دخترشان میگوید:
ایشان وقتی میخواست مرا برای نماز صبح از خواب بیدار کند ،
ابتدا در میزد ومرا مهربانانه با این عنوان زیبا صدا میزد:
«خانم بهشتی! 🌸 وقت نماز است. پاشو!»
صبح ها ،پای پیاده میرفت و نان میخرید و به خانه آمد.
سپس چای☕️ و صبحانه🧀 را آماده میکرد و ما را صدا میزد تا باهم صبحانه بخوریم.
#آیت_الله_دستغیب
#سومین_شهید_محراب
#یک_نمونه #الگو
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موسیقی به زبان عربی ترجمه فارسی
موضوع : لشگر اسلام
#موزیک_تایم
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
#زن در #اسلام
زنده
سازنده و
رزمنده است
به شرطی که لباس رزمش
لباس عفتش باشد
” #شهیدبهشتی♥️🌱 “
#چیریکیونانقلابـے | #بچههاےآسدعلے
-----------------------------
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
توپکهای سیب زمینی ترد
موادلازم
۱ کیلوگرم سیب زمینی
۳ حبه سیر
۳عدد زرده تخم مرغ
۱؟قاشق چایخوری پاپریکا
۱ قاشق چایخوری ریحان
۱ قاشق چایخوری نمک
۱ قاشق غذاخوری کره
برای سوخاری:
۱ لیوان آرد
۳عدد سفیده تخم مرغ
۱ لیوان آرد سوخاری
طرز تهیه
سیب زمینی ها را میپزیم ، پوست آنها را جدا کرده و برش میدهیم ، بعد سیب زمینی ها را له کرده و سایر مواد را اضافه میکنیم (فقط مراقب باشید که زرده تخم مرغ را روی سیب زمینی داغ نریزید). سپس خوب ورز میدهیم. مواد را به اندازه یک گردو را بر میداریم و خوب گرد میکنیم. آن را در آرد فرو می بریم. در سفیده تخم مرغ و بعد آرد سوخاری میغلطانیم. ظرف را با روغن فراوان گرم کرده و گلوله های سیب زمینی را درون روغن داغ می اندازیم. وقتی توپکها از هر طرف به یک اندازه سرخ شدند ، آنها را برداریم.میتوانید به دلخواه در وسط توپکها پنیر موزارلای تازه بگذارید.
.
🍲 #هنر_مهارت
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
.
•| #پاےدرسدل |•
+بایدبیایی و دوابخواهی:)
چگونه است اگر یک قدر، پوستِ دستت زبر شود،
زود بھ طبیب پوست مراجعه میکنی!
اگر بھ اندازه یکدرصد توجهات مادی، متوجه مقام روحت بودی، حال و روزت بہتر از این بود.
#آیتاللهحقشناس
#ازخدابه_مخلوق
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
#رمان_سو_من_سه
#قسمت_سی_ام
قرار گذاشتیم جواد را از این حال دربیاوریم. یک هماهنگی کردیم و در خانۀ خالی سرش خراب شدیم. تعجب نکرد، اما تحویلمان هم نگرفت.
آرشام تیز شده بود روی حس های جواد. صدای موسیقی را که بلند کرد با اشاره اش جواد را هم کشیدیم وسط.
همیشه خوب می رقصید، اما این بار آرشام عروسک گردانی می کرد انگار.
بالا پایین چپ راست.
مثل سنگ سخت شده بود و هیچ نشان نمی داد، رنگش هم سفید شده بود و چشمانش سرخ که یکهو فرو ریخت. اگر آرشام زیر بغلش را نگرفته بود، سرش به کنار میز می خورد.
توی بیمارستان موبایل جواد دست من بود که زنگ خورد. به جای اسم و فامیل، کلمۀ "هست" افتاد.
فکر کردم شاید اسم هستی را مخفف نوشته. جواب که دادم صدای مردانه ای سلام کرد و سراغ جواد را گرفت. "مهدوی" بود. گفتم بیمارستانیم. باور نمی کردم بیاید. به ساعتی نکشیده آمد و اول باهمه مان دست داد و بعد رفت کنار جواد که بیهوش بود.
انگشتانش موهای جواد را خیلی نرم نوازش کرد. از ما نپرسید چی شد؟
چرا شد؟ فقط دست از سر موها و صورت و دستان جواد برنمی داشت.
حضورش مثل یک نسیم بود که به تن عرق کرده بوزد! نمی دانستیم چه بگوییم. دلم یک آرامشی گرفت، فقط همه اش میترسیدم که...
آرشام گفت:
- چیزی نخورده خیالتون راحت!
لب گزیدم از این چِرت آرشام. اما مهدوی حتی سرش را هم بالا نیاورد.
به کار خودش مشغول بود. آرشام دوباره با طعنه گفت:
- خونشون بوده، جایی خلاف نکرده!
باز هم مهدوی عکس العملش به ما نبود. سرش را خم کرد کنار گوش جواد و نشنیدم چه گفت. انقدر ماند تا مادر جواد آمد. هراسان بود و شالش افتاده بود و آرایشش هم پخش از گریه.
عقب کشید مهدوی و حرفی نزد. چند لحظه بعد جواد چشم باز کرد.
#بخوانیم
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
#رمان_سو_من_سه
#قسمت_سی_و_یکم
مهدوی پیشانی جواد را بوسید و میان سر و صدای مادر و پدر و خواهر جواد ترجیح داد برود.
بعد از این اتفاق، جواد هر روز یک حرفی داشت از مهدوی بزند...
بچه ها نسبت به وجود و کارهایش آلرژی گرفته بودند.
اما نمی شد بگذرند از سؤالشان که " از برگزیدۀ قوم " چه خبر؟
بعد بچه ها سناریومی نوشتند؛
- "مهدوی هم چون موسای کلیم است که در میان قومش متحیر مانده است. حال که از آسمان بر آنان مائده ای چون غذای بهشتی فرود می آید غُر می زنند که ما را مائده ای زمینی ده!
بعد هم بچه ها هرچه دستشان بود را بالا میگرفتند که "از اینا از اینا" ، ومی خوردند.
- "عیسی از قومش پرسید اگر من برای شمایان معجزۀ الهی بیاورم شما آدم می شوید؟ همگان تایید کردند و تصدیق. چون غذا از آسمان فرود آمد. هیچی دیگه نشد که پا حرفشون بایستند."
جواد تا قبل از این اتفاق ها، همیشه با این مدل سناریوهای مسخره بچه ها همراهی می کرد. یکبار حتی گفت:
- خدائیش این همه کله گنده، این همه معجزه دیدند، بازم حرف خدا رو گوش نمیدن، اون وقت به مای جوون میگن: خفه شو!
گوش کن!
یکبار همین را به مهدوی گفته بود.
مهدوی خندیده بود و سر به تایید تکان داده بود. جواد که اصرار کرده بود، مهدوی جواب داد:
- کی میگه اونا گنده بودن؟ مگه گنده بودن به مدرکه. اونی حالیشه و باشعوره که ضعف و تنهایی و نیاز خودش رو و قدرت و حضور و محبت خالق رو می بینه!
اونا باد کردۀ آمپولی ان!!!
#بخوانیم
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
#رمان_سو_من_سه
#قسمت_سی_و_دوم
حالا من در اوج این بدبختی هایی که یک باره به گروه خورده بود، با کارهای علیرضا درگیر شده بودم. پناهگاهم شده بود خانه و گوشۀ دنج اتاقم.
خوبیش این بود که اهالی سرزنشم نمی کردند و پدر این روزهای خرابی حالِ من بیشتر خانه می آمد. گاهی هم شبها صدایم می زد که برویم قدم بزنیم.
حرف برای گفتن زیاد داشتم اما... بعدها خیلی به خودم فحش دادم که چرا نگفتم و گذاشتم برای بعد از صحنۀ جنایت.
تازه آن وقت بود که پدر برای یک هفته حاضر نشد حتی جواب سلامم را بدهد...
ایستادم کنار دیوار. گوشه ای که دیده نشوم. من ببینم و آنها نبینند.
علیرضا و سه تا از دوستانش هستند. هم محله ای هستند. توی جوب همین محله به دنیا آمده اند، توی جوب همین محله بازی کردند، توی جوب همین محله درس خواندند و حالا هر چهارتایشان کنار جوب نشسته اند و دارند حرف مفت می زنند. صدایشان را نمی شنوم.
کم کم، اول صدای دوستان علیرضا بلند می شود و بعد هم خود علیرضا. به ضرب از جا در می رود و دو تا لگد حوالۀ یکی شان می کند و پا می کشد سمت خانه شان.
نمی روم و می مانم. هر سه فحش های شدید ناجالبی حوالۀ علیرضا می کنند و او هم یکی دو تا را جواب می دهد و...
صدای تهدیدشان که بلند می شود علیرضا دیگر برنمی گردد.
#بخوانیم
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
#گزارش
#بینالملل
💢مقررات پوشش در استرالیا
🔻"کاترین بامپتون" دختر ۲۳ ساله استرالیایی از سوار شدن به هواپیما منع شد
🔻دلیل این کار پوشیدن لباس نامناسب اعلام شد و مهماندار هواپیما به اون گفت که خلبان گفته افرادی که لباس نا مناسب پوشیدن اجازه ندارن سوار هواپیما بشن
🔻این دختر مجبور میشه یک کت روی لباسش بپوشه تا بتونه سوار هواپیما بشه
🌐منبع:https://www.thesun.co.uk/travel/13441/passenger-outfit-banned-flight-virgin-revealing/
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
مزد پرستاری( از خاطرات شهید حامد هوایی )
او غمخوار و يار و ياور پدر جانبازش بود.🌻دو سال تمام از او مراقبت و پرستاري ميكرد.
شبها🌙 بالاي سرش بيدار ميماند تا مبادا زخم بستر بگيرد.
غذا 🍛دهان پدرش ميگذاشت و شبها كه مجبور بود به پدرش رسيدگي كند، نماز شب و دعاي توسل ميخواند.💫
نماز شب خواندن را هم از پدرش آموخته بود. برادرم در آغوش حامد به شهادت رسيد.🌷
به نظر من سعادت شهادت به اين دليل نصيب حامد شد چراكه زحمت پدر جانبازش را خيلي كشيده بود.
حامد حتي نمازهاي قضاي پدرش را كه به دليل جانبازي قادر به خواندن نبود، ادا ميكرد.🍀
آتش نشان شهید حامد هوایی
#یک_نمونه #الگو
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
خبر بد برای کسانی که قهوه را با شیر می خورند!!
▫️ اکثر علاقه مندان به نوشیدن قهوه تزیین می دهند مقداری شیر و شکر به آن بیافزایند اما تحقیقات جدید خبر خوبی برای این دسته از افراد ندارد.
▫️ محققان دانشگاه ساندیاگو کالیفرنیا پس از بررسی 19.400 نفر از علاقه مندان به نوشیدن قهوه و چای با شیر و شکر به این نتیجه رسیدند که اضافه کردن شیر و شکر به نوشیدنی های گرم آنها را تبدیل به بمبی از کالری می کند.
▫️قهوه با شیر بخورید چاق می شوید
با افزودن شیر و شکر به یک فنجان قهوه در حقیقت روزانه 69 کالری انرژی اضافه وارد بدن میشود.
#علمی
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
متاسفانه، آنقدر که برای ما از اهمیت درس خواندن و حفظ کردن و رقابت کردن و امتیاز جمع کردن و موفق شدن گفتهاند، برای افزایش عزت نفس و مراقبت از عزت نفس نگفتهاند.
همچنین مادرها و پدرهایی که وقت و عمر خود را به پول تبدیل کرده و تمام آن پول و دارایی و وقت باقیمانده را برای کلاسهای زبان و ورزش و موسیقی فرزندان خود هزینه کردهاند، در بودجه بندی منابع خود و انتخاب رفتارهای خود، سهمی برای افزایش عزت نفس فرزندان خود قائل نشدهاند.
#عزت نفس
#روانشناسی
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
برای بچهام خمیربازی درست کردم عالی شد
۱پیمانه ارد گندم
۱/۵پیمانه آب
آب لیمو ۳قاشق غذا خوری
نمک ۱/۴لیوان
روغن ۲قاشق غذا خوری
همه اینها رو تو یه قابلمه بریزید
قشنگ هم بزنید تا یک دست بشه
بد بزارید رو گاز زیر گازکم کنید تند تند هم بزنید تا گوله نشه وقتی خودش گرفت یک دست شد زیر گاز خاموش کنید
با رنگ خوراکی یا گواش یا رنگ انگشتی
اندازه یه گوله بردارید رنگ بهش اضافه کنید ..... تا داغ هست بهش رنگ اضافه کنید تا خوش رنگ بمونه
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
#هنر_مهارت
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
#رمان_سو_من_سه
#قسمت_سی_و_سوم
اکیپ اینها مثل اکیپ ما نبود. علیرضا در هر دو اکیپ است.اکیپ ما زیادی شاد می زد. ما خودمان برای خودمان برنامه می ریختیم. کسی نباید ما را مدیریت می کرد.
فرید همیشه می گفت خدا هم نمی تواند دستکاری کند روند ما را و بقیه با تکان دادن سر حرفش را تایید می کردند.
فرید خودش حس خدایی داشت. هوس می کرد بخرد، بخورد، بخوابد، بخندد، بشورد و آویزان کند، بمالد همۀ دنیا را به هم. انجام می داد دیگر. مثال چه کسی می خواست جلوی همه را بگیرد؟
قد و هیکل و زیبایی جواد، با همۀ چیزهای منحصر به فردش برای ما بتش کرده بود. پول و پلۀ زیاد، آزادی خداگونه و کار و... این حس را بیشتر کرده بود.
دلش می خواست، انجام می داد. تا...
فرید مُرد. انگار یک خدا مرده بود. این، جواد را به هم ریخت. شایداگر فرید سرطان گرفته بود و کم کم جان می کند، اینطور به هم نمی ریخت جواد. خب خداها هم باید بمیرند دیگر. هضم می شد به مرور. اما یکهو، دسته جمعی، بالای قبر فرید... تصویر وحشتناکی بود.
جواد خدایی اش به هم خورد. البته رفت پیش مهدوی و نمی دانم چه گفت و چه شنید که بعدها مهدوی برایش شد مثلِ خدا. شبیه خدا.
منتهی این خدا با آن خدا فرق اساسی داشت. جمع ما دیگر نمی توانست برایش جوک بگوید. البته یک دو سه، چند باری هم رفتیم سراغ مهدوی. همه یک حالی بودیم مخصوصا آرشام که بعد از این رفت و آمدهای با مهدوی و بعد از دو دره کردن میترا بد و بدتر قاطی کرد. آرشام در حال وهوای خودش بود. خوشتیپ اکیپمان بود. هر وعده بیرون آمدنش مساوی می شد با دو ساعت مقابل آیینه ایستادن. اتوی مو بود که می سوخت.
شرکت های خارجی اختصاصی با تحویل درب منزل انواع و اقسام وسایل آرایشی، بهداشتی، توالتی در خدمت خانوادۀ آرشام بودند...
#بخوانیم
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
دوتا آرزو تو زندگی داشت 2⃣
همه زندگی اش با حضرت زهرا ' علیها السلام ' پیوند خورده بود ...
دو تا آرزو توی زندگی داشت
اول اینکه خدا بهش یه دختر بده تا اسمش رو بذاره ' فاطمه ' 🌺
دوم اینکه وقتی شهید شد گمنام بمونه مثل حضرت زهرا ' علیها السلام ' 🌷🌷🌷
جفت آرزوهاش مستجاب شد و بابای فاطمه گمنام موند ..😔
🕊شهید حمزه علی احسانی🕊
#الگو #یک_نمونه
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
برای بچهام خمیربازی درست کردم عالی شد
۱پیمانه ارد گندم
۱/۵پیمانه آب
آب لیمو ۳قاشق غذا خوری
نمک ۱/۴لیوان
روغن ۲قاشق غذا خوری
همه اینها رو تو یه قابلمه بریزید
قشنگ هم بزنید تا یک دست بشه
بد بزارید رو گاز زیر گازکم کنید تند تند هم بزنید تا گوله نشه وقتی خودش گرفت یک دست شد زیر گاز خاموش کنید
با رنگ خوراکی یا گواش یا رنگ انگشتی
اندازه یه گوله بردارید رنگ بهش اضافه کنید ..... تا داغ هست بهش رنگ اضافه کنید تا خوش رنگ بمونه
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
🏡 #هنر_مهارت
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
🔸ويتامين D که کم مي شود، آلزايمر مي آيد!
▫️موسسه بهداشت و سلامت عمومی کشور اعلام کرد تحقیقات متعدد نشان داده افراد با سطح پایین ویتامین D نسبت به افراد با سطح نرمال این ویتامین، ۵۳ درصد بیشتر احتمال پیشرفت زوال عقلی از جمله آلزايمر دارند.
▫️توصیه می شود این ویتامین بیشتر از طریق رژیم غذایی و در معرض نور خورشید قرار گرفتن تامین شود.
▫️شیرهای غنی شده با ویتامین D یا شیر سویا و نیز تخم مرغ و ماهي سالمون منابع اين ويتامين هستند.
▫️بر اساس آخرین نتایج مطالعات وزارت بهداشت، ۸۰ درصد ایرانیان کمبود ویتامین D دارند.
#علمی
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost