eitaa logo
خـــ مقدمـ ــــط...💯
22 دنبال‌کننده
119 عکس
2 ویدیو
0 فایل
اهالے خـــ مقدمـ ـــط ✍ یادمان باشد اگر اهل #دل باشیم، رنگ و بوے #آسمان مےگیریم.وگرنہ ما هستیم و این #دنیاے پر زرق و برق ⇐ و امان،از این #جاذبۀ_تعلقات، ڪه بال هر #پروازے را مےگیرد و پاے هر رفتنے را #باز مے دارد...
مشاهده در ایتا
دانلود
‍   •●❥ ظلمت نفسی ❥●•   آبگوشت را بار میگذاشتم براے پدر جان!امر مادر جان بود و لازم الاجرا که یادش افتادم! کمے مکث..در فکر فرو رفتم،همه جا با من بود!دست از سرم برنمیداشت..مثل بختک به جانم افتاده بود.در حین تماشاے خندوانه جلوی چشمم ظاهر شد و خنده بر لبانم ماسید!! قرآن که می خواندم باز سروکله اش پیدا میشد..انقدر عمیق به فکر فرو رفته و درگیرش میشدم که نمے فهمیدم چه خوانده و تا کجا خوانده ام! بدترینش میدانے کجا بود!سجده! سبح ربی العلے وبحمده.. واے این دیگر آخرش بود!! دردش زیاد بود..عذابم میداد،دلم می خواست در همان حالت فریاد بزنم و بگویم خدایا غلط کردم..در همه حال کنارم بود خوب و بدش را نمیدانم،اما درد داشت..وجدان درد را میگویم!ظلمت نفسے را که شنیده اے؟! آرے من به خودم ظلم کرده بودم،یکے از تاوان هایش عذاب وجدانے بود که قلبم را به درد می آورد؛حقم بود..بیشتر از اینها هم حقم بود! شیطان قهقه ے مستانه اے سر میداد و می گفت《این هم از بنده اے که بخاطرش مرا توبیخ کردے!》نفسم قلقلک میداد و میگفت《جوانے!موقعیت گناه برایت فراهم بود..فکرش را هم نکن!》وجدانم اما میگفت《 نگو جوانم...نگو! به جوانی ابراهیم و ابراهیم ها برمیخورد!》 تکرار گناه!وحشتناک است..توبه کنے و باز خطا فاجعه است. اگر نعوذبالله جاے خدا بودم،خود را نمے بخشیدم!چقدر از ستارالعیوب بودنش سواستفاده کردم.اگر پرده از کارم برمیداشت چه؟! زانو زدم در برابرش،خدایا بدکرده ام! آماده ام اقرار کنم که بدکرده ام.غلط کردم که غلط کردم!ببخش که دوباره هایم دوباره تکرار شد،ترس دارم از اینکه باز قول بدهم و زیرش بزنم! اما خودت گفتے " باز آ هر آنچه هستے باز آ " پس با همه بدے و بے چشم و رویے ام،با همه ناپاکے و ناخالصے ام دوباره قول میدهم! اینبار نباید عهد شکنے کنم! ☀️ خط مقدم... @khate_moghadam
مذهبی بودم و کارم شده بود چیک و چیک،سلفی و یهویی..!عکس های مختلف با چادر و روسری لبنانی! من و دوستم یهویی توی کافی شاپ..من و زهرا یهویی گلزار شهدا..من و خواهرم یهویی سرخه حصار..عکس لبخند با عشوه های ریز دخترکانه..دقت می کردم که حتما چال لپم نمایان شود در تمامی عکس ها.. کامنتهایم یک در میان احسنت و فتبارک الله احسن الخواهر!دایرکت هایم پرشده بود از تعریف و تجمید ها..از نظر خودم کارم اشتباه نبود،چرا که داشتم حجاب؛حجاب برتر! کم کم در عکسهایم بالا گرفت رنگ و لعاب ها..تعداد مزاحم ها هم خدا بدهد برکت!کلافه از این صف طویل مزاحمت،یکبار از خودم جویا شدم چیست علت؟! چشمم خورد به کتابی..رویش نشسته بود خروارها خاک غفلت..هاا کردم و خاکها پرید از هر طرف.. "سلام بر ابراهیم" بود عنوان زیر خاکی من..ابراهیم هادی خودمان..همان گل پسر خوشتیپ..چهارشانه و هیکل روی فرم و اخلاق ورزشی..شکست نفس خود را..شیک پوشی را بوسید و گذاشت کنج خانه،ساک ورزشی اش هم تبدیل شد به کیسه پلاستیکی! رفتم سراغ ایسنتا و پستها،نگاهی انداختم به کامنتها،80 درصدش جنس مذکر بود!!! با احسنت ها و درودهای فراوان!لابه لای کامنتها چشمم خورد به حرفهای نسبتا بودار برادرها!دایرکت هایم که بماند!《عجب لبخند ملیحی..عجب حجب و حیایی...》انگار پنهان شده بود پشت این حرفهای نسبتا ساده،عجب هلویی..عجب قند و نباتی ای جان! از خودم بدم آمد..! شرمسار شدم از اینهمه عشوه و دلبری..شهید هادی کجا و من کجا! باید نفس را قربانی می کردم..پا گذاشتم روی نفس و خواستم کمی بشوم شبیه ابرهیم و ابرهیم ها... ☀️ خـــ مقدمـ ـــط @khate_moghadam
لاک جیغ قرمز.. مانتوی جلو باز آلبالویی.. کفشای خوشرنگ ده سانتی.. موهای شینیون شده.. به قول مادر جون هفت قلم آرایش! تولد شیدا بود؛حسابی شیک و پیک کرده بودم.کفش ها اذیتم میکرد؛پام چند باری پیچ خورد..اما مهم نبود!توی مسیر برگشت از پسرای سیکس پک دار خیابون ونک کلی تعریف و تمجید شنیدم و ذوق کردم! خستگی از سروکولم بالامیرفت،کلید درو چرخوندم؛وارد که شدم جلوی در ورودی یه جفت پوتین خاکی دیدم!قطره های خون روش خودنمایی می کرد.بی توجه به اون،رفتم سمت پذیرایی تا یکم روی مبل لم بدم،خستگیم در بره.شالم رو برداشتم که پرت کنم روی مبل؛یهو با صدای سرفه یه مرد و یالا گفتنش شالی رو که معلق بود بین زمین و هوا گرفتم و انداختم روی سرم..سربه زیر گفت سلام!من اما زل زدم بهش و گفتم سلام! مثل بعضی پسرهای کوچه بازار چشم هاش چهار تا نشد و از حدقه بیرون نزد..حتی یه لحظه نگاهمم نکرد!نیشش تا بناگوش باز نشد..!انگار نه انگار یه دختر با اینهمه رنگ و لعاب جلوش وایستاده..فقط عرق شرم و خجالت روی پیشونیش نقش بست..من برعکس اون؛ در ریلکس ترین حالت ممکن بودم! با چشم غره ی وحید خودمو جمع کردم رفتم آشپزخونه..مادر جون گفت《دوست وحیده؛تازه از ماموریت اومده..》خیره به گلای یاس روی میز ناهارخوری رفتم تو فکر..[ چرا خجالت کشید؟!چرا مثل بعضی از آقایون منو برانداز نکرد! ] صدای مادر جون منو به خودم آورد《لیلی جان بیا برای خداحافظی》رفتم برای بدرقه..آستین سمت چپش کاملا خونی بود،خونی که خشک شده!پرسیدم《دستتون زخمیه؟》نگاهی به آستینش کرد و جواب داد《نه..!خون زخمای دوستمه،تو بغل خودم شهید شد؛امروز آوردیمش..منم هنوز فرصت نکردم لباسامو عوض کنم..》مادر جون گفت《خیر از جوونیت ببینی پسرم...جونتو گذاشتی کف دستت..》آقا محسن《وظیفه ست مادر..هر قطره ی خون من فدای تار موی ناموسم..》 تا اینو گفت سنگینی نگاه مادر جونو رو خودم حس کردم،کمی موهامو زدم زیر شال..آقا محسن برای حفظ حریم من و امثال من می جنگید،اونوقت من ندای آزادی سر داده بودم! آزادی پوچ! یاعلی گفت و رفت!من موندم و چار دیواری اتاق و یه پازل بهم ریخته توی ذهنم! پوتین و خاک و خون.. ناموس و تار مو... مانتوی جلو باز و حیا... کفش جیغ و لاک جیغ.. حجاب و حجاب و حجاب! یه شهید و یه پلاک! ☀️ خـــ مقدمـ ـــط... @khate_moghadam
┄━•●❥ ستارالعیوب ❥●•━┄   بچه که بودیم تا یک کار زشتی را مرتکب می شدیم،همه دست ها به سویمان نشانه میرفت!یکصدا جمله هولناکی را می گفتند "هو هو هویش کنید..!" ترس به جانمان می افتاد،دست بر چهره می گذاشتیم..!بعضی هایمان ناراحت و بعضی انقدر بازیگوش بودیم که زبان از دهان بیرون؛ شکلک در می آوردیم.. بزرگتر که شدیم،کارهای زشتمان به مرور بیشتر شد!خطا پشت خطا..مانده ام اگه ستارالعیوب بودن پروردگار نبود،تا به حال چندین دست به سویمان نشانه میرفت..! امان..! امان از روزی که پرده ها کنار روند..گوشهایمان بارها بشنوند "هو هو هویش کنید..!" و آبرویمان بر باد رود... ☀️ خـــ مقدمـ ـــط... @khate_moghadam