🔺آمبولی ریه چیست؟
حمید عمادی، متخصص بیماریهای عفونی و گرمسیری:
🔹آمبولی ریه به اثر لخته شده خون در ریه و آسیب به عملکرد این اندام بروز میکند.
🔹ویروس کرونا التهاب شدیدی در بدن ایجاد میکند و منجر به التهاب ریه میشود که در نهایت کاهش اکسیژن باعث اختلال در عملکرد ریه خواهد شد.
🔹از آن جایی که در فرد مبتلا به کرونا التهاب شدید ریوی یا عروقی ایجاد میشود و تمامی رگها ملتهب میشوند در نهایت لخته خون ایجاد شده بر اثر این التهاب میتواند در رگهای موجود در ریه گیر کرده و آمبولی ریه ایجاد کنند./باشگاه خبرنگاران
#علمی
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
13.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از لاک جیغ تاخدا💅
به روایت نازنین
#تغییرمسیر
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
#گزارش
#بینالملل
♨️مقامات عالی رتبه هلند خواهان انتقال محله "رد لایت" به حاشیه شهر شدند
🌆"محله رد لایت" یک خیابون در هلند با کلی مغازه با نور قرمز هست که کارگران جنسی پشت ویترین مغازه ها انقدر می ایستن تا یک نفر اونها رو انتخاب کنه
☕️علاوه بر محله "رد لایت" کافه هایی که سرو مواد مخدر مثل حشیش و ماری جوانا در آنها آزاد است چهره شهر را زشت کرده اند و مشکلاتی به وجود آورده اند
🔻خانم " فمکه هالسما" شهردار آمستردام می خواهد ورود گردشگران به کافههای حشیش را ممنوع کند. او معتقد است گردشگران پس از ورود به این کافهها رفتارهای ضد اجتماعی از خود نشان میدهند و باعث کسادی بازارهای هلند میشوند.
🔻"برنادت دو ویت" یکی از ساکنان آمستردام دوست دارد دوران "گردشگران کم ارزش" تمام شود. او دوست دارد دوران حضور زنان جوان بریتانیایی که "نظم و انضباط" در آمستردام را رها کرده و لباسهای نامناسب میپوشند پایان یابد.
🌐منبع:https://www.dailymail.co.uk/news/article-9207675/Amsterdam-officials-reveal-plans-erotic-centre-away-city-centre.html
#تولیدی
#پشت_پرده
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
سبزه عید نخود با خاک ژله ای 👌
نخود را 24 ساعت خیس کنید، خاک ژله ای را در آب بیندازید تا پف کند. نخودها را در آبکش ریخته و روی آن یک دستمال مربوط بگذارید تا جوانه بزند ( تقریبا 3 روز زمان میبرد تا جوانه بزنند و در این مدت دستمال باید همیشه مرطوب باشد)
بعد از جوانه زدن، آنها را روی خاک ژله ای بریزید و روی آن نایلون بکشید تا سبز شوند 👌
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
#هنر_مهارت
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
•‹🌱✨›•
.
•
#آیهگࢪافۍ
[وَ إِنْ كَانَتِ اَلدُّنْيَا
فَانِيَةً فَالطُّمَأْنِينَةُ إِلَيْهَا لِمَاذَا..؛]
🌼وَاگردُنیاگذࢪاستچرابھآن
دلبستۍ..؟!ツ
° ∞•
#ازخدابه_مخلوق
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
⭕️ #مقایسه_کنید
🔺جایگاه زنان بعد از انقلاب اسلامی
📸اینفوگرافی تحصیلات بانوان در 40 سال حاکمیت نظام جمهوری اسلامی
#دهه_فجر | #عید_انقلاب
#من_انقلـابےام 🤞🏻
🇮🇷| ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
لباس تک سایز 👕
(خاطره ای از شهید آوینی)
یادم هست یک روزی شهید آوینی، شهید گنجی و بنده در جایی نشسته بودیم.
شهید گنجی جمله ای را ابراز کرد که شهید آوینی در جواب جمله جالبی گفت. من بین این دو شهید بودم.
شهید گنجی خطاب به شهید آوینی گفت: «حاج مرتضی! دیگر باب شهادت هم بسته شد».
