🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌺سیده شادی موسوی🌺
سلام دوستان، سیده شادی موسوی هستم و ۲۰ساله
و میخوام داستانمو براتون شروع میکنم
از اینکه میخوام گذشته رو براتون باز گو کنم هم شرمنده ام هم خوشحال شرمنده از گذشته و خوشحال از آینده..آینده ای که خواست خدا و کمک خودم بود.
تا پارسال دختری بودم اهل مُد یه دختر شیطون که عاشق هیجان کسی که دوست داشت همه چیو تجربه کنه کوچیکترین خلافم میشه گفت: حرف زدن با هر پسر نامحرمی بود گذروندن لحظه های زندگیم کنار جنس مخالف که با رفقا و بچه ها خوش باشیم تو جمع هامون قلیون به پا بود...
رفتارام شبیه پسرایه لات چاله میدون بود تا یه دختر!! تیپ و قیافه جوری بود که با دیدنم دل هزار تا جون میلرزید!! تا اون مدت نه امام زمانی نه امام حسینی هیچ کسی و نمیشناختم فقط یه اسم بودن ...نمازم که عشقی بود خداهم هر وقت مشکل داشتم صداش میزدم یه زندگیه بی هدف...
خودمو گول میزدم و رو همه گناهام چشامو میبستم واس دین و خدا بهونه میاوردم از اسلام دین آقایون روحانی دخترهای محجبه متنفر بودم
پارسال زندگیم عوض شد میشه گفت استارت زندگیمو زدم پارسال ماه رمضان بهونه ای شد...😭
تصمیم گرفتم روزه بگیرم..همه چی از یه روسری ساده مشکی شروع شد خیلی خلاقانه اونو بستم واس بار اول که خودمو تویه آینه دیدم بدم نیومد یه چادر ساده که فقط قرار بود تو این یه ماه به حرمت ماه رمضون سر کنم...
اولین بار وقتی خانواده ام با این قیافه جدید من رو به رو شده بودن چشاشون گرد شده بود و یه ذوقی تو چشاشون بود خانواده ام هیچوقت حجاب رو به من اجبار نکرده بودن...
۶ روز از ماه رمضان گذشته بود و من همچنان اون روسری مشکی و چادر ساده سرم بود.جالبه بدونید که من به هر آشنایی که تو خیابون سلام میکردم منو نمیشناخت اصلا فکر نمیکرد که من باشم جوابمو نمیدادن یا وقتی میفهمیدن منم تا دو ساعت هنگ میکردن
تو این زمان مسجد ساده محلمون هم میرفتم تک و تنها میرفتم نمازمو میخوندم و به خونه برمیگشتم رفیقامم مسخره ام میکردن که این دیونه بازی ها چیه این چادر چیه چرا دیگه آرایش نمیکنی...حرفاشون باعث شد قید همشونو بزنم و سیم کارتمو عوض کنم شب قدر به همون مسجد محل رفته...
مداح با سوزی که تویه صداش بود میخوند یه گوشه تنها نشسته بودم بی اختیار به سجده رفتم و فقط اشک میریختم..
حالا دیگه از زندگی بی هدفم خسته شده بودم از اینکه تو این لجن گیر کرده بودم از اینکه چقدر از خدا فاصله دارم از خودم دلگیر بودم ... چراغ های مسجد خاموش شد مداح دعا میخوند حالا منم بجای رسیده بودم که داشتم تویه سجده هام میگفتم خدایا غلط کردم خدایا غلط کردم منو ببخش خدایا میدونم چقدر بد بودم کمکم کن دیگه اون دختر قبل نشم
خدایا گناه کارم تو منو ببخش خدایا از اینکه اومدم رو به روت نشستم شرمنده ام با این بار گناه دستمو بگیر تو یه لجنی گیر کردم داره منو میکشه پایین همینجوری گریه گریه صورتم خیس خیس بود از شدت اشکام بعد از مدتی چراغ های مسجد روشن شد و منم حرفام با خدا تموم شده بود...
باورش سخته ولی قشنگ فهمیدم قشنگ حس کردم خدا منو بخشید دنیام عوض شد تمام اون لاک هایه رنگی و جیغ همه چی دوستایه خوبی تویه همین مسجد محلمون پیدا کردم کسایه که خیلی کمکم کردن حرف هایه مرحوم سید جواد ذاکر کمکم کرد...
اگه خواستم یه دختر محجبه شم اول بخاطر خدا و دوم بخاطر غریبه امام زمانم بود...
اول از امام زمان میخوام منو حلال کنه که انقدر باعث شدم بخاطر کارام گریه کنه بعدم از شما که متن هایه منه حقیر و تحمل کردین..
جالبه بدونین من بعد ها یه خواب راجب به امام زمان دیدم خواب دیدم امام زمان رویه چادرم یه شعر با خاک نوشته بود از نوک سر تا پایین چادرم اول شعرش هم نوشته بود...(یا اباصالح) از خدام ممنون که تو اوج بد بودن تو اوج ......... دستامو گرفت😭😭 بهم گفت بیا دختر بیا برگرد این راه تو نیست دستامو گرفت بلندم کرد.
این روزا یه مهمونیه خدا قشنگترین روزاس یکساله که دختر خوبی شدم ان شاالله به یاری حق دیگه برنگردم به اون دختر قبلی التماس دعایه فراوان داریم نماز و روزه هاتونم قبول یا علی
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_سیده_شادی_موسوی
#چیشد_چادری_شدم143
@dokhtaran_zahrai313