#خاطره_شما
یه بار امتحان ریاضی داشتیم... داشتم با دوستم تقلب میکردم. اونم شاگرد زرنگ بود ... مثلا میخواستم تقلب کنما درست بنویسم. استرس گرفتم که معلم میفهمه.... اونایی که خودم بلد بودمم اشتباه نوشتم که نمره ی زیاد نگیرم شک کنه😂😂😂
دوستاتون رو به کانال دعوت کنید🌱
کانال خاطرات طنز مدرسه 😃
https://eitaa.com/khateratemadresse
لطفا با ذکر منبع ارسال کنید🌱
اینم خاطره مشترک من و معاون پرورشی عزیزمون😍❤️
چون من و دوستم بین همکارا از همه کم سابقه تر و جوون تر بودیم، هر وقت میخواستیم بچه ها رو ببریم اردو میگفتن کجا؟ شما خودتون باید رضایت نامه اولیاتون رو بیارین بدون رضایت نامه نمیتونیم شما رو ببریم اردو🤣🤣🤣😅😅
دوستاتون رو به کانال دعوت کنید🌱
کانال خاطرات طنز مدرسه 😃
https://eitaa.com/khateratemadresse
لطفا با ذکر منبع ارسال کنید🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه حسی بهم میگه اینم میتونه خاطره مشترک من با مدیرمون باشه🤣🤣🤣🤣🤣🤣
دوستاتون رو به کانال دعوت کنید🌱
کانال خاطرات طنز مدرسه 😃
https://eitaa.com/khateratemadresse
لطفا با ذکر منبع ارسال کنید🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش من وقتی معلم بهم
میگفت باید اینطوری انجام بدی😂
دوستاتون رو به کانال دعوت کنید🌱
کانال خاطرات طنز مدرسه 😃
https://eitaa.com/khateratemadresse
لطفا با ذکر منبع ارسال کنید🌱
#خاطره_شما
دوران راهنمایی کوچه کناری مدرسمون یه کوچه تنگ و خلوت بود که همیشه با استرس از اونجا رد میشدیم. 😓 😓
یه روز که با بچه ها داشتیم میومدیم خونه هله هوله هم خریده بودیم تو راه میخوردیم🤤 🤤
یهو صدای پای چند نفرو شنیدیم برگشتیم دیدیم بلههه چندتا پسر دارن پشت سرمون میان😱😱
ما تا اینا رو دیدیم شروع کردیم به دویدن حالا ندو کی بدووو.🏃♂🏃♂🏃♂
این پسرا هم تا ما رو تو این وضع دیدن گفتن بابا آروم باشید 🤦♂🤦♂🤦♂
تا اینو شنیدیم جیغ بنفش هم بهش اضافه شد...🗣🗣
جیغ میزدیم میدویدیم با چنان سرعتی میرفتیم که خوراکی هامون پخش زمین شد
این پسرا هم تا ما رو تو اون حال دیدن شوکه شده بودن 😧😧شروع کردن دنبال ما دویدن و یه چیزای میگفتن اما صدای جیغ ما بلند تر از اون بود که بخوایم بشنویم چی میگن.😶😶
خلاصه بالاخره پسرا به ما رسیدن و یکیشون با صدای لرزون و پر استرس گفت بابابخدا ما کاری به شما نداریم فقط داشتیم از این کوچه رد میشدیم.دو ساعته داریم داد میزنیم که نترسین ندویین ما داریم رد میشیم
اینو گفتن و دویدن رفتن🤭🤭
ما تازه به خودمون اومدیم خشکمون زده بود
بعد که فهمیدیم چی شده انقدررررررر خندیدیم و خندیدیم که یکی از بچه ها نفس کم آورد مجبور شدیم در یکی از خونه ها که آشنا بود بزنیم یه لیوان آب بگیریم🤣🤣🤣
دقیق یادمه به خونه که رسیدم رفته بودم دست و صورتم رو بشورم که از تصور حالت خودمون بلند بلند میخندیدم که اومدن در زدن که دیوونه شدی واسه چی میخندی؟🤣🤣🤣الانم هر وقت یادم میاد کلی میخندم 😂😂🤣🤣
دوستاتون رو به کانال دعوت کنید🌱
کانال خاطرات طنز مدرسه 😃
https://eitaa.com/khateratemadresse
لطفا با ذکر منبع ارسال کنید🌱