eitaa logo
منتظران ظهور
128 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
801 ویدیو
42 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت پنجم/ من دختر قیصرم ...۱ 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 پیشوای دهم- امام هادی(علیه السلام)- «بشر انصاری» را به حضور می طلبد. سابقه دوستی و وفاداری بشر به فرزندان فاطمه(سلام الله علیها)، موروثی و مستحکم بوده و بر اساس همین سابقه درخشان است که بشر، مورد اعتماد و رازدار امام هادی (علیه السلام) می باشد. امام هادی(علیه السلام) وقتی بشر را به حضور می طلبد، به او می گوید: -کاری بر عهده ات خواهم گذاشت، که انجام آن فضیلتی برای تو خواهد بود. بشر که از شنیدن این خبر شادمان گشته است، وفاداری و اشتیاق خویش را برای خدمتگزاری به امام دهم، بار دیگر اظهار می دارد: -مولایم! هر چه فرمایی، بر انجامش شتاب خواهم داشت. ⚜⚜⚜⚜⚜⚜ امام هادی(علیه السلام)، نامه ای مهر و موم شده همراه با کیسه پول که دویست و بیست سکه طلا در آن است، به بشر داده و می گوید: -ای بشر! این کیسه پول زر و نامه را با خود بردار و به بغداد روانه شو. آنگاه که به این شهر رسیدی، بر ساحل فرات حاضر باش. فردا عصر، یک کشتی تجاری به بغداد خواهد آمد. در این کشتی، کنیزکانی هستند که برای فروش آورده شده اند. اکثر خریدارانی که آنجا هستند، از بنی عباس بوده و پول فراوانی را برای خرید با خود آورده اند. تو مراقبت کن که یکی از فروشندگان کنیز، «عمر و بن یزید» نام دارد و دختری همراه او می باشد، که هرگاه بخواهند چهره اش را بر خریداران عرضه نمایند، او امتناع کرده و نمی گذارد کسی نقاب از چهره اش کنار زند، یا حتی صدایش را بشنود. او دو جامه از حریر بر تن داشته و خزی به دوش دارد. یکی از خریداران که شیفته نجابت و پاکدامنی او می شود، می گوید: «من این کنیز را به سیصد دینار خریدارم.» کنیز با لحنی استوار و جدّی می گوید: «مرا به تو رغبت و اشتیاقی نیست. اگر دارای ثروت و شکوه سلیمان پیغمبر هم باشی، نزد تو نخواهم آمد.» امام دهم لحظه ای سکوت کرده و سپس ادامه می دهد: -رفتار این دختر به گونه ای است که «عمروبن یزید» نمی تواند در برابرش تندخویی کرده و برای وادار ساختن او به اطاعت، دست به تازیانه ببرد. بنابراین، با شگفتی آمیخته به نگرانی به دختر می گوید: «چاره ای جز فروش تو نیست. اندکی اندیشه کن که کیستی، کنیزکی برای فروش!» ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
🔺 او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت یازدهم//فریادرسی می آید 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 باد قطرات درشت باران را بر در و دیوار می کوبد. رطوبت دیوارها که بوی خاک رس و کاه را در خود دارد، همه جا پیچیده است. هوا، سرد که نیست؛ اما ماندن در زیر چنین باران طاقت می خواهد. «ابوالحسین بن کاتب» در زیر بارش باران راه را پیموده است تا بتواند خود را به این مکان برساند. او، لحظه ای را در نزدیکی حرم مطهر کاظمین توقف می کند درنگی گنگ و سکوتی کوتاه. بیگمان اگر کلیددار حرم را نمی شناخت و به او اطمینان نداشت هیچ گاه به سوی این مکان نمی آمد. مخفیانه زندگی کردن و دور از چشم مردم بودن او که چندین ماه ادامه داشته، اینک به شکل یک عادت برایش درآمده است. ماجرا از هنگامی شروع شد که میان او و یکی از وزیران حکومتی، اختلاف افتاد و کار به مشاجره کشید. آن وزیر ابوالحسین را تهدید کرده بود که او را به قتل خواهد رسانید. از آن زمان به بعد نشانه های توطئه و ماجرا جویی علیه ابوالحسین یکی پس از دیگری خود را نمایان ساخته است. حلقه ای از حوادث گزنده و تهدیدآمیز که پیاپی روی داده است، او را در میان گرفته و گردابی سیاه و هولناک را در پیش چشمانش نمودار ساخته است. موی ابوالحسین، آن قسمتی که از زیر کلاه بیرون مانده است در نسیم می لرزد، همچون دلش که در فشار سینه بالا و پایین می رود. ابوالحسین نگاه به مقابل خویش می گستراند: دیوارهایی که سر بر شانه هم نهاده و همچون آدمها ر کنار یکدیگر خوابیده اند. آدمها آرامش خواب در سکوت و تاریکی شب! ابوالحسین یک لحظه به کسانی می اندیشد که در پناه این دیوارها به آسودگی و فراغ خاطر خفته اند: «کاش من هم می توانستم!» «اما چگونه؟! در زیر کدام سقف؟!» از تاریکی صدایی می آید: -ابوالحسین! چرا در بیرون مانده ای؟ او به سوی صاحب صدا بر می گردد. دو مرد، در مقابل هم قرار می گیرند. زحمتی نیست در بازشناسی همدیگر. مردی که پیش روی ابوالحسین ایستاده است، «ابوجعفر قیّم» -کلیددار حرم- می باشد. ابوالحسین به امید دو بزرگواری که در این حرم مدفون هستند، به این سوی آمده است. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔸🔸🔸🔸🔸 آخرین منزل امید همین خانه است. بر کلید دار حرم می توان اطمینان داشت. سابقه دوستی و نیکی هایی که این دو مرد در حق یکدیگر داشته اند هر دو را نسبت به هم ایمن می سازد. ابوالحسین به دوست خویش می گوید: -خسته هستم برادر! خسته و ترسان. اگر امشب درهای حرم را قفل نمایی تا بتوانم با آسودگی و فراغ خاطر به دعا و نماز پردازم شاید که این بزرگواران به کمکم بیایند. کلیددار تا بتواند چهره ملتهب و نگران دوست خود را بهتر ببیند جلوتر آمده و به تردید می گوید: -اما اگر کسی به قصد زیارت بیاید و درهای بسته را ببیند آن وقت... ابوالحسین سخن دوست خود را نیمه می کند: -آه! در این باران و باد و توفان! یقین داشته باش که تا سحرگاه هیچ آدمی از خانه اش بیرون نخواهد آمد. کلیددار، سرانجام تسلیم می شود. شاید این کمک بتواند آرامشی برای نگرانی های دوستش باشد. ابوالحسین داخل حرم شده و کلیددار درها را قفل می نهد. نماز! زیارت! دعا! سکوت شب با های های گریه مرد درهم می شکند: -خدایا! به فریادم برس که از همه کس دل بریده ام! آوای حزن آلود و صدای خوشایند دعای او، پنداری که پایانی ندارد. خودش چنین می خواهد که ساعتها در همین حال باقی بماند؛ دست کم تا سحر! ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
🔺 او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت پانزدهم//ادامه آن پدر و پسر 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 نایب امام زمان کسی است که از هر نظر مورد اطمینان و وثوق امام بوده و برای عموم مردم نیز، چهره ای قابل قبول و شناخته شده باشد. در دوران هفتاد ساله ی غیبت صغری چهار نفر می باشند که افتخار نایب امام زمان بودن را از آن خود می سازند: «عثمان بن سعید عمری» اولین نایب امام (عج) می باشد. او همان کسی است که در زمان امام حسن عسکری(ع)، اموالی را که مردم برای امام می آورند، به او می دادند تا آنها را به خانه امام یازدهم برساند. عثمان بن سعید که در سامرا روغن فروشی می کند، در آن روزگار، امانت های مردم را در خیک های روغن جا سازی می کرد و به خانه پیشوای شیعیان می فرستاد. خدمت صادقانه عثمان بن سعید به خاندان امامت همراه با ایمان و پرهیزکاری فراوانش او را به چنین افتخار بزرگی نایل ساخته است. محمد بن عثمان فرزند عثمان بن سعید می باشد و بعد از مرگ پدر نایب امام زمان می شود. او دومین نایب امام زمان در دوران غیبت صغری می باشد. 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 دستخط امام زمان(عج) به محمدبن عثمان درباره مرگ پدرش، چنین است: «انا لله و انا الیه راجعون! تسلیم فرمان و راضی به قضای پروردگار هستیم. پدرت با سعادت زیست و با افتخار مرد. خدا او را رحمت کند و به اولیای خود ملحق سازد! او پیوسته در آنچه او را به خدا و برگزیدگان الهی نزدیک می ساخت تلاش و کوشش می کرد. خدایش او را بیامرزد! ای محمد! خداوند پاداش تو را افزون نماید و در این مصیبت صبر نیکو مرحمت فرماید! تو مصیبت دیده ای و ما هم اندوهناک هستیم. فراق پدرت برای تو و ما، دردناک می باشد. خداوند او را در جایگاهی که یافته است شاد گرداند! اما از سعادت پدرت این بود که فرزندی همانند تو دارد. فرزندی که جانشین او می باشد و برایش طلب رحمت و مغفرت می نماید. من نیز سپاسگزاری خدا را می نمایم؛ زیرا شیعیان به وجود تو و آنچه خداوند در تو قرار داده است شادمان خواهند شد. پروردگار عالم تو را یاری کند و نیرو بخشد...» فرمانها و دستورات امام زمان(عج) در امور مهم دینی و اجتماعی در زمان زندگی محمد بن عثمان با همان خطی که در زمان پدرش نوشته می شد به دست او می رسد. شیعیان نیز کسی غیر از او را به عنوان نایب امام نمی شناسند بنابر این جهت ارتباط با امام خودشان فقط به او مراجعه می کنند. علی بن احمد قمی که از شیعیان و یاران نزدیک محمد بن عثمان است روزی به دیدار دوست خویش می رود. کسی نزد محمد بن عثمان است مردی که مشغول نقاشی بر یک لوح می باشد. علی بن احمد می پرسد: -آقایم این لوح برای چیست؟ محمدبن عثمان همانطور که چشم بر لوح و نقاش دارد می گوید: -برای قبرم می باشد. در قبر مرا روی آن خواهند گذاشت! علی بن احمد به لوح نگاه می کند: آیاتی از قرآن در لوح نقش شده است و نقاش مشغول نوشتن نام امام شیعه در حاشیه لوح می باشد. 🔻🔻🔻🔻🔻 محمد بن عثمان به دوست خود از محل قبر و روز مرگ خودش خبر داده و ادامه می دهد: -مامور شده ام که خود را آماده سفر مرگ سازم. مردی که حدود پنجاه سال نیابت امام زمان را بر عهده داشته است و در ملاقات دایمی با آن رهبر بزرگ الهی عمر خویش را سپری ساخته است اینک در تدارک سفر آخرت است. او در قبری که برای خویش مهیا کرده است هر روز وارد شده و یک جز از قرآن می خواند و سپس بیرون می آید. وقتی علت این کار را می پرسند می گوید: -برای مردن اسبابی باید آماده ساخت که من نیز چنین می کنم. ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی