eitaa logo
💚آرشیو خاطرات💚
32 دنبال‌کننده
5 عکس
3 ویدیو
0 فایل
سلام به کانال دختران زهرایی و پسران حسینی خوش آمدید کانال اصلی👇 @dokhtaran_zahrai313 پیچ اینستا👇 https://www.instagram.com/dokhtaran_zahrai/
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺گمنام🌺 سلام اومدم خاطرات تحولم و براتون بیان کنم. من ورزش به صورت حرفه ایی کارمیکنم.رشتمم شمشیربازی بود سال 95 میشه تابستونش که مسابقات کشوری شهریورماه برگزار میشد من ماه قبلش تازه عضو شده بودم اما خب خیلیا اونجا بی حجاب بودن خب رو مام تاثیر میزارهه، کم کم داشتم از خط چادری بودنم بیرون میومدم که چراهمش من باید بزارم وقتی کسی نیست بهم توجه کنه حتی خدای خودم. روزا سخت می گذشت مسابقات نزدیک شد مسابقات کشوری سال اول من که میشه نوجوانان که تاحالا سابقه نداشتم شروع میشد دلشوره داشتم عجیب قبل مسابقات باخدای خودم عهد کردم که اگه موفق و سربلند بشم دل خانوادم شاد کنم قول میدم چادرم ازسرم تحت هیچ شرایطی نیوفته تحت هیچ شرایطی ازته قلبم صداش کردم ازش کمک خواستم دیدم خیلی دارن تو خوابگاه قران میخونن راز نیاز میکنن گفتم بابا خدا اینارو میبینه ماکجاییم یهو بیایم ازش کمک بخوایم چون گیریم روز مسابقه فرارسید من همچنان استرس بیشتر میشد توکلم بیشتر قبلش بامادرم تلفنی صحبت میکردم ازش میخواستم سفارش مارو پیش خدابکنه ما روسیاهیم مادرم گفت توکل کن به خانوم فاطمه الزهرا بگو برات مادری کنه صداش کن حتما جواب میدهه گفتم توکل به خودش رفتم جلو واسه جنگیدن اسممو صداکردن من رفتم روی پیست بازی که بازی شروع کنم قبلش از پول که امدم بالا رفتم واسه حذفی باید مرحله می رفتم تا به اولی برسم رقیب های سختی داشتم منم ناامید بااینکه فقط 5 ماه واره مسابقات شدهه بودم گفتم اخه مگه میشه مقام آورد گفتم من بازی خودمو میکنم رفتم تو اولین مرحله رو رد کردم با امتیاز بالا 15و5مرحله دوم گذشتم به خوبی سوم وچهارم رسیدم به پنجمی هیچکس باورش نمیشد که برسم برای اول دومی رقابت کنم تااینجا امده بودم قانع بودم امااااااااااااااااااااااااااا اینجاش مهم بود مادرم دستمو گرفتم بلندم کرد خیلی مسخرم میکردن که چرا میزنم روی پیست دیوانه شدی اما نمیدونستن من دارم مادرمو صدا میزنم موقع اذان شد باید به قولم وفا میکردم به داور بازی گفتم من باید برم نماز لطفا بازی باشه بعد نماز سریع میام رفتم از خدای خودم تشکرکردم راهش برام روشن شد فهمیدم که اینقدرهاهم تنها نیستم یکی هست هوامو داشته باشه برگشتم سر بازی اسممو پرسیدن بعد مال کجام وغیره مقام دوم کسب کردم فرداش دیدم رادیو داره اسممو میگه که یکی از بازیکنان تهران به این نام هنگام اذان مسابقه رها کرد به سوی خدای ماه وخودش رفته وغیرهه روز اهداجوایز بود که باید می رفتم روی سکو همه شیک کردهه بودن آرایش غیره موبیرون وغیره امدم که من اینجوری برم یادم افتاد قول دادم باچادر روی سکو رفتم فردای اهدا جوایز دوباره اسامی خوندن گفتن برترین اخلاق و محجبه ترین قهرمان قهرمانان این سالو به شما معرفی کنم گفتم خوش به حالش چقدر خدادوسش داشته به اوج رسوندتش بعد از اینکه داشتم حسرت میخوردم صدام کردن اون لحظه حس نابی بود آرزوی هردختری که اینجوری صداش کنن تاعمر داشتم چادرم نماز دیگه ترک نشد ایمانم قوی تر شده بود نسبت به قبل 😊 باتوکل به خدا مادرم فاطمه الزهرا دوم شدم ، هم اول نوجوانان که بعد 8 ماه وارد تیم ملی شدم از اونجا به بعد خدارو روبیشتر کنارم حس کردم خیلی تیکه مینداختن توکلمو حتی یکی از بازیکنان گفت هروقت منو بردی بیا واسم روضه بخون که موفقم شدم اون لحظه حس بدی بود تودلم توکل کردم به مادرم که مادرم دستمو گرفت🙂🌹🌹🌹که مثل بمب تومحلمون سپاه صداکرد امدن برای استقبال 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313