آوینی در جواب گفت: «نه برادر، شهادت لباس تکسایزی است که باید تن آدم به اندازه آن در آید، هر وقت به سایز این لباس تک سایز درآمدی، پرواز میکنی، مطمئن باش»!
من که میان این دو بودم گفتم: «حاج مرتضی، پس من چی؟ من کی پرواز میکنم؟»🕊.
شهید آوینی در جواب گفت: «تو در کولهات🎒چیزهایی داری» و نام چند منطقه جنگی که در آنها مستند ساخته بودم را آورد و بعد ادامه داد: «در کولهات چیزهای دیگری هم هست که نمیدانم چیست، هر وقت کولهات سبک شد، پرواز خواهی کرد».
مدتی پس از این گفتوگو مرتضی آوینی به شهادت رسید و به فاصله یک سال دیگر نیز گنجی شهید شد.
#الگو #یک_نمونه
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
تابستونا وقتی سرمای یه طرف بالشت تموم میشه، بالشت رو برمیگردونی که رو طرف سرد دیگرش بخوابی،
تو این #کرونا همین میشه گردشگری 😁😆😂😂
🤡 #طنز_خند 🤡
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
#رمان_سو_من_سه
#قسمت_چهل_و_ششم
حس کردم تمام بدنم یکجا داغ کرد. جواد نگاهش که نکرد، حرفی هم نزد. تا درست بشود بساط فیلم، جواد خیره بود. دوباره گفت:
- اِ اِ. مهدویتون اون وسطه.
باز هم جواد هیچ حرکتی نکرد. اما آرشام تیز پرسید:
- کو؟
علیرضا خندید و شانه بالا انداخت. واقعا جواد هیچ عکس العملی نشان که نداد هیچ، بلند شد و رفت و فیلم را هم نماند.
آخرش آرشام کلید کرد که چه مرگت شده بود و وجدانا جواد، اینا با چه هدفی اینطوری می کنند. جواد گفت:
- یادته دوسال پیش دسته جمعی با هم قرار گذاشتیم روی بازومون جای شش تا تیغ باشه؟ یادته بعضی ها دوتا بازو و دو تا ساعد رو با هم زدن؟
این یه جور خودزنیه، اونا هم یه جور. ما هم جمع می شیم موسیقی می ذاریم و می رقصیم. می خوریم و مست می شیم
و می رقصیم. ما یه جور، اینام یه جور. ما هم برای یکی میمیریم.
من حرفی نزدم اما ته دلم گفتم که من با شما پارتی و... آمده ام با این ها هم بوده ام. بودن داریم تا بودن. عکسم را از پروفایل بر می دارم. تمام عکس هایم را پاک می کنم. میروم توی پیج های پسرها و دخترهایی که عکس وحشتناک گذاشته اند.
برای همه شان پیام می گذارم:
- شما رو می شناسم اما دوست دارم بیشتر بدونم.
تا شب می سوزد آمپر خودم، می ترکد پیجم. خوب فعال ظاهر می شوند.
دو دسته اند. یکی که حساب شده برایم پیام گذاشته و می خواهد جذبم کند. یک عده هم که از زور بدبختی عضو شده اند و جمالت کلیشه ای گذاشته اند برایم...
