پنج سال پیش یک خواستگاری داشتم، مورد قدشون از من کوتاه تر بود و در تمام جلسات سرفه میکردند. اما خوب گفتیم اخلاق خوبی دارند و آدم خوبی هستند.
خلاصه ادامه دادیم تا سه جلسه خواستگاری. جلسه آخر ما به همراه خانواده رفتیم منزل آقا پسر . یک کتابخونه خیلی بزرگی داشتند و گفتند که تقریبا بیشتر کتابها رو خواندن. حتی بعضی از کتابها رو که خونده بودند خلاصه کرده بودند و صحافی شده توی کتاب خونه اشون گذاشته بودند.
من هم دقیقا داشتم با خودم فکر می کردم که قطعا دیگه جواب مثبت بدم. آخر جلسه که مادر آقاپسر اومدن و کتاب هاشون رو نشون بدهند یک دفعه در یک کمد رو باز کردند قرص و دارو توش بود. سریع در اون کمد رو بستند. اون در بستن باعث شد که کلا جواب من منفی بشه. اما هنوز پشیمون هستم که چرا اجازه ندادم که بفهمم موضوع چی بود. پنج سال هست که دارم به اون موضوع فکر میکنم. هم از کردهی خودم پشیمونم و هم از در بستن اون مدلی.
خلاصه که اگر مشکلی یا بیماری چیزی هست حتما بگید. چون این مدل موارد آخر سر مشکل ایجاد میکنه.
کانال خاطرات خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
درمورد خاستگاری توی فضای عمومی
ما چهارتا دوست هستیم همه هم متوسطه اول_راهنمایی(کلاس نهم) درس میخونیم
رفته بودیم قم زیارت نشسته بودیم توی حیاط جمکران یهو یه اقایی که از خادمین بود اومد و با دوست ما گرم صحبت شد نگو از سه تا دخترا! دقت کنید از هر سه تا خوشش اومده و شمارشو داده که اگه ما قصد داشتیم زنگ بزنیم بیان خواستگاری برای پسرشون 😂🤦♀️
اقا نکنید شماره ندید چون ما هیچ وقت زنگ نمیزنیم
کانال خاطرات خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
یکی از دوستان میگفت ما قرارِ جلسهی اول خواستگاری رو گذاشته بودیم و روز موعود فرا رسید و آماده شدیم که بریم خواستگاری
حدود یکساعت قبل از اینکه برسیم خونه خانوادهی دختر
شخصِ دختر خانم مستقیماً تماس میگیره با شخصِ آقا پسر و میگه دارید تشریف میارید سر راهتون چند کیلو میوه هم بگیرید😶😂
بعداً علت رو جویا شدن دختر خانم گفته بودن میخواستم ببینم یه وقت خسیس نباشید🤦♀
دوستان برای تشخیص میزان خساست طرف از فنون بهتری هم میشه استفاده کرد💔😂
کانال خاطرات خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
وقتی 17 سالم بود تو گلستان شهدا دیدم هر جا میرم یه آقایی دنبالم دارن میان
مادرم با فاصله از من بودن
هر چقدر این آقا نزدیک تر میشد قلبم بیشتر میزد و ترسم بیشتر میشد
وقتی چند قدم بیشتر نمونده بود برسم مزار شهیدی که مادرم سرش نشسته بودن
اون آقا یه قدم بلند برداشت و اومد روبروی من
: سلام من میخوام شماره شما رو داشته باشم
من 😐😔
چون دیده بودم اتفاقای بدی افتاده تو چنین موقعیتهایی مثه چاقو زدن و...
خودمو 😂 زدم به ناشنوایی 😂 و ادای ناشنوایی در آوردم و رفتم
وقتی رفتم پیش مامانم داشتم حرف میزدم
یهو دیدم همون آقا دوباره اومد و گفت خانوم شما که 😯
😂🤦🏻♀️ نقشه ام خراب شده بود و...
هیچی هر چی گفتیم قبول نکرد و گفت شماره تونو بدین یه تک بزنم
مجبور شدیم شماره رو دادیم گلستان شهدا خلوت بود و... به هر حال
😂 اول که 30 سالش بود اون آقا 😐
پزشک هم بود 😐
از خانواده معروفیم بود 😐
بعد جواب منفی هم تا 2 ماه هر هفته گلستان شهدا ایشون میومد و منو تعقیب میکرد و اذیت میشدم
(چه قدر بعضیا بیکارن)
خداییش حواستون به رفتارتون باشه
بچه مردمو اینقدر نترسونین
جای خواهر خودتون
کانال خاطرات خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
من چند هفته ای بود که صبح های جمعه با پدربزرگم میرفتیم گلزار شهدا (کرمان) برای دعای ندبه. تو این چندهفته یه آقا پسر بنده رو دیده بودن و هفته بعدش با مادرشون اومده بودن دعا و بعد مارو تعقیب کرده بودن و خونه پدربزرگم رو پیدا کرده بودن و رفته بودن از همسایه ها تحقیق هم کرده بودن!
یه شب مادرشون اومدن جلوی در و با پدربزرگم صحبت کردن و قرار گذاشتن برای دیدار حضوری که من هم آقا پسر رو ببینم و خانواده ها بیشتر آشنا بشن.
اتفاقا تو همون گلزار شهدا هم قرار گذاشتیم و جلسه اول برگزار شد و من و آقا پسر چنددقیقه ای هم صحبت کردیم.. کلا خانواده مشتاقی بودن و پسرشون مدام دنبال این بودن که نظر منو بدونن.
من تو همون جلسه اول حس کردم که اخلاقاً به درد هم نمیخوریم اما بخاطر اینکه سریع رد نکرده باشیم و اونا هم تو ذوقشون نخوره گفتم ادامه بدیم شاید ویژگی های مثبت بیشتری ازشون پیدا کردیم!!
خلاصه قرار شد که برای جلسه دوم بیان خونه و بیشتر صحبت کنیم.
صبح روزی که قرار بود بیان، ما تمیزکاری کرده بودیم و در تدارک پذیرایی بودیم که مادرشون پیام دادن و نوشته بودن: پسرم گفته من و دخترخانم به درد هم نمیخوریم. امشب مزاحمتون نمیشیم!
آقا پسر خودش دیده بود و پسندیده بود و کلی هم تعقیب و گریز و کارآگاه بازی!! و جالبه خودش بعد از اونهمه اشتیاق نخواست و حتی حاضر نشد جلسه دوم برگزار بشه!!
خلاصه که اینایی که تو کوچه خیابون عاشق میشن، دو روز بعدش فارغ میشن.
جذابیت ماجرا اینجا بود که چندماه بعد من دوباره ایشون رو تو گلزار دیدم که درحال چرخیدن و احتمالا پسندیدن بود!!
کانال خاطرات خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
خاطرات سمی خواستگاری
من چند هفته ای بود که صبح های جمعه با پدربزرگم میرفتیم گلزار شهدا (کرمان) برای دعای ندبه. تو این چند
#نظر_مخاطب
یعنی هر آقاپسری که تو خیابون یا هر جایی اتفاقی یکیو ببینه و بپسنده و خیلی محترمانه مادرشو ببره برای صحبت با خانواده دخترخانم، اجازه نداره بعد از صحبت با خوده دخترخانم از نظر اخلاقی نظرش منفی بشه؟😐
یا حالا بعد از منتفی شدن ماجرا اون دیگ اجازه نداره بازم گلزار شهدا بره و اگر رفت ینی داره دنبال مورد میگرده؟😐
شما هم که نظرت میگی منفی بود خب چرا گفتی دوباره بیان که این جوری به آقا پسر ترکش بزنی الان
خدایی این چه دیدیه ب مردم دارید منم مث شما خانمم ولی متاهلم با این دید بعدا ب زندگیتونم آسیب میزنید
سلام منم یه تجربه جالب داشتم
چند سال پیش یه بار داشتیم از مدرسه با دوستام برمیگشتیم خونه و خب هممون هم دخترای چادری و مذهبی بودیم
توی پیاده رو بودیم داشتیم با هم ح ف میزدیم یهو یه آقایی که تقریبا هم سن دار بودن منو صدا کردن، منم با تعجب نگاه کردم ببینم واقعا منو میگن یا نه
وقتی فهمیدم با خودمن از دوستام جدا شدم و رفتم ببینم چیکار دارن خداروشکر دوستام یکم جلوتر منتظرم وایستادن و اونجا هم یه خیابون شلوغ بود این اقا گفتن ببخشید میدونم اصلا مکان و زمان مناسبی نیست اما من برای امر خیر برای پسرم مزاحمتون میشم
و میخواستم اگر ممکنه شماره خانوادتونو لطف کنید.
اینقدر محترمانه و مهربون و صدالبته با حجب و حیا این اقا صحبت کردن که واقعا من معذب نشدم.
ولی خب من اون موقع کوچیک بودم و هنوز خواستگار راه نمیدادیم بهشون گفتم ببخشید ولی من باید با خانواده مشورت کنم و الان نمیتونم شماره بدم و ایشونم خیلی محترمانه گفتن درست میفرمایید و دیگه پاپیچ نشدن...
وقتی برا خانواده تعریف کردم 😂 خالم کلی بهم عذاب وجدان داد که خب شاید پسره مامان نداشته شاید خواهر نداشته با اون بره خواستگاری چرا شمارتو ندادی گناه داشتن😁
#رفتار_زیبا
کانال خاطرات خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
🔹درکارگاهی که آقای مختاری یک ماه پیش برگزار کردند یک توضیح خیلی خوبی حول موضوع استرس و مدیریت اون در جلسه خواستگاری دادن
🤚ازشون اجازه گرفتم تا بیست دقیقه از اول جلسه نهم که پیرامون این موضوع و بحث توکل بود رو در کانال بارگزاری کنم
✅اگر در جلسات خواستگاری دچار استرس میشید حتما این صوت رو گوش بدید 👇👇👇👇👇
کنترل استرس خواستگاری.mp3
20.56M
▪️مدیریت استرس خواستگاری
◾️اهمیت توکل در ازدواج
◾️#آموزشی
(این فایل صوتی ۲۳ دقیقه از جلسه نهم #کارگاه_ازدواج_اسلامی هست که آقای مختاری حدود یک ماه پیش برگزار کردن. در بخش ابتدایی جلسه درباره راهکارهای مدیریت استرس در جلسه خواستگاری و همچنین اهمیت بحث توکل صحبت کردند)
(برای دیگران هم ارسال کنید)
کانال خاطرات خواستگاری
@khastegarybazi
من و همسرم تو دانشگاه همدیگر رو دیدیم و ایشون مادرشون رو تنها فرستادن منزل ما و ایشون بعد از دیدن و پرس وجو رفتند و اعلام کردن که ما به درد هم نمیخوریم و ما هم پذیرفتیم,ولی اقا پسرشون خیلی پافشاری کرده بود و عاشق شده بود .بلاخره ماجرا ادامه پیدا کرد ولی پدرشون حرفی زدن که هنوز بعد از 14سال یادمه ,گفته بودن چون پدرش فوت کرده راضی نیستم و حال یتیم پروری ندارم و من واقعا ناراحت شدم ,چون به ازدواج ما زیاد راضی نبودن هیچ هدیه و عیدی و ...برای من نیاوردن و گفتن رسم نداریم ,من هم چون عاشق همسرم شده بودم ازدواج کردیم ولی هیچ وقت حرکات و خساستشون رو فراموش نمیکنم و به خدا واگذار کردم.
پدر همسرم یک سکته مغزی داشتن که نیمی از بدنشون از کار افتاده بود و تو اون حال من و همسرم همه کارها رو میکردیم و من دلم نمیاد کمک نکنم,اما اینو مطمئنم خدا خودش میبینه و جواب میده.
#رفتار_ناراحت_کننده
کانال خاطرات خواستگاری
🙊🙊🙊🙊
@khastegarybazi
خاطرات سمی خواستگاری
من و همسرم تو دانشگاه همدیگر رو دیدیم و ایشون مادرشون رو تنها فرستادن منزل ما و ایشون بعد از دیدن و
🔶 کاهی یک حرف به ظاهر ساده و بی اهمیت از نظر خودمون کاری میکنه که فرد ۱۴ سال درگیر بشه و نتونه از اون حرف بگذره ❗️
تازه این موردی بوده که به سرانجام رسیده.
🛑چه قدر افرادی هستن به خاطر همین دلشکستنها در جلسات خواستگاری اون دنیا پاشون گیر میوفته😞😞