دلمگاهیبراینبودنهاییتنگمیشود
کههنوزدرخاطرمقدممیزنند.
نامیازشاننیست،
اماردّصدایشانبینسطرهایذهنممانده.
نهمیتوانپرسید"حالتچطوراست؟"
ونهمیشودفراموششانکرد…
فقطمیشودآرامگفت:
کاشهرکجاکههستی،
جهانتآرامباشد،
همانقدرآرامکهبعضیاوقات،
دلمبعدازیادتونمیماند..
تونیامدهبودینجاتمدهی،
آمدهبودیتاویرانمکنی...
ومن،بادلسوختهایدرمشت،
میانآتشِنگاهتسجدهزدم.
ایمعبودِگناهکارِمن؛باهرلبخندت،
یکبنداززنجیرعدالتگسست.
ومن،باتمامایماننابودشدهام،
بازهمعاشقگناهمماندم!
𝖬𝗈𝖻︎𝗁︎𝖺𝗆︎
(::
دلممیخواهدبغلتکنم،
وآنقدرفشارتبدهم؛
کهاستخوانهایتخردشود،
چونتوایندنیاجزتوهیچکسرا؛
(گوشمیدهی؟گوشمیدهی!)
هیچکسراآنقدردوستندارم..!
3.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگهدیگههیچوقتبرنگشتی،خندههاتیادمنرفتچی؟
منتظرتبودم،آنقدرمنتظرتبودم؛
کهازشدتغمانتظاررنگهاجانخودراازدستدادند،
ودیوارازتنهاییسایهامرابهآغوششکشید،
دیگرنیستمامااگرروزیازآنجاگذشتیمراخواهیدید..