❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_جاویدی
✫⇠قسمت :0⃣3⃣
#نیمه_پنهان_ماه
✍ به روایت همرزمان
✏️سرگرد توعملیات آینده، گردان شما باگردان فجرادغام می شه...برد بشین پشت سردشمن... برو با فرمانده ی گردان فجر هماهنگ کن!صبح هنوز به دستورفرمانده ی تیپ55هوابرد فکر میکردم که ماشین رسید به پایگاه پنجم شکاری امیدیه.
✏️وصف فرمانده ی گردان فجر را زیاد از این وآن شنیده بودم راننده ازدژبان پایگاه هوایی سراغ گردان فجر را گرفت:سرکار مقر فرمانده ی گردان فجر کجاس؟ نگهبان لباس سورمه ای،به اسلحه ی ژ سه تاشوی دو محافظ ورزیده ام خیره شد و
بعد برگرفت به من نگاه کرد احترام نظامی گذاشت و گفت ((ببخشین قربان، مستقیم، سمت چب بعد از پمپ بنزین هتل H))
✏️عینک دودی را از روی چشم برداشتم و گـفتم((هتل H؟)) بله جناب سرگرد، می بخشین قـربان باید اسلحه ها رو تحویل بدید! کلت کمری واسلحه محافظ ها رو تحویل دادیم وماشین لندکروزداخل پایگاه هوایی شد به محافظ کنارم گفتم ((جالبه! گردانتوهتلH مستقرن))
✏️به محوطه ی بزرگ ساختمانH رسیدیم، پیاده شدم.زیرنگاه افرادبسیجی و پاسدار گردان ، دو محافظ بلند قامت که لباس پلنگی به تن داشتند وکلاه کج به سروآستین ها را تا آرنج بالازده بودند سینه جلو، پشت سرم آمدندانگاربادیدن من وچند محافظ بالباس شیک تکاوری متعجب شده بودند
✏️ظاهرساختمان هتلH خراب بودو نمای بتونی آن سال ها بود که احتیاج به تعمیر داشت! راهروی ساختمان هم دست کمی از بیرون آن نداشت و علاوه بر خراب بودن، یادگاری های زیادی با خودکار ومداد وماژیک روی آنها نوشته شده بود!
✏️داخل چـند اتاق شدم و سراغ فـرمانده گـردان مرتضی جاویدی را گـرفتیم. مقـر فرماندهی آقای جاویدی.الان بیرون تو محوطه میگرده... اتاق ها هر چند مرتب ومنظم بودند اما بر در و دیوارش یادگاری افراد داوطلب بسیجی درطول چند سال جنگ به چشم می خورد((اعزامی ازلار، شیراز، فسا،جهرم و ........وبه تاریخ ........ ))
✏️از هتلHبیرون آمدم.گوشه ای ازمحوطه هتل،چشمم به چرخ چاه چوبی قدیمی افتاد که جوانی بالای آن ایستاده بود نزدیک شدیم.سلام جوان! متعجب به لباس شیک و اتو کشیده ی منو محافظ هاخیره شد. س......س......سلام جانب سروان....لبخندی زدمو محافظم دوم محکم گفت:ایشون جناب سرگرد عدومی هستن؟ فرمانده گردان یک تیپ55هوابرد!
✏️صدایی ازته چاه بیرون آمد:کریم دول را بکش بالا!جوان با سروکله گل وشلی با پاودست زور زد وچرخ چاه را چرخاند تا طناب کلفت چند دورجمع شد ودول لاستیکی سیاه پرازگل بالا آمد.دول را ازچنگک فلزی سرطناب برداشت و شل وگل آن راخالی کرد روی زمین.
✏️کمی ازاوفاصله گـرفتم وپرسیدم: ببخشین می دونی فرمانده گردان فجر را کجا می شه پیدا کرد؟جـوان لبخند زد وبا انگشت اشاره به داخل چاه کرد!-قربان ،ته همین چاه!
پایان
منبع:
http://fars.navideshahed.com/fa/news/385889
📢#پیشنهاد_مطالعه
📖کتاب "تپه جاویدی و راز اشلو"، مولف : اکبر صحرایی، انتشارات ملک اعظم
📖 کتاب "پیشانی و بوسه"، از مجموعه کتاب های "شمع صراط"، مولف : مجید ایزدی، انتشارات مشکوة قلم
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_کریمی_شالی
✫⇠قسمت: 7⃣1⃣
✍ فرازی از وصیت نامه شهید
لبيك يا زينب (س)
سلام درود به ساحت مقدس امام زمان عج و روح پاك امام راحل و سلام بر نائب بر حقش حضرت سيد علي خامنه اي مدظله العالي و شهداي هشت سال دفاع و شهداي مدافع حرم.
