eitaa logo
خط مقدم
1.2هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
106 ویدیو
3 فایل
با ما به خط مقدم بیایید. تارنمای انتشارات خط مقدم: www.khatemoqadam.com خط مقدم در اینستاگرام: www.instagram.com/khatemoqadam.ir ادمین خط‌مقدم: @KhateMoqadam_admin تلفن تماس: ۰۹۱۲۹۳۸۳۳۸۷
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 📘 بابک نوری از آن پسرهایی است که هر فامیل باید یکی مثل او داشته باشد. از آن‌ها که بر خلاف خیلی از جوان‌های این روزها، نه جمع‌گریز‌اند، نه فامیل‌گریز! برعکس، عاشق میزبانی‌اند… دست پیرزن‌ها را می‌گیرند، به پیرمردها کمک می‌کنند، همبازی بچه‌ها می‌شوند، با جوان‌ها گپ می‌زنند… بابک نوری از همان‌هایی است که هر جمع دوستانه‌ای باید یکی از آن‌ها داشته باشد تا بشود اسمش را گذاشت «جمع دوستانه»! از همان خوش‌خنده‌ها که اهل سفر‌اند و همیشه هوای بقیه را دارند. از همان‌ها که صبح زودتر بیدار می‌شوند تا نان بخرند و اگر بناست کبابی بپزند، آتش را آن‌ها برپا می‌کنند. 🔹 وسط همه این شلوغی‌ها، می‌روند گوشه‌ای، نمازشان را می‌خوانند و در خلوتی دوست‌داشتنی، با خدای خودشان حرف می‌زنند… 📖 کاغذها می‌گویند بابک نوری، جوان خوش‌قد و بالای کتاب بیست و هفت روز و یک لبخند فقط ۲۴ سال داشت. اما وقتی لابه‌لای خرده‌روایت‌های زندگی بابک را می‌خوانی، می‌بینی که خیلی بیشتر از ۲۴ سال زندگی کرده بود… 🛒 برای تهیه‌ی کتاب «بیست و هفت روز و یک لبخند»، در دایرکت پیام دهید. @KhateMoqadam_admin
🟫 📘 دمشق دیگر آن شهری که چند سال پیش از تلویزیون دیده بودند، نیست. دیگر نه از زائران خبری هست، نه از مغازه‌های دور و اطراف. رد ناامنی باعث شده شهر در سکوت و سکون فرو رود. 🛒 برای تهیه‌ی کتاب «بیست و هفت روز و یک لبخند»، در دایرکت پیام دهید. @KhateMoqadam_admin
✍️ 📘 این که شهید است و چه آراسته‌ست "بیست و هفت روز و یک لبخند"، روایتی از زندگی شهید مدافع حرم "بابک نوری هریس" است که به قلم خانم "فاطمه رهبر" در نشر "خطّ مقدّم" به چاپ رسیده است و با اقبال مخاطب نیز رو به رو بوده و تا به امروز ده‌ها بار چاپ شده است. روایت این کتاب تقریباً همه‌ی زندگی شهید را به تصویر کشیده است و مخاطب به خوبی تمام لحظات دنیوی و اُخروی شهید را حس می‌کند و دلیل این ارتباط چیزی نیست جز این که نویسنده با رفت و آمد با خانواده شهید و آشنایی با سکنات و شیوه تفکّر و زندگی آن‌ها، عضوی از خانواده شهید شده است. شهید "بابک نوری" در خانواده‌ای به دنیا می‌آید و رشد می‌کند که با مذهب و انقلاب و دفاع مقدّس عجینند. پدرش دلاور مردی از رزمندگان اسلام در هشت سال دفاع مقدّس است و عطر معنویت مذهب در خانه مدام به مشام می‌رسد. تا این جای زندگی این شهید، شبیه زندگی بسیاری دیگر از شهدا است، ولی نویسنده با اشارات دقیق و ذکر خاطرات خانواده از او تصویر دیگری هم نشان می‌دهد که با نگاه کردن به عکس‌های شهید در پایان کتاب، بهتر می‌شود جان مطلب را دریافت. خانم "فاطمه رهبر" با تمامی کسانی که می‌توانسته است گفت و گو کرده است. حتّی با کسانی که حرفی برای گفتن نداشته‌اند و به شوق دیده شدن در قاب تلویزیون و با دلبستگی به دوربین و میکروفن به سوی مصاحبه شتافته‌اند. از دیگرسو معدود افرادی هم بوده‌اند که چه بسا حرف‌های بسیاری برای گفتن داشته‌اند، ولی حاضر به گفت و گو نشده‌اند. روایت به دو بخش تقسیم می‌شود که بخش اوّل از زبان خانواده و بخش دوّم روایت حضور در سوریه است و نویسنده به خوبی توانسته است با دو گونه ی متفاوت از روایت، هر دو بخش را به خوبی به تصویر بکشد. از نظر مشاهده‌ی دقیق و توصیف جزئیات خانم "رهبر" بسیار موفّق عمل کرده است. هم صحنه‌ها و جزئیات مکان را به خوبی شرح می‌دهد و هم حالات کسانی را که سخن می‌گویند. روایت بسیار صادقانه است و خالی از هرگونه اغراق. نویسنده از آن رو که افکار و احوال و اعمال خود را در روزهای این گفت و گوها به خوبی توصیف کرده است، توانسته دیگران را هم به همان دقّت ببیند و خواننده نیز نویسنده را بخشی از روایت می پندارد و با توجّه با تأثیر روایت، انگار خودش در کنار نویسنده در مراسم تولّد شهید بر سر مزارش شرکت کرده است و این بخش چقدر در معرّفی شهید و خانواده‌اش و علاقه مندان به او نقش دارد. هادی خورشاهیان
✍️ 📘 آقای "جمشیدی" از شخصیت های بسیار مهم این روایت است. او کسی است که به خوبی می داند "بابک" چگونه در دوران خدمت مقدّس سربازی به اعزام به سوریه تمایل پیدا کرده است و کسی است که بیرون از افراد خانواده، درباره ی حالات و احوالات شهید به مخاطب اطّلاعات بسیار ارزنده و دقیقی می‌دهد و نویسنده چنان او را ترسیم کرده است که مخاطب دلش می‌خواهد درباره‌ی آقای "جمشیدی" هم کتابی مستقل بخواند و با این فرمانده دلاور بیشتر آشنا شود. بخش سوریه که روایتی متفاوت دارد، به صورت پیوسته روایت می‌شود و تغییر چندانی در شخصیت‌های روایت کننده اتّفاق نمی‌افتد و داستان رشادت مدافعان حرم به صورت خطّی پیش می‌رود. با شخصیت شهید در این بخش بسیار بیشتر آشنا می‌شویم و از خلوت‌هایش آگاهی می‌یابیم. شهیدی که در تمام این بخش نگرانیم این بار به فیض شهادت نائل نگردد، چون دلش را نداشته با پدرش خداحافظی کند و ما دائم دعا می‌کنیم این بار شهید نشود و برگردد و پدر و پسر یکدیگر را در آغوش بگیرند. پدری که با رشادت‌هایش در دوران دفاع مقدّس به شدّت پدر است و بارها به هق هق و تکان شانه برای پسر رشید و شهیدش می‌گرید. در این کتاب به یُمن قلم بسیار اُستوار نویسنده، تبدیل به کسی می‌شود که با خود فکر می‌کنیم او را در مسجد محل یا توی کوچه و خیابان دیده‌ایم و وقتی یادمان می‌آید او را ندیده‌ایم، غصّه می‌خوریم و با صدایی که به گوش دیگران هم می‌رسد، می‌گوییم کاش او را دیده بودیم. این شهید می‌توانست راهی دیگر را برود که نرفت و در تمام روزهای حضورش در سوریه به شهادت اندیشید و خواست شهید بشود و به گونه‌ای از حرم سخن گفت که به مخاطب این حس دست داد که انگار جوانان غیور این سرزمین برای دفاع از وجود مبارک حضرت زینب به سوریه رفته اند نه برای دفاع از حرمش. هادی خورشاهیان
🟫 📘 بابک از وقتی توی ماشین نشسته، ته تنها لبش، که چشمانش هم می‌خندد. مدام گردن می‌کشد توی خلوتی جاده تا شاید زودتر از همه، مرقد را ببیند. شور و هیجان، چنان در بین مسافرهای اتوبوس شدید است که همه ترجیح می‌دهند سکوت کنند. چند ساعت استراحت در پایگاه نظامی کسوه، سرحال‌ترشان کرده. جاده‌های خاکی تمام می‌شود. به دمشق می‌رسند. مرقد طلایی، انگار از پشت ابرها در می‌آید‌. هنوز خرابی روی طلایی گنبد کاملا تعمیر نشده. وارد صحن می‌شوند. همه‌جا از پاکیزگی برق می‌زند؛ سنگ‌فرش‌ها و مناره‌های بلند اطراف. آرامشی غریب حکم‌فرماست. هم توی فضا، هم توی دل‌ها. انگار غریبی بی‌بی، هاله‌وار بر روح و جان همه نشسته. سعی می‌کنند در کنار هم قدم بردارند‌ چند قدم مانده تا نگاه‌ها، دخیل ضریح زینب کبری سلام الله علیها شوند. 🛒 برای تهیه‌ی کتاب «بیست و هفت روز و یک لبخند»، در دایرکت پیام دهید. @KhateMoqadam_admin
🟫 📘 جوون باید خودش راهش رو انتخاب کنه. هیچ‌کس رو نمی‌شه به زور به چیزی وادار کرد. 🛒 برای تهیه‌ی کتاب «بیست و هفت روز و یک لبخند»، در دایرکت پیام دهید. @KhateMoqadam_admin
🟫 📘 وقتی مادر آش را دم خانه‌ی همسایه‌ها برده بود و گفته بود «آش پشت پای بابک است؛ رفته سوریه…»، خشک‌شان زده بود. کی باور می‌کرد پسری که تمام این سال‌ها ظاهر امروزی داشته، یک‌هو از سوریه سر دربیاورد؟ 🛒 برای تهیه‌ی کتاب «بیست و هفت روز و یک لبخند»، در دایرکت پیام دهید. @KhateMoqadam_admin
🟫 📘 مادر می‌پرسد: به دوست‌هات نگفتی؟ جواب می‌دهد :فقط خداحافظی کردم و گفتم یه مدت نیستم. همه فکر کردن می‌رم خارج. منم گفتم آره. مادر با تعجب دست روی خال کنار چانه‌اش می‌گذارد. بابک جواب می‌دهد: سوریه هم خارجه دیگه، مامان! و صدای خنده هر دویشان بلند می‌شود. 🛒 برای تهیه‌ی کتاب «بیست و هفت روز و یک لبخند»، در دایرکت پیام دهید. @KhateMoqadam_admin