سال قبل با دوستم اومدیم اعتکاف
چون حافظ قرآنم شروع کردم قرآن خوندن پشت میکروفون
من حلقمو نینداخته بودم دستم
یهو یه ننه مثل عقاب تیز چشم اومد ازم خواستگاری کنه، اومد پیشونیمو بوس کرد گفت این حنجره رو خداااا داده، خوشبحال خانوادت، من طمع کردم اومدم تو رو برای پسرم خواستگاری کنم😕😅
گفتم حاج خانوم من نامزد دارم
حاج خانومه گفت نه تو دروغ میگی
کو حلقت؟ 😐
حالا هر چی بهش میگم جا گذاشتم باورش نمیشد
میگفت دخترا الکی میگن نامزد داریم که ننه ها بهشون گیر ندن
دو ساعت حرف زد که درست نیست دروغ بگین، پاشو برو حلقتو بینداز ببینم😐
آخر سر گوشیو درآوردم عکس جشن نامزدیمو نشونش دادم، یه لبخند کج بهم تحویل داد با یه چشم غره به عکس من و همسرم و در افق محو شد 😕
خواهشا ننه ی بد بین نباشیم 😅
#ننه_شکاک_زرنگ
#دراعتکاف_ننه_ها_را_بدبین_نکنیم
کانال خاطرات سمّی خواستگاری
@khastegarybazi