eitaa logo
خط دوست
55 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
676 ویدیو
6 فایل
یک کانال خاص ☺️برا دخترای خاص😁 هنر، طنز، موسيقى🎶 مطالب علمی 🤩 رمان 📚 💢 مشاوران خوب👇 🔸مشاورخانواده @mpaknejad 🔸مشاورنوجوان و جوان 09191600459 🔸مشاور نوجوان @m_jahazi 🔸سوالات احکام ‏‪0912 452 5766 🔸شبهات اعتقادی @R_Jebreeilzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
وحشتش، وحشی اش کرده، می ترسم آسیبی به خودش بزند. دست می اندازم دور شـانه اش، سـر می گذارد روی شـانه ام و بغضش با صدا می ترکـد و هق هـق طولانـی اش وقتـی کـم می شـود کـه بـه زمزمـه تبدیل می شود: - نمی تونسـت حـرف بزنـه... نـگاه کنـه... بخنـده... خیلـی قشـنگ می خندید. بی رحمانه پیچیدنش توی پارچه ی سفید و گذاشتنش تـوی خـا ک... بـاور می کنـی فرید عادت نداشـت رو زمیـن بخوابه، اما اونا صورتش را گذاشتند رو خا ک. می لرزد: - دستاش بسته بود. پاهاش بسته بود. با شدت بلند می شود و بلند فریاد می زند: - اون پنبه ها چی بود دور دهنش؟! می چرخد رو به من و خم می شود: - چـرا دستاشـو بسـته بودنـد؟ فریـد همیشـه آزاد بـود، خیلـی قشـنگ می رقصید. دیوانه شده است و دارد دیوانه ام می کند... زمزمه می کند... گاهی با خودش حرف می زند... گاهی رو به من فریاد می زند: - لذت رو اون بهمون میداد. گاهـی مخاطبـش فریـد اسـت. لحظـه ای التمـاس می کنـد. لحظه ای سکوت می کند و خیره می شود. حرف هایش نامفهوم است. بـه خـودم کـه می آیـم مـن هـم دارم گریـه می کنـم. چـه تصویرسـازی وحشـتناکی راه انداختـه ایـن جـواد! قطره هـای اشـک بی وقفـه از چشـمانش سرازیر می شـود. می گذارم فریادهایش تمام شـود. خودش می آید سمتم و مقابلم می نشیند. - تو چرا گریه می کنی؟ مگه می شناسیش. هان؟ - نـه... نـه! جـواد آروم بـاش! مـن بی تابـی تـو رو طاقـت نـدارم. ایـن حالتت رو نمی تونم ببینم... انـگار حرفـم آب باشـد. دو زانـو می نشـیند و توی چشـمانم زل می زند. دنبـال همـان چیـزی می گـردد کـه مطمئنـم از قبـل هـم دیـده کـه حـالا مقابلم نشسته است. - بـرام حـرف بـزن، باشـه؟ بگـو که حـرف می زنی... هر چی خواسـتی. نصیحت کن. فحش بده. فقط امشب حرف بزن، ساکت نباش. بلند می شوم و می روم برایش آب بیاورم. فرار کرده ام از اینکه هق هقم را ببینـد. صورتـم را زیـر آب می گیرم تا حرارت سـوزاننده ی وجودم آرام بگیـرد. زنـگ هـم می زنـم خانـه. می خواهـم از صـدا و دعایـش کمـک بگیرم: - محبوب جان! - سلام مهدی! چند دور تسبیح گفته باشم خوبه؟ - خوبه! همین خوبه! امشب رو خدا باید به صبح برسونه! - مهدی! نفس عمیق را حالا می توانم بکشم. - یکـی از بچه هـا بـراش مشـکلی پیـش اومـده امشـب نمی تونـم بیـام خونه. شما بخوابید و نگران من نباشید. - مهدی! - جانم! - با این حالت چه جوری نگران نباشم؟ - بـا همیـن حالـم بهـت می گـم کـه خوبـم. نگو که شـام بخور و گرسـنه نخـواب کـه هیچـی از گلـوم پایین نمـی ره. اما وای به حالت اگه شـام نخوری! افتاد محبوب خانم! - خیلی بدی! خیالش را آرام می کنم و قول می دهد که بخوابد. @khatdost
پیام جواد را میفرستم برای آقای مهدوی و میگویم: «تو که زندگی رو تعریف نکردی... دنیا رو تعریف نکردی، حداقل تعریف ما رو بشنو.» بالاخره برایم پیام میدهد: «نمیدانم کی هستی، اما زندگی یعنی دست و پنجه نرم کردن با سختی ها، یعنی انتخاب لذت های بلند مدت، نه لذت های کوتاه و دم دستی. خریت برای آن هایی است که فکر کنند زندگی یعنی راحتی و خوشی، فقط و فقط همین... از هر راهی و با هر وسیله ای... به خاطر همین، وقتی کمی سختی میبینند دنبال اصالت خر میروند.» مینویسـم: «نفهمیـدم، مـن مثـل جـواد نیسـتم کـه بهـش مشـق فکر کردن میدادی!» جواب نمیدهد دیگر. هر چه صبر میکنم جواب نمیدهد. تا آخر شب هم منتظر میشوم پاسخی نمی آید. وحید نیامده بود و میپرسد: - چه خبر بود؟ - هیچـی، خوردیـم، خندیدیـم، رقصیدیم، خوردیـم. الانم داریم بالا می آریم. - مزخرف، درست بگو! چه خبره؟ همیشه چه خبره؟ همینا دیگه... - قبلا که خیلی ذوق میکردی؟ - قبـلا هـم همیـن بـود. فقـط مـن رنگی تعریـف میکـردم. هر چی سیاه و سفید بود رنگی میگفتم تا بگم خیلی خوش گذشته! - نه داش... مثل اینکه حالت خرابه! زیادی زدی؟ زیاد نزده بودم، اصلا امشب به مستی و مواد لب هم نزده بودم تا از دنیای میترا سر دربیاورم، تازه تازه دارم میفهم که مست که میشدم. وقتی که میکشیدم چه کارها میکردم! بچه ها همان وسط بالا آوردند، روی همانها رقصیدند، حرف هایی میزدند که.... و سر آخر... چرا من قبلا همین برنامه ها را آنقدر با آب و تاب برای همه تعریف میکردم؟ چرا؟! ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
آهسته و آرام کمی خودم را جلو کشیدم تا نوشته ها را بهتر ببینم. یخ کردم از مطالب. تمام حرفهای آرشام در ذهنم اکو وار تکرار شد! شبکۀ فرید! چند روز بعد از این که فرید با جواد دعوایش شد پیام داد و منت جواد را کشید: - حیف که میخوامت. حیف که تو کَفِتم. حیف که نمیشه ازت گذشت. باش. هرطوری که عشقت میکشه. فقط دور و بر کفترایی که مَن جَلدشون میکنم نباش. این خوبه. باشه. حواسم هست که دخترای کثافت رو بار بزنم. حالا بخند و شب هم پاشو بیا پاتوق. بی تو خفم. جواد موبایلش را نداد بخوانم. وقتی می خواند من از بالای سرش دیدم. فرید توی جواد یک جنمی دیده بود که نمی خواست از دستش بدهد. کاریزمای جمعمان بود. اگر از او می کند، همه کنده می شدیم. فرید خیلی حرفه ای عمل می کرد. نیازش به جواد شاید پولی و حضوری بود، اما اصلش این نبود. من حس می کردم که فرید برای همۀ آدم های دورش برنامه دارد. انگار یکی، یک فرمول دو صفحه ای تحویلش داده بود که دو تا قطار آدم بار بزند و ببرد وسط هِرَم. پیام که آمد، جواد محل نداد. شب دور هم توی کافۀ سیروس بودیم که فرید آمد، چه تیپی هم زده بود. انگار که آمده بود خواستگاری شاهزاده. موهای خامه ایش با ژل برق می زد. ته ریشش را زده بود و حسابی برق انداخته بود. دکمۀ اول و دوم پیراهن سیاهش باز بود و زنجیر طلای صلیبش توی چشم می نشست. دستش را کنار کت مشکی اش گرفته بود و زیر نور لامپای کافه، انگشترش برق می زد. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost