🔹يا الله نبود؟!!🔹
نمی دانم
تقصیر حاج آقای مسجد بود که نماز را خیلی سریع شروع میکرد,
و...
بچه ها
مجبور بودند,
با سر و صورتی خیس,
در حالی که بغل دستی هایشان را خیس میکردند،
خود را به نماز برسانند,
یا...
اشکال از بچه ها بود که
وضو را می گذاشتند دم آخر و
تند تند یا الله می گفتند و
به آقا اقتدا می کردند و 😅
مکبّر مجبور بود
پشت سر هم
یا الله بگوید و 😊😂
اِنَّ الله معَ الصّابرین...
بنده خدا حاج آقا ☺️
هر ذکر و آیه ای بلد بود میخواند
تا کسی از جماعت محروم نماند.
مکبّر هم کوتاهی نکرده، چشم هایش را دوخته بود به ته سالن تا اگر کسی وارد شد
به جای او یا الله بگوید و
رکوع را کش بدهد .😁
وقتی برای لحظاتی کسی وارد نشد، ظاهراً بنا به عادت شغلی اش بلند گفت:
یاالله نبود ... ؟؟؟؟ 😂
حاج آقا بریم.😊👏
نمی دانم چند نفر توی نماز زدند زیر خنده
ولی بیچاره حاج آقا را دیدم که شانه هایش حسابی افتاده بودند به تکان خوردن😂
📚کتاب" ترکش های ولگرد"
“داستان”
#طنز_جبهه
🍃 @khat_128
⭕️ قابلمه نجات بخش
هی می شنیدم که تو جبهه امداد غیبی بیداد می کند و حرف و حدیث های فراوان راجع به این قضیه شنیده بودم.خیلی دوست داشتم جبهه بروم و سر از امداد غیبی در بیاورم.
تا اینکه ﭘام به جبهه باز شدو مدتی بعد قرار شد راهی عملیات شویم.
بچه ها از دستم ذله شده بودند. بس که هی از معجرات و امدادهای غیبی ﭘرسیده بودم.
یکی از بچه ها عقب ماشین که سوار بودیم گفت: " می خواهی بدانی امداد غیبی یعنی چی؟
با خوشحالی گفتم : " خوب معلومه"
نا غافل نمی دانم از کجا قابلمه ای در آورد و محکم کرد تو سرم. تا چانه رفتم تو قابلمه. سرم تو قابلمه ﮐﻴﭖ ﮐﻴﭖ شده بود. آنها می خندیدند و من گریه می کردم.
ناگهان زمین و زمان به هم ریخت و صدای انفجار و شلیک گلوله بلند شد. دیگر باقی اش را یادم نیست. وقتی به خود آمدم که دیدم افتادم گوشه ای و دو سه نفر به زور دارند قابلمه را از سرم بیرون می کشند.
لحظه ای بعد قابلمه در آمدو نفس راحتی کشیدم.
یکی از آنها گفت:
"ﭘسر عجب شانسی آوردی. تمام آنهایی که تو ماشین بودند شهید شدند جز تو. ببین ترکش به قابلمه هم خورده!
آنجا بود که فهمیدم امداد غیبی یعنی چه ؟!
#طنز_جبهه
#داستان
🍃 @khat_128