eitaa logo
خط دوست
62 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
675 ویدیو
6 فایل
یک کانال خاص ☺️برا دخترای خاص😁 هنر، طنز، موسيقى🎶 مطالب علمی 🤩 رمان 📚 💢 مشاوران خوب👇 🔸مشاورخانواده @mpaknejad 🔸مشاورنوجوان و جوان 09191600459 🔸مشاور نوجوان @m_jahazi 🔸سوالات احکام ‏‪0912 452 5766 🔸شبهات اعتقادی @R_Jebreeilzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو این پست آموزش دو تا ایده ی درآمدزای عالی که تو این روزا خیلی خواهان داره رو براتون اوردم، امیدوارم دوستانی که دنبال ایده برای شروع یه کسب و کار هستن بتونن از این آموزشا استفاده کنن و کسب و کار خودشون رو راه اندازی کنن •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• 🏡  ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نگاهش را برنمی دارد از صورتم و دست هایش را می گذارد روی پاهایم تا کمتر تکان تکان بخورد: - خواهرت که رسما از دست رفت. حرف بزن تا من سرپا هستم! - شما دوستای منو می شناسی؟ قبولشون نداری؟ از سؤال یک دفعه ای من راجع به موضوعی که هیچ وقت نگذاشته ام نظر بدهد جا می خورد. لبش تکان نمی خورد و این مرا اذیت می کند. نگاه از صورتش برنمی دارم و با انگشتانم ریتم آرامش را روی پاهایم می نوازم. ریتمی که درجهان نیست. - کدوم گروهشون رو؟ بچه های مدرسه، اکیپ جواد، بچه های محل یا فامیل؟ ریتم انگشتانم تندتر می شود و حالا لب گزیدن هم شروع می شود. می گوید: - باهاشون به مشکل خوردی؟ بدم می آید از سؤالش و تند می گویم: شما از اولم یه عده از دوستای منو قبول نداشتی. شانه بالا می اندازد و می گوید: تو رو قبول دارم؛ این مهمه! می دونم که حواست به خودت هست. اشتباه کرده که به من اعتماد کرده است. من هم تمام اعتمادش را ریخته ام توی یک جعبه و درش را بسته ام. هر کاری دلم خواسته کرده ام. نه نکرده ام. کنار تمام صمیمیتش کنار تمام آزادی هایی که پدر داده، یک حجب و حیایی هم گذاشته وسط که نمی گذارد من تا ته همه چیز را بروم. یعنی شاید که نه، حتما دلم خواسته اما همه اش درگیری ذهنم این بوده که این همه فهم و شعورشان را به خاطر یک هوس به فنا ندهم. چه خوب که گاهی پدر نگذاشت به قرارهایم برسم. یک نباید گذاشت پشت رفتن هایم و مادر تمام لجبازی هایم را پذیرفت اما نگذاشت بروم. کاش هیچ وقت دیگر هم؛ کاش. مادر نشسته و نگاهم می کند، نکند پیش خودش فکر کرده من چون توی اکیپ جواد و آرشامم مثل... مثل آنها هستم؟ سریع می گویم: - من شاید قدم درست برندارم. اما حواسم هست که اعتماد شما رو له نکنم. لبخندی می زند و می گوید: - شما آقایید! من اصلا هم آقا نیستم. رفتن به هرجایی که جای انسان عاقل نیست و هر کاری که نفهم ها انجام می دهند... بی عقل‌ها... نشانۀ هر چیزی است جز آقا بودن! اما از تلقین اعتماد گونه اش شانه های روحم حال می آید. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
💌 | زندگی قبل از درک نیاز به خدا پوچ است 🌱      ...°∞°❀♥️❀°∞°...              ...°∞°❀♥️❀°∞°...     ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
⚪️چرا سالمندان باید سالاد های حاوی کاهو بخورند؟ 🔸کاهو کلسیم داشته و مانع پوکی استخوان می شود. 🔸کاهو از افزایش کلسترول و بالا رفتن قند خون پیشگیری می کند. 👇👇 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
📍 ۱۵ میلیون آمریکایی، آب سالم برای نوشیدن و نظافت ندارند! @secret_file 🔹 توئیت رشیده طلیب، عضو مجلس نمایندگان آمریکا درباره فقدان دسترسی بسیاری از آمریکایی‌ها به آب سالم: 🔹 ۱۵ میلیون نفر (در آمریکا) از دسترسی به آب سالم برای نوشیدن و نظافت خود در بحبوحه همه گیری جهانی بیماری کرونا محروم هستند. 🔹شرکت (بزرگترین تولید کننده آب بطری در جهان) اجازه دارد با پرداخت ۲۰۰ دلار در سال بیش از ۵۷۰.۰۰۰ گالن در روز آب سالم استخراج کند تا از این طریق جیب خود را با آب کشور ما پر کند. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
🚨خاطره رهبر انقلاب از نابینا شدن پدرشان و یک نیمه شعبان متفاوت 💠 مرحوم والد ما در ســال ۱۳۴۲ دچار شدند، که منجر به ایشان شد. چشم ایشان به مدت سه، چهار سال اصلا جایی را نمی‌دید. تا این‌که در ســال ۱۳۴۵ چندین بار ایشان را برای معالجه از به بردیم. در یکی از مراجعات، چشم پزشکی گفت:« من چشم ایشان را  می‌کنم و امید بهبودی هست.» در آن زمان هفتاد، هفتاد و پنج سال سنشان بود. به هرحال نگذاشتند در بیمارستان بمانیم. گفتند:«عمل می‌کنیم، شما فردا بیایید». از بیمارستان بیرون آمدیم. من خیلی و ناراحت بودم... آن روزها، منزلی نزدیکی یحیی داشتیم. نزدیک منزل که رسیدم... دیدم آنجا را کرده اند. یادم آمد است. چند روزی از بس مشغول بودم، نیمه‌ی شعبان به کلی فراموشم شده بود. تا یاد نیمه‌ی شعبان افتادم، . از کوچه‌ی و باریکی باید می‌گذشتم تا به منزلم برسم. ناگهان به من دست داد و بنا کردم به و  جستن. در آن کوچه، حال توسل پیدا کردم. کمی که آرام گرفتم، دیدم اضطرابی که داشتم به کلی از بین رفت. فهمیدم که حال خوب می‌شود. یعنی حس کردم که آن توسل، کرد... صبح روز بعد که به رفتیم، فهمیدیم که چشم های ایشان خوب شده است؛ آن هم بعد از چند سال که عارضه داشت و هیچ امیدی به وجود نداشت! بعد از آن سال - سال ۴۵ - ایشان مدت بیست سال دیگر زنده بودند و تا آخر عمر هم می‌کردند. 📰 نشریه خط حزب الله ، شماره ۲۳۱ @khatdost
🎶دوره‌ آنلاین ناگفته‌های موسیقی🎶 🔥بررسی متفاوت مسئله موسیقی از زاویه منطقی و عقلی ❌بدون در نظر گرفتن احکام اسلامی از سلسله وبینارهای چالشی 🧕🏻 👌🏻💟 📆 18 و 19 بهمن ماه 👨🏻‍💻استاد علیرضا خوش‌منظر ⭕️برخی عناوین دوره: 🔹پشت پرده و جریانات صنعت موسیقی 🔹ارتباط موسیقی با خودکشی 🔹موسیقی و فکر 🔹موسیقی و اراده 🔹موسیقی و روح ⛔️ ✅ ثبت‌نام با تخفیف 50% و کسب اطلاعات بیشتر با ارسال به: 🆔 @Nagofteha_Admin 🔰کانال دوره‌های تربیتی رسانه‌ای https://eitaa.com/joinchat/3587112978C2b19f73799
‏من اگه وسط دریا فقط یه تیکه چوب باشه که ازش بگیرم بازم زنده خودمو به یه ساحلی می‌رسونم چون دماغمو عمل نکردم و ازش به عنوان بادبان قایق می‌تونم استفاده کنم. 😊 ☺️ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
نگرانی هرگز از غصه فردا کم نمی‌کند، فقط شادی امروز را از بین می‌برد. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
- حالا چی شده وحید جان! - یکی از بچه های اکیپمون گیر افتاده! بقیۀ حرفم را می خورم. سکوت می کند که ادامه بدهم. من بیشتر از این چه بگویم؟ نمی دانم چگونه توصیف کنم گروهش را. تا اینکه خودش می گوید: - دلش می خواد که کمکش کنی؟ یعنی خودش قبول داره که گیر افتاده و کارش اشتباهه؟ آخه الان بچه ها فکر می کنند همه کارشون درسته و قبول ندارند دارند مسیر غلط می رند. تازه خوش حالن و افتخارم می کنند. حرف هایم در دهانم می ماسد و همۀ ذهنم می شود یک سؤال بزرگ؛ یعنی علیرضا می خواهد یا علیرضا نمی خواهد. بودن یا نبودن مهم نبود. خواستن یا نخواستن، مسئله این بود... یک پاتوق مان کلبۀ جنگلی بود. کلبه که نبود، قهوه خانۀ بزرگ و امروزی توی جنگل نه، توی همین تهران خودمان بود. جای دنجی بود و حال های خوب و خراب را یکجا دو سه ساعتی نگه می داشت و بعد که می زدیم بیرون همان بود که بود. صدها دقیقه هم غنیمت بود برای اینکه زور بزنیم تا فراموش کنیم. هر چند افکار مثل مگس رهایمان نمی کرد و در سرمان دور می زند. دیروز علیرضا را تعقیب کردم. رفت توی یک خانۀ در بسته. خیلی عقب ایستادم تا دیده نشوم. بعد از علیرضا چند تا پسر و دختر دیگر هم وارد آن خانۀ در بسته شدند. دخترها وحشی آرایش کرده بودند و پسرها ابرو برداشته و خالکوبی... آرشام با پا می کوبد به زانویم. بیرونم می کشد از فکر خوره وار دیروز. نگاهش که می کنم برایم ابرو بالا می اندازد. دستانش را پشت سرش قالب می کند و من کلافه چشم می چرخانم بین تخت ها! برای خالصی ذهن پوسیده ام از هجوم افکار، مرور افراد می کنم؛ همه شلوار لی و ساپورت؛ پاره و آبی و یخی و مشکی و جذب. همه لباس های مارک. همه لم داده و دو تا لب به نی و چای و قهوه و کاپوچینو. موبایل ها فعال برای سلفی های بی پایان و تکراری. لبخندها با نی و دود قاطی... گاهی هم پنهانی با یار مست آن پشت و پست. اینها صحنۀ یکسان شیره کشخانه ها است. از من بپرسید که دو ساعت نه، دو سال نه، با دو گروه رفیق دو سه سالۀ عمرم، لحظه لحظه این جاها دارند دود می شوند. ذغال ها که خاکستر می شد، جواد می گفت: - صداش کن این یارو بیاد عوض کنه. دو قِسم عمرمون خاکستر شد و هیچ." اینها را بعد از فرید می گفت. اما قبل از رفتن فرید می گفت: - دو لُپ عمرم چاق شد بگو بیاد حال مون خاکستر نمونه. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
16.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ازلاک جیغ تا خدا💅 روایت مریم سرخه ای ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost