eitaa logo
♥خــــــاطره شــــــهدا♥
407 دنبال‌کننده
269 عکس
19 ویدیو
11 فایل
♥هوالمحبوب♥ ■زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست■ ■این کانال حاوی داستان پرواز معراجی های انقلاب، دفاع مقدس، مدافع حرم و ... است■ ⛔ کپی از مطالب با ذکر "منابع" بلامانع است ⛔
مشاهده در ایتا
دانلود
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣5⃣ خب صبر کن فردا صبح بلیت هواپیما میگیرم برایت ...پایش را توی کفشش کرد"محمد حسین را هم میبرم" -اورا برای چی؟از درس و مشقش می افتد محمد حسین اماده شده بود ....ب من گفت "مامان زیاد اصرار نکن،میرویم یک دوری میزنیم و برمیگردیم" ایوب عصایش را برداشت "میخواهم کمکم باشد،،،محمد حسین را فردا صبح با هواپیما میفرستم" گفتم پس لا اقل صبر کن برایتان میوه بدهم ببرید رفتم توی اشپز خانه"ایوب حالا ک میروید کی برمیگردید؟" جلوی در ایستاد و گفت"محمد حسین را ک فردا برایت میفرستم،خودم....." کمی مکث کرد... "فکر کنم این بار خیلی طول بکشد تا برگردم...." تا برگشتم توی اتاق صدای ماشین امد ک از پیچ کوچه گذشت... ساعت نزدیک پنج صبح بود...جانمازم را رو ب  قبله پهن بود....با صدای تلفن سرم را از روی مهر برداشتم.... سجاده ام مثل صورتم از اشک خیس بود... گوشی را برداشتم... محمد حسین بلند گفت"الو.......مامان" -تویی محمد ؟کجایید شماها؟" محمد حسین نفس نفس میزد "مامان ....مامان....ما....تصادف کردیم......یعنی ماشین چپ کرده" تکیه دادم ب دیوار "تصادف؟کجا؟الان.حالتان.خوب است؟" - من خوبم... اب دهانم را قورت دادم تا صدایم بغض الود نباشد"خیلی خب محمد جان ،نترس بگو الان کجا هستید؟تا من خودم را ب شما برسانم" -توی جاده زنجان هستیم....دارم با موبایل یک بنده خدا زنگ میزنم ....ب اورژانس هم تلفن کرده ام....حالا میرسد....فعلا خداحافظ.... تلفنمان یک طرفه شده بود....چادرم را جمع کردم و نشستم توی پله ها و گوش تیز کردم تا بفهمم کی از خانه ی اقای نصیری سر و صدا بیرون می اید.....یاد خواب مامان افتادم ..... یک ماه قبل بود....اذان صبح را میگفتند ک مامان تلفن زد..."حال ایوب خوب است؟" صدایش میلرزید و تند تند  نفس میکشید گفتم"گوش شیطان کر،تا حالا ک خوب بوده چطور؟" -هیچی شهلا خواب دیده ام.... -خیر است ان شاءالله -دیدم سه دفعه توی اسمان ندا میدهند"جانباز ایوب بلندی شهید شد ادامه دارد...✒️ منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣5⃣ صدای خانم نصیری را شنیدم .....بیدار شده بودند....اشکم را پاک کردم ....و در زدم.... انقدر ب این طرف و ان طرف تلفن کردم تا مکان تصادف و مکان نزدیک ان را پیدا کردم هدی را فرستادم مدرسه.... زنگ زدم داداش رضا و خواهر هایم بیایند.... محمد حسن و هدی را سپردم ب رضا.....میدانستم هدی داییش را خیلی دوست دارد....و کنار او ارام تر است ....سوار ماشین اقای نصیری شدم... زهرا و شوهر خواهرم اقا نعمت هم سوار شدند.... عقب نشسته بودم.... صدای پچ پچ ارام اقا نعمت  و اقای نصیری با هم را میشنیدم و صدای زنگ موبایل هایی ک خبر ها را رد و بدل میکرد.... ساعت ماشین ده صبح را نشان میداد.... سرم را تکیه دادم ب شیشه و خیره شدم ب بیابان های اطراف جاده.... کم کم سر وصدای ماشین خوابید.....محسن را دیدم ک وسط بیابان ....افسار اسبی را گرفته بود  و ب دنبال خودش میکشید.... روی اسب ایوب نشسته بود..... قیافه اش درست عین وقت هایی بود  ک بعد از موج گرفتگی حالش جا می امد.......مظلوم و خسته..... -ایوب چرا نشسته ای روی اسب و این بچه پیاده است؟بلند شو.... محسن انگشتش را گذاشت روی بینی زهرا دستم را گرفت"چی شده شهلا؟" بیرون وسط بیابان دیگر کسی نبود..... صدای اقا نعمت را میشنیدم ک حالم را میپرسید.......زهرا را میدیدم ک شانه هایم را میمالید.... خودم را میدیدم ک نفسم بند امده و چانه ام میلرزد... هر طرف ماشین را نگاه میکردم چشم های خسته ی ایوب را میدیدم.... حس میکردم بیرون از ماشینم و فرسنگ ها از همه دورم.... تک و تنها و بی کس..... با چشم های خسته ای ک نگاهم میکند..... قطره های اب را روی صورتم حس کردم.... زهرا با بغض گفت:"شهلا خوبی؟تو را بخدا ارام باش" اشکم ک ریخت صدای ناله ام بلند شد..... "ایوب رفت........من میدانم........ایوب تمام شد......" برگه امبولانس توی پاسگاه بود..... دیدمش ..... رویش نوشته بود...."اعلام مرگ،ساعت ده،احیا جواب نداد ادامه دارد...✒️ منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣6⃣ توی بیمارستان دکتر ک صورت رنگ پریده ام را دید،اجازه نداد حرف بزنم.....با دست اشاره کرد ب نیمکت بنشینم.... "ارام باشید خانم.....حال ایشان....." چادرم را توی مشتم فشردم و هق هق کردم "ب من دروغ نگو .....هجده سال است....دارم میبینم هر روز ایوب اب میشود....هر روز درد میکشد....میبینم ک هر روز میمیرد و زنده میشود....میدانم ک ایوب رفته است....." گردنم را کج کردم و ارام پرسیدم"رفته؟" دکتر سرش را پایین انداخت  وسرد خانه را نشان داد .....توی بغل زهرا وا رفتم..... چقدر راحت پرسیدم "ایوب رفته؟" امکان نداشت ایوب برای عملیاتی ب جبهه نرود و من پشت سرش نماز حاجت نخوانم.....سر سجادت زار نزنم ک برگردد.... از فکر زندگی بدون ایوب مو ب تنم سیخ میشد.... ایوب چه فکری درباره من میکرد....؟ فکر میکرد از اهنم؟....فکر میکرد اگر اب شدنش را تحمل کنم نبودنش هم برایم ساده است..؟ چی فکر میکرد ک ان روز وسط شوخی هایمان در باره مرگ گفت:"حواست باشد بلند بلند گریه نکنی....سر وصدا راه نیاندازی....یک وقت وسط گریه و زاری هایت حجابت کنار نرود....حجاب هدی...حجاب خواهر هایم....کسی صدای انها را نشنود....مواظب باش ب اندازه مراسم بگیرید....ب اندازه گریه کنید...." زهرا اخرین قطره های  اب قند را  هم داد  بخورم.... صدای داد و بیداد محمد حسین را میشنیدم.... با لباس خاکی و شلوار پاره و خونی جلوی پرستارها ایستاده بود... خواستم بلند شوم....زهرا دستم را گرفت و کمک کرد....محمد حسین امد جلو.... صورت خیس من و زهرا را ک دید..... ادامه دارد...✒️ منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣6⃣ زهرا دستش را روی دهان گذاشت تا صدای هق هقش بلند نشود.... محمد حسین داد کشید"میگویم بابا ایوب کجاست؟" رو کرد ب پرستار ها .....اقا نعمت دست محمد را گرفت و کشیدش عقب،محمد برگشت سمت نعمت اقا"بابا ایوب رفت؟اره؟" رگ گردنش بیرون زده بود..... با عصبانیت ب پرستار ها گفت...."کی بود پشت تلفن گفت حالش خوب است؟من از پاسگاه زنگ زدم،کی گفت توی ای سی یو است؟بابا ایوب من مرده.....شما گفتید خوب است؟چرا دروغ گفتید؟" دست اقا نعمت را کنار زد و دوید بیرون.....سرم گیج رفت...نشستم روی صندلی....اقا نعمت دنبال محمد حسین دوید....وسط خیابان محمد حسین را گرفت توی بغلش...محمد خشمش،را جمع کرد توی مشت هایش و ب سینه ی اقا نعمت زد.... اقا نعمت تکان نخورد....."بزن محمد جان....من را بزن....داد بکش....گریه کن محمد...." محمد داد میکشید و اقا نعمت را میزد...مردم ایستاده بودند و نگاه میکردند.... محمد نشست روی زمین و زبان گرفت... "شماها ک نمیدانید....نمیدانید بابا ایوبم چطوری رفت..... وقتی میلرزید شما ها ک نبودید..... همه جا تاریک و سرد بود.... همه وسایل ماشین را دورش جمع کردم.....و ایوب را دیدم ب سرش ضربه خورده بود.....رگ زیر چشمش ورم کرده بود....محمد حسین ایوب را توی قزوین درمانگاه میبرد تا امپولش را بزند... بعد از امپول ....ایوب ب محمد میگوید....حالش خوب است و از محمد میخواهد ک راحت بخوابد....هنوز چشم هایش گرم نشده بود ک  ماشین چپ میشود..... ایوب از ماشین پرت شده بود بیرون.... دکتر گفت"پشت فرمان تمام شده بوده" از موبایل اقا نعمت زنگ زدم ب خانه..... بعد از اولین بوق هدی،گوشی،را برداشت...."سلام مامان" گلویم گرفت"سلام هدی جان،مگر مدرسه نبودی؟" -ساعت اول گفتم بابام تصادف کرده،اجازه دادند  بیایم خانه پیش دایی رضا و خاله...." مکث کرد"بابا ایوب حالش خوب است؟" بینیم سوخت و اشک دوید ب چشمانم"اره خوب است دخترم....خیلی خوب است..." اشک هایم سر خوردند روی رد اشک های ان چند ساعت و راه باز کردند تا زیر چانه م....صدای هدی لرزید.... "پس چرا اینها همه اش گریه میکنند؟" صدای گریه ی شهیده از ان طرف گوشی می امد.... لبم را گاز گرفتم و نفسم را حبس کردم.... هدی با گریه حرف میزد.... "بابا ایوب رفته؟" اه کشیدم"اره مادر جان،بابا ایوب دیگر رفت ادامه دارد...✒️ منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣6⃣ وصیت ایوب بود .....میخواست نزدیک برادرش ،حسن،در وادی رحمت دفن شود..... هدی ب قم زنگ زد و اجازه خواست.....گفتند اگر ب سختی می افتید،میتوانید ب وصیت عمل نکنید....اصرار هدی فایده نداشت ..... این اخرین خواسته  ایوب از من بود و میخواستم هر طور هست انجامش دهم.... سوم ایوب،روز پدر بود... دلم میخواست برایش هدیه بخرم.....جبران اخرین روز مادری ک زنده بود..... نمیتوانست از رخت خواب بلند شود....پول داده بود ب محمد حسین و هدی...سفارش کرده بود برای من ظرف های کریستال بخرند.... صدای نوار قران را بلند تر کردم.... ب خواب فامیل امده بود و گفته بود"ب شهلا بگویید بیشتر برایم قران بگذارد" قاب عکس ایوب را از روی تاقچه برداشتم و ب سینه م فشار دادم اه کشیدم"اخر کی اسم تو را ایوب گذاشت؟...." قاب را میگیرم جلوی صورتم  به چشم هایش نگاه میکنم"میدانی؟تقصیر همان است ک تو  اینقدر سختی کشیدی....اگر هم اسم یک ادم بی درد و پولدار بودی....من هم نمیشدم زن یک ادم صبور سختی کش" اگر ایوب بود....ب این حرفهایم میخندید.... مثل توی عکس ک چین افتاده زیر چشم هایش.... روی صورتش دست میکشم"یک عمر من ب حرف هایت گوش دادم ،،،،حالا تو باید ساکت بنشینی و گوش بدهی چه میگویم..... از همین چند روز انقدر حرف دارم از خودم؛از بچه ها ..... محمد حسین داغان شده.... ده روز از مدرسه اش مرخصی گرفتم....و حالا فرستادمش شمال... هر شب از خواب میپرد ....صدایت میکند... خودش را میزند و لباسش  را پاره میکند...... محمد حسن خیلی کوچک است...اما خیلی خوب میفهمد ک نیستی تا روی پاهایت بنشیند و با تو بازی کند..... هدی هم ک شروع کرده هرشب برایت نامه مینویسد.... مثل خودت حرف هایش را با نوشتن  راحت تر میزند...." اشک هایم را پاک میکنم و به ایوب چشم غره میروم"چند تا نامه جدید پیدا کرده ام.....قایمشان کرده بودی؟رویت نمیشد بدهی دستم؟" ولی خواندمشان نوشتی "تا اخرین طلوع و غروب خورشید حیات،چشمانم جست و جو گر و دستانم نیازمند دستان تو خواهد بود....برای این همه عظمت،نمیدانم چه بگویم....فقط،زبانم به یک حقیقت میچرخد و ان این ک همیشه همسفر من باشی خدا نگهدارت.....همسفر تو ....ایوب" قاب را میبوسم و میگذارم روی تاقچه... ادامه دارد...✒️ منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 3⃣6⃣ از ایوب هر کاری بر می اید... هر وقت از او کمک میخواهم هست....حضورش فضای خانه را پر میکند.... مادرش امده بود خانه ما و چند روزی مانده بود...برای برگشتنش پول نداشت...،.توی اتاق ایوب سرم را بالا گرفتم"ابرویم را حفظ کن ،هیچ پولی در خانه ندارم" دوستم امد جلوی در اتاق"شهلا بیا این اتاق...یک چیزی پیدا کردم..." امده بود کمکم تا بخاری ها را جمع کنیم... شش ماهی بود ک بخاری را تکان نداده بودیم... زیر فرش یک دسته اسکناس پیدا کرده بود....ایوب ابرویم را حفظ کرد....  توی امتحان. های محمد حسین کمکش کرد.... برای خواستگارهایی ک خدا از همان نوجوانیش داشت ب خوابم میامد و راهنمایی میکرد..... حتی حواسش ب محمد حسن هم بود.... یک سینی حلوا درست کرده بودم تا محمد حسین شب جمعه ای ببرد مسجد...یادش رفت....صبح سینی را دادم ب محمد حسن و گفتم بین همسایه ها بگرداند.... وقتی برگشت حلوا ها نصف هم نشده بود.... یک نگاهش ب حلوا بود و یک نگاهش ب من.... -مامان میگذاری همه اش را خودم بخورم؟ -نه مادر جان،این ها برای بابا است ک چهار تا نماز خوان بخورند و فاتحه اش را بفرستند... شانه اش را بالا انداخت"خب مگر من چه م است؟خودم میخورم،خودم هم فاتحه اش را میخوانم....." چهار زانو نشست وسط اتاق و همه حلوا ها را خورد.... سینی خالی را اورد توی اشپز خانه "مامان فاتحه خیلی کم است....میروم برای بابا نماز بخوانم ..... شب ایوب توی خواب... سیب ابداری را گاز میزد و میخندید..... فاتحه و نماز های محمد حسن ب او رسیده بود...... از تهران تا تبریز خیلی راه است... اما وقتی دلمان گرفت و هوایش را کردیم می رویم سر مزارش.... سالی چند بار میرویم تبریز و همه روز را توی وادی رحمت میمانیم.... بچه ها جلوتر از من میروند اول سر مزار حسن میروم تا کمی ارام شوم... اما باز دلم شور میزند.... چه بگویم؟ از کجا شروع کنم؟ ایوب......... منبع: کانال سنگر شهدا 📢 📖کتاب اینک شوکران- جلد سوم، ایوب بلندی به روایت همسر شهید، مولف : زینب عزیز محمدی با همکاری مریم برادران، انتشارات روایت فتح 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍وضعیت خانوادگی و اجتماعی ◀️ قسمت:1 ادواردو آنیلی» در ۶ ژوئن ۱۹۵۴ درنیویورک از پدری ایتالیایی و مادری یهودی پا به عرصه دنیا گذاشت. مادر وی «مارلا كاراچولو»، یك پرنسس یهودی بود و پدرش سناتور «جیووانی آنیلی»، مرد ثروتمند کاتولیک و معروف ایتالیایی بود. وی مالک کارخانه‌جات اتومبیل‌سازی فیات، فراری، لامبورگینی، لانچیا، آلفارمو و آیوکو، به همراه چندین کارخانه تولید قطعات صنعتی، چند بانک خصوصی، شرکت‌های طراحی مد و لباس، روزنامه‌های پرتیراژ "لاستامپا" و "کوریره دلاسرا"، باشگاه اتومبیل‌رانی فراری و باشگاه فوتبال یوونتوس بود. علاوه بر این‌ها، چندین شرکت ساختمان‌سازی، راه‌سازی، تولید لوازم پزشکی و هلیکوپترسازی هم وجود دارد که خانواده آنیلی جزء سهام‌داران اصلی آن‌ها می‌باشند. اجداد ادواردو با راه‎اندازی کارخانه فیات در ایتالیا این صنعت عظیم را در آن‎جا بنا گذاشتند که امروزه بستگانش سهامدار عمده شرکت فیات، صاحب بانک‌‎ها و بیمه‎ها، باشگاه یوونتوس و... هستند. میزان ثروت و نفوذ خانواده آنیلی به حدی است که رسانه‌های ایتالیا از آن‌ها به عنوان خاندان پادشاهی ایتالیا نام می‌برند. کارشناسان اقتصادی درآمد سالانه خانواده آنیلی را بالغ بر ۶۰ میلیارد دلار تخمین می زنند که ۳ برابر درآمد نفتی جمهوری اسلامی ایران است. ادواردو تحصیلات مقدماتی را در ایتالیا طی کرد و بعد به کالج آتلانتیک در انگلستان رفت و پس از آن در رشته ادیان و فلسفه شرق از دانشگاه پرینستون ایالات متحده با اخذ درجه دکتری فارغ التحصیل شد. ادامه دارد منبع: https://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=934&articleID=410738 ----------------- https://www.yjc.ir/fa/news/4154717/%D8%A7%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D9%88-%D8%A2%D9%86%D9%8A%D9%84%D9%8A-%DA%A9%D8%B3%D9%8A-%DA%A9%D9%87-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%AE%D9%85%D9%8A%D9%86%D9%8A%D8%B1%D9%87-%D9%BE%D9%8A%D8%B4%D8%A7%D9%86%D9%8A%D8%B4-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D9%88%D8%B3%D9%8A%D8%AF 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
http://www.alvadossadegh.com/fa/images/1394.1/940324edvardo%205.jpg
http://www.alvadossadegh.com/fa/images/1394.1/940324edvardo%206.jpg
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍تشرف به دین اسلام‌ ◀️قسمت:2 ادواردو شرح مسلمان شدنش را چنین می گوید: در نیویورک که بودم یک روز در کتابخانه قدم می زدم و کتابها را نگاه می کردم چشمم افتاد به قرآن . کنجکاو شدم که ببینم در قرآن چه چیزی آمده است. آنرا برداشتم وشروع کردم به ورق زدن و آیاتش را به انگلیسی خواندم ، احساس کردم که این کلمات ،کلمات نورانی است ونمی تواند گفته بشر باشد. خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم, آن را امانت گرفتم و بیشتر مطالعه کردم و احساس کردم که آن را می فهمم و قبول دارم . بعد از این قضیه به یک مرکز اسلامی در نیویورک مراجعه می‌کند و درخواستش مبنی بر این‌که می‌خواهد مسلمان شود را مطرح می‌کند. آن‌ها هم نام «هشام عزیز» را برای وی انتخاب می‌کنند. محمد اسحاق عبداللهی كه از دوستان مسلمان آنیلی است نیز در مورد او می‌گوید؛ «ادواردو خیلی شب‌ها بیدار می‌ماند و با نور شمع تا صبح قران را مطالعه می‌كرد.» این گفته كه ادواردو در اثر معاشرت با مسلمانان به این دین گرویده، یك ادعای بی‌ثبات است، چون با موقعیت مالی و سیاسی كه پدر ادواردو داشت، هیچ‌كس به خود اجازه نمی‌داد كه چنین مسائلی را با او در میان بگذارد و او را به دین جدید دعوت كند. ادامه دارد منبع: https://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=934&articleID=410738 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
برداشت شهید ادواردو آنیلی از سوره کهف: از این (آیات) واضح است که آخرین پیامبر (سلام بر او) محمد [ص] است، زیرا که آخرین قوانین الله است که به زمین قبل از روز جزا (قضاوت جهانی) نازل شده و خواهد شد. بنابراین بعد از اسلام دین جدیدی نخواهد آمد. هشام عزیز
‍ 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍تشرف به مذهب تشیع‌ قسمت:3 وی پس از ملاقات و گفتگو با دکتر قدیری ابیانه شیعه شده بود .اولین آشنایی وی با تشیع و انقلاب اسلامی ایران از طریق یکی از مصاحبه های دکتر محمد حسن قدیری ابیانه (رایزن مطبوعاتی سفارت ایران در ایتالیا بین سالهای ۵۸ تا ۶۱) از طریق تلویزیون ایتالیا بوده است و پس از آن برای دیدار با وی به سفارت مراجعه می کند و پیوند دوستی بین آنها ایجاد می شود. قدیری ابیانه می‌گوید: «در مهر ماه و اوایل جنگ ایران و عراق بود که من به عنوان خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی که آن روز، نامش هنوز «پارس» بود، در مناظره شرکت کردم، مناظره اول را در اوج تهدیدات آمریکا و آرایش ناوهای جنگی آمریکا در خلیج فارس، این گونه آغاز کردم: «به نام خداوند قوی‌تر از ناوهای آمریکا» و این مناظره‌ای بود که «ادواردو» آن را دیده بود و به همین لحاظ هم تصمیم گرفته بود با من دوست شود.» قدیری ابیانه دارای سوابق انقلابی متعددی است از آن جمله بنیانگذاری نخستین انجمن اسلامی دانشجویی ایتالیا، حضور در نوفل لوشاتو در خدمت حضرت امام خمینی (ره) و اقدام به آزاد سازی سفارت شاهنشاهی در ایتالیا و واتیکان و اداره آن‌ها اشاره کرد. دکتر قدیری در مورد اولین ملاقاتش با ادواردو می گوید: بعد از یک میزگرد مطبوعاتی که برگزار کردیم -به عنوان رایزن مطبوعاتی سفارت ایران-، یک روز یک‌شنبه در حالی که من در اقامت‌گاه سفارت بودم، دربان سفارت گفت که یک جوان ایتالیایی آمده و می‌خواهد شما را ببیند. من هم گفتم اگر می‌شود به او بگویید فردا برای ملاقات بیایند. ولی بعد از لحظاتی دربان سفارت دوباره زنگ زد که این جوان می‌گوید خدا هر در بسته‌ای را می‌گشاید. من هم گفتم در را باز کنند و خودم هم رفتم به استقبال‌اش. جوان قد بلند لاغری بود که با یک موتور گازی کهنه آمده بود و خودش را ادواردو آنیلی معرفی کرد. من بدون این‌که انتظار جواب مثبتی از او داشته باشم، از او پرسیدم که شما با خانوادهِ آنیلی معروف نسبتی دارید و او گفت که من پسرش هستم گفتم تو اگر واقعا پسر آنیلی هستی پس چرا با این موتور دست دوم آمده‎ای؟ گفت این مال نگهبان‎مان است و من با این آمده‎ام تا شناخته نشوم. من مصاحبه شما را دیدم و مسلمان هستم، گفتم چه زمان مسلمان شدی؟ گفت چهار سال قبل. وي مي‌افزايد: «ادواردو شرح مسلمان شدنش را برايم گفت و درخواست کرد که با هم دوست باشیم، از آن به بعد هر وقت که ادواردو به شهر رم می‎آمد - منزلش در شهر تورینو بود - به من هم سر می‎زد. و چند جلسه از ديدارهايمان نگذشته بود که شیعه شد.» قديري ابيانه مي‌گويد: «وقتی برایش راجع به تشیع توضیح دادم، مشتاق شد و بعد از شیعه شدن و ذکر شهادتین، نام او را «مهدی» گذاشتیم. زمانی که فخرالدین حجازی در سال ۱۳۵۹ به ایتالیا سفر می‌کند و با ادواردو آشنا می‌شود، از او می‌خواهد که یک بار دیگر تشرف خویش را به تشیع اعلام نماید. سپس فخرالدین حجازی نام مهدی را برای او انتخاب می‌کند. او در مکاتبات خود از نام هشام عزیز که سال‌ها از آن استفاده کرده بود، استفاده می‌کرد و در مکالمات خود با دوستان ایرانیش از نام مهدی بهره می‌گرفت. ادامه دارد منبع: https://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=934&articleID=410738 ----------------- https://www.yjc.ir/fa/news/4154717/%D8%A7%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D9%88-%D8%A2%D9%86%D9%8A%D9%84%D9%8A-%DA%A9%D8%B3%D9%8A-%DA%A9%D9%87-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%AE%D9%85%D9%8A%D9%86%D9%8A%D8%B1%D9%87-%D9%BE%D9%8A%D8%B4%D8%A7%D9%86%D9%8A%D8%B4-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D9%88%D8%B3%D9%8A%D8%AF --------------- https://www.tasnimnews.com/fa/news/1393/10/24/620607/%D8%B3%D8%B1%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA-%D8%A7%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D9%88-%D8%A2%D9%86%DB%8C%D9%84%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%AF-%D8%B9%DB%8C%D9%86%DB%8C-%D8%B4%D8%A8%DA%A9%D9%87-%D8%A7%D9%81%D9%82 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍اولین سفر به ایران‌ قسمت:4 بار اول که به ایران آمد، خدمت حضرت امام (ره) رفت. در آن ملاقات، حضرت آیتالله خامنهای، آقای هاشمی، سیداحمد خمینی و فخرالدین حجازی حضور داشتند.» در فروردین سال 1360 با امام خمینی(ره) دیدار كرد و حضرت امام پیشانی ادواردو را می‌بوسد. بعدها از این كه امام در آن دیدار پیشانی اش را بوسیده بود، به عنوان یكی از بهترین خاطرات زندگی ‌اش یاد كرده بود.(بنا به گفته اطرافیان امام : ادواردو انیلی تنها فرد خارجی بود كه امام پیشانی او را بوسید) ادواردو با اینكه به دلیل موقعیت مالی و سیاسی خانوده‌اش با بسیاری از رهبران سیاسی و مذهبی جهان ملاقات كرده بود، در ملاقات با حضرت امام(ره) به شدت شیفته سادگی، عظمت و معنویت ایشان شده بود. این ارتباط عملاً مسیر زندگی ادواردو را عوض كرد. ایگورمن خبرنگار روزنامه لاستامپا ایتالیا می‌گوید: «وقتی ادواردو از ملاقاتش با حضرت امام(ره) و تحت تاثیر قرار گرفتنش صحبت می‌كرد، من احساس كردم كه امام‌خميني(ره) او را سحر كرده است. ادواردو همچنین دیدارهایی را با مقام معظم رهبری قبل از دوران ریاست جمهوری و همچنین با حجت الاسلام و المسلمین اقای اکبر هاشمی رفسنجانی انجام داده بود. در هفتم فروردین 1360 در نماز جمعه به امامت آیت‌الله خامنه‌ای شرکت می‌کند. وقتی برای اولین بار به مشهد سفر كرده بود، در بازگشت از حرم امام رضا(ع) از او پرسیده بودند از امام چه خواستی؟ گفته بود از او خواستم قلب پدرم را نسبت به من مهربان كند. پرسیده بودند دیگر چه خواستی؟ گفته بود هیچی، چون سر امام رضا خیلی شلوغ بود، خیلی ها بودند كه از او چیزهایی میخواستند! ادواردو قرار بود یك ماه قبل از شهادتش به ایران بیاید و دوست داشت با مقام معظم رهبری دیدار كند، لیكن والدین او برای ممانعت از سفر او به ایران، گذرنامه‌اش را پنهان كرده بودند. وی قرار بود در حوزه علمیه قم مشغول تحصیل شود. ادامه دارد منبع: https://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=934&articleID=410738 -------------- https://www.yjc.ir/fa/news/4154717/%D8%A7%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D9%88-%D8%A2%D9%86%D9%8A%D9%84%D9%8A-%DA%A9%D8%B3%D9%8A-%DA%A9%D9%87-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%AE%D9%85%D9%8A%D9%86%D9%8A%D8%B1%D9%87-%D9%BE%D9%8A%D8%B4%D8%A7%D9%86%D9%8A%D8%B4-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D9%88%D8%B3%D9%8A%D8%AF 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
عکس شهید ادواردو آنیلی در روز دیدار با امام خمینی (ره) http://bayanbox.ir/view/7261061746483792773/IMG-20170608-111910.jpg @khatere_shohada
شرکت در نماز جمعه @khatere_shohada
شرکت در نماز جمعه @khatere_shohada
شرکت در نماز جمعه @khatere_shohada
متن دستخط پیشنهادی ادواردو به عنوان متن خبر ملاقاتش با حضرت امام (ره)؛ که هرگز منتشر نشد😔 به نام الله بخشنده و مهربان یک شهروند از جمهوری ایتالیا امروز با امام خمینی دیدار کرد. او برای ادای احترام به جمهور اسلامی و به شیعیان آمده است. او بابت آنچه که انقلاب تا کنون برای پیشرفت آرمان و به نام خدا در روی زمین در این دوران انجام داده است از رهبر انقلاب تشکر کرد. هشام عزیز @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍اعمال فشار برای بازگشت به مسیحیت‌ قسمت:5 خانواده آنیلی برای آنکه ادواردو را از ارث محروم کنند، سعی زیادی در دیوانه جلوه دادن وی داشتند. به همین منظور وی را در یک بیمارستان روانی بستری کردند که به گفته ادواردو، همه کارکنان آن یهودی بودند. ادواردو به خاطر ترس از درمان‌هاي شستشوي مغزي در آن تيمارستان سعي کرد تا از آنجا فرار کند. گفته مي‌شود هدف اصلي يهوديان در وصلت با خانواده آنيلي تلاش براي تصاحب اموال ميلياردي اين خانواده بود به همين دليل بعدها خواهر ادواردو نيز به عقد يک خبرنگار یهودی به نام «الکان» در مي‌آيد، که اين ازدواج با وجود چهار فرزند به طلاق مي‌انجامد و ازدواج مجدد خواهر ادواردو با يک مسيحي صورت مي‌گيرد و از اینجا به بعد، یک نوع رقابت بین یهودیت و مسیحیت در مورد فرزندان خواهر ادواردو بهوجود میآید. بي‌اهميتي ثروت آنيلي براي ادواردو و تمايلش به اسلام، موجب مي‌شود که پدرش حاضر نشود میراث خانواده را به او بسپارد؛ لذا جياني‌آنيلي پسر برادرش که يک مسيحي بود را بهعنوان جانشین ادواردو تعيين مي‌کند. اما چيزي نمي‌گذرد که خبر مرگ پسرعموي ادواردو بر اثر سرطان ناشناختهای مي‌پيچد. اين مرگ نيز از مرگ‌هاي مشکوک خانواده آنيلي بود؛ چرا که اگر وي به عنوان وارث اموال آنيلي زنده مي‌ماند، مدیریت اين ثروت عظيم به یک مسیحی تعلق مي‌گرفت و این خلاف خواسته‌ يهوديان بود. البته‌ او ترك‌ دنیا و ثروت‌ نكرده‌ بود، بلكه‌ منتظر بود ثروتی‌ كه‌ به‌دستش‌ می‌رسد را در راه‌ گسترش‌ اسلام‌ خرج‌ كند. این‌ طور عنوان‌ می‌كرد كه‌ شاید اسلام‌ آوردن‌ او عنایت‌ خدا بوده‌ تا گسترش‌ اسلام‌ در اروپا به‌دست‌ او صورت‌ گیرد ادامه دارد منبع: https://www.yjc.ir/fa/news/4154717/%D8%A7%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D9%88-%D8%A2%D9%86%D9%8A%D9%84%D9%8A-%DA%A9%D8%B3%D9%8A-%DA%A9%D9%87-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%AE%D9%85%D9%8A%D9%86%D9%8A%D8%B1%D9%87-%D9%BE%D9%8A%D8%B4%D8%A7%D9%86%D9%8A%D8%B4-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D9%88%D8%B3%D9%8A%D8%AF 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍محروم شدن از ارث‌ قسمت:6 در اواخر دهه ۸۰ میلادی، موضوع انتخاب جانشین برای سناتور آنیلی در شورای رهبری فیات مطرح شد و ادواردو را به دلیل اعتقادات مذهبی‌اش نامناسب تشخیص دادند، اما در واقع وارث اصلی، او بود و باید بهانه‌ای برای كنار گذاشتنش پیدا می‌كردند. در همین زمان ماجرای ماریندی پیش آمد. در اكتبر ۱۹۹۰ رسانه‌ها اعلام كردند كه به خاطر حمل ۳۰۰ گرم هروئین، وی را در شهر ساحلی ماریندی در كنیا دستگیر كرده‌اند. ماجرایی كه اصلاً واقعیت نداشت و پلیس و دادگاه كنیا خیلی زود متوجه اشتباهشان شدند، اما خوراك مطبوعات ایتالیا كه اكثراً زیر نفوذ پدرش بودند، فراهم شد و برخی حتی او را قاچاق‌چی نامیدند و تبرئه شدنش را به خاطر نفوذ پدرش می دانستنند. بعد از آن با این‌كه برخی مطبوعات به اشتباه خود در مورد ادواردو اشاره كردند، اما با گسترش شایعات، افكار عمومی برای معرفی جانشینی غیر از او برای مدیریت فیات آماده شد. در اوایل دهه ۹۰ میلادی، پسر عمویش "جیووانی امبرتو" را به جانشینی انتخاب كردند. ادواردو نیز مخالفتی نكرد و حتی برای وی نامه نوشت و ضمن تبریك به او توصیه كرد كه بازیچه دست پول پرستان نشود. اما در سال ۹۷ میلادی، خانواده آنیلی با یك بحران مواجه شد. جیووانی در ۳۶ سالگی، بر اثر سرطان ناشناخته‌ ای درگذشت. جالب این‌جاست كه جورجو برادر سناتور آنیلی نیز در سن ۳۶ سالگی به مرگ مشكوكی در سال‌های دور كشته شده و سهم او بین بقیه تقسیم گشته بود. شورای رهبری نیز "جاكوب الكان" خواهرزاده وی را به جانشینی انتخاب كرد. این انتخاب ادواردو را به شدت ناراحت كرد. او این بار سكوت نكرد و حتی با قدرت در مقابل خانواده‌اش كه تصمیم داشتند نام خانوادگی جان الكان را به آنیلی تغییر دهند، ایستاد و اجازه این كار را نداد. وی مصاحبه‌ای با روزنامه "مونیفست" كه متعلق به حزب چپ ایتالیا و به لحاظ سیاسی مخالف پدرش بود انجام داد و به شدت انتقاد كرد.او در این مصاحبه گفته بود که درست بعد از تشییع جنازه پسر عمویش، جاكوب الكان كه هنوز ۲۲ سالش نشده به سمت هیات مدیره فیات منسوب شده بوده و او فكر می‌كند که این انتخاب، یك سقوط برای دم و دستگاه در بر داشته باشد. در دهه ۹۰ میلادی هیچ‌گونه مسئولیتی نداشت و اغلب اوقات را با مطالعه، سفر، روزنامه‌نگاری و فعالیت‌های بشر دوستانه گذراند. پدرش او را تهدید به محرومیت از ارث در صورت عدم ترك اعتقاد به اسلام كرده بود و او برای حفظ دینش حاضر به گذشت از میلیاردها دلار ثروت شده بود. او به خاطر اسلام آوردن، به شدت تحت فشار خانواده بود تا دست از اسلام بكشد. یك بار در امریكا به بازدید از یك كارخانه هلی‌كوپترسازی رفته بود و مقامات كارخانه و ژنرال‌های ارتش امریكا برایش توضیح می ‌دادند. در بازدید به یك هلیكوپتر می‌رسند كه در موردش می‌گویند این هلیكوپتر تمام تكنولوژی برتر جهان را در خود دارد و از همان هلی‌كوپترهایی است كه در جریان طبس به كار رفته است. ادواردو می‌پرسد در طبس كه این هلی‌كوپترهای امریكایی شكست خورده‌اند؟ و آن ژنرال امریكایی هم در پاسخش می‌گوید خدای آنها از هلیكوپترهای ما قوی‌تر بود. بعدها ادواردو به یكی از دوستان ایرانی‌اش گفته بود كه با تمام سختی‌ها و مصائبی كه به من وارد می‌شود هر از چند گاهی چنین جمله‌هایی من را سر حال می آورد! ادامه دارد منبع: https://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=934&articleID=410738 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
‍ 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍فعالیت‎‎های اجتماعی ادواردو در ایتالیا قسمت: 7 ادواردو به عنوان فرزند ارشد انيلي با اعمال نفوذش سعي داشت در قراردادي با يکي از کانال‌هاي تلويزيوني ايتاليا فیلم مستندي راجع به کشور‎های اسلامی بسازد و تهيه کنندگي آن را نيز خودش به عهده بگيرد. در این راستا به ایران هم آمد و بعد هم این فیلم‎را در تلویزیون به نمایش گذاشت. بعد از نمایش آخرین قسمت با "ایگور من" خبرنگار روزنامه "لاستامپا" درباره اسلام به مناظره نشست. همچنین وقتی کتاب سلمان رشدی منتشر شد، یک ناشر ایتالیایی تصمیم گرفت آن را منتشر کند.ادواردو با شنیدن این خبر به دیدن او رفت و به او به خاطر انتشار این کتاب اعتراض کرد. دکتر قدیری درباره فعالیت­ های وی می­ گوید: " می‎گفت که نمی‎توانم ببینم به مقدسات من توهین شود و من هیچ حرفی نزنم. ویهمچنین در برابر جنایات اسراییل در فلسطین طاقت نمی‎آورد و به نخست‎وزیر و رییس‎جمهوری و حتی سران کشور‎های دیگر زنگ می‎زد و خواستار جلوگیری از این اقدامات می‎شد که من به او گفتم داری با این کار‎ها شهادتت رو جلو می‎اندازی. صهیونیست‎ها دست از سر تو بر نخواهند داشت، از این کار‎ها پرهیز کن". ادواردو همواره به دنبال این بود که دوستان و بستگانش را با اسلام‌ آشنا کند. در یكی از سفرهایش به ایران، دوستش " لوکا گائتانی لاواتلی" را با خودش آورده بود. جالب است كه آن دوستش هم پسر سلطان شراب ایتالیا بود كه بعد از مدتی او هم اسلام آورد. " لوکا گائتانی لاواتلی" فرزند مالک کارخانه تولید مشروبات الکلی به نام مونتالچینو (Montalcino) در ایتالیا است. لوکا دوست بسیار نزدیک ادواردو آنیلی بود و آنها با هم سفرهای بسیاری داشتند. جلاسیو گائتانو لاواتلی، برادر لوکا، می‌گوید: «مثل برادر بودند، ادواردو پدر تعمیدی ریموند، پسر اول لوکا، بود و به نظر می‌آید که سرنوشت شان نیز آنها را به هم متصل کرد». او به عنوان فیلمبردار در تلویزیون ملّی ایتالیا (RAI) با جُوانّی مینولی (Giovanni Minoli) در برنامه پرونده (Dossier) و همچنین با چند شبکه خصوصی کار می‌کرد. لوکا در سال ۱۹۸۸ به همراه ادواردو آنیلی به ایران آمد. در این سفر ادواردو از قدیری ابیانه می‌خواهد که با لوکا در مورد اسلام صحبت کند. قدیری ابیانه نیز به مدت حدود دو ساعت با لوکا در هتل آزادی (اوین) به تنهایی صحبت می‌کند. به دنبال این جلسه، لوکا با حضور در منزل سید علی گلپایگانی شیعه می‌گردد. وی زندگی ساده و شغل فیلمبرداری را بر تولید مشروب و فعالیت در امور مستهجن ترجیح داده بود و به خاطر عقایدش توسط خانواده منزوی و مطرود شده بود. بنابر نوشته روزنامه ایل جورناله، لوکا ساعت ۲ نیمه شب ۱۳ فروردین ۱۳۸۶ (دوم آوریل ۲۰۰۷) از منزل خارج شده و سپس جسدش در زیر پل گاریبالدی Garibaldi در حاشیه رودخانه تراستوره Trastevere در رم پیدا می‌شود. او را به طرز مشکوکی شهید کرده بودند. برخی رسانه‌ها و شخصیت‌های سیاسی ایران، با اتکا به این توجیه که با مرگ لوکا ثروت خانواده گائتانی لاواتلی به خانواده الکان تعلق پیدا کرد، مرگ او را ناشی از یک توطئهٔ صهیونیستی قلم داد می‌کنند. ماسیمو لولی تحلیل گر ایتالیایی فرضیه ضرب و شتم لوکا و عمدی بودن مرگ وی را مطرح کرده است. ادامه دارد منبع: https://www.yjc.ir/fa/news/4154717/%D8%A7%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D9%88-%D8%A2%D9%86%D9%8A%D9%84%D9%8A-%DA%A9%D8%B3%D9%8A-%DA%A9%D9%87-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%AE%D9%85%D9%8A%D9%86%D9%8A%D8%B1%D9%87-%D9%BE%D9%8A%D8%B4%D8%A7%D9%86%D9%8A%D8%B4-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D9%88%D8%B3%D9%8A%D8%AF ------------- http://www.alvadossadegh.com/fa/%D8%B4%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%AA/%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%DB%8C%D8%A7%D9%81%D8%AA%DA%AF%D8%A7%D9%86/93045-%D9%82%D9%87%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D8%B5%DB%8C%D8%B1%D8%AA-%D8%A7%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D9%88-%D8%A2%D9%86%DB%8C%D9%84%DB%8C.html --------------- https://fa.m.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%86%D8%AA_%D9%84%D9%88%DA%A9%D8%A7_%DA%AF%D8%A7%D8%A6%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C_%D9%84%D8%A7%D9%88%D8%A7%D8%AA%D9%84%DB%8C 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada