eitaa logo
💚آرشیو خاطرات💚
31 دنبال‌کننده
5 عکس
3 ویدیو
0 فایل
سلام به کانال دختران زهرایی و پسران حسینی خوش آمدید کانال اصلی👇 @dokhtaran_zahrai313 پیچ اینستا👇 https://www.instagram.com/dokhtaran_zahrai/
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺 شهلا 🌺 سلام من شهلا۲۰ ساله از ایلام هستم قبل از چادری شدنم یه دختری بودم که فقط وقتی میرفتم مسجد محله مون چادر میپوشیدم وبه اهل بیت وائمه ایمان داشتم فقط از چادر وحجاب... متنفر بودم تااینکه دوسال قبل تو محله مون یه روز بنر زدن که قراره پیکرسه شهید گمنام بیارن مسجدما وبراشون مراسم بگیرن اولش برام خنده دار بود که بخوایم برای کسایی که نمیشناسیم مراسم بگیرم دوروز گذشت تااینکه یه روز مسئول فرهنگی پایگاه مون بامن تماس گرفت وگفت به کمکت نیاز دارم ومیخوام چند نفر از دخترای مسجد خبر کنی برای مراسم تابوت گذاری اولش قبول نکردم گفتم من اهل اینجور کارا نیستم من شرکت نمیکنم تو این مراسم ولی به بقیه دخترا میگم مسئول مون دیگه هیچی نگفت وگوشی قطع کرد روز مراسم شد وصبحش من ازکنار مسجد رد شدم وخواستم برم دانشگاه واتفاقی مسئولمون دم در مسجد بود با بی اعتنایی ازکنارش رد شدم ‌وبعد از این که چندقدم ازش دور شدم صدام زد ومنم رفتم پیشش گفت یه نفر کم دارم برای مراسم تابوت گرفتن تو بیا گفتم نه نمیتونم کار دارم گفت بیا قسمت هرکسی نمیشه خیلی اصرار کرد وبالاخره منم قبول کردم اون روز دانشگاه نرفتم وهمش تو مسجد بودم وبه بچه ها کمک میکردم ساعت ۸ شد ومراسم شروع شد من وچندتا از دخترا چادر سرکردیم ونقاب سبز بستیم روصورتمون قرار بود وقتی شهیدارو اوردن ما تابوت بذاریم رو شونمون وازبین مردم رد بشیم وبزاریم رو جایگاه... شهدا رو اوردن منو سه نفر دیگه یه تابوت شهید ۲۳ ساله رو داخل مسجد بردیم وقتی داشتم این شهید حمل میکردم انگار برادرم بود انگار ازم ناراحت بود خیلی زیر نقاب گریه کردم انگار باهام حرف میزد که چرا من بد حجابم... اون شب حال وهوای دیگه ای داشتم وخیلی شرمنده بودم وازخودم بدم میومدتابوت تا جایگاه بردیم بعد ازتمام شدن مراسم مجری گفت اجازه بدین مردم بیان شهدا رو زیارت کنن منم دیگه اون شب خیلی گریه کردم وشرمنده بودم وشهید زیارت کردم وبعد ازچنددقیقه به دوستم زهرا گفتم زهرا اگه من چادری بشم عیب نیست مسخره م نمیکنن دوستم اون شب بعد از پایان مراسم خیلی باهام حرف زد ومنم از اون شهید اجازه گرفتم که چادری بشم وخودش کمکم بکنه که شرمنده اش نشم اومدم خونه زود به مامانم گفتم اون چادری که برام خریدی وکش بنداز میخوام سرکنم مامان وبابام خیلی خوشحال شدن وخداروشکر این دوساله که چادری هستم وبه چادری بودنم افتخار میکنم ازاین چادر خیلی بهم رسیده وباهیچی عوضش نمیکنم حالا من یه دوست شهید دارم که باهیچ دوستی قابل مقایسه نیست هم رازمه وخیلی بهم کمک میکنه 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313