به دلم افتاد كه بيام 💞
چند روزی بود مریض شده بودم تب 🌡داشتم. حاج آقا خانه نبود. از بچه ها هم که خبری نداشتم.
یک دفعه دیدم در باز شد 😳 و مهدی، با لباس خاکی و عرق کرده، آمد تو.
تا دید رختخواب پهن است و خوابیده ام یک راست رفت توی آشپزخانه. صدای ظرف و ظروف و باز شدن در یخچال می آمد. برایم آش🍲 بار گذاشت. ظرف های🍽مانده را شست، سینی غذا را آورد، گذاشت کنارم.
گفتم « مادر! چه طور بی خبر؟ »
گفت: « به دلم ❤️ افتاد که باید بیام.»
#شهید_مهدی_زین_الدین
#الگو
#یک_نمونه
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
🦋خاطره ای از #شهید_مهدی_زین_الدین
از همه زودتر می یومد جلسه
تا بقیه برسند ...
۲رکعت نماز میخوند
یکبار بعداز جلسه کشیدمش کنار و پرسیدم:
نماز قضا میخونی!؟
گفت:نه
نماز میخونم که جلسه به یه جایی برسه
همینطور حرف روی حرف تلنبار نشه.
#الگو #یک_نمونه
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
وقتی رسیدم دستشویی، دیدم آفتابهها خالی هستن. باید تا هور میرفتم، زورم اومد.
یه بسیجی اون اطراف بود. گفتم دستت درد نکنه؛ این آفتابه رو آب میکنی؟
رفت و اومد. آبش کثیف بود.
گفتم برادر جان! اگه از صد متر بالاتر آب میکردی، تمیزتر بود!
دوباره آفتابه رو برداشت و رفت. بعدها شناختمش. زینالدین بود؛ فرمانده لشکر!!!
#درس_اخلاق🌼
#الگو #یک_نمونه 🌱
#شهید_مهدی_زین_الدین💚✨
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost