eitaa logo
خانوم اجازه!
190 دنبال‌کننده
85 عکس
5 ویدیو
1 فایل
﷽. قلم یار مهربانم است. می نویسم و به دخترانم یاد می دهم تا آنها هم بنویسند... تا تاریخ سرزمینم پر شود از زنان اندیشمند • آموزش نویسندگی ( مبتدی تا پیشرفته) ارتباط‌ب‌ادمین @fatemeghadimi62
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم را می خواهم خالی کنم از "دنیا"... و پُر کنم از "خدا"... خودت دستم بگیر... پناهم باش... یاری ام کن... «زمین و آسمان من ، گنجایش مرا ندارند ؛ امّا دل بنده مؤمنم ، گنجایش مرا دارد» . حدیث قدسی/عوالى اللآلى ✒ فاطمه قدیمی . • 🆔 @aye_adabi
به این باور رسیده ام که؛ وقتی تو از یادم می روی.... دنیا روی سرم خراب می شود! *** حال دنیایی ام خوب نیست... این روزها عجیب دلم یک زیارت میخواهد! ✒ فاطمه قدیمی . • 🆔 @aye_adabi
خدای خوبم! ...به سرمایه های خودم در بازار دنیا که نگاه میکنم، سرم را با افتخار رو به سویت میکنم و خوشحالم از اینکه این جا..من...فقط و فقط...با...تو...معامله...میکنم!چادرم را که سر میکنم، میدانم فرشته ای از سوی تو ، برای نگهداری از من ! به سویم می آید و من به خود می بالم که رضایت تو را سبب شده ام! خدای مهربانم! اینجا ، روی زمین و در بازار معاملات ناصواب زمینی ، عده ای بهترین سرمایه هایشان را به ارزان ترین مبلغ ممکن می فروشند... آنها زیبایی شان را می دهند تا فقط یک نگاه بخرند... تمام وجود پاکشان را می دهند تا فقط یک لبخند بخرند... آخرتشان را می دهند و دنیا می خرند... و...تو را می دهند و....هیچ به دست نمی آورند! ...ومن ، بانوی چادر به سر تو ، پیروز معامله دنیایی ها هستم! که من زیبایی ام را می پوشانم و رضایت تو را میخرم! خنده ام را پنهان میکنم و لبخند تو را می خرم... نگاهم را نگاه می دارم و نگاه تو را می خرم! چادر که بر سر دارم، انگار تمام دنیا زیر پایم است. تمام وسوسه ها و نگاه های آلوده، زیر قدم های من له می شود و انگار که من تیری میشوم در نگاه شیطانی که افسار انداخته بر گردن عده ای که لبیک گفته اند به خواهش های نفسانی شان! ...ومن فقط لبیک به تو گفته ام خدای تمامِ تمامِ دنیا! ...که تمام دنیا یک طرف و نگاه رضایت تو یک طرف، آن هنگام که از آن بالا ، نگاه می کنی به من، بانوی چادر به سرِ فاطمۀ زهرا (س) ! ✒ فاطمه قدیمی . • 🆔 @aye_adabi
شبیه قم کویری تشنه در آغوش بارانم به آغوشت پناه آورده‌ام، وقتی پریشانم تمام عرش حق آمد به استقبال من اینجا از این رو حس نمی‌کردم که در این شهر مهمانم همیشه با توأم حتی در ابیات و غزل‌هایم دلم اینجاست با اینکه خود دربند تهرانم یقیناً نیستم من زائر خوبی ولی آخر شفاعت می‌کنی من را به محشر خوب می‌دانم اگرچه حضرت زهرا(س) ندارد قبر پیدایی برایش در کنار تو زیارت‌نامه می‌خوانم ✒ : فاطمه افشاریان . • 🆔 @aye_adabi
همچون نسیم صبح و سحرگاه می‌رود هرکس میان صحن حرم راه می‌رود از هرچه غصه دارد و غم، می‌شود رها هر سائلی به خدمت این شاه می‌رود وقتی فرشته‌های حرم بال می‌زنند از سینه‌های شعله‌زده آه می‌رود اینجا بهشت روی زمین فرشته‌هاست از کوی تو فرشته به اکراه می‌رود خورشید در طواف حرم، وه! چه دیدنی‌ست هر شب به پای‌بوسی آن ماه می‌رود باب‌الجواد راه ورودی به قلب توست حاجت رواست هرکه از این راه می‌رود ✒ : فاطمه نانی زاد . • 🆔 @aye_adabi
خیلی مهم است که سرت گرم چی باشد و قلبت برای کی و برای چی بزند. خیلی مهم است که دغدغه ات چی باشد و توی سرت هوای کی باشد! اصلا اگر دلتنگ یک حرم باشی...از ته دل...آن وقت تمام لحظه لحظه هایت سخت می گذرد. آن وقت وقتی که مجبور می شوی به یکی که از مشهد آمده بگویی زیارتت قبول، دلت می شکند؛ که باشد آقا! حواست هست که تو هنوز دعوتم نکرده ای به مهمانی؟ به سلام گفتن! نمی دانم این چه رسمی شده برای دل های ما. خیلی بد عادت شده اند.خیلی لوس شان کرده ایم!. همه اش هوای حرم دارند. هوای زیارت! گرما و سرما هم سرشان نمی شود! از کرونا و آنفولانزا هم نمی ترسند.. فقط میخواهند یک لحظه چشم بدوزند به یک گنبد طلایی ... دخیل ببندد به پنجره ی فولاد... مهمانم کن آقا... بی تابِ بی تابِ بی تابم... ✒ فاطمه قدیمی . • 🆔 @aye_adabi
دلخورم ! اینبار هم با من مُدارا میکنی!!! هِی بدی میبینم و با خنده حاشا میکنی! بی قرارِ بی قرارم... بی قرارِ دیدنت! روز و شب ،اِقرار و تو امروز و فردا میکنی!  ت نیستم اما کَم از خارَم مدان! "نوگل خندان !چرا خون در دلِ ما میکنی؟" میرَوَد بر باد ، گیسوی تو و دنیای من! عشق را چون روسری تا از سَرَت وا میکنی ! اشتیاق است این! ...وَ ما اَدراکَ دردِ اشتیاق؟!💕 بی جهت داری از این دیوانه، پروا میکنی! 🆔 @aye_adabi
...سیندخت دست هایش را دور گردن برد و گردنبندش را بر آن آویخت. _ کویر که می گویی من را به یاد ایساتیس و آتشکده اش می اندازی! این بیابان را که تا انتهای جنوب شرقش بروی به آنجا می رسی. زادگاه من ! زادگاه پدر و مادرم. اما بعد از مادرم،خانه بر من و پدر تنگ شد. شهر بر ما سنگینی کرد. جای خالی اش ما را به زانو آورد.تا اینکه به دعوت دوستان پدر، راهی نیشابور شدیم و تجارت سنگ های فیروزه و یاقوت.... خدیجه از اینکه توانسته بود قفل سکوت سیندخت را بشکند، سر از پا نمی شناخت.بی درنگ جعبه ای را گشود و قدری خرما میان بشقاب حصیری ریخت.آن را به سوی مهمانش گرفت و لبخند زد. _ خیلی ضعیف شده ای شاهزاده! برای آنکه بتوانی اسبت را تیمار کنی،ابتدا باید به خودت برسی.جسمی که سالم نباشد، مجالی برای رسیدن به دل ندارد.... بخش هایی از کتاب . • 🆔 @aye_adabi
شخصیت اصلی در رمان ماشو در مه یک نوجوان به نام ماشوست. این رمان داستان رشد و تحول فکری یک نوجوان است. نوجوانی که همون طور که از اسم داستان پیداست توی مه قرار گرفته. مه کنایه از بی اطلاعی ماشو از اوضاع و احوال کشور خودش هست. در طول داستان ماشو کم کم و به تدریج به حقایقی درباره کشور و نفت و تسلط انگلیسیها پی میبره و ذهنش لحظه به لحظه روشنتر میشه. و با روشن شدن ذهن ماشو، مه کم کم فرو کش میکنه. ماشو که در ابتدای داستان پسر منفعلی هست و فقط برای پیدا شدن برادرش دعا میکنه، در آخر داستان تغییر میکنه ... کاظم چی میخواد بگه؟ این گنج چیه؟ آیا پیدا میشه؟ چرا اونها رو دنبال پیدا کردن ساک فرستادن؟ چرا بقیه هم دنبال این ساک هستن؟ در این رمان نویسنده از تجربه زیسته خودش کمک گرفته و فرهنگ زندگی در آبادان رو به خوبی به خواننده منتقل میکنه. زاویه دید اول شخص هست و به همین دلیل مخاطب به خوبی با احساسات و درونیات راوی (ماشو) آشنا میشه و با او همذات پنداری میکنه. ما فقط چیزهایی رو در داستان میبینیم و میفهمیم که ماشو بهمون میگه. از خیلی چیزها بی اطلاعیم و این تعلیق رو بیشتر میکنه. شخصیت پردازی داستان به خوبی صورت گرفته و طرز حرف زدن هر کدام از آدمها مطابق با شخصیتی هست که نویسنده ساخته. . • 🆔 @aye_adabi
بی نظیر....لذت بخش....خنده دار....خاطرات دوران کودکی.....دل نشین....جذاب...و...هر کلمه ی مثبتی که بشود با آن لحظات خواندن کتاب را توصیف کرد میشود نقد این کتاب ! حتما کتاب را بخوانید. علاوه بر اطلاعات زیادی که از زندگی در شهر یزد و سبک خاص زندگی در دهه احتمالا 40 و 50 به دست می آورید، اتفاقات جذاب داستان شما را به وجد خواهد آورد. . • 🆔 @aye_adabi
همیشه قبل هر حرفی برایت شعر می‌خوانم‌‌‌ قبولم کن، من آداب زیارت را نمی‌دانم نمی‌دانم چرا این قدر با من مهربانی تو؟ نمی‌دانم کنارت میزبانم یا میهمانم به دریا می‌زنم، دریا ضریح توست، غرقم کن در این امواج پرشوری که من یک قطره از آنم... . • 🆔 @aye_adabi
⚫️شاید این رسم از کربلا شروع شده باشد... شاید این رسم از کربلا شروع شده باشد. آن جا که پدری بر بالین پسرش عزاداری می کند. آن جا که مادری کنار گهوارۀ خالی فرزندش، مرثیه سرایی می کند. آن جا که خواهری بر بالین برادری.... شاید این رسم از کربلا شروع شده باشد و حالا بعد از پنجاه و سه سال از آن زمان، «محمد بن علی»، به فرزندش «جعفر» وصیت می کند که پس از شهادتش، به مدت ده سال در مراسم حج و در سرزمین منا برای او عزاداری کنند... بعد از کربلا، خبلی چیزها رسم شد! اما دفن شبانه و مظلومانه، قبل از کربلا هم بوده! رسم اهالی بنی هاشم انگار غریب بودن و غریب وار زیستن و غریب وار رفتن است و حالا بقیع باید پذیرای پنجمین خورشید آسمان امامت باشد... بعد از کربلا خیلی چیزها رسم شد! مثلا گرفتن مجلس توهین و تمسخر ! مثلا برپایی مجلس گناه در حضور پاک ترین بندگان خدا . مثلا... حالا پس از سال ها که از ماجرای مجلس یزید در شام می گذرد، هشام، مقتدرترین خلیفۀ اموی، کارش به جایی رسیده که پنجمین امام بزرگوار شیعیان را به مرکز خلافت احضار می کند و پس از آن که سه روز او را معطل کرده، اجازۀ ورود به امام نمی دهد. روز چهارم به درباریانش دستور می دهد هنگام ورود «محمدبن علی» به او ناسزا بگویند و او را سرزنش کنند.  و بالاخره همین هشام بن عبدالملک است که ولیدبن یزید را مجبور می کند «محمدبن علی» را مسموم کند؛ با زهر.... اصلا شهادت و مظلومیت فرزندان علی که قبل و بعد کربلا ندارد! قبل از کربلا با شمشیر و زهر شهید می کردند. بعد از کربلا هم زهر بوده که عامل شهادت می شده!  ...و کربلا را بگذار کنار! آن جا که هم تیر بوده...هم شمشیر...هم نیزه....هم سنگ...هم....عطش!  🖊فاطمه قدیمی 🆔 @aye_adabi