eitaa logo
خط دوست
63 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
675 ویدیو
6 فایل
یک کانال خاص ☺️برا دخترای خاص😁 هنر، طنز، موسيقى🎶 مطالب علمی 🤩 رمان 📚 💢 مشاوران خوب👇 🔸مشاورخانواده @mpaknejad 🔸مشاورنوجوان و جوان 09191600459 🔸مشاور نوجوان @m_jahazi 🔸سوالات احکام ‏‪0912 452 5766 🔸شبهات اعتقادی @R_Jebreeilzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
⛔️آزادی بیان به سبک غربی! 🔸خانم کامیلا شمسی برنده‌ی یه جایزه ادبی آلمانی شده بود؛ اما به خاطر محکوم نکردن جنبش BDS (جنبش بایکوت، عدم سرمایه‌گذاری و تحریم اسرائیل) جایزه‌شو ازش پس گرفتن! 🔹فکر کنید این اتفاق تو ایران افتاده بود، بی‌بی‌سی و من و تو و غربزده‌های داخلی شروع به امضای طومار برای تحریم جدید علیه کشورمون می‌کردن! . . . @khatdost
🔴واکنش فوق‌العاده و اعجاب‌انگیز دولت به گرون شدن خودرو؛ وزیر صنعت و معدن: مردم فعلاً خودرو نخرند! 😐 بزرگوار به لطف تدابیر شما مردم اگه بخوان هم دیگه نمیتونن ماشین بخرن! 😂 @khatdost 😂
ایده هنری کار با چوب😋😍 @khatdost
☝️👇چرا بهش میگن سرطانزا😳 🔺 ظروف پلاستیکی از مواد نفتی و حتی غیر بهداشتی تهیه شده است و همین مسئله موجب شده در هنگام حمل مواد غذایی داغ در مراسم های مختلف مواد نفتی با غذای موجود ترکیبات خطرناکه @khatdost 🌺🌺🌺
✨ 💌آیت الله بهجت ؛ هر ڪس مےخواهد در ڪارش گره نیفتد و بہ هر آنچه مےخواهد برسد، زیاد استغفار ڪند. اگر جواب نداد، پاسخگویش من هستم♥️ ✍ @khatdost
او هم می رود سراغ تلفن دفتر که صدای زنگش روی مخم است. گوشی را بر می دارد و جواب می دهد. حتما باز ننه بابای یکی از بچه ها زنگ زده چغولی بچه شان را به او بکند. آن‌قدر بدم می آید از پدر و مادر هایی که فکر می کنند اگر شکایت ما را به اهالی مدرسه کنند این ها معجزه می کنند و ما شفا می گیریم. اصلا این چه حرف اشتباهی است که می خواهند ما را تربیت کنند! راحتمان بگذارند. خیلی دلشان می سوزد هزار عیب خودشان را برطرف کنند که مثل هزارپا چسبیده به زندگی شان. خودشان را درست کنند، ما هم به وقتش آدم می شویم. حالم از این آرامش و حوصله‌ی آقای مهدوی به هم می خورد. توی این چند ماه، شاید این دفعه‌ی بیستم باشد. سر همه‌ی کارها مجبورم بیایم و او چند کلمه ای می گوید و نگاهی به هم می کنیم و می روم. اما این دفعه اساسی لج کرده است. امسال تازه آمده و معاون ما پیش دانشگاهی هاست. قد بلند و چهارشانه است. موهایش را کج می زند. هرچند که به صورتش همین مدل هم می آید. هر چقدر کاریکاتورش را می کشم و مدل موها را عوض می کنم، فایده ندارد. همین طور جذاب تر است. خیلی دفتری نیست. اصلا پشت میز نشین نیست! پایه‌ی همه‌ِی جنب و جوش هاست. والیبال و تنیس و بسکتبال و بدمینتون بازی می کند. هر وقت که بچه ها توی حیاطند حتما او توی توی دفتر نیست. خیلی بی‌کار است به قرآن! چنان با همه گرم می گیرد که انگار برادر کوچک ترش هستیم. با بچه های خودشیرین هم مدام برنامه‌ی کوه و استخر می ریزند. گاهی هم از زیر میزش کتاب هایی را با نور چشمی ها رد و بدل می کند. تلفن را می گذارد و از دفتر بیرون می رود. دنبالش می روم تا کنار اتاق دفترداری و می مانم بیرون. کارش طول می کشد یا به عمد طول می دهد، نمی دانم. با صدای تلفن دفترش بیرون می آید و بر‌می‌گردد توی دفتر. گوشی را که بر‌می‌دارد اخم هایش از هم باز می شود و لبخند زنان صدایش را پایین می آورد. چهارچشمی نگاهش می کنم تا دو کلمه از حرفایش را قاب بزنم. روی پا می چرخد و دیگر هیچ. حتما دارد با منزل دل و قلوه رد و بدل می کند. بپرسم ببینم دل و قلوه‌ی او هم مثل من کلاه‌برداری می کند یا فقط من به کاهدان زده‌ام! می نشینم روی صندلی. تا بر‌می‌گردد چنان نگاهم می کند بلند می شوم. خودم فردا دو دست صندلی با بالشت می آورم مدرسه، نوبرش را آورده است. می خواهد از کنارم رد بشود، پشت کله ام را می خارانم و می گویم: - آقا! آشتی؟ صلح، ثبات مدرسه. می نشیند پشت میزش. - با اجازه‌ی بزرگ ترا. می نشینم صندلی کنارش. حوصله ام را سر برده است. هیچ کس توی مدرسه جرات ندارد ان‌قدر به من بی محلی کند. خودش هم تا حالا همه‌اش درست رفتار کرده است! تا می خواهد دفترش را باز کند دستم را روی آن می گذارم: - به جان خودم اگه حرف نزنید. خودکشی می کنم. توی وصیت نامه ام می نویسم از بی کلامی مُردم. خونش گردن آقای مهدوی. با صندلی می چرخد سمتم: - تو چه مرگته؟ چشمانم گشاد می شوند. - آقای معاون... . . . ❤️@khatdost❤️
. . . خدا جانم 🤲💕 من پریشانم... 😪 من پشیمانم.... 😫 . . . @khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کتابش رو تو یه شب ۵،۶دور خوندم.... ینی چی این خانم چادریه بداخلاقه؟! . . . @khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ لس آنجلس یک توالت بزرگ است😔😔 این اولین جمله مجری شبکه خبری NBC4 است. هر چند خانمی در بین گزارش می گوید که لس آنجلس مثل کشورهای جهان سوم شده، ولی این خانم خبر ندارد حتی در کشورهای به اصطلاح آمریکایی ها جهان سوم هم چنین فاجعه و را باید به زحمت پیدا کرد. ❌ تاسف بار این است که مسوولین شهر رسما می گویند چند میلیون دلار خرج کرده ایم ولی برای حل نیاز به پول بیشتر داریم که متاسفانه وجود ندارد😔😔 خب کشوری که با وجود مشکلات فراوان چند تریلیون دلار خرج جنگ های بی ثمر می کند و برای چند تریلیون هم پول چاپ می کند که به نام به مردم دهد، باید هم پول جمع آوری ادرار و مدفوع مردمش را نداشته باشد. و هر روز باید مردم کف کفش شان را با دستمال پاک کنند😷 ❌متاسفانه در این بی برنامگی و سطح پایین بهداشت کاملا طبیعی است که بیشترین مبتلایان و قربانیان کرونا را در داشته باشیم. 💥 ۲۰۲۵ اولین کانال  تخصصی حقایق فیلتر شده جهان 🆔 @khatdost
سوال کنکور چند سال اینده - بیت زیر با کدام یک از گزینه های زیر قرابت معنایی بیشتری دارد؟ "تو آنی ک آنی" 1-تو همان فرد آنلاین هستی😐 2-تو همان فرد آنفالو شده هستی😐 3-تو همان فرد آنلاینی ک آنفالو شدی😐 4- تو همان فرد آنلاین مورد نظر منی😐 😊 @khatdost ☺️
ایده هنری کارباچوب😊 . . . @khatdost 🤩🤩🤩
😲😲😲 @khatdost 🌺🌺🌺🌺
چشمان قهوه ایش را تنگ می کند و با تندی می گوید: - جواد اگر حرف اضافه یا نامربوط بزنی هر‌چی دیدی از چشم خودت دیدی. خشونت با جوان باعث جوب خوابی می شود. این را ذهنم می گوید، اما صدایم در نمی آید. - یه روز دعوا می کنی... یه روز تیپ ویژه می زنی... یه روز ده نفر رو با شماره ی یه دختر سر‌کار می‌ذاری... یه روز موبایل می‌آری و فیلمبرداری می کنی و سر صدا... یه روز تو روی معلم می ایستی... یه روز صندلی می کشی... یه روز فحش می‌دی... آخه بشر دو پا که تا هفده سال پیش چهار دست و پا راه می رفتی، پوشکتم یکی دیگه عوض می کرد و غذا که می خوردی از دهنت می ریخت رو لباست، چی شده قدت بلند شده، هیکلی شدی، فکر کردی کی هستی؟ چه سنگین هم وزنه می زند. دهانم را از باد پر می کنم و همان طور که نگاهش می کنم، نفس را بیرون می دهم. - آقا یه فرصت بده! - فرصت بدم که بری چه غلط دیگه ای بکنی؟ ماژیک وایت برد پرت کنی؟ به خواهر های بچه ها زنگ بزنی؟ کیف معلم رو کش بری؟ - این‌قدر دقیق گزارش دادن لامصبا، بی بی سی تعطیل کنه آبرومندتره. - تعطیل کنه یا تو رو استخدام کنه؟ - دور از جون! - تو بگو چه کار کنم برات؟ - آقا خودتونو به زحمت نندازید ما راضی نیستیم. خیلی جوش آورده است. اگر با این دنده جلو نروم کارم پیش نمی رود. خودم هم مانده ام حیران که چرا مقابلش عقب نشسته ام. بلند می شود: - باشه. پس پاشو پروندت رو بدم بهت. می خوام زحمت کم کنی تا راضی باشی! داست راستش را می گذارد روی میز و نیم خیز می شود. امروزش و این حالش با بقیه‌ی روزها و حالاتش فرق دارد. کمی که نه، خیلی جا خورده ام. هول می شوم: - آقا شما بفرما بشین، بفرما خسته اید. خیلی حرص نخورین یه لیوان آب بدم خدمتتون! تند می روم از پارچ آبی که روی میز وسط دفتر است، لیوانی پر می کنم و می آورم مقابلش. بالاخره عصبانی شدنش را هم دیدم. عصبی شدنش هم به درد نمی خورد، من باشم شیشه پایین می آورم، مشت می زنم، عربده هایم جیغ مادرم را هوا می برد. این نشسته و فقط دارد ردیف می کند. جرات نگاه کردن به صورتش را ندارم. لیوان را که دستش می دهم، درجا روی لباسم خالی می کند و پشتش پارچ آب است که از دستم کشیده می شود و روی سرم خالی می شود. دستم باز‌مانده و متحیر. - جوجه‌ی آب کشیده شدی. منتهی جوجه شترمرغی از درازی گردن کشی. حالا برو کلاس. شوخی بدی است. اما نمی توانم حرفی بزنم. از سرعت عمل و قدرت کلام و حالت چهره و تفاوت برخوردش جا خورده ام و کمی فضا را از دست داده ام. از سرما لرز می کنم. راه می افتم سمت کلاس. حالا چطور در را باز کنم؟ مقابل خنده‌ی بچه ها چه بگویم؟ @khatdost
. . . الْحَمدُ للّهِ الَّذیِ أسْاَلُهُ فَیُعْطینی....💕 . . . @khatdost
خط دوست
👌👌👌 بحث اعتقادی 😍😍
: "از لحاظ هنر، مایه تاسف اسٺ ڪه به آسانے به زنان بتوان دسٺ یافٺ و خیلے بهتر اسٺ ڪه وصال زنان دشوار باشد، بدون آن‌ ڪه غیر ممڪن گردد. . . . ای کاش روزی برسه که همه ی ما خانما برای فطرت و جنس خودمون ارزش قائل باشیم 🙏 @khatdost
سعدي بعد از ديدن اتاق من: جمع نميشود دگر ، آنچه تو می پراكنی😂😂 😊 @khatdost 😂
ایده هنری چوب های گرد.... . . . 🌸🌸🌸 @khatdost
دست می‌برم سمت دستگیره‌ی در کلاس، اما برمی‌گردم و نگاهش می‌کنم. لحظه‌ی آخر می‌گوید: - جواد، وایسا. می‌ایسـتم. دیگـر چـه می‌خواهـد؟ خـا ک بیـاورد و بریـزد رویـم تـا گل شود؟ - برگرد. بیا ببینم. برمی گردم سـمت دفتر. کنار در می‌ایسـتم و نگاهش می‌کنم. سـرم را بـالا گرفتـه‌ام تـا بتوانـم حـس مزخرف خرد شـدن را تحمل کنم. اشـاره می‌کند که بروم داخل. می‌روم و کنارش می‌ایسـتم و همچنان سـعی می‌کنم نگاهم را از چشمانش برندارم. - لباست رو در بیار. لاتی می‌کنم و در می‌آورم. می‌خواهم ببینم ته تهش تا کجا می‌رود. پیراهنـش را در مـی‌آورد و می‌انـدازد روی دسـتم. لبـاس خیسـم را می‌گیـرد و می‌پوشـد. از کمـد کنـار میزش حوله‌ی کوچکـی درمی‌آورد و می‌دهد دستم. نگاهم سرگردان شده است بین حرکات و صورت و چشـمانش. حولـه را می‌انـدازم روی سـرم و چشـمانم را می‌بنـدم. موهایـم را خشـک می‌کنـم. حولـه را از مقابـل صورتـم پاییـن می‌کشـم. نیسـت... نگاهم به کاپشـنش می‌افتد که به چوب‌لباسـی جا مانده است. همان‌جا کنار بخاری می‌نشینم. زل می‌زنم به آتش که دارد می‌سوزد. آبی، قرمز، سبز، نارنجی. داغ شده ام. حتما با آن لباس خیس، بدون کاپشن سرما می‌خورد. بدجـور سـوزانده‌امش. حقـش بـود یـا نـه؟ چـی داشـت بـرای وحیـد می‌گفت. حق دو طرف دارد این‌طوری. انگشت اشاره‌ی دو دستم را مقابل هم می‌گیرم. هر دو طرف که درست و حسابی است. تـو حـق داری، او هـم حـق دارد. تـو بایـد او را ببینـی و او تـو را. بـه او حق بده. به تو حق بدهد یا ندهد تو کوتاه بیا. او کوتاه بیاید. چـه حسـاب و کتـاب رویایـی. کـدام آدمـی پیـدا می‌شـود کـه این طور اصولـی و بـا کلاس بـه همه چیز نگاه کند. با حسـاب کتاب من، یک طرفش سنگین می‌شود. همـان لحظـه کـه لبـاس خیـس را پوشـیدم لـرز کـردم، امـا دیگـر نمی‌توانسـتم بمانـم. جـواد برایـم موضـوع لاینحلـی نیسـت، امـا برایـم سـخت اسـت که نمی‌توانم آن‌طور که دوسـت دارند کمکشـان کنم. فضـای مدرسـه آن‌قـدر درس و فشـار اسـت کـه فقـط بایـد شـب و روز را بگذرانـی. کاش می‌توانسـتم یـک روش جدیـد بـرای ایـن همه جوان بـه کار ببـرم تـا این‌طـور هـدر نرونـد! آن از فشـار مدیر که چـرا این‌قدر به بچه‌هـا بهـا می‌دهـی پـررو می‌شـوند؛ ایـن از فشـار درسـی معلم‌هـا کـه انگار بچه‌ها در زندگی‌شان جز درس هیچ موضوع دیگری وجود ندارد ًو اصلا کسی که مهم نیست انسان است و روح و روان و افکارش. پدر و مادرها هم که تمام آرزویشان مدرک گرفتن دهان‌پرکن بچه‌هایشان است و دیگر هیچ. . . . @khatdost
. . . 🌺🌺🌺 @khatdost 🌺🌺🌺 . . .
ملانصر الدین رفیقش فوت میشه نمیدونه چطور خبرو به زن رفیقش بگه بهش میگه شوهرت رفته یک زن گرفته زن رفیقش: الهی جنازشو بیارن خونه ملا نصرالدین : بچه ها جنازه رو بیارید تو ..😂😂😂😂 😊 @khatdost ☺️
😍😍😍😍😍 *️رضایت امام زمان دانشجو بود، دنبال عشق و حال، خیلی مقید نبود، یعنی اهل خیلی کارها هم بود، تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی…. از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم… قرار شد با مرحوم آیت الله بهجت(ره) هم دیدار داشته باشن... از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه… 💠ووقتی رسیدیم پیش آقای بهجت، بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن، آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن… من چندبار خواستم سلام بگم… 💠منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن… اما اصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن… درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن… 💠یه لحظه تو دلم گفتم: حمید، میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه… تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره…!!! تو که خودت میدونی چقدر گند زدی…!!! 💠خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم… تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم وایسادم 💠از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن، اما به هرحال قبول کردن… 💠اینبار که رسیدیم خدمت آقای بهجت، من دم در سرم رو پایین انداخته بودم، اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن حمید... حمید… حاج آقا باشماست 💠نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر… من رسیدم خدمتشون که آهسته در گوشم گفتن: ❣️👈یک ماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈ •✾📚 @khatdost 📚✾• ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈
😋😋😋😋اووووم یه غذای خوشمزه بیکن یا ژامبون 😍 خمیر : طبق دستور داده‌شده / پیاز (نگینی خردشده): ۲ عدد / روغن زیتون: 1 قاشق سوپ‌خوری / بیکن یا ژامبون (خردشده): 350 گرم/ پنیر چدار (رنده‌شده): ۱و ۱/۳ پیمانه /تخم‌‌مرغ (زده‌شده): 4 عدد / پنیر خامه‌ای: ½ پیمانه / خامه: ½ پیمانه /تخم‌مرغ: 4 عدد نمک و دانه فلفل سیاه: به‌مقدار لازم 🍝از کتاب پاستا و پیتزا و غذاهای خمیری/ سفارش ۰۹۱۲۰۲۶۵۴۸۵ روش تهیه خمیر تارت 2 پیمانه آرد و یک قاشق چای‌خوری نمک را در ظرفی ریخته و مخلوط کنید، سپس ½ 1 پیمانه کره (سرد) را به مخلوط اضافه کرده و با نوک انگشتان ورز دهید تا به خورد آرد برود و حالت خرده نان پیدا کند. 3 تا 4 قاشق سوپ‌خوری آب یخ به مخلوط اضافه کرده و هم بزنید تا حالت خمیر پیدا کند. خمیر را در كیسه‌ای در یخچال قرار دهید تا به مدت یک ساعت استراحت كند. خمیر تارت را طبق دستور آماده کنید. پیاز را در تابه‌ای حاوی روغن زیتون داغ، روی حرارت ملایم، تفت دهید تا نرم و شفاف شود. بیکن را اضافه کرده و 5 دقیقه تفت دهید، سپس تابه را از روی حرارت برداشته و کنار بگذارید تا سرد شود. خمیر را در ظرف سرامیكی مورد نظر (با ارتفاع 6 سانتی‌متر) باز کنید، سپس اطراف خمیر را با وردنه جدا كنید و با چنگال كف خمیر را سوراخ‌سوراخ کنید. یک پیمانه از پنیر چدار، 4 عدد تخم‌مرغ، پنیر خامه‌ای و خامه را در ظرفی ریخته و مخلوط کنید تا یکدست شود، سپس پیاز و بیکن را به آن اضافه کرده و هم بزنید تا مخلوط شوند. مخلوط را روی خمیر تارت در قالب بریزید، سپس 4 حفره در مخلوط ایجاد کنید و در هر حفره یک تخم‌مرغ بشکنید. با مقداری نمک و فلفل سیاه مزه‌دار کرده و بقیه پنیر چدار را روی آن بریزید. قالب را 40 دقیقه در طبقه وسط فری که از 15 دقیقه قبل، روی حرارت 200 درجه سانتی‌گراد گرم کرده‌اید، قرار دهید تا بپزد و طلایی شود. پس از این مدت، در فر را نیمه باز کنید و بگذارید قالب 10 دقیقه در فر بماند تا خنک شود، سپس آن را از فر خارج کنید، برش بزنید و سرو کنید. 😋🍲 @khatdost 😋
. . . 🌹🌹🌹 خدایا هرکسی خودش را به تو سپرد تو عزیزش کردی..... 🌹🌹🌹 . . . @khatdost
اولین عطسه را که آمد سراغم، راهم را کج کردم سمت خانه. زنگ زدم و بـه مدرسـه اطـلاع دادم کـه حـال نـدارم و می‌روم. نگفتم که از بدحالی بچه‌هاسـت ایـن حـال و روزم؛ از سرگردانی‌شـان، از چشـم‌های پـر از سؤالشان، از زندگی‌های هر روز یک مدلی‌شان که هم خودشان را کلافه و سردرگم کرده، هم ما را متحیر! من معنای لذت را نمی‌فهمم؟ این ها لذت را طور دیگر معنا می‌کنند؟ لذت که تعریفش عوض نشده است! پس چه خبر است؟ جـواد پـول دار و قلدر مدرسـه اسـت. ظاهـرا خوشتـر از او نداریم؛ اما از نگاه‌هـا و کارهایـش می‌فهمـم که درونش چه بیابانی اسـت. اهل این نیستم که کسی را وادار به کاری کنم و او هم خودش نخواسته که با هم باشیم. نه در فوتبال و والیبال همراهمان می‌شود و نه در قرارهای بیرون مدرسـه‌ای. با طیف خاصی می‌گردد و بی‌پروایی مخصوصی هم دارد. اگر هم تا به حال با من مثل همه‌ی کادر درگیر نشده است، چـون مثـل همـه برایـش ارزش قایلـم و بین خـودش و کارهای عجیب و غریبـش فـرق می‌گـذارم. بچه‌ای دل‌رحم اسـت. یکی‌دو‌‌ بار که برای مناطـق فقیرنشـین هدیـه جمـع می‌کـردم، دیـدم کـه دور از چشـم بقیه کمک کرد؛ به دوستانش هم می‌گفت: آدم باشید... زنگ خانه را می‌زنم. تنها کسـی که الآن همراهم اسـت و تا آرام بشـوم سین‌جیمم نمی‌کند در را باز می‌کند. حالم را که می‌بیند لب می‌گزد و دست به صورتش می‌گذارد. لبخندی می‌زنم و سری تکان می‌دهم و یک‌راسـت مـی‌روم زیـر دوش آب گـرم. همـه در سـکوت او تمام شـد و من هم افتادم. فقط لحظه‌هایی که برایم نوشـیدنی گرم و آبمیوه می‌آورد در خاطرم هست. چشم باز کردم تا برای چند دقیقه‌ای رنگ نگاهـش آرامـم کنـد و بـا نگاهـم آرامـش کنـم. دسـتش را نمی‌گیـرم تـا درجه‌ی تبم را نفهمد. هر چند که از دستمال خیسی که بر پیشانی‌ام می‌گـذارد و تشـت آب سـردی کـه پاهایم را تـوی آن می‌گذارد، لرزی به تمام بدنم می‌نشیند. - مهدی، بریم دکتر. خواهش می‌کنم. سـر تـکان می‌دهـم. خـودش میدانـد کـه مـن ایـن گوشـه‌ی دنیـا و پرستارش را با هزار دکتر عوض نمی‌کنم. - مهدی! ماشین رو کجا گذاشتی؟ چشمان تبدارم را باز می‌کنم و سر می‌چرخانم طرفش. -می‌خوام ببرمت دکتر. کلید یدک دارم، بگو کجاست برم بیارم. - خوب می‌شم. نگران نباش. - نمی‌خوای که خودم طبابت کنم و مجبور بشی داروهای بدمزه‌ای رو که می‌دم بخوری؟ دقیقـا همیـن را می‌خواهـم. تلخـی دارویـش را ترجیـح می‌دهـم بـه آمپول‌های پدر‌درآور. آدم وقتی مریض می‌شود بچه هم می‌شود. پرستار تمام‌وقت می‌خواهد. بلند می‌شود که برود. دستش را می‌گیرم. - هیچی نمی‌خوام فقط پیشم بشین. @khatdost
فردا به دفتر سرک می‌کشم، نیامده است. ظهر که سراغش را می‌گیرم؛ سرماخورده و افتاده است به جا. پس فردا می‌بینمش. صورتش سـرخ تب اسـت. پشـت میکروفون هم که حرف می‌زند صدای گرفته‌ای دارد. لباسـش را می‌دهم. لباسـم را شسته و اتو شده، بی‌حرف، تحویل می‌گیرم. پسفـردا حالـش بهتـر اسـت؛ اما سـرفه‌ی زیـاد باعث می‌شـود که فقط بچه ها را نگاه کند. تقریبا بی‌کلام شده است. وحید جانش می‌رود کنارش و چند ضربه‌ای به پشت کتفش می‌زند و حرفی که نمی‌شنوم. روزهـای بعـد هـم همینطـور. هسـت، امـا هسـت و نیسـت مـن برایش مهم نیست، بودن عین نبودن. دوباره اذیت می کنم. حرف نمی زند. داد معلم را هوا می برم، سکوت می کند. دور و برش می‌پلکم، نمی‌بیندم. آخر هفته‌ی بعد، توی دفتر تنها گیرش می‌آورم. نشسته پشت میزش و دارد با ورقه‌های دور و برش کشتی می‌گیرد. بدون اجازه‌اش می‌روم داخـل و در دفتـر را می‌بنـدم. سـرش را لحظـه‌ای بـالا مـی‌آورد و نـگاه سردی می‌کند و باز خم می‌شود روی ورقه‌ها. یـک دسـتم را لـب میـز و دسـت دیگـرم را روی ورقه‌هایـش می‌گـذارم. مکث می‌کند و عقب می‌کشد. - الآن دقیقـا در فرمـول دو خطـی شـما ایـن سـکوت، حـق طرفینـی رو ادا می‌کنه؟ دست به سـینه بـه صندلـی تکیه می‌دهد. نگاهش تـا آخرین دکمه‌ی لباسم که باز است بالا می‌آید. دکمه را می‌بندم. - آهان، هان، حله؟ دیگه چی؟ پوزخندی می‌زند. - آقا بیا تمومش کنیم. یه قولنومه هم امضا می‌کنیم. اصلا کوتـاه نمی‌آیـد. مـن هـم بلندیـم بـه درد عمه‌ام می‌خـورد. نصف این قد دراز که هی به آن می‌نازم اگر عقل داشتم، به مولا به‌درد‌خورتر بود. داد میزنم. - د خـب باشـه... معاونـی، معلمـی، دوسـتی، هـر چـی هسـتی مـن احترام سرم نمی‌شه، باید امروز تموم بشه. نگاهش را از روی میز برنمی‌دارد. دستانش را به صورتش می‌کشد که یعنی حوصله‌ات را ندارم. - یا امروز حل میشه یا... نگاهـم می‌کنـد. ایـن یک پیروزی اسـت. اما اینبار حس ششـمم کار نمی‌کنـد تـا حرفـش را بفهمـم. میـخ نشسـته و سـرد نگاهـم می‌کنـد. بالاخره لب باز می‌کند: - تئاتر خوبی بود. می‌تونی بری! نه انگار سر سازگاری ندارد. می‌نشینم صندلی روبه‌رویش. - باشه من تئاتر بازی کردم. اصلا من یه بازیگرم. شما هم تماشاچی خوبـی بـاش. حداقـل یـه آدم مشـهور می‌بینـی، یـه ذره (دو انگشـت اشـاره و شسـتم را بـه هـم می‌چسـبانم و بـالا مـی‌آورم و نشـان می‌دهم) یـهذره بـه خودتـون زحمـت بدیـد تـا یـه امضـا ازش بگیریـد. یـه عکـس یادگاری باهاش بندازید. یه مصاحبه ی دبش باهاش بکنید. بـد نگاهـم می‌کنـد و بـا تأمـل چشـمانش را می‌بنـدد. می خواهـد کـه نبیندم! آرام لب باز می‌کند: - به قصد مصاحبه اگر سؤال کنم، تو مثل آدم جواب می‌دی؟ - اختیـار داریـد. مـا کوچیک شـماییم. هرچند تا حـالا فکر می‌کردیم آدمیم. یهویی الآن مثل آدم شـدیم دیگه. شـما بفرما ما هم رو جفت چشمامون. یقـهام را صـاف می‌کنـم. دسـتی بـه موهایـم می‌کشـم. صـاف و صـوف می‌نشـینم و می‌گویـم: در خدمتـم. دسـتانش را همچنـان در آغـوش گرفته و سیخ و میخ است. - بفرما در خدمتیم که... - تو چرا اینقدر لجبازی؟ حاضـر نیسـت ندیـده بگیـرد. مـن هـم حاضـر نیسـتم تسـلیم شـوم. @khatdost
💠کیا اینو می دونستند؟😮😮😮 💥 بدن شما به طور روزانه مقدار زیادی امواج الکترومغناطیس دریافت میکند. شما امواج الکترو مغناطیس را از طریق تجهیزات الکتریکی که استفاده می کنید و نمی توانید کنار هم بگذارید و نا خواسته این امواج را دریافت می کنید. 🌸همچنین از طریق لامپهای روشن که حتی برای یکساعت هم خاموش نمی شوند. شما منبعی هستید که مقدار زیادی امواج الکترومغناطیس دریافت می کنید.به عبارت دیگر شما با امواج الکترومغناطیس شارژ می شوید بدون اینکه بفهمید! 🔻راه حل چیست؟ 💠با گذاشتن پیشانی تان بیشتر از یک بار بر زمین، زمین امواج الکترومغناطیس مضر را تخلیه خواهد کرد!این شبیه زمین کردن ساختمانهایی است که احتمال برخورد سیگنالهای الکتریکی (مانند رعد و برق) وجود دارد تا امواج از طریق زمین تخلیه شود. بنابراین سر را بر خاک بگذارید تا امواج الکتریکی مثبت تخلیه شود! 👌آنچه این تحقیق را بیشتر شگفت انگیز می کند:بهتر است که پیشانی تان را بر خاک بگذارید! و آنچه شگفت انگیزتر است اینکه: بهترین راه که پیشانی تان را بر خاک بگذارید حالتی است که رو به مرکز زمین باشید چرا که در این حالت امواج الکترومغناطیس بهتر تخلیه خواهد شد. و بیشتر تعجب خواهید کرد وقتی بدانید بر اساس اصول علمی ثابت شده که مکه مرکز زمین است. ✅بنابراین سجده در نماز بهترین راه برای تخلیه سیگنالهای مضر از بدن است ! ‌‌ @khatdost 🌺🌺🌺🌺
. . . صحبت های زیبای خانم امیلی فرانسوآ . . . @khatdost