eitaa logo
خط دوست
55 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
676 ویدیو
6 فایل
یک کانال خاص ☺️برا دخترای خاص😁 هنر، طنز، موسيقى🎶 مطالب علمی 🤩 رمان 📚 💢 مشاوران خوب👇 🔸مشاورخانواده @mpaknejad 🔸مشاورنوجوان و جوان 09191600459 🔸مشاور نوجوان @m_jahazi 🔸سوالات احکام ‏‪0912 452 5766 🔸شبهات اعتقادی @R_Jebreeilzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
با سـؤال جواد، از فضای درونم بیرون می آیم. سـؤالش برای خودم هم مبهم است. - جوابمـو نمـیدی؟ الآن اونجـا فریـد داره زندگـی می کنـه؟ خـوش و خرم؟ مثل همین جا؟ - یعنـی الآن فریـد اونجـا داره زندگـی می کنـه. امـا خـوش و خرمـش رو نمی دونم. بستگی داره. - بگو. بازم بگو. نمی خواهد سکوت کنم. چقدر حال خودم طالب این سکوت شده است. اما حالا که آرام شده نباید بگذارم دوباره به هم بریزد: - من فرید رو نمی شناسم. کلا آدم عاقل اون ور خوشه. - فرید چه طور؟ من را با خدا اشـتباه گرفته اسـت. مگر کسـی می تواند جایگاه تعیین کنـد. مگـر کسـی از درون و تمـام کارهـای افـراد خبـر دارد کـه بخواهـد تعیین درجه کند؟ خدا خیلی از ظاهرها را کنار می گذارد و با ترازوی نیت افراد سنجش را انجام می دهد. کاش می شد برایش بگویم فرید را رهـا کـن، او خـودش اسـت و اعمالـی کـه حـالا تـوی چنتـه دارد و بـا خودش حسـاب می شـود. دسـت خودت را به جایی محکم بگیر که زمین نخوری. اما نمی گویم. - تو دوستش بودی. - شماها عقل رو چی تعریف می کنید؟ -می خوای یه کم بخوابی؟ - جوابمو بده. جوابمو بده. بچه نیستم که نفهمم. - عقل؟ چه جور بگم؟ به تعریف من آدم عاقل دنبال کاری که براش سود نداشته باشه نمی ره. - الآن کارای فرید سود داشت یا نه؟ - نمی دونم چه کار می کرده. خودت بگو؟ - دخترایی که دوسـتش بودند. ماهایی که دوسـتش بودیم نتونستیم هیچ غلطی بکنیم. فقط سر قبرش زار زدیم... پول و پله ی ننه باباش هم این دوسـه روزه شـد غذا تو حلق آدمای مفت خور. دسـته گل های چند صد تومانی رو قبرش که باد همه رو برد. بقیه کاراشم که همش بـا هـم بـه لعنـت خـدا نمـی ارزه. شـراب... سـیگار و زیر شـکم و شـکم سر و تهش بود. اینا به دردش می خورده؟ به کارش می آد؟ خداتون چه جوری حساب می کنه؟ دوباره صدایش می لرزد. چقدر بد حساب و کتاب کرد. آدم زنده هم تـرس می گیـردش. چه برسـد بـه مرده ای که صاحب این کارهاسـت. قضـاوت سـخت اسـت. چطـور بعـد از پـرواز پـدر، هرکـس کـه می آمد، دلداری ام می داد و طوری تعریف می کرد که حسـرت می خوردیم که حیـف از مـا و خـوش بـه حال آن دنیایی ها. بدهکاری و بسـتانکاری آدم هـا هـم در ایـن دنیـا اسـیری دارد و هـم در آن دنیـا. بـا حـال او انـگار دارد پرده از حال و روز خودم برداشته می شود. - یه سؤال دارم خواستی جواب بده، نخواستی هم نده. حرکتی نمی کند. کاش کمی می خوابید. - فکر می کنی اگر فرید برگرده چه کار می کنه؟ سـکوتش را نمی شـکند. تـکان نمی خـورد، امـا از بی نظمـی نفـس کشـیدنش متوجـه می شـوم کـه هنـوز بیـدار اسـت. دارد بـه چـه فکـر می کند؟ برایش آرام می گویم: - منظورم اینه اگر سختی قبر و تنهایی و ترسش رو تحمل کنه و بعد الآن بـه صـورت معجـزه زنـده بشـه، باز دوباره همـون کارهای قبلش رو می کنه؟ درست و غلطش رو کار ندارم، کلی می گم. سـکوتش را ادامه می دهد. خم می شـوم روی صورتش. بیدار اسـت و مات. - می خوای بخواب بعدا صحبت می کنیم. - به نظرت آدمی که قبر رو یه بار تجربه کرده. بعد که زنده بشه... حرفش را نیمه می گذارد. انگار از اول هم نمی خواسـته این را بگوید. آن قـدر می گـذرد کـه فکـر می کنـم سـکوت پایانی بین مان شـروع شـده است. 🆔️ @khatdost
مژده برایم شربت می آورد. فکر میکند که پای حرف هایش می نشینم مثل یک سال گذشته و من میدانم که اوج نامردی است نخواستن مسعود این روزها. اما من این دفعه مثل همیشه نیستم، میخواهم خودش را جمع کند و این بساط را به هم بزنم. - محبوبه جون خوبه؟ لب به لیوان شربتم میزنم و فقط سر تکان میدهم. - چـرا نیاوردیـش، می اومدیـد دور هـم شـام یـه چیـزی درسـت میکردیم، میخوردیم. نمیتوانم صبر کنم، بشری میفهمد و او نمیخواهد سطح فهمش را تغییر دهد. حجم اطلاعاتش زیاد است، اما درک عقلی اش ذره ای کار نمیکند: - بردمشون خونه ی مامان، اونجا شام درست کنند دورهمی. - اومدید طعنه بزنید؟ لیوان را میگذارم روی میز، شربتش تلخ تر از قهوه بود. - اومدم بفهمم درد چیه؟ هرچند من که یه درد بیشتر نمی‌بینم؛ اونم مسعوده! شوکه میشود، تا حالا همیشه با دلش راه آمده ایم، چه مسعود که عادتش است از خودش بگذرد، چه من که با احترام آمد و رفت کرده ام، چه مادر که سکوت کرده تا کمتر مسعود چوب بخورد. - من چه گناهی کردم که گیر این زندگی افتادم؟ جا میخورم از حرفش. بی اختیار نگاهم بالا میکشد و روی صورتش می ماند. زندگی که حسرت خیلی ها پشتش بود و با میل و احترام او جلو رفته بود، حالا برایش شده یک سد! خشم و بهتی که در صدایم می نشیند به اختیار خودم نیست: - این زندگی تا یکسـال پیش پر از خوشـی بود! الآن که زخمی شده و دردش به جون مسعود افتاده... ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
جواد از دسترس خارج شده بود. تا فردا که تشییع بود و آرشام پیدایش کرد. بازوی جواد را گرفت و سرش داد زد. جواد برگشت و چنان محکم کوبید توی گوش آرشام که صدایش در گوش منی که با فاصله ایستاده بودم پیچید. بعد همدیگر را بغل کردند. فرید نه برادر بود، نه پدر، نه هم سن. یک دوستی بود که سیگار و مواد را تعارفمان کرد. کار دستمان داد. پارتی های مختلط راهمان داد. فیلم ها را نشانمان داد. فرید لذت زندگیمان بود که حالا جواد و آرشام و همه برایش گریه می‌کردیم. استامینوفن، بروفن، ایبوپروفن... مهدوی اینها نبود. چون جواد رفت پیشش و آرام شد موقتا نشد... یعنی مهدوی هم مسکّن بود هم آتش... منتهی دو سه کاره بود... جواد بعد از یک شبی که غیب شد، جور دیگر پیدا شد. آرام شد و مثل اسفند روی آتش هم شد. نمی دانستیم مهدوی را فحش بدهیم یا دعایش کنیم. خراب آبادی شده بود جواد. بعد از همۀ این جریان ها، خانه نشین می شوم. هوای خانه تنها هوای پاکی است که حالم را خوب می کند. خانۀ ما همیشه آرام است. زندگی معمولی داریم. مادر و پدرم تفاهمشان مدل خاص خودشان است. و تز بزرگشان در آزادی دادن است؛ آنقدری که بمیری. البته بفهمی و بمیری. من حوصله فهم ندارم. الآن آزادی طلب هستم. ملیحه سر به سرم می گذارد که آزادی را باید به کسی بدهند که عقل دارد. برایش اخم می کنم، کوچکتر از من است و بزرگتر از دهانش حرف می زد. مادر طرف هیچ کدام را نمی گیرد. چون مادر نیست؛ رفیق است. یک جوری پایه است! ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost