eitaa logo
♥خــــــاطره شــــــهدا♥
414 دنبال‌کننده
269 عکس
19 ویدیو
11 فایل
♥هوالمحبوب♥ ■زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست■ ■این کانال حاوی داستان پرواز معراجی های انقلاب، دفاع مقدس، مدافع حرم و ... است■ ⛔ کپی از مطالب با ذکر "منابع" بلامانع است ⛔
مشاهده در ایتا
دانلود
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍خاطرات دختر و داماد شهید قسمت:14 🌹پدرم در هیچ حال از یاد خدا غافل نبود و قبل از انجام هرکاری وضو می گرفت و می گفت: کارم را در راه خدا انجام می دهم. 🌹او هنگام شهادت نیز وضو داشت و با پیکری مطهر به آرزوی خود برای شهادت در راه خدا نایل شد. منافقین درحقیقت وسیله ای شدند تا پدرم به آرزویش برسد. 🌹پدرم مرد جنگ و عمل بود و فکر و قلبش در جبهه ها بود و در دوران 8 سال جنگ هرگز حاضر به ترک جبهه ها نبود. 🌹مردم انقلابی و نیروهای مردمی و سپاهی در سراسر کشور با نام پدرم به عنوان رزمنده ای شجاع و ارتشی دلاور آشنا هستند و محبت او در دل همگان جای دارد. ✍به روایت داماد شهید 🌹شهید صیاد شیرازی بسیار زیاد برخواندن نماز اول وقت دقت داشت ، بیشتر کارهای ایشان به گونه‌ای تنظیم می‌شد که یا با وقت نماز به پایان می‌رسید، یا پس از خواندن نماز شروع می‌شد. حتی مراسم عروسی بنده نیز با نماز جماعت شروع شد. 🌹 وجود نظم و برنامه‌ ریزی بسیار دقیق در امور فردی ، اجتماعی ، خانوادگی و عبادی از دیگر ویژگی های آن شهید بود که می‌تواند الگویی برای نسل جوان کشور باشد. 🌹یکی از دلایل بسیار مهم در ارتقای کمالات و رسیدن به درجه‌ی شهادت درآن شهید بزرگوار، وجود برنامه‌ریزی ونظم دقیق برای تمامی امور زندگی بود. 🌹ايشان تنها يك سوم از حقوق ماهيانه‌ي خود را صرف معيشت زندگي خانوادگي مي‌كرد و دو سوم ديگر آن صرف امور خيريه و صندوق قرض‌الحسنه شخصي ايشان مي‌شد، خانواده وحتي همسر ايشان، پس از شهادتشان متوجه شدند كه ميزان واقعي حقوق آن شهيد چقدر بوده است، زيرا درايام زندگيش، تنها ثلث حقوق خود را صرف امور خانوادگي مي‌كرد. 🌹ملاك هاي شهيد صياد شيرازي براي گزينش داماد خانواده ، سازده‌زيستي وحضوردر جبهه به عنوان بسيجي بود. ملاكهاي مادي مدنظر ايشان نبود چون قبلا بزرگواران ديگري با موقعيتهاي اجتماعي بهتر يا از فرزندان نزديكانشان يا مسؤولان دولتي دراين زمينه مطرح شده بودند و من درزمان ازدواجم دانشجو بودم وموقعيت مالي مناسبي نداشتم. 🌹آن شهيد اگر احيانا مشكل خانوادگي در وابستگان و نزديكان مي‌ديد، مستقيما دخالت نمي‌كرد واز طريق نوشته وبا واسطه مطالب را گوشزد مي‌نمود. 🌹آن شهيد علي‌رغم درگيري‌هاي كاري گوناگون، روز جمعه را به طور كامل در اختيار خانواده بود، ايشان صبح جمعه پس از ورزش واليبال يا فوتبال و صرف صبحانه، شخصا دستشويي، آشپزخانه و راه‌پله‌ها را - با اين كه بعضي معتقدند اين امور مربوط به خانمها بود - مي‌شستند و سپس براي نمازجمعه آماده مي‌شدند. ادامه دارد منبع: https://article.tebyan.net/120496/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B5%DB%8C%D8%A7%D8%AF-%D8%B4%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
حضرت آقا در کنار تابوت #شهید_علی_صیاد_شیرازی @khatere_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍خاطرات همرزم قدیمی، امیر سرتیپ سید حسام‌هاشمی‌ قسمت:15 🌹امیر سرتیپ سید حسام‌هاشمی‌ از بین حماسه های بسیار ایشان به هفت کار بزرگ ایشان اشاره کرده اند: 1- ایشان مبتکر طرح انسداد مرزهای ایران بود؛ در فروردین ماه سال ۵۹ طرح انسداد مرزهای ایران را مطرح می‌کند و طرح اجرایی می‌شود. 2- آزاد سازی کردستان ایران؛ در سال ۵۹ همزمان با طرح انسداد مرزها. 3- آموزش نظامی‌به نیروهای سپاهی . 4- ایشان مبتکر ایجاد بسیج مردمی؛ در سال ۵۸ در بدو ورود ناوهای آمریکایی خلیج فارس بود و از کمک سروان عطا الله صالحی که امروز فرمانده ارتش جمهوری اسلامی‌ایران است، استفاده کرد. 5- طرح ابتکاری کربلا و آموزش نظامی‌به بسیجیان؛ بعد از عملیات طریق القدس در این طرح ۲۰ پادگان ارتش در ابتدای سال ۶۰ آماده پذیرش بسیجیان و آموزشهای نیروهای داوطلب مردمی‌شدند. 6- ترمیم و بازسازی نیروهای مسلح؛ بعد از دفاع مقدس. 7- تشکیل هیات معارف جنگ؛ به منظور اینکه فرماندهی و نحوه فرماندهی عملیات‌ها در دوران دفاع مقدس به فراموشی سپرده نشود و تجربیات جنگ به دانشجویان دانشگاه افسری منتقل شود. ادامه دارد منبع: http://www.hamsaranekhoob.ir/index.php/component/tags/tag/655-2017-11-08-12-54-13 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍خاطرات کوتاه از شهید‌ قسمت:16 🌹شهید صیاد شیرازی نقش روحانیون را در دفاع مقدس بسیار موثر می‌دانست و می‌گفت "نقش یک روحانی و تاثیرگذاری‌اش بیشتر از چندین تانک برای من است و به جای تانک به من روحانی بدهید." ★★★★★★★★★★ 🌹بنی‌صدر در زمان تصدی مسئولیتش به دنبال انزوای روحانیت بود و در ارتش با نیروهای انقلابی و ارتشی درگیر می‌شد. بنی صدر در یک جلسه در دزفول در حضور شهید صیاد شیرازی و شهید چمران به امام خمینی(ره) اهانت کرد که شهید صیاد شیرازی با او درگیر شد که بنی‌صدر در آن زمان گفت صیاد باید از ارتش اخراج شود، ولی شهید فلاحی اعلام کرد اخراج، مراتب خاص خود را دارد و موضوع به حاج احمد خمینی گفته شد. در این زمان بنی‌صدر وقتی دید برای این کار پشتبیانی ندارد از موضوع صرف‌نظر کرد. ★★★★★★★★★★ 🌹یک روز در یکی از قرارگاه‌ها شهید صیاد شیرازی از من پرسید که فلانی میزان شرکت رزمنده‌ها در نماز جماعت به چه صورت است؟ من به ایشان گفتم اکثر رزمنده‌ها در نماز جماعت ظهر و عصر و مغرب و عشاء شرکت می‌کنند ولی تعداد شرکت کنندگان در نماز جماعت صبح کم است. در این زمان شهید صیاد به من گفت به همه اعلام کن که فردا قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر باشند و من این کار را کردم. صبح همه در حسینیه حاضر شدند و شهید صیاد بلند شد و گفت: برادران، شما به دستور من که یک سرباز کوچک جبهه اسلام هستم قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر شدید ولی به امر خدا که هر روز صبح با صدای اذان شما را به نماز جماعت می‌خواند، توجه نمی‌کنید! ★★★★★★★★★★ 🌹 خیلی اشکش را نگه می داشت توی چشمش، همسرش فقط یکبار گریه‌اش را دید، وقتی امام رحلت کرد. دوستش می‌گفت: « ما که توی نماز قنوت می‌گیریم از خدا می‌خواهیم که خیر دنیا و آخرت را به ما اعطا کند و یا هر حاجت دیگری که برای خودمان باشد اما صیاد تو قنوتش هیچ چیزی برای خودش نمی‌خواست. بارها می‌شنیدم که می‌گفت (اللهم احفظ قاعدنا الخامنه‌ای) بلند هم می‌گفت از ته دل ... ادامه دارد منبع: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13910119000266 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍خاطرات کوتاه از شهید‌ قسمت: 17 🌹اوایل جنگ بود. در جلسه‌ای بنی صدر بدون «بسم الله» شروع کرد به حرف زدن، نوبت که به صیاد رسید به نشانه‌ی اعتراض به بنی صدر که آن زمان فرماده کل قوا بود، گفت :"من در جلسه‌ای که اولین سخنرانش بی آنکه نامی از خدا ببرد، حرف بزند، هیچ سخنی نمی گویم" ★★★★★★★★★★ 🌹شهید صیاد می گوید: در عملیات طریق القدس ارتش و سپاه که با هم دو لشگر و اندی داشتند، برای حمله به دشمن به ۱۱۰ هزار گلوله فقط از یک نوع مهمات نیاز داشتند و ما از این نوع گلوله فقط سیزده هزار تا داشتیم. وقتی آن برادر مسئول آتش، این برآورد علمی را به ما نشان داد، اصلاً نفهمیدیم چطور شد که گفتیم: شما بقیه کارها را بکنید، مهمات در راه است و می‌رسد. بلافاصله به خدا پناه بردیم که خدایا این چه بود که ما گفتیم. فقط همین را بگویم تا موقعی که بچه‌ها بستان را گرفتند تا آن موقع، آن برادر مسئول آتش یادش رفته بود که مهمات چه شد؟ ★★★★★★★★★★ 🌹می‌گفت: «پول برای من با کثافت فرقی نمی‌کند» الان کسی این حرف‌ها را باور نمی‌کند اما علی بعد از پیوستن به دانشگاه افسری، همه حقوق خود را به من می‌داد، می‌گفت: مادر، من یک جور گلیم خود را از آب بیرون می‌کشم اما شما ۵ تا پسر و ۲ تا دختر دارید؛ البته بعد از ازدواج نیز باز بخشی از حقوقش را برای ما می‌فرستاد و تا وقتی شهید شد، مقرری قطع نمی‌شد. علی می‌گفت بابا چطور با این حقوق ناچیز بازنشستگی که تازه همین چند وقت پیش شد ۱۲۰ هزار تومان، می‌توان این خانواده شلوغ و پر رفت و آمد را بچرخاند. ★★★★★★★★★★ 🌹 موقعی که حضرت امام(ره) او را به حضور طلبیدند و دستور اکید دادند که شمال غرب کشور ناامن است و فقط شما می‌توانید امنیت آنجا را برقرار کنید، صیاد هم بلافاصله در خانه خود ستادی تشکیل داد و افراد مورد اعتماد را برای اجرای امر امام(ره) انتخاب کرد؛ ضمن این که او بعد از کناره‌گیری از فرماندهی نیروی زمینی قسم یاد می کرد؛ اگر امام بفرمایند لباس‌هایت را بکن یا درجه گروهبان سومی بزن، به خدا این کار را بدون کمترین ناراحتی انجام خواهم داد. ★★★★★★★★★★ 🌹 اولین و آخرین دغدغه شهید صیاد شیرازی، وحدت نیروهای مسلح و تبعیت از ولایت فقیه و امنیت ملی بود. ایشان در تاریخ ۱/۴/۱۳۷۷ طی یادداشتی این دغدغه را با تمام وجودش در عباراتی آورده است. در میان این عبارات، مطالب بسیار مهمی به چشم می خورد. از جمله این که: «موضع ولایت بر ما با این صراحت ابلاغ می شود و نباید ما در اجرای آن عاجز باشیم. رضایت خداوند و ولی امر مسلمین از ما، پایه و رکن نجات از تنگناهاست. ★★★★★★★★★★ 🌹در عملیات بدر در اسفند ۱۳۶۳ یک هفته پس از این که نیروهای اسلام جاده بصره - بغداد را قطع کردند و با احداث پل بر روی رودخانه دجله آنجا را تصرف کردند، بنا به دلایلی مجبور به عقب نشینی شدند، آن هم تا جزیره مجنون. سپهبد شهید صیاد شیرازی و سرلشگر صفوی آخرین نفراتی بودند که از منطقه عملیات عقب آمدند در چنین اوضاعی او با یک حالت خاص و برافروخته خود را از قایقی که برای آن‌ها تهیه شده بود به آب انداخت و گفت: چگونه زنده باشیم و عقب بنشینیم؟ جواب امام(ره) را چه بدهیم. ادامه دارد منبع: http://mfpa.ir/article/10-%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%86%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B5%DB%8C%D8%A7%D8%AF-%D8%B4%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D8%B2%DB%8C 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍خاطرات کوتاه از شهید‌ قسمت:18 ❤️ به روایت خود شهید 🌹شبانه خودم را با یک فروند هواپیمای فالکون به کرمانشاه رساندم و صحنه پیشروی دشمن را از نزدیک مشاهده کردم و متوجه اوضاع شدم. چنان جو پریشانی و اضطراب در مردم ایجاد شده بود که سراسیمه از خانه بیرون آمده بودند. از طرفی جاده کرمانشاه به بیستون از خودروهایی که در انتظار جا به جایی بودند، مملو بود و ترافیک سنگینی ایجاد شده بود؛ بر این اساس با یک فروند هلی کوپتر از فرودگاه به سمت یکی از قرارگاه‌های تاکتیکی سپاه پاسداران مستقر در طاق بستان حرکت کردیم. 🌹نیمه شب چهارم تیر ماه بود و تا ساعت یک و نیم نتوانستیم ماهیت دشمن را به دست آوریم که چه کسی است که همین طور در حال پیشروی است. ساعت ۵ به پایگاه رفتم. همه را آماده و مهیا برای توجیه دیدم. پس از توجیه خلبانان تاکید کردم وضعیت خیلی اضطراری است. چاره‌ای نداریم هلی‌کوپترهای کبری باید آماده باشند. یک تیم آتش آماده شد ابتدا خودم با یک هلی کوپتر ۲۱۴ برای شناسایی دقیق و هماهنگی به سمت مواضع حرکت کردم و به این ترتیب اولین عملیات را علیه نیروهای مهاجم و منافق آغاز کردیم. 🌹صبح روز پنج مرداد عملیات با رمز یا علی(ع) آغاز شد. در تنگه چهارزبر چنان جهنمی برای یاران صدام بر پا شد که زمانی برای پشیمانی نمانده بود. جاده به زودی انباشته از ادوات سوخته شد. 🌹همزمان با عملیات هوانیروز علاوه بر گروه‌های مردمی، تعدادی از لشگرهای سپاه نیز که از جنوب به غرب آمده بودند، وارد عملیات شدند. راه از هر سو به روی بازماندگان کاروان بسته شده بود و آنان به سختی می‌توانستند به عقب برگردند. بعضی از آن‌ها به روستاها پناه بردند و بعضی‌هایشان با خوردن قرص سیانوز به زندگی خود خاتمه داده بودند. 🌹عملیات که تمام شد در جاده کرمانشاه - اسلام آباد غرب هزاران کشته از آنان به جا مانده بود. اجساد پسران و دخترانی که با ملت خود بسیار ناجوانمردانه رفتارکرده بودند. کسانی که روز تنهایی میهن به یاری اردوی خصم شتافته بودند، حالا من از این عملیات نتیجه می‌گیرم که چقدر خداوند متعال ما را و رزمندگان اسلام و انقلاب را دوست دارد که در هر زمان طوری مقدر می‌کند که بسیاری از مشکلات ما باید با حالت سرافرازانه حل شود. 🌹خداوند می‌فرماید: بجنگید تا آن کفار که من می‌خواهم به دست شما عذابشان بدهم و به ما قول و وعده می‌دهد تا آن‌ها را خوار کند و به شما پیروزی وعده می‌دهد و قلب‌های شما را شفا بخشد. کدام قلب‌ها؟ قلب‌هایی که قبل از این عملیات گرفته و غم زده بود. 🌹رزمندگان اسلام قلب و دلشان با امام‌شان برای همیشه گره خورده بود. امام اشاره‌ای دارند که پذیرش قطعنامه مثل نوشیدن زهر بود برای رزمندگان اسلام که سال‌ها فداکاری کرده بودند، در حالی که هشت سال تلاش شده بود بعد از آن ما دلمان می‌خواست به صورتی دیگر نبرد تمام می‌شد. دلمان گرفته بود اما خداوند با این پیروزی بزرگ و با این کشتار دسته جمعی بدترین و خبیث‌ترین دشمنانمان به دست ما، موجب رضایت خاطر رزمندگان اسلام شد و پایان نبرد هشت ساله دفاع مقدس با این عملیات درخشان مرصاد انجام گرفت. ادامه دارد منبع: http://mfpa.ir/article/10-%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%86%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B5%DB%8C%D8%A7%D8%AF-%D8%B4%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D8%B2%DB%8C 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍خاطرات کوتاه از شهید‌ قسمت:19 🌹پدرش براى بچّه ها بارانى خريده بود. على نمى پوشيد. هركارى مى كردم، نمى پوشيد. مى گفت: «اين پسره، بى چاره نداره. منم نمى پوشم.» پسر همسايه ما پدرش رفتگر بود. نداشت براى بچّه هايش بخرد ★★★★★★★★★★ 🌹مسافر حج بودم. آمد گفت: «عزيزجون، رفتى مكه، فقط كارت عبادت باشه، زيارت باشه. نرى خريد كنى.» گفتم: «من كه نمى خوام برم تجارت. امّا نمى شه دست خالى برگردم. يك سوغاتى كوچيك براى هركدوم ازبچه ها كه ديگه اين حرفا رو نداره.» گفت: «راضى نيستم حتي برام يه زيرپوش بيارى. من كه پسربزرگتم نمى خوام. نبايد ارز رو از كشور خارج كنى، برى اون جا خرجش كنى.» ★★★★★★★★★★ 🌹تمام شب را توى راه بوديم. خسته و فرسوده رسيديم. هوا سرد بود. دست بردار نبود. همين طور حرف مى زد; "فردا چكار كنيد، چكار نكنيد، چند نفر بفرستيد آنجا، اين جا چند تا توپ بكاريد. اين دسته برگردد عقب، آن گروهان برود جلو." دقيق يادم نيست. يازده - دوازده شب بود كه چرتمان گرفت. زيلوى گوشه سنگر رابرداشتيم و پهن كرديم و دراز كشيديم. چيزى نداشتيم رويمان بيندازيم. پشت به پشت هم داديم و خوابيديم، كه مثلاً گرممان شود. دو ساعت كه گذشت، بلند شد. با آب قمقمه اش وضو گرفت و ايستاد به نماز. حس نداشتم تكان بخورم، چه رسد به بلند شدن و وضو گرفتن. فقط نگاهش مى كردم... ★★★★★★★★★★ 🌹 اوايل انقلاب ژيان داشت. بهش مى گفتم: «بابا، اين همه ماشين توى پاركينگ موتوريه، چرا يكيش رو برنمى دارى، سوار شى؟» مى گفت: «همين هم از سرم زياده.» از استاندارى دو تا حواله پيكان فرستادند. هر پيكان، چهل و پنج هزار تومان;يكى براى صياد، يكى براى من. صدايش را در نياوردم. نود هزار تومان جور كردم و ريختم به حساب ناسيونال. تلخ شد. گفت: «كى پيكان خواسته بود؟» ماجرا را گفتم. گفت «پولم كجا بود؟» ژيانش را گرفتم. فروختم بيست هزار تومان. بيست و پنج هزار تومان هم براش وام گرفتم، تا خيالش راحت شد. چند سال بعد، ستاد مشترك ارتش بهش حواله حج داد. قبول نكرد با پول ستاد برود. پيكانش رو فروخت. خرج مكه اش كرد. ★★★★★★★★★★ 🌹مثل كارمندها نمى آمد ستاد كل; كه هفت ونيم يا هشت صبح، كارت ورود بزند و چهار بعد از ظهر، كارت خروج. زود مى آمد و دير مى رفت. خيلى دير. مى گفت: «ما توى كشور بقية الّله هستيم. خادم اين ملتيم. مردم ما رو به اين جا رسوندن، مردم. بايد براشون كار كنيم. » ★★★★★★★★★★ 🌹آمده بود بيمارستان. كپسول اكسيژن مى خواست ؛ امانت، براى مادر مريضش. سرباز بخش را صدا زدم، كپسول راببرد. نگذاشت. هرچه گفتم: «امير، شما اجازه بفرماييد.» قبول نكرد. اجازه نداد. خودش برداشت. گفت: «نه! خودم مى برم. براى مادرمه» ★★★★★★★★★★ 🌹قرار بود بهش درجه سرلشگرى بدهند. گفتيم: « به سلامتى مباركه بابا.» خنديد. تند و سريع گفت: «خوش بحالم. امّا درجه گرفتن، فقط ارتقاى سازمانى نيست.وقتى آقا درجه رو بذارن رو دوشم، حس مى كنم ازم راضيَن.وقتى ايشون راضى باشن، امام عصر هم راضين. همين برام بسه. » ★★★★★★★★★★ 🌹سحر بود. نماز را در حرم امام خوانديم و راه افتاديم. رسممان بود كه صبح روز اوّل برويم سر خاك. رسيديم. هنوز آفتاب نزده بود، امّا همه جا روشن بود. يكي زودتر از همه آمده بود; زودتر از بقيّه، زودتر از ما. گفتم: شما چرا اين موقع صبح خودتون روبه زحمت انداختيد؟ آيت الله خامنه اي فرمودند: دلم براى صيادم تنگ شده. مُدَتيه ازش دور شده ام. تازه ديروز به خاك سپرده بوديم!! ادامه دارد منبع: http://manbarak.blogfa.com/post/405 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍‌بخشی از پیام رهبر معظم انقلاب به مناسبت شهادت امیر سپهبد صیاد شیرازی قسمت: 20 «... امیر سرافراز ارتش اسلام و سرباز صادق و فداکار دین و قرآن، نظامی مؤمن و پارسا و پرهیزکار، سپهبد علی صیاد شیرازی امروز به دست منافقین مجرم و خونخوار و روسیاه به شهادت رسید. این نه اولین و نه آخرین باری است که دلی نورانی و سرشار از عشق و ایمان و وفاداری به آرمان‌های بلند الهی، هدف تیر خشم و عناد و عصبیت از سوی زمره جنایتکار و فاسدی که ادامه حیات خود را در خدمتگزاری به دشمنان اسلام دانسته است، قرار می‌گیرد و دست خائن خودفروخته‌ای، نهال ثمربخش انسان والایی را قطع می‌کند. او مانند دیگر مردان حق از روزی که قدم در راه انقلاب نهادند، همواره سر و جان خود را برای نثار در راه خدا روی دست داشتند. سرزمین‌های داغ خوزستان و گردنه‌های برافراشته کردستان، سال‌ها شاهد آمادگی و فداکاری این انسان پاک نهاد و مصمم و شجاع بوده و جبهه های دفاع مقدس صدها خاطره از رشادت و از خودگذشتگی او حفظ کرده است. خطر مرگ کوچک‌تر از آن است که بندگان صالح خدا را از راه او بازگرداند و عشق به منال دنیوی حقیرتر از آن است که در دل نورانی شایستگان جایی بیابد، کوردلان منافق بدانند که با این جنایت‌ها روز به روز نفرت ملت ایران از آنان بیشتر خواهد شد و خون مردان پاکدامن و پارسا هم چون صیاد شیرازی و شهید لاجوردی، بدنامی و سیاهرویی آنان را در تاریخ و در دل این ملت همیشگی خواهد کرد...» ادامه دارد منبع: https://www.yjc.ir/fa/news/3857569/%D9%85%D8%B1%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%A8%D8%B1-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B3%D9%BE%D9%87%D8%A8%D8%AF-%D8%B5%D9%8A%D8%A7%D8%AF-%D8%B4%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D8%B2%DB%8C 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍ وصیتنامه شهید صیاد شیرازی قسمت: 21 بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين و سلم. انالله و انا اليه راجعون هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله. اللهم زدنا ايماناً و ارحمنا. اشهد ان لااله الا الله وحده لا شريك له و أن محمّداً عبده و رسوله ارسله بالهدي و دين الحق و ان الصديقة الطاهرة فاطمة الزهرا، سيدة نساء العالمين و أن علياً أميرالمؤمنين و الحسن و الحسين و علي بن الحسين و محمّد بن علي و جعفر بن محمّد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمّد بن علي و علي بن محمّد و الحسن بن علي و الحجة القائم المنتظر صلواة الله و سلامه عليهم ائمتي و سادتي و موالي بهم اتولي و من اعدائهم اتبرء و أن الموت و النشور حق و الساعة آتية لا ريب فيها و أن الجنة و النار حق.اللهم أدخلنا جنتك برحمتك و جنّبنا و احفظنا من عذابك بلطفك و احسانك يا لطيفاً بعباده يا أرحم الراحمين خداوندا این تو هستی که قلبم را مالامال از عشق به راهت ، اسلامت ، نظامت و ولایتت قرار دادی ،‌خدایا تو میدانی که همواره آماده بوده‌ام آنچه را که تو خود بمن دادی در راه عشقی که براهت دارم نثار کنم . اگر جز این نبودم آنهم خواست تو بود . پروردگارا رفتن در دست توست ، من نمی دانم چه موقع خواهم رفت ولی میدانم که از تو باید بخواهم مرا در رکاب امام زمانم قرار بدهی و آن قدر با دشمنان قسم خورده دینت بجنگم تا به فیض شهادت برسم . از پدر و مادرم که حق بزرگی بر گردنم دارند می‌خواهم مرا ببخشند من نیز همواره برایشان دعا کرده‌ام که عاقبتشان بخیر باشد . از همسر گرامی و فداکار و فرزندانم می‌خواهم که مرا ببخشند که کمتر توانسته‌ام به آنها برسم و بیشتر می‌خواهم وقف راهی باشم که خداوند متعال به امت زمان ما عطا فرموده ، آنچه از دنیا برایم باقی می‌ماند حق است که در اختیار همسرم قرار گیرد . از همه آنهایى که از من بدى دیده‌اند مى‌خواهم که مرا به بزرگى خودشان ببخشند،و بالاخره از مردان مخلص خودم به ویژه حاج آقا امیر رنجبر نیکدل ،استدعا دارم در غیاب من به امور حساب و کتاب من برسند و با برادران دیگر ،چون جناب سرهنگ حاج آقا آذریون و تیمسار حاج آقا آراسته در این باب تشریک مساعى نمایند. خداوندا! ولى امرت حضرت آیت الله خامنه‌اى را تا ظهور حضرت مهدى (عج) زنده ،پاینده و موفق بدار، آمین یا رب العالمین ،من الله التوفیق . على صیاد شیرازى -۱۹ دى ماه ۱۳۷۱ - ۱۵ رجب ۱۴۱۳ پایان منبع: http://www.hamsaranekhoob.ir/index.php/component/tags/tag/655-2017-11-08-12-54-13 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍100 خاطره کوتاه از شهید قسمت: 1 1-بچه را لا پنبه گذاشتند . آن قدر ضعيف بود كه تا بيست روز صداش در نمي آمد . شير بمكد. براي ماندنش نذر امام حسين كردند. بهش گفتند « غلامِ حسين.» بايد نذرشان را ادا مي كردند. غلام حسين دو ساله بود كه رفتند كربلا. ★★★★★★★★★★ 2- آمده بود نشسته بود وسط كوچه . نمي شد بازي كرد. هر چي چخه كرديم و با توپ پلاستيكي و سنگ زديم ، نرفت. غلام حسين رفت جلو . نفهميديم چي گفت ، كه گذاشت رفت. ★★★★★★★★★★ 3- كلاس هشتم بود. سال چهل و هشت ،چهل و نه . فاميل دورشان با چند تا بچه ي قد و نيم قد از عراق آواره شده بود. هيچي نداشتند ؛ نه جايي ، نه پولي . هفت هشت ماه پا پي صندوق دار مسجد لرزاده شده بود. مي گفت« بابا يه وام بدين به اين بنده ي خدا هيچي نداره . لا اقل يه سرپناهي پيدا كنه گناه داره. » حاجي هم مي گفت « پسرجون ! وام ميخوايي ، بايد يه مقدار پول بذاري صندوق. همين.» آن قدر گفت تا فاميل پول گذاشتند صندوق . همه را بدهكار كرد تا يكي خانه دار شد. ★★★★★★★★★★ 4- سر راه مدرسه رفتيم كتاب فروشي .هرچي پول داشت كتاب خريد. مي خواند؛ براي دكور نمي خريد. ★★★★★★★★★ 5- سال آخر دبيرستان بود. شب با مهمان غريبه اي رفت خانه شام به ش داد و حسابي پذيرايي كرد. مي گفت «ازشهرستان آمده. فاميلي تهران نداره. فردا صبح اداره ي ثبت كار داره. مي ره »دلش نمي آمد كسي گوشه ي خيابان بخوابد. ادامه دارد منبع: http://emtedadiha.blogfa.com/post/182 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍100 خاطره کوتاه از شهید قسمت: 2 6- دوست هاي هم دانشگاهيش را برده بود باغ دماوند. تابستان گرم و جوان هاي شيطان. بايد بودي و مي ديدي چه بلايي سر خانه و زندگي آمد . آب بازي كرده بودند همه ي رخت خواب هاي سفيد و تميز مامان زرد شده بود . ★★★★★★★★★★ 7- خيلي مواظب برادر كوچكش ،احمد ،بود. نامه مي نوشت، تلفن مي كرد، بيش تر باهم بودند. حرف هاش را گوش مي كرد. گردش مي رفتند. در دل مي كردند. هميشه مي گفت « فاصله ي سني بابا و احمد زياده . احمد بايد بتونه به يكي حرفاشو بزنه .خيلي بايد حواسمون به درسو كاراش باشه.» ★★★★★★★★★★ 8- سرباز كه بود، دو ماه صبح ها تاظهر آب نمي خورد. نماز نخوانده هم نمي خوابيد. مي خواست يادش نرود كه دوماه پيش يك شب نمازش قضا شده بود. ★★★★★★★★★★ 9- مامان و باباش دلشان مي خواست پشت سرش نماز بخوانند. هرچي مي گفتند، قبول نمي كرد. خجالت مي كشيد. ★★★★★★★★★★ 10- بيست و دوي بهمن . پادگان شلوغ بود. سربازها قاطي مردم شدند. اسلحه خانه به هم ريخته بود. گلوله هاي خمپاره با خرج و چاشني پخش زمين بود. دولا شد. جمع و جورشان كه كرد، گفت« اگه يكيش منفجر بشه، كلي آدم تكه تكه مي شن.»جعبه ها را كه چيدند، با بقيه رفتند طرف ديگر پادگان. ادامه دارد منبع: http://emtedadiha.blogfa.com/post/182 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍100 خاطره کوتاه از شهید قسمت: 3 11- از نماز جمعه ماجراي طبس را شنيدم . چون توي سرويس خبر روزنامه بود. صبر نكرده بود ؛ صبح زود با عكاس روزنامه رفته بود طبس. ★★★★★★★★★★ 12- روزها ی اول جنگ كسي به كسي نبود. از سوسنگرد كه برمي گشتم، استاندار خوزستان را با حسن ديدم.نمي شناختمش . هرچي سؤال مي كرد، من رو به استاندار جواب مي دادم. همين طور كه حرف ميزدم، اسم بعضي جاها را غلط مي گفتم. خودش درستش را مي گفت. تند تند هم از حرف هام يادداشت برمي داشت. ★★★★★★★★★★ 13- چهار ماه از جنگ مي رفت. بين عراقي هاي محور بستان و جفير ارتباطي نبود .حسن بعد از شناسايي گفت« عراقي ها روي كرخه و نيسان و سابله پل مي زنند تا ارتباط نيروهاشون برقرار بشه. منتظر باشين كه خيلي زود هم اين كارو بكنن.» يك هفته بعد، همان طور شد. نيروهاي دشمن در آن محور ها باهم دست دادن. ★★★★★★★★★★ 14- باشگاه گلف اهواز شده بود پايگاه منتظران شهادت . يكي از اتاق هاي كوچكش را با فيبر جدا كرد ؛ محل استراحت و كار. روي در هم نوشت « 100% شناسايي، 100% موفقيت.» گفت «حتی با يه بي سيم كوچيك هم شده بايد بي سيم هاي عراقي را گوش كنيد. هرچي سند و نامه هم پيدا مي كنيد بايد ترجمه بشه.» از شناسايي كه مي آمد ، با سر و صورت خاكي مي رفت اتاقش . اطلاعات را روي نقشه مي نوشت. گزارش هاي روزانه رانگاه مي كرد. ★★★★★★★★★★ 15- ريز به ريز اطلاعات و گزارشها را روي نقشه مي نوشت.اتاقش كه مي رفتي ، انگار تمام جبهه را ديده باشي. چند روزي بود كه دو طرف به هواي عراقي بودن سمت هم مي زدند. بين دو جبهه نيرويي نبود. بايد الحاق مي شد و ونيروها با هم دست مي دادند . حسن آمد و از روي نقشه نشان داد. ادامه دارد منبع: http://emtedadiha.blogfa.com/post/182 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍100 خاطره کوتاه از شهید قسمت: 4 16- خرمشهر داشت سقوط مي كرد. جلسه ي فرمانده ها با بني صدر بود .بچه هاي سپاه بايد گزارش مي دادند. دلم هري ريخت وقتي ديدم يك جوان كم سن و سال ، با موهاي تكو توكي تو صورت و اوركت بلندي كه آستين اش بلند تر از دستش بود كاغذ هاي لوله شده را باز كرد و شروع كرد به صحبت.يكي از فرماندهاي ارتش مي گفت «هركي ندونه ،فكر مي كنه از نيروهاي دشمنه.» حتي بني صدر هم گفت «آفرين ! » گزارشش جاي حرف نداشت.نفس راحتي كشيدم. ★★★★★★★★★★ 17- ديدم از بچه هاي گردان ما نيست، ولي مدام اين طرف و آن طرف سرك مي كشدو از وضع خط و بچه ها سراغ مي گيرد. آخر سر كفري شدم با تندي گفتم« اصلا تو كي هستي ان قدر سين جيم مي كني؟» خيل آرام جواب داد «نوكر شما بسيجي ها.» ★★★★★★★★★★ 18- اولين بار بود كنارم خمپاره منفجر مي شد همه از ماشين پريديم بيرون حسن گفت« رود خونه رابگيريد و بريد عقب، من مي رم ماشينو بيارم .» تانك هاي عراقي را قشنگ مي ديديم . حسن فرز پريد پشت فرمان و دور زد . گلوله ي توپ و خمپاره بود كه پا به پاي ماشين مي آمد پايين. چند كيلومتر عقب تر، حسن با ماشين سوراخ سوراخ منتظرمان بود. ★★★★★★★★★★ 19- سوار بلدوزر بوديم. مي رفتيم خط . عراقي ها همه جا را مي كوبيدند. صداي اذان را كه شنيد گفت « نگه دار نماز بخونيم.» گفتيم «توپ و خمپاره مي آد، خطر داره .»گفت «كسي كه جبهه مي ياد ، نماز اول وقت را نبايد ترك كنه.» ★★★★★★★★★★ 20- به رضايي و باقري گفتم « نوارهايي كه داديم تا مكالمات بي سيم فرمانده ها را ضبط كنند ، پس ندادند. مي گن محرمانه ست. خب نيت ما ثبت لحظه لحظه ي جنگه .» حسن همان موقع گفت « اگه اينا مورد اطمينان اند ، چرا اين كار را نكنن؟» از آن روز به بعد ، اسناد و مدارك و نقشه ها را بعد از هر عمليات مي گرفتيم . ادامه دارد منبع: http://emtedadiha.blogfa.com/post/182 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍100 خاطره کوتاه از شهید قسمت: 5 21- كنار هم نشسته بودند. سلام نماز را كه داد، گفت « قبول باشه.» احمد دلش مي خواست بيش تر با هم حرف بزنند. ناهار را كه خورند. ، حسن ظرف ها را شست . بعد از چايي ، كلي حرف زدند.خنديدند. گفت « حسن بيا به مسئول اعزام بگيم ما مي خوايم با هم باشيم. مي آي ؟ » - باشه اين طوري بيش تر باهميم. .......... *** – آقا جون مگه چي ميشه ؟ ما مي خوايم باهم باشيم. – باكي؟ - اون پسره كه اون جا نشسته . لاغره . ريش نداره. مسئول اعزام نگاه كردو گفت «نمي شه .» - چرا ؟ - پسرجون ! اوني كه تو مي گي فرمانده س. حسن باقريه. من كه نمي تونم اونو جايي بفرستم. اونه كه ما رو اين ور و اون ور مي فرسته . معاون ستاد عمليات جنوبه. ★★★★★★★★★★ 22- نزديك خط دشمن گرا مي دادم . گلوله ي توپ و خمپاره بود كه سوت مي كشيد و تند و يك ريز، مثل باران بهاري مي باريد . خاكريز عراقي ها به هم ريخته بود. با دوربين نگاه كردم دو نفر، برانكارد به دست، از خاكريز عراقي ها سرازير شدند. حسن راشناختم . يك سر برانكارد را گرفته بود، هي دولا راست مي شد و به دو مي آمد. ★★★★★★★★★★ 23- نزديك ظهر بود. از شناسايي بر مي گشتيم. از ديشب تا حالا چشم روي هم نگذاشته بوديم.آن قدر خسته بوديم كه نمي توانستيم پا از پا برداريم ؛ كاسه زانوهامان خيلي درد مي كرد. حسن طرف شني جاده شروع كرد به نماز خواندن . صبر كردم تا نمازش تمام شد. گفتم « زمين اين طرف چمنيه ، بيا اين جا نماز بخوان .» گفت « اون جا زمين كسيه، شايد راضي نباشه.» ★★★★★★★★★★ 24- جلسه داشتيم . بعضي ها دير رسيدند. باقري را تا آن روز نمي شناختم ديدم جواني بعد از خواندن چند آيه شروع كرد به صحبت . فكر كردم اعلام برنامه است. بعد ديدم قرص و محكم گفت « وقتي به برادرا مي گيم ساعت نه اين جا باشن، يعني نه و يك دقيقه نشه.» ★★★★★★★★★★ 25- كارهاي گردان را سپردم به معاونم . چند روزي رفتم پايگاه پيش حسن. مجروح بودم. حسن گفت« برو جبهه ي شوش ، پيش معاون عمليات. بگو باقري فرستاده. » چند ماه بعد پيغام فرستاد « بيا ببين حالا ميتوني يه خط رو با يه تيپ فرماندهي كني ؟« ادامه دارد منبع: http://emtedadiha.blogfa.com/post/182 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍100 خاطره کوتاه از شهید قسمت: 6 26- اوج گرماي اهواز بود. بلند شد، دريچه كولر اتاقش رابست. گفت: به ياد بسيجي هايي كه زير آفتاب گرم مي جنگند. ★★★★★★★★★★ 27- رفتن و ماندن بچه هاي جبهه معلوم نبود. فقط سه نفرمان مانديم. بعد از آن همه غذاي جبهه،شام مامان حسن خوش مزه بود؛ باقالي پلو با گوشت.سير كه شديم، هنوز كلي غذا باقي مانده بود. حسن مي خنديدكه « من نمي دونم. بايد يا بخوريد،يا بريزيد تو جيباتون ببريد.» ★★★★★★★★★★ 28- نمي شناختمش . گفت « نوبتي نگهباني بدين . يكي بره بالاي دكل ، يكي پايين ، پشت تيربار. يكي هم استراحت كنه.» بهش گفتم« نمي ريم. اصلا تو چه كاره اي؟» مي خواست بحث كند. محلش نگذاشتيم. رفتيم. تا ديدمش ، ياد قضيه ي نگهباني افتادم معرفي كه مي كردند بيش تر خجالت كشيدم. بعد ها هر وقت از آن روز مي گفتم ، انگار نه انگار . حرف ديگري مي زد. ★★★★★★★★★★ 29- چراغ اتاقش روشن بود. نشسته بود روي زمين . پاش را جمع كرده بود زيرش، دفتر را گذاشته بود روي پاي ديگرش. اسم گردان ها و گروهان و جاهايي راكه بايد عمل كنند جزءبه جزء نوشت؛ طرح عمليات . دو دقيقه اي بالا تا پايين چند صفحه را پر كرد . به من گفت « طبق اينا سلاح و مسئوليت مي دي.» ★★★★★★★★★★ 30- اگر بين بسيجي ها حرفي مي شد مي گفت « براي اين حرف ها بهم تهمت نزنيد. اين تهمت ها فردا باعث تهمت هاي بزرگتري مي شه. اگه از دست هم ناراحت شديد،دوركعت نماز بخوانيد بگوييد خدايا اين بنده ي تو حواسش نبود من گذشتم تو هم ازش بگذر . اين طوري مهر و محبت زياد مي شه. اون وقت با اين نيروها ميشه عمليات كرد.» ادامه دارد منبع: http://emtedadiha.blogfa.com/post/182 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍100 خاطره کوتاه از شهید قسمت: 7 31- سه تا تيپ درست كرده بود؛كربلا، امام حسين ،عاشورا و چند گردان مستقل. پشت بي سيم به رمز مي گفت « كربلا ! امام حسين اومد؟ عاشورا ! امام حسين تنها است. » براي جا به جايي نيروها از منطقه ي آهودشت به گرم دشت مي گفت « آهو ها رو بفرستين اون جاييكه هواش گرمه .» نيروي كاركشته كه مي خواست مي گفت «كنسرو پخته بفرستين ، نه خام .» ★★★★★★★★★★ 32- عمليات طريق القدس بود. بچه ها بي سيم پشت بي سيم مي زدند كه «كار گره خورده. چه كار كنيم؟» شب بود و معلوم نبود خط خودي كجاست ،خط دشمن كجا است . منتظر كسي نشد. سوار ماشين شد و رفت طرف خط. ★★★★★★★★★★ 33- كف اتاق توي يكي ازخانه هاي گلي سوسنگرد نشسته بود. سه نفر به زحمت جا مي شدند. نقشه پهن بود جلوش. هم گوشي بي سيم روي شانه اش به توپ خانه گرا مي داد ، هم روي نقشه كار مي كرد. به من سفارش كرد آب يخ به بسيجي ها برسانم.به يكي سفارش الوار مي داد براي سقف سنگر ها. گاهي هم يك تكه نان خالي بر مي داشت مي خورد.عصري از شناسايي برگشت . مي گفت « بايد بستان رو نگه داريم .اگه اين ارتفاع رو نگيريم و آفتاب بزنه ، اين چند روز عمليات يعني هيچ» با اين كه خسته بود, دو ساعته چهار تا گردان درست كرد. خودش هم فرمانده يكي از گردان ها . از سر شب تا صبح حسابي جنگيدند. چهار صبح بود كه حسن را بي حال و نيمه جان بردند عقب. ارتفاع را كه گرفتند خيال همه راحت شد. ★★★★★★★★★★ 34- نصف شب خبرهاي جور واجور از جنوب سابله مي رسيد. صبر نكرد. تنها رفت . تصادفش هم از بي خوابي سه روزه اش بود. چيزي مي گفت . گوشم را بردم دم دهانش . – كار پل سابله به كجا رسيد؟ - حسن جان ! حالت خوب نيست . استراحت كن .- نه . بگو چي شد. مي خوام بدونم. ★★★★★★★★★★ 35- حسن مزه می ریخت . با بگو و بخند صبحانه می خوردند . می خواست عکس بگیره . به جعفر گفت « بذار ازت یه عکس بگیرم ، به درد سر قبرت می خوره .» بعد گفت « ولی دوربین که فیلم نداره.» - آخه می گی فیلم نداره. اون وقت می خوای ازم عکس بگیری؟ گفت « خوب اسلاید می شه برای جلو تابوتت. خیلی هم قشنگ می شه.» ادامه دارد منبع: http://emtedadiha.blogfa.com/post/182 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada