#رمان_سو_من_سه
#قسمت_سی_و_دوم
حالا من در اوج این بدبختی هایی که یک باره به گروه خورده بود، با کارهای علیرضا درگیر شده بودم. پناهگاهم شده بود خانه و گوشۀ دنج اتاقم.
خوبیش این بود که اهالی سرزنشم نمی کردند و پدر این روزهای خرابی حالِ من بیشتر خانه می آمد. گاهی هم شبها صدایم می زد که برویم قدم بزنیم.
حرف برای گفتن زیاد داشتم اما... بعدها خیلی به خودم فحش دادم که چرا نگفتم و گذاشتم برای بعد از صحنۀ جنایت.
تازه آن وقت بود که پدر برای یک هفته حاضر نشد حتی جواب سلامم را بدهد...
ایستادم کنار دیوار. گوشه ای که دیده نشوم. من ببینم و آنها نبینند.
علیرضا و سه تا از دوستانش هستند. هم محله ای هستند. توی جوب همین محله به دنیا آمده اند، توی جوب همین محله بازی کردند، توی جوب همین محله درس خواندند و حالا هر چهارتایشان کنار جوب نشسته اند و دارند حرف مفت می زنند. صدایشان را نمی شنوم.
کم کم، اول صدای دوستان علیرضا بلند می شود و بعد هم خود علیرضا. به ضرب از جا در می رود و دو تا لگد حوالۀ یکی شان می کند و پا می کشد سمت خانه شان.
نمی روم و می مانم. هر سه فحش های شدید ناجالبی حوالۀ علیرضا می کنند و او هم یکی دو تا را جواب می دهد و...
صدای تهدیدشان که بلند می شود علیرضا دیگر برنمی گردد.
#بخوانیم
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
#گزارش
#بینالملل
💢مقررات پوشش در استرالیا
🔻"کاترین بامپتون" دختر ۲۳ ساله استرالیایی از سوار شدن به هواپیما منع شد
🔻دلیل این کار پوشیدن لباس نامناسب اعلام شد و مهماندار هواپیما به اون گفت که خلبان گفته افرادی که لباس نا مناسب پوشیدن اجازه ندارن سوار هواپیما بشن
🔻این دختر مجبور میشه یک کت روی لباسش بپوشه تا بتونه سوار هواپیما بشه
🌐منبع:https://www.thesun.co.uk/travel/13441/passenger-outfit-banned-flight-virgin-revealing/
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
مزد پرستاری( از خاطرات شهید حامد هوایی )
او غمخوار و يار و ياور پدر جانبازش بود.🌻دو سال تمام از او مراقبت و پرستاري ميكرد.
شبها🌙 بالاي سرش بيدار ميماند تا مبادا زخم بستر بگيرد.
غذا 🍛دهان پدرش ميگذاشت و شبها كه مجبور بود به پدرش رسيدگي كند، نماز شب و دعاي توسل ميخواند.💫
نماز شب خواندن را هم از پدرش آموخته بود. برادرم در آغوش حامد به شهادت رسيد.🌷
به نظر من سعادت شهادت به اين دليل نصيب حامد شد چراكه زحمت پدر جانبازش را خيلي كشيده بود.
حامد حتي نمازهاي قضاي پدرش را كه به دليل جانبازي قادر به خواندن نبود، ادا ميكرد.🍀
آتش نشان شهید حامد هوایی
#یک_نمونه #الگو
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
خبر بد برای کسانی که قهوه را با شیر می خورند!!
▫️ اکثر علاقه مندان به نوشیدن قهوه تزیین می دهند مقداری شیر و شکر به آن بیافزایند اما تحقیقات جدید خبر خوبی برای این دسته از افراد ندارد.
▫️ محققان دانشگاه ساندیاگو کالیفرنیا پس از بررسی 19.400 نفر از علاقه مندان به نوشیدن قهوه و چای با شیر و شکر به این نتیجه رسیدند که اضافه کردن شیر و شکر به نوشیدنی های گرم آنها را تبدیل به بمبی از کالری می کند.
▫️قهوه با شیر بخورید چاق می شوید
با افزودن شیر و شکر به یک فنجان قهوه در حقیقت روزانه 69 کالری انرژی اضافه وارد بدن میشود.
#علمی
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
متاسفانه، آنقدر که برای ما از اهمیت درس خواندن و حفظ کردن و رقابت کردن و امتیاز جمع کردن و موفق شدن گفتهاند، برای افزایش عزت نفس و مراقبت از عزت نفس نگفتهاند.
همچنین مادرها و پدرهایی که وقت و عمر خود را به پول تبدیل کرده و تمام آن پول و دارایی و وقت باقیمانده را برای کلاسهای زبان و ورزش و موسیقی فرزندان خود هزینه کردهاند، در بودجه بندی منابع خود و انتخاب رفتارهای خود، سهمی برای افزایش عزت نفس فرزندان خود قائل نشدهاند.
#عزت نفس
#روانشناسی
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
برای بچهام خمیربازی درست کردم عالی شد
۱پیمانه ارد گندم
۱/۵پیمانه آب
آب لیمو ۳قاشق غذا خوری
نمک ۱/۴لیوان
روغن ۲قاشق غذا خوری
همه اینها رو تو یه قابلمه بریزید
قشنگ هم بزنید تا یک دست بشه
بد بزارید رو گاز زیر گازکم کنید تند تند هم بزنید تا گوله نشه وقتی خودش گرفت یک دست شد زیر گاز خاموش کنید
با رنگ خوراکی یا گواش یا رنگ انگشتی
اندازه یه گوله بردارید رنگ بهش اضافه کنید ..... تا داغ هست بهش رنگ اضافه کنید تا خوش رنگ بمونه
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
#هنر_مهارت
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
#رمان_سو_من_سه
#قسمت_سی_و_سوم
اکیپ اینها مثل اکیپ ما نبود. علیرضا در هر دو اکیپ است.اکیپ ما زیادی شاد می زد. ما خودمان برای خودمان برنامه می ریختیم. کسی نباید ما را مدیریت می کرد.
فرید همیشه می گفت خدا هم نمی تواند دستکاری کند روند ما را و بقیه با تکان دادن سر حرفش را تایید می کردند.
فرید خودش حس خدایی داشت. هوس می کرد بخرد، بخورد، بخوابد، بخندد، بشورد و آویزان کند، بمالد همۀ دنیا را به هم. انجام می داد دیگر. مثال چه کسی می خواست جلوی همه را بگیرد؟
قد و هیکل و زیبایی جواد، با همۀ چیزهای منحصر به فردش برای ما بتش کرده بود. پول و پلۀ زیاد، آزادی خداگونه و کار و... این حس را بیشتر کرده بود.
دلش می خواست، انجام می داد. تا...
فرید مُرد. انگار یک خدا مرده بود. این، جواد را به هم ریخت. شایداگر فرید سرطان گرفته بود و کم کم جان می کند، اینطور به هم نمی ریخت جواد. خب خداها هم باید بمیرند دیگر. هضم می شد به مرور. اما یکهو، دسته جمعی، بالای قبر فرید... تصویر وحشتناکی بود.
جواد خدایی اش به هم خورد. البته رفت پیش مهدوی و نمی دانم چه گفت و چه شنید که بعدها مهدوی برایش شد مثلِ خدا. شبیه خدا.
منتهی این خدا با آن خدا فرق اساسی داشت. جمع ما دیگر نمی توانست برایش جوک بگوید. البته یک دو سه، چند باری هم رفتیم سراغ مهدوی. همه یک حالی بودیم مخصوصا آرشام که بعد از این رفت و آمدهای با مهدوی و بعد از دو دره کردن میترا بد و بدتر قاطی کرد. آرشام در حال وهوای خودش بود. خوشتیپ اکیپمان بود. هر وعده بیرون آمدنش مساوی می شد با دو ساعت مقابل آیینه ایستادن. اتوی مو بود که می سوخت.
شرکت های خارجی اختصاصی با تحویل درب منزل انواع و اقسام وسایل آرایشی، بهداشتی، توالتی در خدمت خانوادۀ آرشام بودند...
#بخوانیم
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
دوتا آرزو تو زندگی داشت 2⃣
همه زندگی اش با حضرت زهرا ' علیها السلام ' پیوند خورده بود ...
دو تا آرزو توی زندگی داشت
اول اینکه خدا بهش یه دختر بده تا اسمش رو بذاره ' فاطمه ' 🌺
دوم اینکه وقتی شهید شد گمنام بمونه مثل حضرت زهرا ' علیها السلام ' 🌷🌷🌷
جفت آرزوهاش مستجاب شد و بابای فاطمه گمنام موند ..😔
🕊شهید حمزه علی احسانی🕊
#الگو #یک_نمونه
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost