eitaa logo
خـــ مقدمـ ــــط...💯
22 دنبال‌کننده
119 عکس
2 ویدیو
0 فایل
اهالے خـــ مقدمـ ـــط ✍ یادمان باشد اگر اهل #دل باشیم، رنگ و بوے #آسمان مےگیریم.وگرنہ ما هستیم و این #دنیاے پر زرق و برق ⇐ و امان،از این #جاذبۀ_تعلقات، ڪه بال هر #پروازے را مےگیرد و پاے هر رفتنے را #باز مے دارد...
مشاهده در ایتا
دانلود
تا قیامت سر سربند تو بے بے دعواست معنے این سخنم را میفهمند ☀️ خـــ مقدمـ ـــط... @khate_moghadam
هم اول و هم آخر هر چه راهے ازجمله ے اسرار ازل آگاهے آغاز کتاب آفرینش با توست تو نقطه ے تحت باء بسم اللهے #جلیل_صفربیگے #عید_غدیر_مبارڪ ☀️ خـــ مقدمـ ـــط @khate_moghadam
تو فرزند برومند #غدیرے بیا تا عدل #حیدر،زنده گردد... #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج ☀️ خـــ مقدمـ ـــط... @khate_moghadam
#یا_علے_ع من از تو جدا نمے توانم باشم مست تو رها نمے توانم باشم یک جرعه مےِ ولایتت را خوردم دیگر سر پا نمے توانم باشم #جلیل_صفربیگے ☀️ خـــ مقدمـ ـــط... @khate_moghadam
با یک #بله، لباسش و بختش #سفید شد فرداے خواستگارے آمد و وقت خرید شد عید #غدیر جشن گرفتند و #ماه بعد #داماد در جزایر مجنون #شهید شد... ☀️ خـــ مقدمـ ـــط... @khate_moghadam
ما #شانه خالے کردیم آنها هنوز #پلاک گردنشان است... #شهید_غلامرضا_سالارے ☀️ خـــ مقدمـ ـــط... @khate_moghadam
عادت داشتم #سرهنگ صدایش کنم،یه بار بهم گفت: اتیڪتمو بخون،چے نوشته؟ گفتم: #سید_جلال... گفت:از این بہ بعد #سید صدا کن منو تا یادم بیفته #پسر حضرت #زهرا_س هستم... #شهید_سید_جلال_حبیب_اللہ_پور ☀️ خـــ مقدمـ ـــط... @khate_moghadam
#یا_باب_الحوائج این حرف بینِ مردمِ این خاک رایج است چشمانِ ما به سفره ےِ باب الحوائج است 💫میلاد امام موسے ڪاظم ع مبارڪ باد💫 ☀️ خـــ مقدمـ ـــط... @khate_moghadam
آنگاه کہ یار بے قرار آرام در حضور خدا آسود هرچند سُرخِ ســرخ به خاڪ افتاد امــا این ابتداے سبــزے او بود... ☀️ خـــ مقدمـ ـــط... @khate_moghadam
تا با خاڪ انس نگیرے، راهے به مراتب قُرب، نخواهے داشت... ☀️ خـــ مقدمـ ـــط... @khate_moghadam
#مادرانہ... #مادرم مرا یڪبار بہ دنیا آورد اما برادرم را ۴۸ سال است هر صبح به دنیا مے آورد بزرگ میکند به #جنگ میفرستد و او هر بار بر نمیگردد... ☀️ خـــ مقدمـ ـــط... @khate_moghadam
لاک جیغ قرمز.. مانتوی جلو باز آلبالویی.. کفشای خوشرنگ ده سانتی.. موهای شینیون شده.. به قول مادر جون هفت قلم آرایش! تولد شیدا بود؛حسابی شیک و پیک کرده بودم.کفش ها اذیتم میکرد؛پام چند باری پیچ خورد..اما مهم نبود!توی مسیر برگشت از پسرای سیکس پک دار خیابون ونک کلی تعریف و تمجید شنیدم و ذوق کردم! خستگی از سروکولم بالامیرفت،کلید درو چرخوندم؛وارد که شدم جلوی در ورودی یه جفت پوتین خاکی دیدم!قطره های خون روش خودنمایی می کرد.بی توجه به اون،رفتم سمت پذیرایی تا یکم روی مبل لم بدم،خستگیم در بره.شالم رو برداشتم که پرت کنم روی مبل؛یهو با صدای سرفه یه مرد و یالا گفتنش شالی رو که معلق بود بین زمین و هوا گرفتم و انداختم روی سرم..سربه زیر گفت سلام!من اما زل زدم بهش و گفتم سلام! مثل بعضی پسرهای کوچه بازار چشم هاش چهار تا نشد و از حدقه بیرون نزد..حتی یه لحظه نگاهمم نکرد!نیشش تا بناگوش باز نشد..!انگار نه انگار یه دختر با اینهمه رنگ و لعاب جلوش وایستاده..فقط عرق شرم و خجالت روی پیشونیش نقش بست..من برعکس اون؛ در ریلکس ترین حالت ممکن بودم! با چشم غره ی وحید خودمو جمع کردم رفتم آشپزخونه..مادر جون گفت《دوست وحیده؛تازه از ماموریت اومده..》خیره به گلای یاس روی میز ناهارخوری رفتم تو فکر..[ چرا خجالت کشید؟!چرا مثل بعضی از آقایون منو برانداز نکرد! ] صدای مادر جون منو به خودم آورد《لیلی جان بیا برای خداحافظی》رفتم برای بدرقه..آستین سمت چپش کاملا خونی بود،خونی که خشک شده!پرسیدم《دستتون زخمیه؟》نگاهی به آستینش کرد و جواب داد《نه..!خون زخمای دوستمه،تو بغل خودم شهید شد؛امروز آوردیمش..منم هنوز فرصت نکردم لباسامو عوض کنم..》مادر جون گفت《خیر از جوونیت ببینی پسرم...جونتو گذاشتی کف دستت..》آقا محسن《وظیفه ست مادر..هر قطره ی خون من فدای تار موی ناموسم..》 تا اینو گفت سنگینی نگاه مادر جونو رو خودم حس کردم،کمی موهامو زدم زیر شال..آقا محسن برای حفظ حریم من و امثال من می جنگید،اونوقت من ندای آزادی سر داده بودم! آزادی پوچ! یاعلی گفت و رفت!من موندم و چار دیواری اتاق و یه پازل بهم ریخته توی ذهنم! پوتین و خاک و خون.. ناموس و تار مو... مانتوی جلو باز و حیا... کفش جیغ و لاک جیغ.. حجاب و حجاب و حجاب! یه شهید و یه پلاک! ☀️ خـــ مقدمـ ـــط... @khate_moghadam