#بخوانیم
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
254.2K
❤﷽❤
بعضی افراد باعث آزار و اذیت مامیشن حالا اون دنیا عذاب بشن یا نشن چه فرقی به حال ما داره ؟
#حق_الناس #ادا_حق
اگر کسی توبه کنه ولی حقوقی از مردم به گردن داشته باشه آیا بعد از مرگ به بهشت میره و در قیامت از اعمالش به مردم میدن و حق خدا چطور جبران میشه؟
#قیامت #عدالت
#خداوند #حق_حقوق
🔶️کانال پرسش و پاسخ استاد محمدی
🔴پرسمان اعتقادی
✔استاد محمدی پاسخ میدهند
💠【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
#پاسخ_چراها
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
آسمانی ترین کلید 🗝
شهید تورجی زاده مداح بود و عاشق حضرت زهرا سلام الله علیها😌
بعد از شهادت یک شب اومد به خوابم بهش گفتم:
«محمدرضا این همه از حضرت زهرا سلام الله علیها گفتی و خوندی چه ثمری برات داشت؟»🤔
شهید تورجی زاده بلافاصله گفت:
« همین که توی آغوش فرزندش ،امام زمان عج ، جان دادم برام کافیه... »🌺
راوی :آیت الله میردامادی ,استاد شهید
#شهید_تورجی_زاده
#الگو
#یک_نمونه
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
🦋 #چادرانہ
کَسی کِہ زیبایی اَندیشِه دآرَد..؛
زیبایی ظاهِر را بِه نَمایِش نمی گُزارد..🌸
#ازخدابه_مخلوق
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
16.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴کلیپ تصویری
👈دختری که در مشهد پیاده روی کرد تا متلک بارش کنند. 😏😑
👌پاسخ های کوبنده علی زکریایی عزیز رو ببینیم باهم 😊
https://eitaa.com/joinchat/3344760855C17713c4a73
انتشار با ذکر لینک کانال مطالعات اسلامی زنان
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
#ترفند_خانه_داری
💢استفاده از رخت آویزهای مخصوص روسری
❇️ برای مرتب نگه داشتن روسری و مقنعه و جمع بودن آنها درون کمد لباس ها، از رخت آویزهای طبقه ای مخصوص این کار استفاده کنید. به این ترتیب، علاوه بر مرتب شدن کمد، روسری ها نیز چروک نمی شوند
#هنر_مهارت
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
🌺🍃🌺🍃🌺
معلم :
رضا صبح که از خواب پا میشی چیکار میکنی؟!
رضا: آقا معلم راستش دوباره پتو میکشیم رومون میخوابیم!!😐
معلم :
محمد تو چی؟
محمد : آقا معلم ما تا بیدار شدیم میریم دست و صورتمون رو میشوریم!
معلم : آفرین محمد آقا!
بعدش چیکار میکنی؟
محمد: آقا میریم میشینیم سر سفره ناهار میخوریم!😁
🤡 #طنز_خند 🤡
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
|🌼✨.
من سخٺـ نمےگیرم؛
سختـ اسٺ جھانِ بی#تو ...💔!'
#مهدویت #اللهمعجللولیکالفرج
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
🍊مرغ پرتقالی🍊
تکه های مرغ رو تو روغن یا کره (من کره ریختم) تفت بدید تا یکم سطحش طلایی بشه.
حالا مرغ رو از ماهیتابه دربیارید و واسه یه مرغ کامل یه پیاز درشت رو نگینی خورد کنید و تو همون ماهیتابه تفت بدید.
اگه لازم بود بازم روغن یا کره اضافه کنید.
یکم که پیاز تفت خورد زردچوبه بریزید و حالا تکه های مرغ رو برگردونید داخل تابه.
یدونه هویج رو هم خورد کنید و بریزید،همینطور چندتا تیکه درشت فلفل دلمه ای که بعد از پخت بتونین راحت دربیارین.
یدونه هم چوب دارچین بندازین و نمک و فلفل رو هم اندازه کنین.
حالا آب ۱۰ تا پرتقال درشت رو بگیرید و بریزید روی مرغ ها
(مقدار آب پرتقال باید طوری باشه که روی مرغ هارو کامل بگیره)
وقتی جوش اومد زیرش رو کم کنید و اجازه بدید سه چهار ساعت بمونه تا کامل جا بیفته.
در نهایت وقتی مرغ جا افتاد و آبش غلیظ شد،زعفرون دمکرده بدید روی مرغ و تمام.
فقط یه نکته اینکه طعم این غذا کاملا بستگی به مزه ی پرتقالتون داره.اگه پرتقال ملس باشه،طعمشملس و اگه پرتقالتون ترش باشه ترش مزه میشه.
وقتی مرغ جا افتاد،از آبش بچشید.اگه به نظرتون ترش بود،یکم شکر اضافه کنید.
🍲 #هنر_مهارت
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
#رمان_سو_من_سه
#قسمت_چهل_و_هفتم
یک عده هم که از زور بدبختی عضو شده اند و جمالت کلیشه ای گذاشته اند برایم:
- عمر اجبار دیگر سر اومده. افکار متحجرین که برای این دنیا یک خدا قرار میدن تا جلوی آزادی ما را بگیرند به درد عصری می خوره که خود عرب ها هم نفهمیدند چه باید بکنن.
- امروز من و تو آزادیم. دست در دستان هم این بند و زنجیر اسارت را پاره می کنیم. دین اسارت است.
- علم امروز می گوید که جوان اگر هیجانات خودش را نتواند به ثمر برساند، قطعا دچار مشکالت روانی می شود، شیطانپرستی یک گام رو به جلو است برای...
- وای عزیزم، من که هرچی پیجتو گشتم عکسی ازت ندیدم. ولی باور کن من لذت زندگی رو می برم از وقتی که عضو گروه شدم.
- خوش اومدی به جمعمون. من از همین حالا تو رو عضو خودمون می دونم.
- راستی عکسای کوروش و تخت جمشیدی که گذاشتی تو پیجت، خیلی زیباست.
- من با مرام شیطون پرستا حال می کنم. آخه می دونی کلا سیاهی رنگ عشقه، حالمو خوب می کنه.
- از کوچیکی رمانای ترسناک می خوندم، الان حسم با این گروه فقط حال میآد. تو هم بیا حال میده.
- اگه دل و جرات گوسفندی داری نیا، اما اگه مثل حاضری برای خواسته هات کاری بکنی، به جمع ما شیاطین خوش اومدی.
- پرستش زیباست، مخصوصا اگر مقابل شیطان باشد.
- بیا. بیا اگه پسری مثل من لذت خشونت بی نظیره.
- هِرممون تو رو کم داشت.
- خدا ساختۀ ذهنه. وجود نداره. بیخود لذتاتو محدود نکن. وقتی که بمیری روحت تو وجود سگ یا خوک یا یه آدم دیگه حلول میکنه.
- خواستی بگو بگم کجا بیایی تا پرزنتت کنم.
- دو تا فیلم برات فرستادم ببین تا بفهمی خدا یعنی کشک...
- این لینک ماست... فردا شب ساعت 9 آن شو روشن میشی...
- آتئیست یعنی رها شده از هرچه به زور تو را مجبور می کنند...
- می گن کافریم اما ما کفر را به بردگی ترجیح میدیم...
#بخوانیم
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
#رمان_سو_من_سه
#قسمت_چهل_و_هشتم
به هم ریخته تر از همه شده ام. به جواد پناه می برم. اما خودش خاموش تر از این است که بخواهد من را راه اندازی کند. آرشام هم که درگیر دوست دخترش است و قاط قاط.
جواد تمام دخترها را پیچید لای یکبار مصرف و گذاشت کنار. وجدانا کار سختی بود. البته مدتی تلخ شده بود. علیرضا به بچه ها گفت به خاطر خیانت لیدی نکبتش بود، آرشام گفت به خاطر مهدوی است. اما من مطمئن بودم جواد یک چیزی را فهمید که گذاشت و گذشت. بقیه تاسف خوردند که لذت دنیایش را ناقص کرده است.
جواد این روزها ساکت و فکور شده است. نه اینکه توی خودش باشد.
کلا خودش را قطعه قطعه کرده، مثل یک پازل. هر قطعه را برمی دارد، حسابی نگاهش می کند، بعد هم پرت می کند آن طرف.
کف پازلش خالی مانده! هیچ تصویری نیست! پاتوق ها را یا نمی آید، یا دیر می آید، یا می نشیند ساکت و زل می زند به کارهای ما. چند وقت قبل که آریا و سعید زیاد خوردند و بعد هم بد...
و بعد هم هرچه خورده بودند روی علیرضا که گرفته بودشان بالا آوردند، جواد چنان سیلی خواباند توی گوش هردو که...
آرشام هم قاط زده است. دخترۀ نفهم با سیروس احمق، بساط عشق و حال او را به هم زده اند.
اینها صحنه هاییست که این روزهایم را پر کرده است. روزهای قبل از کنکور باید چه طور بگذرد؟
اصلا کنکور می دهیم که چه طور بگذرد؟ که چه بشود؟ که قبول بشویم بعد چه بشود؟ مدرک بگیریم که بعدش...؟
گیرم که دنیا گذشت و گذشت و گذشت. من دکتر شدم، جواد پاکبان، آرشام چوپان، علیرضا... وای علیرضا. تصاویر دوباره مقابلم جان می گیرند. عکس های برهنه و نیمه برهنه. کنسرت های پر سروصدا و خونین، بدن هایی که پر از رد تیغ است. تاریکی ها و موسیقی های پرحجم، خواننده ای متال و چشم های وحشی شان، جام های خون دختران باکره، ترانه هایی که از کشتن، کشته شدن، شیطانی که تصویر...
خدایی که دیگر نیست تا آرامش بدهد، تا پناه باشد و محبت کند. خدایی که نفی شده است. هستی یا نیستی خدایا؟ تو کی هستی؟ من کیم؟ وقتی بودی نمی خواستمت. فکر می کردم مزاحم راحتی های منی. حالا که قرار است نباشی من چرا بیقرار شده ام.
چرا همۀ کسانی که تو را ندارند آرامش هم ندارند. حتی اگر از سر تا پایشان نشانۀ آسایش باشد. قرار ندارم و فرار دلم می خواهد. ویرانه شده برایم شهر! آبادی روستا دلم می خواهد.
#بخوانیم
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
#رمان_سو_من_سه
#قسمت_چهل_و_نهم
جد و جدّۀ من یک خانه داشتند به این بزرگی. کجا؟ وسط یک روستا.
من یک دهاتی ام. خانه شان حوض داشت. باغ کناری داشت. کف حیاطش خاکی بود. گوشۀ سمت چپ، ساختمان بود با سه تا اتاق، آشپزخانه و هال وسط. حمام و دستشویی هم بیرون بود. مثل خانه های الآن زیر دماغ نبود. جد ما صبح خروسخوان بلند می شد. اول یک دو رکعتی سجود می کرد؛ تا غروب بحث وجود بود. زمین داشت؛ کشت و کار می کرد. یک کاله سیاه و یک شلوار پاچه گشاد و گیوۀ دستدوز مشداکبر. لباسش هم گشاد و بلند بود.
هشت تا بچۀ قد و نیم قد که خب حالا هیکلی و پیر شده اند هم داشت.
نودسالی هم از هوای پاک استفاده کرد و مرد. کیف دنیا را برد و با لبخند هم مرد.
جده ام یک موی بلند مشکی داشت تا پایین کمرش. دو تا چشم درشت سرمه کشیده و هیکلی ظریف. از همان خروسخوان به همراه جد برمی خاسته، یک دوگانه و یک صبحانه و شیر گاو بدوش و تخم مرغ ها را جمع کن و به بچه ها رسیدگی کن و غذا بپز و
شب استقبال جد برو و کت و کلاه جد را با نگاه های مهربان تحویل بگیر و دو تا خسته نباشید و قربان کلام هم...
وسط حیاط که آبپاشی شده بود، با سبزی دست چین و ماست دست ساز و غذای روغن حیوانی و سر سفره با هشت تا دختر و پسر بگو و بخند.
بوی خاک نم خورده و چای ذغالی و گوشت برۀ علف تازه خورده.
خستگی که غذا را لذیذ می کند و خواب بعدش را لذیذتر. دو کلام حرف شیرین و دو تا توبیخ و بکن نکن درشت... چهار تا شکایت و چشم و ابروی تهدید و...
کنار چشمانشان چروک های دلنشینی بود که نشان می داد عمیق نگاه می کردند و چروک کنار لب هایشان یعنی اهل لبخند بوده اند. و من که یادم می آید چند سال آخرشان مهربانی شان کاری کرده بود که ما نوه ها دعوا می کردیم که چند روز بیشتر خانه های ما باشند.
با تسبیح دستشان بازی می کردیم تا دست بکشند روی سرمان.
#بخوانیم
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
#رمان_سو_من_سه
#قسمت_پنجاه_ام
مهدوی مثل جدّم است؛ به جدّم قسم.
جدّ من توی عکس چنان شاداب به دوربین نگاه کرده که انگار تف می اندازد به زندگی ما و فوز می برد به دلمان که ببین دارم حالش را می برم.
مهدوی همین طور نگاه می کند توی صورتت. فوز می برد که دارم زندگی می کنم. بعد تو حس می کنی خر مرادت سوارت است و تو داری لِه می شوی. پالن رنگی روی دوشمان انداخته ایم، خوشحال و شاد داریم به کل دنیا سواری می دهیم. یکی تلگرام می زند برایمان. یکی اینستا پر از عکس می کند برایمان. یکی مُد درست می کند برایمان. یکی نوع غذا. هات داگ، سگ داغ. سگ خودش چی هست که داغش چی باشد؟
گاهی که توی رستوران ها می رویم یک ربع اول اسم ها را سه دور رونویسی می کنیم تا خواندنش را یاد بگیریم بعد هم که با کلی غرور سفارش ایتالیایی، فرانسوی می دهیم می بینیم همین مواد کشاورزی خودمان است با کلی سس و رنگ. جد بزرگ به سلامت باشد، شیر گاوت سالم بود. نوش جان. یکی هم وسط همین رنگ و ریقیل ها اعتراض مدنی یادمان می دهد.
چهارشنبۀ سفید. دخترها وقتی می آمدند
سر قرار، یک دست سفید می پوشیدند. اعتراض به حجاب. من که نمی دانم فلسفۀ حجاب چیست! اما خودم ندیدم هیچ وقت اکیپ ما یک دختر باحجاب باحیا را بکشد تا روی... و یا آنها را با حرفهای فناتیکی به فنا بدهد. مگر اینکه چادرش بر باد هوا بود و نمی فهمید..
پسرها لذت چشمی می برند. همان چشم چران خودمان. آدم نیستند تا اگر دختری خودش را ارزان کرد کنار بکشند و بگویند ارزان نفروش. می گویند حالش را ببر خودش خواسته...
من اگر مادرم چادرش را کنار بگذارد و یا این ملیحه بخواهد مثل همه، خودش را به هرز بدهد، خودم را می کشم. ای جدّبزرگ آن عصایت را بلند کن بکوب وسط وسط همه چیز.
دیروز که داشتم اجدادمان را فسیل شناسی می کردم، دیدم اِ سرِ جدّۀ جواد هم یک چارقد است که سفت و سخت گره زده است. از جواد پرسیدم:
موهای جدّه ات مثل خودت لَخت و قهوهای بوده؟
غیرتی شد و دو تا فحش آبدار داد که نگو. آمد در خانه مان...یعنی قرار شد بیاید گفتم:
هرچی تصور کنی خوردم!
در عکس ها عمه و عمو و خاله و دایی دو پشت قبلش هم محجبه بودند.
جواد به گور رضاخان خندیده که از اصل خودش را مشتاق تمدن می داند. ماها همه از خاندان چارقد و چاقچوریم!! جدۀ من هم همینطور.
توی خانه گیسو کمند، زبر و زرنگ و لُپ گلی؛ اما پا بیرون از خانه نگذاشته چادر کشون! یکبار مسخره کردم که ای بابا زن های بدبخت.
مامان گفت:
- بحث بخت بد و خوب نیست. آداب اجتماعی است. وسط خیابون که جای لباس مجلسی و آرایش نیست. هر جایی و هر کاری وقت
خودش و جای خودش!
یک چیزی را خودم هم باور نمی کردم؛ جد و جدۀ آرشام را که دیدم، مطمئن شدم یک اتفاقی بین دو نسل افتاده است. دور افتاده ام ببینم اصل و نسبمان به کی رفته که اینقدر وِل وضع داریم زندگی می کنیم.
هدفشان از زایمان ما چی بوده؟ خودشان می دانستند دارند چه می کنند یا که فقط...
#بخوانیم
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
همیشه آیهی وَ جَعَلْنا...🌺
را زمزمه میکرد
گفتم:
آقا ابراهیم این آیه برای محافظت
در مقابل دشمنه اینجا که دشمن نیست ‼️
نگاه معناداری کرد و گفت:
دشمنی بزرگتر از شیطان 😈 هم وجود داره..؟!
#شهید_ابراهیمهادی💛
#الگو
#یک_نمونه
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost