[ اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتى تُغَيِّرُ النِّعَمَ ]
- خدايا! بيامرز برايم گناهانى را كه نعمتها را دگرگون مىسازند..
-ᴀʏʏᴇʜ-
[ اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتى تُغَيِّرُ النِّعَمَ ] - خدايا! بيامرز برايم گناهانى را ك
[ اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتى تَحْبِسُ الدُّعاءَ ]
- خدايا! بيامرز برايم آن گناهانى را كه دعا را باز مىدارند..
مگه میشه آدم دلتنگِ تکتکِ سلولای یکی بشه؟
دلتنگ تک تک حالتهای صورتش؟
دلتنگ تموم چینهای دور چشاش وقتی میخنده؟
دلتنگِ لبخندش وقتی میخواد خندهش نگیره؟
چطوریه که آدم وقتی دلتنگه، این چیزای کوچیک انقدر بزرگ میشن..
15.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بهمنماهِ هزار و چهارصد و سه؛
خدا قطعات پازل این بهمن ماه رو خیلی قشنگتر از همیشه کنار هم گذاشت و خب مثل همیشه "دمش گرم".
-ᴀʏʏᴇʜ-
-
محبوبم، سلام!
دراز مدتی است که قلم را نرقصاندهام به ساز خویش و روحم حوالیِ جوهرِ مشکی و کاغذ کاهی، و البته که عنوان [ دلتنگی برای شما ] جا مانده است.
انگار که دوری از شما و حصار دستانتان، واژهها را از میان گنجینهی ذهنم ربوده و دستانم را از هر جوهر و قلمی، خالی ساخته..
اما حال که می نگارم برای شما به ساز ناکوکِ خویش، قلبم تنگ و روحم بیقرار است، و دلتنگیست که چونان بیماری لاعلاج ذره ذره میان جسم و روحم پرسه میزند و با ماهیچهی سرخ رنگ جای گرفته میان استخوانهای سینهام، خو میگیرد.
امروز که بیدلیل، در پی واژگانم شهر به شهر و قاره به قاره، ذهنم را میپیمودم، به یاد آوردم که ذره به ذرهی کلماتم را، آن شب جایی میان بازوان شما، از یاد بردم.
انگار که محض بیان قدرتِ " آغوش" شما، کلمه کم بود و توصیف، نشدنی!
من واژگانم را، ۳۲ حروف الفبا و فراتر از آن را، ذره به ذره جملاتم را، و مهمتر از همه، سلول به سلول خودم را جایی میان حصار دستان و عطر گرم شما، از یاد بردم..
و حال، گلهای نیست. میپندارم که نبود واژگانم، بهانهای شد که باز هم عطر شما را با عمق وجود ببلعم و سلول به سلولِ روحتان را، محض یافتن کلماتم در آغوش کشم..
و شما هم به روی خود نیاورید، انگار نه انگار که یافتن کلمات بهانه است!
-آیـــہ