🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇
🌷دختری از تبار عاشورا وبا آرزوی شهادت🌷
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به همه ی اعضای کانال✋
من ریحانه هستم17سالمه
دختری هستم که تو یه خانواده ی فوق مذهبی و سنتی و عرب زبان به دنیا اومدم
وقتی بزرگ تر شدم اولین چیزی که به من یاد دادن احترام به بزرگترم بود
راستش من از همون اولش چادری بودم درسته خانواده مذهبی داشتم ولی هیچ وقت برای چادر سرکردن اجبار نمیکردن
اون موقعه ها من زیاد تو بحر شهدا و شهادت و کلا زیاد اهمیت نمیدادم به حجاب به ائمه زیاد فکر نمیکردم دوستشون داشتم احترام قائل بودم ولی پیرو راهشون نبودم
تااینکه من سال93میخواستم برم مشهد قبلش رفتم چادر بخرم قشنگ بود بهم میومد
اولش تصمیم گرفتم چادری بشم ولی بعدش گفتم چندروز دیگه خسته میشم دوباره میزارمش کنار بیخیال،
اینجور که که فقط برای مراسمات مذهبی چادر سرمیکردم اینم بگم تیپم اصلا جلف نبود خیلی ساده بودم ولی چادر نداشتم
وقتی وارد دبیرستان شدم تقریبا25-26مهرماه بود برای درس دفاعی بردنمون مناطق جنگی رفتیم فتح المبین اولش فقط به فکر اینکه با دوستام باشم رفته بودم چون هیچی از شهدا نمیدونستم
رسیدیم اونجا مناطق رو دیدیم برامون روایتگری کردن از اون روزا محو حرفاشون محو روضه هاشون شدم غرق شده بودم وقتی به خودم اومدم که دیدم صورتم خیس اشک شده😭
رفتم تو خودم باکسی حرف نزدم
رفتیم سوار اتوبوسامون بشیم که بریم پادگان برای استراحت
تلگرامم رو باز کردم داداشم برام یه فایل فرستاده بود
دانلودش کردم همون موقع هم گوش دادم
روضه حضرت زهرا بود داغون شدم شکستم که چرا اینکارو کردم چرا زودتر به خودم نیومدم😭
چرا دل مادرم زهرا رو شکستم چرا چادرمو سرنکردم
حضرت زهرا پشت اون در سختی کشید ولی چادرش از سرش نیوفتاد اون وقت من بخاطر این دنیا که همه رفتنی هستن حاضر نیستم فاطمی بشم؟؟؟
اون لحظه ها فقط گریه میکردم
شب شد رفتیم رزمایش اولش گفتم حتما فقط نمایشه ولی بعدش با حرفایی که شنیدم آتیش گرفتم که چطور اون همه جوون بخاطر آسایش و امنیت ماهارفتن توی اون نمایش از دفاع مقدس گفتن از بمب باروونا گفتن از شکنجه ها گفتن تا اینکه رسید
به شهدای مدافع حرم بی بی زینب تازه به خودم اومدم که چقدر شهید دادیم برای حرم حضرت زینب چقدر بچه بی پدر شد چقدر همسر بی سرپرست شد چقدر مادر بی فرزند شد اینهارو میگفتن و من داغون میشدم تو حال خودم نبودم
یه دفه یه طرف صحنه روشن شد و واقعه کربلا و به اسارت بردن اهلبیت اقام امام حسین زجه میزدم
تموم شد برگشتیم خوابگاه
خواب دیدم
دیدم که یه محلی هستم همش سفید رنگه هیچی نیس نه آبی نه کوهی نه درختی هیچی نبود، فقط یه صدایی بهم میگفت بیا هرچی هم جلوتر میرفتم هیچی نمیدیدم
یه دفه صدا پیچید ما میخواییم بهت کمک کنیم تو راه مارو پیدا کردی
پس چادر بپوش ما کمکت میکنیم نگران نباش
بعدشم از خواب پریدم
فرداش تو راه برگشت رفتیم یادمان شهدای هویزه اونجا هم با شهدایی که دیدم با حرفایی که درموردشون شنیدم مسمم تر شدم 15کیلومتری اهواز بودیم که برگشتم به دوستام گفتم من از شنبه با چادر میام مدرسه تا آخرشم پاش میایستم هرکی فاطمی شده و صبر زینبی پیدا کرده یاعلی بگه و چادری بشه و چادری بمونه ✋
اینجور شد که منم پایبند این راه شدم دختری فاطمی باصبری زینبی و آرزوی شهادت
اگه بد شده به بزرگی خودتون ببخشید
در پناه حق
یازهرا🌸
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴
#خاطره_چادری_شدن_دختری_از_تبار_عاشورا_با_آرزوی_شهادت
#چیشد_چادری_شدم196
@dokhtaran_zahrai313