مهربان آمدی ای عشق به مهمانی من
پر شد از بوی خوشت خلوت روحانی من
خوش بر آورده سر از باغ تماشای وجود
سرو ناز تو به سرفصل زمستانی من
هیچ کس غیر تو ای خُرمی دیده نخواند
حرف ناخواندهی دل از خط پیشانی من
میکنم گریه من سوخته تا خنده زند
گل روی تو در آیینهی بارانی من
بیقرار آمدی و رفت قرارم از دست
بنشین؛ تا بنشیند دل طوفانی من
آفتابی شدی و یک سره آبم کردی
شد حریر نگهت جامهی عریانی من
بشکن ای بغض و فرو ریز که در خانه ی دل
میزند شعله به جان، آتش پنهانی من
هرچه گفتند و بگویند به پایان نرسد
«قصه ی زلف تو و شرح پریشانی من»
#نصرالله_مردانی
|خانه شعر و ادبیات خاتم| 🍃
@khatam_shz