#بریده_کتاب #منتخب_شما خانه آمده بود پوتینش را پشت در میدیدم که همیشه ی خدا گِلی بود. میگفتم خدایا این بنده خدا مگر کجا می جنگد!؟ روی پوتین حساس بودم هر وقت حسین می آمد، پوتین هایش را می شستم و واکس می زدم. موقع این کار با پوتین حرف میزدم و ازش میخواستم مواظب حسین باشد و هوایش را داشته باشد به خودم با دلخوشکنکها دلگرمی میدادم. 📚#ساختمان_کیانپارس 🆔 @khatemoqadam_ir

#میاندار 🌷 شخصیت شهید حسن عبدالله‌زاده رو از زبان پسرعمو بشنویم 🆔 @khatemoqadam_ir

🔸برای خرید کتاب «میاندار» با ۱۰درصد تخفیف و ارسال رایگان اینجا👇🏻پیام بدید 🆔 @khatemoqadam_admin

🗞خبر چاپ «پروانه سوم» در روزنامه جام جم منتشر شد 🆔 @khatemoqadam_ir

#بریده_کتاب #منتخب_شما اولین بار که خانواده حاج آقای رفیعی به خواستگاری من آمد، ۱۴ سال داشتم. آن روزها، حال مادرم خوب نبود؛ مریض بود. من، هم پرستاری مادرم را می کردم و هم کارهای پخت و پز را. باید به سر و وضع برادرانم هم می رسیدم. همسر حاج آقای رفیعی، هر بار که می آمد جواب نه می شنید؛ اما باز هم با امیدواری بیشتر می آمد. 📚#دل_آشوب 🆔 @khatemoqadam_ir

سلام صبحتون بخیر بنده های خوب خدا✨

📚«کوپه مطرب ها» نامزد جایزه کتاب سال دفاع مقدس در شاخه مستند نگاری شد 🔸کتاب «کوپه مطرب‌ها» به قلم امیرمحمد عباس‌نژاد است که تاریخ هشت ساله یکی از سربازان کرمانی را روایت می‌کند. این کتاب که سومین کتاب با موضوع «روایت آزادگی» از این نویسنده و انتشارات خط مقدم است، اسارت مجید رنجبر در 2 اردوگاه مختلف عراق را برایمان تصویر می‌کشد. 🔸راوی لابه‌لای خاطراتش از اسارت، گه‌گاه به دوران کودکی و نوجوانی‌اش نیز اشاره می‌کند و یک پسرک شهرستانی در انقلاب را نشان می‌دهد، بخشی از کتاب به خاطرات او از دوران اسارت‌آش در اردوگاه‌های عراق می‌پردازد. 🔸 آنچه این کتاب را از دیگر خاطرات اسرا متمایز کرده، حضور پسر خاله‌ای او محمود است که پس از چند سال اسارت و همراه بودن، به سازمان منافقین پیوسته و اردوگاه اشرف را به اردوگاه‌های کشور عراق ترجیح داده است. برای خرید کتاب با ۲۰ درصد تخفیف و ارسال رایگان اینجا👇🏻پیام بدید 🆔 @khatemoqadam_admin

📌مصاحبه با آقای امیرمحمد عباس‌نژاد نویسنده کتاب
 «کوپه مطرب ها» را 

اینجا

 بخوانید

.

🆔 @khatemoqadam_ir

#بریده_کتاب یعقوب همیشه نی‌اش همراهش بود. او خوب نی می‌نواخت. لحظاتی از حرکت قطار نگذشت که یعقوب دست توی جیب شلوارش کرد و نی‌اش را درآورد و گوشه‌‌ی دهانش گذاشت. می‌خواست با نواختن نی، حال بچه‌ها را عوض کند. صدای غمگین نی و دوری از خانواده، همه‌‌ی بچه‌ها را به گریه انداخت. چند دقیقه‌ای توی حال خودمان بودیم. ناگهان درِ کوپه باز شد و برادر جعفر ‌بزرگی، فرمانده گروهان، وارد شد و با عصبانیت گفت: _ براتون متأسفم! هیچ‌کدومتون به درد جبهه نمی‌خورید. اینجا را کوپه‌‌ی مطرب‌ها کرده‌‌اید! باید به شهر خودتون برگردید. به اهواز برسیم، حتماً همه‌‌تون رو به رفسنجان برمی‌گردونم! 📚#کوپه_مطرب_ها 🆔 @khatemoqadam_ir

🚨هم اکنون 🔹آیین اختتامیه جایزه کتاب سال دفاع مقدس 📍موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس 📌امروز اخبار بسیار خوبی از خط مقدم خواهیم شنید 🆔 @khatemoqadam_ir

#بریده_کتاب پایان سال که کارنامه‌ها را دادند، من علوم انسانی را انتخاب کردم. چون نبی اکرم فقط رشته‌ی ریاضی داشت، چاره‌ای نبود و می‌بایست مدرسه را عوض می‌کردیم؛ البته من از ته دل خوشحال بودم که از شر آن مدرسه خلاص می‌شوم؛ مسئولان مدرسه هم متقابلاً از این مسأله خوشحال بودند. ناظم مدرسه از شنیدن این خبر که من دیگر به آن مدرسه نمی‌روم، یک جعبه شیرینی خرید و کل مدرسه را شیرینی داد! 📚#میاندار 🆔 @khatemoqadam_ir