فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
امام حسن (ع) غریبه #دوشنبه_های_امام_حسنی (ع)💚
#امام_حسین (ع)
#داستان
╭─┄┄<❅✾✍✾❅>┄┄─╮
🆔@khat_karbasi
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
۱_ خدا چه میخورد !؟
۲_ چه میپوشد !؟
۳_ وچه کار میکند!؟
#حکایت
#خدا
#داستان
╭─┄┄<❅✾🌸✾❅>┄┄─╮
🆔@khat_karbasi
.
❣
پسر بچه فقیری وارد کافی شاپ شد و پشت میز نشست.
خدمتکار برای سفارش گرفتن به سراغش رفت. پسر پرسید:
بستنی شکلاتی چند است؟
خدمتکار گفت 50 سنت. پسرک پول خردهایش را شمرد بعد پرسید بستی معمولی چند است؟
خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پرشده بود
و عده ای نیز بیرون کافی شاپ منتظر بودن
با بی حوصلگی گفت :35 سنت
پسر گفت برای من بستنی معمولی بیاورید.
خدمتکار بی حوصله یک بستنی از ته مانده های بستنی های دیگران آورد و صورت حساب را به پسرک دادو رفت،
پسر بستنی را تمام کرد صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوق پرداخت کرد و رفت..
هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت گریه اش گرفت، پسر بچه درروی میز در کنار بشقاب خالی 15سنت انعام گذاشته بود در صورتی که میتوانست بستنی شکلاتی بخرد.
بعضی بزرگ زاده می شوند،
برخی بزرگی را بدست می آورند، و بعضی بزرگی را بدون اینکه بخواهند با خود دارند👌
#داستان
#بوی_مهربانی
#تلنگر
╭─┄┄<❅✾🌹✾❅>┄┄─╮
🆔@khat_karbasi
.
🌸
🍃🔹 روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار برروی زمین کشاورزی دید.
🍃🔷️ حاکم پس از دیدن آن مرد، دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند. روستایی بینوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم لباس گرانبهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید.
🍃🔷️ حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت: میتوانی بر سر کارت برگردی. ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیدهای محکم پس گردن او نواخت.
🍃🔷️ همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند.
🍃🔷️ حاکم از کشاورز پرسید: مرا میشناسی؟
🍃🔷️ کشاورز بیچاره گفت: شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
🍃🔷️ حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟
🍃🔷️ سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
🍃🔷️ حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حق این باران و رحمتت مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیام میخواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را میخواهی؟
🍃🔷️ یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.
🍃🔷️ حاکم گفت: این قاطر و پالانی که میخواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیدهای که به من زدی. فقط میخواستم بدانی که برای خدا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد.
🍃🔹از خدا بخواه خدا بینهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بیانتهاست ولی به خواستهات ایمان داشته باش.
#خدا❤️
#تلنگر
#داستان
✍@khat_karbasi
.