با قلب خود ورقي ميسازم و با خون خود جوهري و با استخوان خود قلمي ميسازم و دست نوشته ايي به يادگار بر روي آن حك ميكنم.
در ابتداي وصيت نامه ام از تمامي دوستان و آشنايان و خانواده خودم تقاضا دارم به فرامين مقام معظم رهبري گوش فرا دهند تاگمراه نشوند زيرا ايشان بهترين دوست شناس و دشمن شناس است.
از همه ميخواهم اشك و گريه هاي خود را نثار اباعبدالله الحسين (ع) و فرزندان آن بزرگوار و خانم زينب (س) كنند.
از دوستان و آشنايان كه بر گردن بنده حقير حق دارند تقاضا ميكنم بنده حقير را مورد عفو و حلاليت خود قرار دهند. ميدانم كه اخلاق و رفتار من انقدر خوب نبود كه توفيق شهادت داشته باشم و اين شهادت كه نصيب بنده شد لطف و كرم و هديه خداوند بود.
بي بي زينب (س) آن زمان كه شما در شام غريب بوديد گذشت. و ديگر به هيچ احدي اجازه نميدهيم به شما و سلاله اباعبدالله الحسين (ع) بي احترامي كند. بي بي جان اني سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم و روي خون ناقابل بنده حساب كنيد. بي بي جان ممنونم كه اسم بنده رو پذيرفتي و پرونده من رو سياه رو امضا كرديد و قبولم كردي كه جزو مدافعان حرمت باشم. لبيك يا زينب (س).
نماز ليله الدفن و حلاليت چهل مؤمن فراموش نشود حتما اين كار را براي من روز دفن انجام دهيد و شال و پيراهن مشكي و پرچم سرخ حرم و تربت اباعبدالله الحسين (ع) رو داخل قبرم كنار بدنم قرار بدهيد؛ ممنونم.
پایان
منبع:
https://www.mashreghnews.ir/news/522093/%D9%88%D8%B5%DB%8C%D8%AA-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%A2%D9%82%D8%A7-%D8%A8%D9%87%D8%AA%D8%B1%D9%8A%D9%86-%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA-%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3-%D9%88-%D8%AF%D8%B4%D9%85%D9%86-%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3-%D8%A7%D8%B3%D8%AA
📢#پیشنهاد_مطالعه
📖 کتاب "بر مدار حرم"، کاری از گروه تحقیقاتی احیاء، موسسه ویراستاران، دفتر نشر معارف
📖 کتاب "گنجشکهای بابا"، نویسنده: «هاجر پور واجد»، انتشارات صریر و با حمایت اداره کل حفظ آثار و نشرارزشهای دفاع مقدس استان تهران
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_احمد_اعطایی
✫⇠قسمت: 6⃣1⃣
✍دلنوشته خواهر شهید برای برادرش
تقدیم به احمد آسمانیام:
دلم، به وسعت همه آسمان گرفته است. بیسیم یادگاریت را که برای محمدعلی نگه داشتهایم، چند ماهیست که دست من است، برمیدارم تا از زمین به آسمان بیسیم بزنم ..کجایی مرد آسمانی؟ همه آرزوی محمدعلی و محمدحسین. مرد خانه! آه جگرسوز همسرت، در نبود مرد خانهاش قلبم را میفشرد. سوسوی نگاههای به انتظار نشسته ربابت، همه توانم را برده است.
از خونه آبجی به خونه احمد!!! بردار بیسیم را برادر، جواب بده…از خاک به افلاک …کجایی دلاور؟ کجایی پسر خوب بابا کریم! دستهای پدرم، در انتظار بوسه لبهای توست.
چشمهای خیره مانده محمدعلی، در انتظار صدای «بابایی احمد» است. آخر یادت هست داداش؟! میگفتی چقدر چشمات قشنگه ..!! دیگر صدای موتورت، برای این که محمد را ببرد و بچرخاند، به گوشش نمیرسد. خیلی وقت است رخش زمینیات، به جای تو در پارکینگ، هنگام ورود و خروج، استقبال و بدرقهام میکند.
آخ احمدم! کجاست آغوش مهربانت برادر، که در امتداد بوسههای شیرین محمد حسین بفشارد سینه تنگ کوچکش را؟ آخر محمدحسین، دیگر تو را خوب شناخته، روی تمام دیوارهای خانهمان پر است از بابایی احمد وخندههای دلفریبش. بابایی که، لمس نوازشهای زمینیاش را با خود برد و حسرتش را تا دیدار در قیامت، بردل دو دردانهاش گذاشت و قلبهای عزیزانش را مالامال از رنج دوری کرد، تا امثال محمدها در آغوش پدرانشان، آرام بگیرند و از بودنهای پر محبت پدران خود، عکس یادگاری داشته باشند.
بگذار«عباس» خطابت کنم برادر! چون فقط زمانی میتوانم در هجمه دلواپسیهای نبودنت آرام بگیرم، که یادم میآید علمدار شدی و آبروداری کردی. داروی این روزهای سخت ندیدنت، این شعر است که زیر لب زمزمه میکنم و آرام میگیرم:
این گل را به رسم هدیه، تقدیم نگاهت کردیم
حاشا اینکه از راه تو، لحظه ای برگردیم...
"یازینب"
پایان
منبع:
http://kabotaransham.blogfa.com/post/2
📢 #پیشنهاد_مطالعه برای کودکانتان
📖کتاب "بازی دفاع"، جلد ششم از مجموعه کتاب کودک مدافعان حرم، مولف : علی اکبر قلیچ خانی، انتشارات شهید کاظمی
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_محمدعلی_رجایی
✫⇠قسمت: 6⃣5⃣
✍به روایت همسر شهید
🌳آقای رجائی به رغم آن همه شکنجههایی که به ایشان داده بودند روحیه بسیار بالایی داشت و به ما در ملاقاتهایی که پیش میآمد واقعاً قوت قلب میداد.
🌳در ملاقاتهایی که به ما میدادند، چون از پشت شیشه و به وسیله تلفن با هم صحبت میکردیم و مأموران در دو طرف هم در اطراف ما قدم میزدند.
🌳یکبار آقای رجائی کاغذ کوچکی را که در کف دستش بود به شیشه چسباند و از من خواست آن را یادداشت کنم که من هم با توجه به ریزی مطالب و رفت و آمد مرتب مأمور کمکم آن را نوشتم. چون هم من و هم ایشان تا مأمور نزدیک میشد، وضعیت عادی به خود میگرفتیم و پس از اینکه به ما فاصله میگرفت، کارمان را ادامه میدادیم. متن این شعر این است:
«همسرم، تا بشیر تابناک روز
دامن گستراند
از فراز کوهسار دور در دامان صحرا
بوسه رگبار دشمن
دور از چشم عزیزان
روی خاک و خون کشاند
پیکر خونین ما را.
همسر من، زندگی هرچند شیرین است
لیک دوست دارم
با تمام آرزو
من در راه انسانها بمیرم
از نشیب جوبیار زندگی
قطرهای شفاف باشم
در دل دریا بمیرم
همسر من
چهره بر دامن نکش
تا یاغیان شب بگویند
همسر محکوم از نام شوهر خود ننگ دارد
لالهای پرخون به روی سینهات بنشان
که گویند
همسر محکوم قلبی کینهتوز و گرم دارد
همسر من
کودکانت را مواظب باش همچون گرد چشمانت
تا نگیرده چهرة مقصودشان را گرد ذلت
روزگاری گر که پرسیدند از احوال بابا
گو که با لبهای خندان، کشته شد در راه ایمان.»
زندان قصر ـ 1356
پایان
منبع:
http://www.ibna.ir/fa/doc/naghli/
📢#پیشنهاد_مطالعه
📖کتاب "ستاره من"، از مجموعه "قهرمانان انقلاب"، نویسنده : زهره یزدان پناه قره تپه، انتشارات سوره مهر
📖کتاب "زندگی نامه سیاسی شهید رجایی"، مولف : سجاد راعی گلوجه، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی
📖 کتاب "سیره شهید رجایی"، مولف: غلامعلی رجایی،نشر شاهد
📖کتاب شهید محمد علی رجایی، "اسوه صبر و استقامت"، مولف: هیئت تحریریه واحد فرهنگی بنیاد شهید؛ زیرنظر مرتضی محمودی، انتشارات بنیاد شهید و ایثارگران
📖 کتاب "پانزده سال بعد"، مقدمه اي بر رمان الماس سوخته، پدیدآور :حسن خادم، انتشارات موسسه فرهنگي و اطلاع قم
📖کتاب "الماس سوخته"، نویسنده: حسن خادم، انتشارات سازمان مدارك فرهنگی انقلاب اسلامی
📖کتاب "سوخته عشق"، از مجموعه "دانستنیهای انقلاب اسلامی برای جوانان"، نویسنده: نسرین خدایاری، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامی
📖کتاب "بی مرگ، مثل صنوبر"؛ مجموعه شعر به یاد دو برادر، رجایی و باهنر، بهاهتمام: ابوالقاسم حسینجانی، انتشارات شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی
📖کتاب "شهيد محمدعلي رجايي به روايت اسناد ساواک"، از مجموعه "یاران امام به روایت اسناد ساواک"، مولف: مرکز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، انتشارات مرکز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات
📖کتاب "يادواره شهيد محمدعلي رجايي"، نویسنده: شجاء الدين ميرطاوسي، انتشارات نهضت زنان مسلمان
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_صادق_عدالت
✫⇠قسمت: 16
✍دلنوشته همسر شهید
🍃"یا زینب" گفت وقتی افتاد حسین
"زینب! "زینب!" گفت و جان داد حسین
حتّی نگذاشت تا که تنها برود
با او سر ِ خویش را فرستاد حسین
🍃از عمق وجود مسرورم که تو برای دفاع از زینب حسین رفتی
محرم هایی که شریک نفس کشیدنت بودم میدیم که چه سوز و گدازی در سینه داری
🍃هرگز فراموش نمیکنم شب تاسوعایی که بعد از مراسم هییتتان خواستی برای سینه زنی بروی،(برخلاف 8 روز اولی که باهم به مسجد میرفتیم و من هر لحظه منتظر بودم که میکروفون به دست تو دهند تا نوحه سرایی کنی برای سالار شهیدان عزیز زهرا )
بعد از اینکه خداحافظی کردی و دوباره برگشتی،آمدی سمت من و با لحنی عجیب گفتی خانومم اگه دلت شکست به یاد کربلا و شب عاشوراش برا شهادت منم دعا کن
🍃در را بستی و رفتی و من ماندم و دعای تو و شب عاشورای امام حسین
🍃صادقم! دلم لرزید
با خود میگفتم گویی صادق راست میگفت که من او را همچو بتی میپرستم
🍃استغفار کردم از افکار شیطانی و عشق زمینی که به جای صعود، زمین گیرترم کرده بود
🍃ما بین همین نجواها بی اختیار گریه آمد سراغم و بلند بلند با خود حرف میزدم
🍃اینکه صادق برایم عزیزتر از حسین برای زینب است!!
نه اصلا
اعتراف میکنم که برایم عزیزتر از حسین زینب نیستی
ولی
به همان اندازه که خدای عشقمان عزیز آفریده
🍃عزیزی صادقم !
و عزیزتر شدی وقتی که فدای زینب امام بی سر شدی
🍃شهید همیشه زنده ام ! محرم هم آمد و تو نیامدی
برگه نوحه هایت روی میزی که مخصوص همین کار در نظر گرفته بودی گوشه خانه منتظر شماست
🍃قلم حسرت لمس انگشتانت را دارد و دکمه های پیراهنت نیز در انتظار بسته شدن و رفتن به عزا
🍃عزیز جانم کی میشود دوباره شال مشکی بر سر ببندی و سرتا پا مشکی پوش عزاداری کنی
🍃نمیدانم کی
نمیدانم کجا
و نمیدانم در چه ماه و سال و ساعتی دوباره تو خواهی آمد
ایمان دارم به ظهور منتقم
و ایمان دارم به رجعت شما شهیدان به همراه ایشان
پایان
منبع:
http://www.tabnakazarsharghi.ir/fa/news/306274/%D8%AF%D9%84%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B5%D8%A7%D8%AF%D9%82-%D8%B9%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%AA-%D8%A7%DA%A9%D8%A8%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D9%82-%D8%B5%D8%A7%D8%AF%D9%82
📢 #پیشنهاد_مطالعه
📖کتاب "مرغ سحر"، گردآوری: حامد شبخیر قراملکی، بازنویسی: وحید آقاکرمی،سفارش دفتر فرهنگ و مطالعات ادبیات پایداری حوزه هنری استان آذربایجان شرقی، انتشارات حكیم نظامی گنجهای
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_ابراهیم_همت
✫⇠قسمت :8⃣5⃣
✍دومین وصیت نامه شهید همت:
به نام خدا
نامی که هرگز از وجودم دور نیست و پیوسته با یادش آرزوی وصالش را در سر داشتم.
سلام بر حسین(ع) سالار شهیدان اسوه و اسطوره بشریت.
مادر گرامی و همسر مهربانم پدر و برادران عزیزم!
درود خدا بر شما باد که هرگز مانع حرکتم در راه خدا نشدید.چقدر شماها صبورید.خودتان می دانید که من چقدر به شهیدان عشق می ورزیدم غنچه هایی که(کبوترانی که)همیشه در حال پرواز به سوی ملکوت اعلایند.الگو و اسوه هایی که معتقد به دادن جان برای گرفتن بقا (بقا و حیات ابدی)و نزدیکی با خدای چرا که «ان الله اشتری من المومنین».
من نیز در پوست خود نمی گنجم.گمشده ای دارم و خویشتن را در قفس محبوس می بینم و می خواهم از قفس به در آیم.سیمهای خاردار مانعند.من از دنیای ظاهر فریب مادیات و همه آنچه که از خدا بازم می دارد متنفرم(هوای نفس شیطان درون و خالص نشدن)
در طول جنگ برادرانی که در عملیات شهید می شدند از قبل سیمایشان روحانی و نورانی می شد و هر بی طرفی احساس می کرد که نوبت شهادت آن برادر فرا رسیده است.
عزیزانم!این بار دوم است که وصیت نامه می نویسم ولی لیاقت ندارم و معلوم است که هنوز همت
بند اسارتم هنوز خالص نشده ام و آلوده ام.
از شروع انقلاب در این راه افتادم و پس از پیروزی انقلاب نیز سپاه را پناهگاه خوبی برای مبارزه یافتم ابتدا در گیری با ضد انقلاب و خوانین در منطقه شهرضا (قمشه)و سمیرم سپس شرکت در خوزستان و جریان کروهک ها در خرمشهر پس از آن سفر به سیستان و بلوچستان (چابهار و کنارک)و بعدا حرکت به طرف کردستان دقیقا دو سال در کردستان هستم .مثل این است که دیگر جنگ با من عجین شده است.
خداوند تا کنون لطف زیادی به این سراپا گنه کرده و توفیق مبارزه در راهش را نصیبم کرده است.اکنون من می روم با دنیایی انتظار انتظار وصال و رسیدن به معشوق.ای عزیزان من توجه کنید:
*1-اگر خداوند فرزندی نصیبم کرد با اینکه نتوانستم در طول دورانی که همسر انتخاب کردم حتی یک هفته خانه باشم دلم می خواهد او را علی وار تربیت کنید.
همسرم انسان فوق العاده ایست او صبور است و به زینب عشق می ورزد او از تربیت کردن صحیح فرزندم لذت خواهد برد چون راهش را پیدا کرده است .اگر پسر به دنیا آورد اسم او را مهدی و اگر دختر به دنیا آورد اسم او را مریم بگذارید. چون همسرم از این اسم خوشش می آید.
*2-امام مظهر صفا پاکی و خلوص و دریایی از معرفت است .فرامین او را مو به مو اجرا کنید تا خداوند از شما راضی باشد زیرا او ولی فقیه است و در نزد خدا ارزش والایی دارد.
*3-هر چه پول دارم اول بدهی مکه مرا به پیگیری سپاه تهران (ستاد مرکزی)بدهید و بقیه را همسرم هر طور خواست خرج کند.
*4-ملت ما ملت معجزه گر قرن است و من سفارشم به ملت تداوم بخشیدن به راه شهیدان و استعانت به درگاه خداوند است تا این انقلاب را به انقلاب حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) وصل نماید و در این تلاش پیگیر مسلما نصر خدا شامل حال مومنین است.
*5-از مادر و همه فامیل و همسرم اگر به خاطر من بی تابی کنند راضی نیستم.مرا به خدا بسپارید و صبور و شجاع باشید.
حقیر حاج همت
پایان
منبع:
http://www.shafaf.ir/fa/news/409859
📢#پیشنهاد_مطالعه
📖کتاب "معلم فراری"، از مجموعه کتاب های "قصه فرماندهان"، نویسنده: رحیم مخدومی، انتشارات سوره مهر
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_مهیار_مهرام
#از_جهالت_تا_شهادت
✫⇠قسمت: 7⃣
✍گمنامی
🌟به سختی مهیار را شناختم. یک گردنبند نقره از دوران انگلیس در گردنش بود. از روی همان گردنبند او را شناختم. بقیه هم بچه های سپاه سروآباد بودند که به دست ضد انقلاب به طرز فجیعی به شهادت رسیده بودند.
🌟پیکر مهیار به تهران منتقل شد. اما خانواده اش او را تشییع نکردند. پیکر او بدون تشییع در قطعه ی 28 بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.
🌟مراسم ختم او فقط سیزده نفر شرکنت کننده داشت! او غریب و گمنام تشییع و تدفین شد. اما برای مراسم چهلم او، به سراغ بچه های لشکر رفتم و ماجرای این بسیجی غریب را تعریف کردم.
بسیجی های لشکر دسته ی عزاداری راه انداختند و او را از غربت در آوردند.
خیابان یوسف آباد از اکثریت جمعیت بسته شده بود.
🌟خواهران او از ایران رفتند. پدرش در سوئیس از دنیا رفت. شهید مهیار مهرام راه درست و راه حق را نمی شناخت. از زمانی که با انسان های الهی در جبهه رفاقت کرد، مزه ی رفاقت با خدا را چشید.
🌟از زمانی که راه درست را شناخت، لحظه ای در پیمودن راه حق تردید نکرد.
او بنده ی واقعی خدا شد. خدا هم در بهترین حالت او را به سوی خود دعوت کرد .
🌟اگر دوست دارید این شهید غریب را زیارت کنید، به قطعه 28 بهشت زهرا ردیف 6 شماره4 در کنار شهدای گمنام بروید...
پایان
منبع:
http://gom-nam95.blogfa.com/post/30
📢#پیشنهاد_مطالعه
📖 کتاب "تا شهادت"، کازی از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، انتشارات شهید ابراهیم هادی
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_ژوان_کورسل
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت:9⃣
✍خبر شهادت
🌹پدر شهید می گوید: به دلیل روابط متشنج کشور ایران و تونس از لحاظ سیاسی در زمان «بن علی» حتی کمال قادر به ارسال نامه به ما نبود و ما حدود ۲۰ سال از کمال اطلاعی نداشتیم تا اینکه حدود ۵ سال پیش تصمیم گرفتیم نامش را در اینترنت جستجو کنیم و بر همین اساس و تایید رایزن فرهنگی ایران در تونس متوجه شدم وی به شهادت رسیده و در شهر قم دفن شده است.
🌹زمانی که از شهادت کمال مطلع شدم شوک بزرگی به من وارد شد تا جایی که چندین روز نمیتوانستم چیزی بخورم و فقط گریه میکردم، فاتحه میخواندم و برای او رحمت خداوند را خواستار بودم.
🌹پدر شهید با اشاره به سوره آل عمران و آیه «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» در پیامی به خانواده شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم، ابراز کرد: خوش به سعادت کسانی که در این راه جان خود را فدا کردند و بدانید که آنها در بهشت هستند و امیدوارم مورد رحمت خداوند قرار گیرند.
🌹کمال سه خواهر و برادر ناتنی دارد و از این بین یکی از برادرهایش بدون اینکه اطلاعی از شهید شدن کمال داشته باشد در کشور آلمان مسلمان شد و برای زیارت حرم مطهر امام رضا(ع) و حضرت معصومه(س)، به ایران آمد که احساس میکنم این جریان شبیه به معجزه و از برکات کمال است.
✍وصیت نامه شهید:
«بسمه تعالی
همه من را حلال کنید. من 17 روز روزه قضا دارم و مدرسه (آقای انصاری) از من (2250) تومان میخواهد.
هر چه در اتاق من است برای طلاب الجزایری و تونسی است. (بالاشتراک)
فقط رادیو سونی کمپیوتری است که باید به برادر اکبر ثقفیان اهل زنجان (که از طلاب ایرانی مدرسه حجتیه میباشد) داده شود.
خداحافظ»
پایان
منبع:
http://www.iqna.ir/fa/news/3632278
---------------------
http://defapress.ir/fa/news/262269
📢#پیشنهاد_مطالعه
📖 کتاب " کمال کورسل: تنها شهید اروپایی دفاع مقدس "، نویسنده: سید محمد صادق حسینی مقدم، انتشارات بین الحرمین
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_شاهرخ_ضرغام
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت:5⃣2⃣
✍شهادت در گمنامی
🍁شاهرخ آرام وآسوده بر روے خاكريز افتاده بود . هر چہ صدايش مےكردم جوابے نمےداد . تمام سینہ اش پر از خون شده بود . تانڪها به من خيلے نزديڪ شده بودند . صداے انفجارها و بوے باروت همہ جا را گرفتہ بود . نمےدانســتم چہ كنم . نہ مےتوانستم او را بہ عقب منتقل كنم نه توان جنگيدن داشتم .
🍁مجبور شدم خودم بہ عقب برگردم . برگشــتم تا براے آخرين بار شــاهرخ را ببينم. با تعجب ديدم چندين عراقے بالاے ســر او رســيده اند . آنها مرتب فرياد مےزدند و دوستانشان را صدا مےڪردند . بعد هم در ڪنار پيڪر او از خوشحالے هلهلہ مےڪردند .
🍁وقتی بہ نیروهاے خودے رسیدم سید و بچہ ها از من پرسیدند پس شاهرخ کو !؟ ولے من چیزے بہ بچہ ها نگفتم . روز بعد يکے از دوستانم نگران و با تعجب گفت : شاهرخ شهيد شده ؟! گفتم : چطور مگه ؟!گفت : الان عراقيها تصوير جنازه يڪ شــهيد رو پخش ڪردند . بدنش پر از تير و ترڪش و غرق در خون بود . ســربازاے عراقے هم در ڪنار پيڪرش از خوشــحالے هلهلہ ميڪردند . گوينــده عراقے هم ميگفت : ما شاهرخ ، جلاد حڪومت ايران را کشتيم !
🍁بغض گلويم را گرفتہ بود . ديگـر نتوانســتم تحمل ڪنم . گريہ امانــم نمےداد . بچہ هاے گروه پيشــرو همہ مثل من بودند و گریہ مےکردند . انگار پدر از دســت داده بودند . مدتے بعد ڪہ نیروهاے دشمن عقب نشینے ڪرد ، همراه يڪے از نيروها براے جستجوے بدن شاهرخ رفتیم . تمام اطراف را گشــتيم . تنها چيزي که پيدا شد کاپشن شاهرخ بود . حتے آن اطراف را کنديم ولے !!! اثرے از پيڪر شــاهرخ نبود .
🍁او از خدا خواسته بود همه گذشته اش را پاک کند. می خواست چیزی از او نماند. نه نام ، نه نشان ، نه قبر ، نه مزار و نه هیچ چیز دیگر. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. پیکر سردار شهید شاهرخ ضرغام هرگز پیدا نشد...
🍁سال بعد وقتے آن منطقہ آزاد شد بہ همراه تعدادے از بچه ها بہ همراه مادر شاهرخ برای پیدا کردن پیڪر شاهرخ دوباره بہ آنجا رفتیم . قبل از اينڪہ من چيزے بگويم مادرش سنگرے را نشان داد و گفت : اينجا شــهيد شــده درسته؟! با تعجب گفتم : بله ،شما از کجا مےدونستيد !؟ گفت : من همينجا او را در خواب ديدم . دو جوان نورانے همين جا به استقبالش آمدند !! بعد ادامہ داد : باور کنيد بارها او را ديده ام . مرتب به من سر ميزند . هيچوقت من را تنها نمے گذارد ! شاهرخ ضرغام ، حر انقلاب اسلامی و تابع محض ولایت فقیہ گمنام ماند . همانطور ڪہ خودش از خدا خواستہ بود ...
پایان
منبع:
🔹کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی
🔹کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
📢 #پیشنهاد_مطالعه
📖 کتاب "شاهرخ حر انقلاب"، کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، انتشارات شهید ابراهیم هادی
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_کاظم_عبدالامیر
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت: 6⃣
✍حلالیت و شهادت
🍂کاظم عبدالامیر یک شیعه عراقی بود که گذر زمان از او یک شیفته حقیقی ساخت. مرید حاج آقا ابوترابی شد. تحولات عجیبی در او به وجود آمد و گرایشش به سید آزادگان از او شخصیت دیگری خلق کرد. او یکی از تأثیرات شگرفت اخلاقی سید آزادگان بود که افراد را جذب خود میکرد و افراد بیآنکه خود متوجه وضعیت باشند شیفته او میشدند.
🍂روزها گذشت تا اینکه اسرای ایرانی آزاد شدند. کاظم برای خداحافظی با آنان به خصوص سید آزادگان (ابوترابی) تا مرز ایران آمد.
🍂کاظم می گوید: من در طول این مدت چندین بار می خواستم که به دیدار اسرای زیر دستم بروم و با آنها ملاقات داشته باشم. ولی وقتی در ایران با راننده ها صحبت می کردم، می گفتند آقای ابوترابی را می شناسیم ولی از نزدیک او را نمی شناختند. حتی وقتی با بعضی ایرانیها صحبت می کردیم و آنها را خوش برخورد می یافتیم با وجود ترسی از معرفی خودم داشتم، از آنها هم سوال می کردیم فقط او را از نزدیک می شناختند ولی از نزدیک اطلاعی نداشتند.
تا اینکه در مشهد در یک هتل در مشهد نشسته بودیم و صاحب آن هتل آقایی بود به نام امیر که این قضیه را هم از او پرسیدم. او گفت بله من آنها را می شناسم. ایشان دو نفر را به من معرفی کرد و من با آنها ملاقات کردم و در سفرهای بعدی با چند اسیر ایرانی دیدار داشتم از جمله آقای اسلامی
🍂او پس از مدتی نتوانست دوری حاج آقا ابوترابی را تحمل کند و به هر سختی بود راهی ایران شد. او برای دیدن حاج آقا به تهران آمد. وقتی فهمید حاجآقا ابوترابی در مسیر مشهد و در یک سانحه رانندگی مرحوم شدهاند به شدت متأثر شد. برای همین به مشهد و سرمزار آقای ابوترابی رفت و مدتها آنجا بود.
🍂کاظم از خدا میخواست تا از گناهانش نسبت به اسرای ایرانی بگذرد. او سراغ برخی دیگر از اسرای ایرانی رفت و از آنها بابت شکنجهها و ... حلالیت طلبید. او حتی تا روستاهای خراسان رفت.
🍂 انسان اگر توبه واقعی کند میتواند مقام شهادت را کسب کند. کاظم مدتی قبل در راه دفاع از حرم حضرت زینب(ع) در سوریه به شهادت رسید. او ثابت کرد که مانند حر اگر از گذشته سیاه خود توبه کنیم، میتوانیم حتی به مقام شهادت برسیم.
پایان
منبع:
https://www.farsnews.com/news/13940614000362
📢 #پیشنهاد_مطالعه
📖کتاب "مدافعان حرم"، گردآورنده کتاب : گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، انتشارات شهید ابراهیم هادی
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_طیب_حاج_رضایی
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت: 8⃣1⃣
✍وصیت نامه
🌙 درباره وصاياي طيب در يادمانهاي او سخناني متفاوت و حتي متناقضي بيان شده است. آنچه به عنوان وصيتنامه او در برخي آثار درج شده، همان است كه در واپسين لحظات حيات به قاضي عسگر املا كرده است. او در آن وصيت آورده است:
«در حال سلامت و عقل سالم، بدون فشار از طرف كسي مبادرت به نوشتن اين وصيتنامه مينمايم. اول محمد بن عبدالله(ص) رسول خدا را، بعداً فاطمه زهرا و حضرت عليبن ابيطالب و 11 فرزندش را به شهادت ميطلبم و از آنها ياري ميخواهم در قيامت. ثلث دارايي اينجانب را اول 30 هزار تومان سهم امام (ع) و سهم سادات بدهيد. 10 سال نماز و روزه بخريد. مرا در مكان شريف حضرت شاهزاده عبدالعظيم الحسني دفن نماييد كه فرمودند: «من زار عبدالعظيم به ري كم زار حسين به كربلا» هركجا مقدور شد خريداري و دفن كنيد. شبهاي جمعه براي من دعاي كميل بخوانيد. من خيلي مايل به دعاي كميل ميباشم. از تمام اقوام و دوستان و بازماندگانم خداحافظي مينمايم و همگي را به خدا ميسپارم تا روز قيامت. 20 هزار تومان جهت احداث يك مدرسه با نظارت آقاي... ساخته شود رضيت بالله.»
🌙 شخصی بنام حسین شمشاد که به دلیل خوش هیکل بودن به او شمشاد میگفتند که ایشان هم از زندانیان15 خرداد سال 1342 بود فکر میکرد به خاطر پدرم زندانی شده و قدری از پدرم ناراحت بود. اما یک روز مانده به اعدام پدرم فهمیده بود که اشتباه میکند و در زندان پدرم را در آغوش گرفته بود و ازش حلالیت طلبید. پدرم در گوش شمشاد گفته بود که مطلبی را میگویم یادت نرود.
حاج مهدی نراقی تعریف میکرد که بعد از پیروزی انقلاب زندانیان پانزده خرداد به دیدار امام راحل رفتند در آخر جلسه حسین شمشاد به امام خمینی(ره) میگوید من پیغامی برای شما دارم. (طیب حاج رضایی گفت من دیگر امام را نمیبینم ولی شماها ایشان را خواهید دید. اگر امام را دیدی به ایشان بگویید طیب ندیده شما را خرید اما همه شما را دیدند و خریدند.) در آن لحظه اشک از چشمان امام(ره) جاری شد و فرمود که حقیقتا طیب حاج زمانی حر دیگری بود برای اسلام و یک آزاد مرد بود.
🌙ویژگی خاص مرحوم طیب كه همه ی دوستانش بر آن متفق بودند، انسانیت و لوطی گری او بود. زمانی كه او به شهادت رسید، خانواده های بسیاری كه تحت سرپرستی او بودند دچار مشكل شدند...
🌙کاش آنقدر که از عشق شیرین و فرهاد گفتهاند و از عشق زلیخا به یوسف نوشتهاند، از عشق «طیب» به «حسین فاطمه» هم میگفتند! عشق زلیخا کجا و عشق طیب کجا؟ به خاطر اربابش از بیراهه برمی گردد. گناهانش را کنار میگذارد. غلام حلقه به گوش عاشق(ع) حسین میشود. تمام ابهت و عزت و شرفش را به پای حسین فاطمه(ع) میریزد. مقابل هر کس که کوچکترین اعتراضی به معشوقش کند، طغیان میکند و
کاش طیب میشدیم و از گناهان پاک پاک...
کاش مثل طیب حُر، یا حسین جان! سینه چاک...
سر به راهش مینهادیم و غلامش میشدیم....
یعنی ای فرزند زهرا(س) من کنارت ذره خاک...
پایان
منبع:
http://22bahman.ir/show.php?page=post&id=11012
📢#پیشنهاد_مطالعه
📖کتاب "رادمرد"، از مجموعه "دانستنیهای انقلاب اسلامی برای جوانان"؛ نویسندگان: علی اكبر مسگر و مجتبی غفوری، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی
📖کتاب "طیب در گذر لوطیها"، مؤلف: سینا میرزایی، انتشارات مدیا
📖کتاب "طیب"، کاری از گروه شهید ابراهیم هادی، انتشارات شهید ابراهیم هادی
📖کتاب "پهلوانان نمیمیرند"، نویسنده: مهدی محمدیسرشت، انتشارات محراب
📖کتاب "آزاد مرد؛ شهید طیب حاج رضایی"، به همت مرکز بررسی اسناد تاریخی، انتشارات مرکز بررسی اسناد تاریخی
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada