❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_کاظم_عبدالامیر
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت: 1⃣
✍سابقه دشمنی صدام با ایران
🍂من كاظم عبدالامير مزهر النجار زندان بان عراقي از استان بابل استان مصیب هستم ...
🍂در عراق هركس كه ميخواست درسش را ادامه بدهد و تحصيل كند و يا حتي واحد مسكوني به او تعلق گيرد، تا زماني كه نامش را به عنوان شخص بعثي ننوشته باشد، نميتوانست اين كار را انجام دهد.
🍂يا براي اعزام به خارج تا كسي پدرش بعثي نباشد اجازه خروج و ادامه تحصيل نداشت. لذا براي اين كه كارمان راه بيافتد، مجبور بوديم عضو حزب بعث شويم.
🍂قبل از سن 18 سالگي، بكر امور را در دست داشته و صدام معاونش بود. از همان زمان صدام امور را در دست گرفته بود و اداره ميكرد و در حقيقت براي رسيدن به پست رياست جمهوري طرحريزي ميكرد. در همين زمان ما با صدام آشنا شديم و از افكار او اطلاع پيدا كرديم.
🍂تا زمان سال 1979 كه صدام به حزب جمهوري رسيد، يكي از اهداف كلانش اين بود كه فكر شيعه را در كشور نابود كند و آن زماني كه محمدباقر صدر ميخواست انقلاب كند، به دليل شرايطي كه وجود داشت و صدام مورد حمايت همسايگانش قرار ميگرفت از جمله كشورهاي عربي و عربستاني سعودي،
🍂شهيد صدر نتوانست انقلابش را به پيش ببرد و از همان زمان صدام تصميم گرفت ايرانيها و آنها را كه اصالتاً ايراني هستند، از كشور خارج كند و از آن زمان، ما صدام را شناختيم كه يك تروريست به تمام معنا و ضد انسانيت است...
ادامہ دارد ...
منبع:
http://babajang.blogfa.com/post/50
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_کاظم_عبدالامیر
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت: 2⃣
✍جنگ با ایران
🍂زمانی که در پادگان راشدیه بودم و آقای حسین اسلامی (زندانی ایرانی) هم حضور داشتند، صدام حسین به اتفاق ملک حسین اردن برای دیدار از نیروهای یرموک اردن که در آنجا و به کمک نیروهای عراقی در جنگ آمده بودند، از پادگان هم دیدار کرد که ملک حسین در آنجا سخنرانی کرده و صدام هم به نشانه تحسین دستش را بالا آورد. من هم در آن زمان آنجا حضور داشتم و آنها را می دیدم.
🍂در آن زمان که انقلاب ایران پیروز شد، از پدرانمان می شنیدیم که می گفتند ایران یک کشور اسلامی است و آن شرایط حاکم را برای ما توضیح می دادند، اما زمانی که جنگ صورت گرفت رسانه های عراق حقیقت را کتمان کردند و می گفتند (امام) خمینی کلید بهشت را به دست سربازانش داده است و می گوید هر کسی برود از این کوه عبور کند، به بهشت می رسد.
🍂در ابتدا ما فکر می کردیم صدام یک شخصیت مقتدر و با ابهتی است که اصلاً فکر نمی کردیم روزی از درون خُرد شود و فرو بریزد، تا این که در دهه ۹۰، شهید دوم عراق محمدصادق صدر که فعالیت هایش گسترده شده بود و از حوزه علمیه جمعی به او پیوسته بودند، اندیشه هایی را در ملت عراق شکل داد و ما در آن زمان فهمیدیم که صدام هیچ چیزی نیست و این هیچ چز نبودن او در جنگ آمریکا به عراق که به سرعت سقوط کرد کاملا هویدا شد و ما ایمان آوردیم...
🍂در زمان اشغال کویت، من در بندر احمدی خودم را تسلیم کردم و پیراهنم را به نشانه صلح بالا آوردم. خیلی از فرماندهان هم همین کار را کردند و خودشان را تسلیم کردند. بعد از هفت روز اذیت و آزار ما را بردند عربستان. در آنجا ما را سوار خودرویی کردند و داخل شهر چرخاندند و نکته جالب این بود که مردم عربستان وقتی ما را به عنوان اسیر عراقی می دیدند، آب دهان به ما پرتاب می کردند.
🍂یک مترجم کویتی بود که برای نیروهای خارجی ترجمه می کرد. او از من سؤال کرد که می دانی علت جنگ ایران و عراق چه بوده و من گفتم نه. او گفت که علت اصلی این جنگ پادشاه عربستان، ملک فهد است. من پرسیدم چرا؟ او توضیح داد که توافقی بین صدام و ملک فهد صورت گرفته که صدام نیروی انسانی خود را در این جنگ به کار بگیرد و فهد مادیات را تأمین کند. برای همین هر کس از عراقی ها در این جنگ کشته شده باشد (ما در آن زمان آنها را شهید می دانستیم) به خانواده اش یک خانه و یک ماشین تعلق می گرفت و در واقع ملک فهد اینها را تأمین می کرد...
ادامہ دارد ...
منبع:
http://babajang.blogfa.com/post/50
----------------
https://azadeganirankhabar.ir/126391
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_کاظم_عبدالامیر
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت: 3⃣
✍شکنجه سرا
🍂من در خيلي از پادگان هاي كه ايراني ها اسير بودند، فعاليت كرده و افراد زيادي را ديدم. از جمله همين حاج حسين اسلامي بود و با وجود اينكه 15 سال بيشتر نداشت اما به معناي واقعي داراي روحيه انقلابي و رهبري بود.
🍂از جمله خاطراتي كه دارم اين است كه به ايشان گفتند به خميني ناسزا بدهد ولي ايشان با قاطعيت اين را نپذيرفت. هرچند من به ايشان گفتم اين كار را بكن و خودت را خلاص كن ولي باز هم اين كار را نكردند.
🍂من در آن زمان با اسراي زيادي ديدار و برخورد داشتم كه خيلي آدمهاي خوبي از لحاظ اخلاقي بودند؛ نماز ميخواندند، ورزش مي كردند و با يكديگر مهربان بودند كه اين اخلاقيات در دوران اسارت بسيار قابل توجه است.
🍂وقتي اسير به پادگان ها ميآمد يكسري برخوردها يا به اصطلاح عراقيها حال دادن (!) بر سر او انجام مي دادند ولي در پادگان 5 كه ما بوديم ديگر اسير اين مراحل را گذرانده بود و نيازي به شكنجه يا كتك كاري نبود، ولي اسراي ايراني هركدام يك ابوترابي، يك خميني و يك حاج حسين عبدالستار بودند.
🍂در پادگان شماره 11 چون حدود 5 هزار نفر گردآوري شده بودند، نه غذا كفايت ميكرد و نه جا و حتي لباس كافي هم وجود نداشت. لذا ميخواستند اين را به صليب سرخ تحويل دهند. من وقتي رفتم آنجا خيلي وحشت زده شدم چون خيلي بد برخورد ميكردند و اسراي ايراني را بسيار خشن ميزدند.
🍂در يكي از گروهها سه نفر روحاني وجود داشت كه خيلي با تعصب بودند. چون براي مرتب كردن صفوف بايد با شعار مرگ بر خميني (!) مينشستند و دوباره ميايستادند. ولي اين سه نفر اسرا را دعوت مي كردند كه اين شعار را تكرار نكنند كه باعث شد مشكلاتي به وجود آيد به همين دليل عراقيها روي بدنشان ميله هاي داغ گذاشتند.
ادامہ دارد ...
منبع:
http://babajang.blogfa.com/post/50
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_کاظم_عبدالامیر
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت: 4⃣
✍آشنايي با مرحوم ابوترابي
🍂ابتدا من در پادگان تکریت 5 با مرحوم ابوترابي آشنا شدم ولي قبل از اينكه ايشان را ببينم، دربارهشان شنيده بودم و يك ذهنيت اينكه ايشان رهبري معنوي اسرا را دارد دربارهاش داشتم.
🍂من به يك رازي در رابطه با ايشان رسيدم و آن اينكه ايشان تمام خصلتهاي اهل بيت را دارد شهامت، جهاد، وطن دوستي و.... علاوه بر اينها ايشان كاملا به زبان عربي تسلط داشت و اين باعث آشنايي بيشتر من با ايشان شد.
🍂به غير از آقاي ابوترابي بيشترين خاطره را از حسين عبدالستار اسلامي، احدي، حسن محمدي و ... دارم. البته بيشتر از همه ابوترابي را به ياد ميآورم چون من بعد از تحول روحي، همه مشكلات خانوادهام را براي او تعريف ميكردم چون به او ايمان آورده بودم و ميدانستم كه به عنوان يك مرد تمام عيار صبور و مؤمن بود و همه اسرا هم ميدانستند كه من چقدر با ايشان صحبت ميكردم.
🍂«خداوند دربارهی اهمیت خوش اخلاقی و برخورد خوب با مردم به رسول خود در قرآن میفرماید: اگر اخلاق تو تند بود مردم از اطراف تو میرفتند.
یکی از کسانی که به این آیه به خوبی عمل کرد زنده یاد حجتالاسلام ابوترابی، مسئول امور آزادگان بود.
🍂آقای ابوترابی زمانی که در اردوگاه اسرا در عراق بود زیر شدیدترین شکنجهها قرار داشت. اما هیچگاه آه و ناله نکرد.
🍂افسر ارشد اردوگاه که بسیار ایشان را شکنجه میکرد ترفیع درجه گرفت و سرهنگ شد. مراسم جشن برای او در اردوگاه برگزار شد. همه افسران عراقی به او تبریک میگفتند.
🍂آقای ابوترابی از دوستانش خواست تا با کمی آرد و شکر یک کیک کوچک درست کنند. بعد کیک را در لای یک پارچه پیچید و به دفتر سرهنگ رفت.
🍂ایشان ارشد اردوگاه بود و به نمایندگی از دیگر اسرای ایرانی وارد اتاق سرهنگ شد. سرهنگ مثل همیشه با حالتی غرور آمیز گفت: چی شده؟ امروز توی جشن ما چی میخوای؟
🍂آقای ابوترابی پارچه را از روی کیک برداشت و گفت: ما و اسرا شنیدهایم که ترفیع درجه گرفتهاید. برای عرض تبریک این کیک را از سهمیه آرد و شکر خودمان برای شما درست کردیم.
🍂نمیدانید این برخورد آقای ابوترابی چه تأثیری داشت! از آن روز برخورد این سرهنگ با همه اسرا تغییر کرد...
ادامہ دارد ...
منبع:
http://babajang.blogfa.com/post/50
------------------------
https://www.farsnews.com/news/13940614000362/
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_کاظم_عبدالامیر
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت: 5⃣
✍تحول عجیب
🍂آقای اوحدی رئیس سازمان حج و زیارت که خود از آزادگان دفاع مقدس است میگوید: یکی از برادران کاظم، اسیر رزمندگان ایرانی بود، برادر دیگرش در جنگ کشته شده بود و خودش نیز بچهدار نمیشد، با این اوصاف کینه خاصی نسبت به اسرای ایرانی داشت. انگار مقصر همه مشکلات خود را اسرای ایرانی میدانست!
🍂در این میان آقای ابوترابی را بیشتر اذیت میکرد. او میدانست آقای ابوترابی فرمانده و روحانی انقلابی است، از این رو ضربات کابلی که نثار آن مجاهد میکرد، شدت بیشتری نسبت به دیگر اسرا داشت، اما هیچگاه مرحوم ابوترابی شکایت نکرد و همواره به او احترام میگذاشت!
🍂کاظم از هر فرصتی برای شکنجه روحی، روانی و جسمی اسرا به ویژه آقای ابوترابی استفاده میکرد. ما هم به جسارتهای او عادت داشتیم.
🍂تنها حسن کاظم عبدالامیر شیعه بودنش بود. از خانواده خوبی بهره برده بود. خانواده او به روحانیون و سادات احترام میگذاشتند. اما آقای ابوترابی آنجا حکم یک اسیر را داشت. نه یک روحانی سید. تا اینکه یک روز کاظم با حالت دیگری وارد اردوگاه شد!
🍂یک راست به سمت سید آزادگان آقای ابوترابی رفت و گفت: بیا اینجا کارت دارم! ما تعجب کردیم. گفتیم لابد شکنجه جدید و ...
🍂اما از آن روز رفتار کاظم با ما و خصوصاً آقای ابوترابی تغییر کرد! دیگر ما را کتک نمیزد. حتی به آقای ابوترابی احترام میگذاشت. برای همه ما این ماجرا عجیب بود. تا اینکه از خود آقای ابوترابی سؤال کردیم چرا از آن روز که کاظم با شما صحبت کرد رفتارش تغییر کرده!؟
🍂ایشان هم ماجرای آن روز را نقل کرد و گفت: کاظم عبدالامیر در آن روز به من گفت: خانواده ما شیعه هستند و مادرم بارها سفارش سادات را به من کرده بود. بارها به من گفته بود مبادا ایرانیها را اذیت کنی.
اما مادرم دیشب خواب حضرت زینب(ع) را دیده و حضرت زینب(ع) نسبت به کارهای بنده در اردوگاه به مادرم شکایت کرده!
🍂صبح مادرم بسیار از دستم ناراحت بود و از من پرسید: آیا در اردوگاه ایرانیها را اذیت میکنی؟ حلالت نمیکنم. حالا من آمدهام که حلالیت بطلبم.
🍂 کم کم به مرور زمان محب حاج آقا ابوترابی در دل او جا باز کرد. او فهمیده بود آقای ابوترابی روحانی و از سادات است برای همین حتی مسائل شرعی خود و خانوادهاش را از حاج آقا میپرسید.
🍂بعد از آن روز رفتار کاظم با اسرای ایرانی به ویژه شهید ابوترابی بسیار خوب بود تا اینکه روزی قرار شد آقای ابوترابی را به اردوگاه دیگری منتقل کنند. کاظم بسیار دلگیر و گریان بود، به هر نحوی بود سوار ماشینی شد که آقای ابوترابی را به اردوگاه دیگری منتقل میکرد.
🍂آقای ابوترابی می گفت: آقا جان کاظم فرد بسیار مؤمن و محترمی است، در طول مسیر راجع به اهل بیت (ع) قرآن و احکام سؤالات متعددی کرد، بنده هم پاسخهایش را دادم. در واقع کاظم میخواست در طول مسیر تا اردوگاه بعدی نیز از حضور مرحوم ابوترابی بهرهمند شود، او شدیداً علاقهمند به این سید بزرگوار شده بود...
ادامہ دارد ...
منبع:
http://babajang.blogfa.com/post/50
------------------------
https://www.farsnews.com/news/13940614000362/
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_کاظم_عبدالامیر
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت: 6⃣
✍حلالیت و شهادت
🍂کاظم عبدالامیر یک شیعه عراقی بود که گذر زمان از او یک شیفته حقیقی ساخت. مرید حاج آقا ابوترابی شد. تحولات عجیبی در او به وجود آمد و گرایشش به سید آزادگان از او شخصیت دیگری خلق کرد. او یکی از تأثیرات شگرفت اخلاقی سید آزادگان بود که افراد را جذب خود میکرد و افراد بیآنکه خود متوجه وضعیت باشند شیفته او میشدند.
🍂روزها گذشت تا اینکه اسرای ایرانی آزاد شدند. کاظم برای خداحافظی با آنان به خصوص سید آزادگان (ابوترابی) تا مرز ایران آمد.
🍂کاظم می گوید: من در طول این مدت چندین بار می خواستم که به دیدار اسرای زیر دستم بروم و با آنها ملاقات داشته باشم. ولی وقتی در ایران با راننده ها صحبت می کردم، می گفتند آقای ابوترابی را می شناسیم ولی از نزدیک او را نمی شناختند. حتی وقتی با بعضی ایرانیها صحبت می کردیم و آنها را خوش برخورد می یافتیم با وجود ترسی از معرفی خودم داشتم، از آنها هم سوال می کردیم فقط او را از نزدیک می شناختند ولی از نزدیک اطلاعی نداشتند.
تا اینکه در مشهد در یک هتل در مشهد نشسته بودیم و صاحب آن هتل آقایی بود به نام امیر که این قضیه را هم از او پرسیدم. او گفت بله من آنها را می شناسم. ایشان دو نفر را به من معرفی کرد و من با آنها ملاقات کردم و در سفرهای بعدی با چند اسیر ایرانی دیدار داشتم از جمله آقای اسلامی
🍂او پس از مدتی نتوانست دوری حاج آقا ابوترابی را تحمل کند و به هر سختی بود راهی ایران شد. او برای دیدن حاج آقا به تهران آمد. وقتی فهمید حاجآقا ابوترابی در مسیر مشهد و در یک سانحه رانندگی مرحوم شدهاند به شدت متأثر شد. برای همین به مشهد و سرمزار آقای ابوترابی رفت و مدتها آنجا بود.
🍂کاظم از خدا میخواست تا از گناهانش نسبت به اسرای ایرانی بگذرد. او سراغ برخی دیگر از اسرای ایرانی رفت و از آنها بابت شکنجهها و ... حلالیت طلبید. او حتی تا روستاهای خراسان رفت.
🍂 انسان اگر توبه واقعی کند میتواند مقام شهادت را کسب کند. کاظم مدتی قبل در راه دفاع از حرم حضرت زینب(ع) در سوریه به شهادت رسید. او ثابت کرد که مانند حر اگر از گذشته سیاه خود توبه کنیم، میتوانیم حتی به مقام شهادت برسیم.
پایان
منبع:
https://www.farsnews.com/news/13940614000362
📢 #پیشنهاد_مطالعه
📖کتاب "مدافعان حرم"، گردآورنده کتاب : گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، انتشارات شهید ابراهیم هادی
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #شهید_کاظم_عبدالامیر
🔵 #از_جهالت_تا_شهادت ...
⚫️ او ثابت کرد که مانند حر اگر از گذشته سیاه خود توبه کنیم، می توانیم حتی به مقام شهادت برسیم...
⚪️ببینید ...
@khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_طیب_حاج_رضایی
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت: 1⃣
✍طاهر مانند اسمش
🌙یاران امام خمینی رحمه الله علیه، از تمام اقشار مردم بودند؛ با خصوصیات گوناگون و از طبقه های مختلف. از انسان های مؤمن و پاک باخته ای که از ابتدا به اندیشة برقراری حکومت دینی بودند و یا روحانیونی که سال های سال، برای افشاء ماهیتِ ضدِ دینیِ رژیمِ شاهنشاهی تلاش کرده بودند تا معلمان، دانشجویان، دانشگاهیان، پزشکان، مهندسان و همه و همة افرادی که مؤمنانه به اسلام، عشق می ورزیدند.
🌙اما این ها تمام ملت نبودند. نهضت خمینی توانست همة ملت را هم گام کند؛ حتی کسانی را که از پیشنیة خوبی برخوردار نبوده و چه بسا، برای برقراری رژیم شاهنشاهی، تلاش ها کرده بودند و خود از تقویت کنندگان پایه های رژیم شاهنشاهی محسوب می شدند. دریای ایمان خمینی رحمه الله علیه، افرادی را که به دلیل فضای عمومی فساد زمانه، در فسق و فجور، گرفتار شده بودند، غسل توبه داد. چه بسیار از آنان، که ناگهان متحول شدند و با توبة نصوح خویش، به اوج شرف و انسانیت، دست یافتند. و این هنر کیمیاگری خمینی بود.
🌙امام صادق علیه السلام، فرموده است: «الحرُّ، حرٌ علی جمیعِ أحوالِه...»؛« انسان آزاده، در همه حال، آزاده است. هرگاه پتکِ ایام بر او ضربه ای فرود آرد، سر را سندان صبوری کند و اگر با هر ضربه ای، انبوه مصائب نیز هجوم آرند، هرگزش نشکند؛ هر چند، او را به بند کشند؛ به بیچارگی کشانند؛ راحتی از او رخت بربندد و روزگار بر او سخت گیرد».
🌙طیب در سال ۱۲۸۰ خورشیدی در محله صابون پز خانه (در اصطلاح عام صام پزخانه) تهران به دنیا آمد. پدر او حسینعلی حاج رضایی از اهالی سگمس آباد یا ارتش آباد کنونی از روستاهای استان قزوین بود که پس از مهاجرت به تهران به شغل جمعآوری بوتههای خشک برای نانواییها مشغول بود. طیب سه برادر به نامهای حاجی مسیح، اکبر و طاهرداشت او از همان ابتدا به ورزش باستانی علاقهمند بود و پس از پایان یافتن دوره سربازی بود که نام او کمکم بر سر زبانها افتاد.
🌙طیب از سال ۱۳۳۰ تا ۱۳۴۲ از میدان داران به نام میوه و تره بار تهران بود و به کار خرید و فروش میوه و تره بار مشغول بود. اودر دوران زندگی اش دو همسر و هفت فرزند داشت.
🌙با توجه به برخی گفتهها و روایتها، وی با جمع کردن نوچه در کنار دروازه میدان میوه و ترهبار آن زمان، اقدام به زورگیری میکرد. به این معنا که دم دروازه میدان به همراه نوچههای خود میایستاد و از هر کسی که میوهای را وارد و یا خارج میکرد، باج میگرفت.4در اواخر دهه 20 و اوایل دهه 30 طیب حاجرضایی با پولی که از این طریق جمع کرده بود توانست حجرهای در همان بازار میوه خریداری کند و از آن به بعد جزو نامیان میدان میوه شهر شد.
🌙او و هم دورهایهایش در آن سالها در زورخانههایی مانند «زورخانه اصغر شاطر» در انبار گندم (نزدیک به میدان شوش)، «زورخانه رضا کاشفی» در بازارچه سعادت (نزدیک به باغ فردوس) و زورخانههایی در محلههای پاچنار و نظام آباد و البته زورخانه شعبان جعفری در پارک شهر به ورزش باستانی میپرداختند...
🌙پسر طیب می گوید: در تهران قدیم در بیشتر محله ها به خصوص پایین شهر زورخانه بود و اهالی محل در آن میل و کباده می زدند. طبیعی است که پدر من هم رو به سمت ورزش باستانی بیاورد. اما اواخر عمرش و قبل از ماجراهای ۱۵ خرداد زیاد به زورخانه نمی رفت. آن هم دلیل داشت. بدنش خالکوبی های زیادی داشت و برخلاف اسم و رسمش پدرم خیلی خجالتی بود. او خجالت می کشید از اینکه لخت شود و کسی خالکوبی هایش را ببیند. به همین دلیل زیاد به زورخانه رفت و آمد نمی کرد!
ادامه دارد
منبع:
https://fa.m.wikipedia.org/wiki/
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_طیب_حاج_رضایی
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت: 2⃣
✍جوانی
🌙طیب در سنین جوانی بارها به دلیل درگیری به زندان افتاد که در برخی موارد دوران محکومیت را به صورت کامل نگذراند. از سوابق محکومیتهای او میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
🔹دو سال حبس انفرادی به دلیل درگیری با پاسبانهای شهربانی در سال ۱۳۱۶.
🔹در سال ۱۳۱۹ به دلیل درگیری تحت تعقیب بود که با کفالت آزاد شد.
🔹پنج سال حبس با اعمال شاقه در سال ۱۳۲۲
🔹تبعید به بندرعباس در سال ۱۳۲۳ به اتهام قتل
🌙طیب حاج رضایی در خاطراتش مینویسد:"وقتی رضا شاه به قدرت رسید فهمیدم که این نامرد مهره خارجیهاست. وقتی شروع کرد چادر رو از سر زنها بگیره، خیلی از لوطیهای تهران با مامورها و دولت رضاخان درگیر شدند. من هم چند بار با اون نامرد درگیر شدم.... سال 1316 بود که با مأمورهای دولتی و پاسبانها درگیر شدم. آن روز نتوانستم فرار کنم و به خاطر این درگیری دستگیر و به دو سال حبس محکوم شدم."
🌙بنا به آنچه در خاطرات دیگران از او گفته میشود، ویژگیهایی چون خشونت و اعمال زور علیه شهروندان به وی منسوب است ولی از او به عنوان فردی دیندار هم یاد میکنند. مثلاً گفته میشود که در ماه محرم از کوتاه کردن ریش خودداری میکرد و لباس سیاه عزا میپوشید و عزاداری میکرد.
🌙بیژن حاج رضایی فرزند طیب در مورد دلبستگی پدرش به حسین بن علی چنین میگوید:
«پدرم، عجیب حساسیت و علاقه به خاندان عصمت و طهارت بهخصوص حضرت امام حسین (ع) داشت و این را واقعاً میگویم که عاشق او بود، حتی در برابر بعضی اعتراضات مادرم در مورد بعضی خرجهایش میگفت من زندگیام و پولی را که بدست میآورم؛ دو قسمت میکنم یک قسمت آن را خرج خودم میکنم، و قسمت دیگر را خرج امام حسین (ع)، حالا یا برای او عزاداری میکنم یا به راه او خرج میدهم.»
🌙در این مورد حجتالاسلام ناصری میگوید:
((خود طیب یک عِرق مذهبی خاصی داشت. مثلاً در ماه رمضان ریش خود را نمیزد، مسجد میآمد و خیلی کارها را کنار میگذاشت. در ایام عاشورا، اینها دستهای داشتند و خرجهای زیادی در تاسوعا و عاشورا میدادند. یادم هست تاسوعا، عاشورای آن سال صحبتش بود که مثلاً دارودسته طیب یازده تُن برنج پختند و به مردم دادند. آن موقعها در خرج دادنها بر سر زبانها بود.»
🌙دسته طیب بزرگترین دسته عزاداری در تهران بود. دسته سینه زنی او در شوش و خراسان حرکت می کرد و خود او، با لباس مشکی و سر و صورتی خاک آلود و گل مالی شده، در میان مردم به راه می افتاد و آنان را اطعام می نمود. او علاوه بر عزاداری در ماه محرم، در هیأت خود، از یک معلم برای آموزش احکام و زبان عربی نیز استفاده می کرد.
ادامه دارد
منبع:
https://fa.m.wikipedia.org/wiki/
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_طیب_حاج_رضایی
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت: 3⃣
✍ازدواج
🌙کار و کسب طیب رو به راه شده بود. با سفارش خانواده و پادرمیانی مادر و خواهر راضی شد که ازدواج کند.آن موقع دیگر سی ساله بود. برای جوانی در آن زمان سن بالایی به حساب میآمد.
🌙عفت خانم همسر طیبخان شد. آنها زندگی خوبی را در محله صابونپزخانه تهران آغاز کردند. بعدها به اطراف میدان خراسان آمدند. در محلهای در نزدیکی میدان میوه که به محل کار پدر نزدیک بود.پدر طی سالهای 1320 تا 1325 سخت مشغول کار شد. آن موقع آغاز حکومت پهلوی دوم بود. اما متأسفانه در این دوران پدرم چند بار دستگیر و حتی تبعید شد!
🌙خداوند در این دوران دو فرزند به نامهای علیاصغر و فاطمه به ایشان عطا کرد. (البته اکنون هم عفت خانم هم این دو فرزند ایشان مرحوم شدهاند)
حدود سال 1327 پدرم دوباره ازدواج کرد. خانم فخرالسادات همسر دوم پدرم بود که در همان محله زندگی میکرد.
🌙من هم در صابونپز خانه به دنیا آمدم و بعد به اطراف میدان خراسان آمدیم. هر دو خانه پدری ما در یک محله و با یک کوچه اختلاف قرار داشت. خداوند از سال 1330 به بعد، شش فرزند از همسر دوم به پدر ما عطا کرد که من بزرگترین آنها بودم؛ پنج پسر و یک دختر.
🌙در آن دوران بیشتر خانوادههای ایرانی و اکثر مردان اهل غیرت بودند. برای زنان خود آزادی قائل بودند اما اجازه نمیدادند که حریم زن و مرد آلوده شود. این حفظ حرمتها در میان لوطیهای قدیم بیشتر بود. پدر ما هم که در یک خانوادهی مذهبی بزرگ شده بود از این قائده جدا نبود. بارها با پدر به تفریح و پارک میرفتیم. مادر هم با ما بود، اما به توصیهی پدر چیزی شبیه پوشیه به صورت میزد.
🌙هیچکس نمیتوانست همسر طیب را ببیند.در آن دوران بدترین آدمها را کسی میدانستند که نسبت به ناموس خودش غیرت نداشته باشد. مثل حالا نبود که...
فراموش نمیکنم پدرم وقتی در داخل کوچه راه میرفت سرش پایین بود. هیچگاه سرش را بالا نمیآورد تا نکند نگاهش به زن نامحرم بیفتد.
🌙شبهای تابستان بیشتر مردم روی پشتبام خانهها میخوابیدند. پشتبام همهی خانهها به همدیگر راه داشت.
پدرم وقتی به سمت پشت بام میآمد دولا دولا راه میرفت! نکند نگاهش به خانهی همسایه بیفتد.
🌙آن موقع با اینکه امکانات مثل حالا نبود، اما حریم بین زن و مرد در کل جامعه رعایت میشد. حیا و عفت و غیرت از مهمترین صفات مردم بود.
🌙یک بار مادرم به پدرم اعتراض کرد که چرا اکرم خانم، زن همسایه به شما سلام کرده ولی شما جواب ندادی؟پدر گفت: «حاج خانم، چه چیزایی میگی؟ من توی کوچه که سرم رو بالا نمییارم، از کجا بدونم کی بوده که به من سلام کرده!»
🌙توی محل همه مردم پدر ما را میشناختند. خانهی ما دو در داشت؛ یک در کوچک برای اهل خانه و یک در ماشینرو برای ماشین پدر. هر کس هر گرفتاری و مشکلی داشت سراغ پدرم میآمد. بعضی وقتها صدای همهی ما درمیآمد! پدر دو ساعت دم در ایستاده بود و مشغول حل مشکلات مردم بود...
✍ فخرالملوک مهاجر زنجانی همسر شهید طیب حاج رضایی در سال 94 فوت کرده اند
ادامه دارد
منبع:
https://www.seratnews.com/fa/news/236458
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_طیب_حاج_رضایی
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت: 4⃣
✍وابستگی به رژیم شاهنشاهی
🌙او غیر از سه ماه محرم و صفر و رمضان، بقیه سال خودش را ریزه خور رئیس مملکتش میدانست. شاهدوستی طیب در نه ماه دیگر زبانزد بود. کودتای 28 مرداد، یک پای کار شد «طیب حاجرضایی». شاهدوستیاش پیوند خورد با کمک به آمریکا و انگلیس و در نتیجه دولت مصدق سقوط کرد. طیب هر کار از دستش برآمده بود برای دم و دستگاه شاه کرد. آنها هم قدرشناسی کردند و «واردات موز» را انحصاراً به طیب دادند.
🌙بگذریم که محرم و صفر که میآمد، طیب تمام دم و دستگاهش را میآورد کنار خیمه امام حسین(ع) میگذاشت و خودش دوباره غلام امام حسین (ع) میشد.
🌙در مراسم جشن تولد پسر محمدرضا پهلوی، تمام چهار راه مولوی را تا شوش، فرش کرد و طاقِ نصرت بست. به دلیل اقداماتی که در 28 مرداد به نفع تاج و تخت انجام داد، همواره مورد توجه محمدرضا پهلوی بود و حتی از شاه، یک طپانچه هدیه گرفته بود.
🌙 او شاه را دوست داشت، تا جایی که تصاویر شاه و پرچم شیروخورشید را روی بدن خود خالکوبی کرده بود. خود طیب در این باره میگوید:«اوایل دوران پهلوی بود. آن موقع من رضاخان را دوست داشتم. میگفتند آدم خوبیه، مقتدره، با خداست. به مردم کمک میکنه و ... من دیده بودم که رضاخان توی محرم میوندار دسته تکیه دولت بود. خلاصه خیلی از رضاخان خوشم اومد. برای همین روی بدنم تصویر سر رضاخان رو خالکوبی کردم.»
🌙طیب در آن دوران، اگرچه با روحانیت، ارتباط چندانی نداشت؛ اما احترام خاصی برای ایشان قائل بود. در گزارش های ساواک، درباره رفت و آمد طیب با آیت الله کاشانی – که در آن زمان، در انزوا به سر می برد- چنین آمده است: «طیب حاج رضایی، چهار صندوق میوه به منزل آیت الله کاشانی برد» «چندی است که طیب حاج رضایی، تغییر لحن داده و با طرفداران آیت الله کاشانی طرح دوستی ریخته است»
🌙رفتار و شخصیت مرحوم طیب به کلی با افراد بی قیدی، چون شعبان جعفری- که برای جلب نظر شاه، تن به هر کاری می دادند- تفاوت داشت. او به اسلام، علاقه مند بود و جوانمردی و شجاعت را از سردار کربلا آموخته بود. اما به اشتباه، ایران دوستی را با شاه دوستی همراه می دید و بر همین اساس، در جهت تقویت سلطنت تلاش می کرد...
ادامه دارد
منبع:
http://yazd.irib.ir/-
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_طیب_حاج_رضایی
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت: 5⃣
✍کودتای 28 مرداد
🌙طیب حاج رضایی، حسین رمضان یخی و شعبان جعفری از جمله اوباشانی بودند که با هدایت برخی گروهبانهای ارتش در بعد از ظهر روز 27 مرداد به خیابانها ریختند و فریادهای شاه پرستانه سر می دادند و مردم را نیز مجبور به هم صدایی با خود می نمودند تا زمینه را برای کودتای روز بعد فراهم سازند. طیب حاج رضایی با پولهای هنگفتی که دریافت کرده بود صدها نفر را در پامنار در نزدیکی خانه آیت الله کاشانی گرد آورده بود.
🌙طیب به همراه برادر خود طاهر، سرکردگی یکی از دسته های اوباشی را که برای قیام علیه مصدق و تظاهرات شاه دوستانه ترتیب داده شده بود، به عهده داشتند. این دسته از اوباش شناخته شده ای مانند علی رضایی(قدم)، ناصر حسن خانی(ناصر جیگركی)، اصغر استاد علی نقی، اصغر بنایی (اصغر شاطر)، رضا، صاحب قهوخانه و نانوایی و قمار خانه شهر نو، حاج علی نوری(مرد آهنین)، حبیب مختار منش، احمد ذوقی، حاجی مظلوم نهاوندی(حاجی سردار) و در حدود سیصد نفر از افراد کوچکتر و کارگران میدان تره بار تشکیل می شد.
🌙روزنامه کیهان نیز سه روز بعد طیب حاج رضایی را در زمره سرکردگان لمپنهای 28 مرداد معرفی نمود. دسته های تحت فرماندهی طیب و رمضان یخی در مولوی به هم پیوستند و به سوی خیابان کاخ، محل زندگی مصدق روانه شدند. این گروه در مسیر خود، روزنامه باختر امروز، تئاتر سعدی، خانه جوانان دمکرات، روزنامه به سوی آینده و مراكز دیگر را غارت كرده و به آتش كشیدند.
🌙به دستور طیب گروهی از اوباش به درون خانه مصدق ریختند تا آنجارا تخریب کرده و مصدق و یارانش را بکشند که چون مصدق آنجا را ترک کرده بود موفق نشدند. اما اموال خانه و حتی اسناد سیاسی را نیز سرقت نمودند.
🌙جعفر مهدی نیا نقش شعبان جعفری را در برابر طیب ناچیز دانسته است و عنوان می کند که این طیب بود که مردم را با صرف پولی که در اختیارش قرار داده بودند به صحنه آورد و کار راتمام کرد.
🌙ده روز پس از کودتا، تیمسار زاهدی طیب و رمضان یخی و یدگران را به میهمانی باشکوهی در باغ شخصی خود دعوت نمود و به عنوان پاداش چند قطعه زمین در جنت آباد به آنها بخشید...
ادامه دارد
منبع:
http://22bahman.ir/show.php?page=post&id=11012
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_طیب_حاج_رضایی
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت: 6⃣
✍تحول طیب به روایت زندهياد علي كيا از روزنامهنگاران پيشكسوت معاصر و از ياران مرحوم آيتالله حاج شيخ حسين لنكراني
🌙 «ميگفت تنها هستم با من حرف بزن. دلم گرفته. اين كساني كه اطراف من جمع شدهاند، مرا نميخواهند، عاشق شهرت و پول من هستند. از صبح ميآمد و گاهي تا غروب در كافه رستوران «بارون» در چهار راه سيد علي اول خيابان خانقاه به سر ميبرد. هر وقت از آن طرف عبور ميكردم، او را ميديدم كه مات جلوي در كافه بارون ايستاده، خيابان را نظاره ميكند.
🌙آن روز هم يكي از روزها بود كه از آن طرف عبور ميكردم. هنوز به چهار راه سيد علي نرسيده بودم كه حس كردم دست چپم در يك گازانبر گير كرده است. با تعجب و حيرت نگاه كردم و ديدم اوست كه دست مرا سخت گرفته است و فشار ميدهد. او كه بينهايت ملتهب بود، گفت: امروز تو را ول نميكنم و بعد اضافه كرد: من دارم دق ميكنم. آخر انصاف داشته باش. بيا يك قدري با هم حرف بزنيم. وقتي موج اشك را در چشمهاي مردانه او ديدم، دلم سوخت و گفتم: تو كه دم و دود داري، ساز و سوز داري، دوست و رفيق داري، پول هم كه فراوان داري، ديگر چه ميخواهي؟ تو به آنچه ميخواستي رسيدي. بعضي از مردم آرزو دارند شاهشناس باشند، تو كسي هستي كه شاه تو را ميشناسد!
🌙پس از اين گفتوگوي كوتاه، حال او بد بود، بدتر شد و گفت: اگر چيزي نميخوري، بيا غذا بخور و بعد يك قدري به من فحش بده برو!
آن روز مايل بودم او درد خود را بگويد. عاقبت گفتم: تا بيمار درد خود را نگويد، طبيب چگونه ميتواند نسخه بدهد و مريض را معالجه كند؟ باز اشك در چشمهاي او جمع شد و با تضرع گفت: تمام مردم تهران از حال و روز من آگاهند. تو كه از همه بهتر مرا ميشناسي. من بد كردم و حالا نميدانم چگونه بايد جبران كنم؟
🌙راست ميگفت. شرححال او را ميدانستم و از گذشته او آگاه بودم، ولي فكر نميكردم كه او پشيمان شده باشد، ناگزير با احتياط داستاني از انقلابيون فرانسه را كه اكنون خاطرم نيست كه كجا خوانده يا شنيده بودم، به اقتضاي مجلس براي او تعريف كردم و گفتم: دنيا را چه ديدي؟ شايد روزي تو هم يكي از قهرمانان انقلاب اسلامي ايران بشوي! بعد به اقتضاي گفتوگو و براي اينكه حال و هوايي پيدا كرده باشيم، آهسته اين دو بيت را خواندم: غرّه مشو كه مركب مردان مرد را / در سنگلاخ باديه پيها بريدهاند/ نوميد هم نباش كه رندان بادهنوش/ ناگه به يك ترانه به منزل رسيدهاند.
🌙چشمهاي او برقي زدند و گفت: آيا فكر ميكني چنين روزي را ببينم و بعد بميرم؟ سخن كه به اينجا رسيد، ناگهان وجودم داغ ميشد. ميخواستم گريه كنم، خيلي هم گريه كنم؛ آخر آن روز، يك روز استثنايي و عجيب بود. حال و هواي او باعث شد كه من هم حال و هواي عجيبي پيدا كنم. عاقبت تقاضاي او را قبول كردم و به اتفاق پشت يك ميز و در پناه يك ديوار قرار گرفتيم. خوشبختانه آن روز صبح در كافه بارون مشتري كم بود و ما توانستيم با يكديگر درددل كنيم.
🌙پرسيدم: آيا ميداني معناي كلمه حُر چيست؟ گفت: من كه سواد ندارم. گفتم: حر يعني آزاد و بعد با هيجان اضافه كردم: اسم تو هم طيب است. ميداني معناي كلمه طيب چيست؟ گفت: بله. طيب يعني آدم خوب. گفتم: درست گفتي، اما يك معناي ديگر هم دارد. پرسيد: چي؟ گفتم: طيب يعني پاك. گفتوگو كه به اينجا رسيد، ناگهان بغضش تركيد و بياختيار اشك ريخت و پرسيد: يعني پاكم؟ بعد سر خود را به طرف آسمان گرفت و گفت: اي خدا! صدايم را ميشنوي؟ اي خدا! پاكم كن، خاكم كن!»
ادامه دارد
منبع:
http://www.jahannews.com/news/563339/
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_طیب_حاج_رضایی
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت: 7⃣
✍تحول طیب به روایت شهید عراقی
🌙ما حساب اينجا را كرديم كه روز عاشورا از آن محلي كه ما مي خواهيم راه بيفتيم دو دسته معروف هم از آن محله راه مي افتد. يكي دسته اي مربوط به مرحوم «طيب» بود يكي هم دسته اي كه مربوط به «حسين رمضان يخي» بود كه حساب مي كرديم دولت يك وقت ممكن است ازوجود اينها استفاده بكند. نقشه كشيديم كلاً بياييم و برويم طيب را هم ببينيم وهم حسين رمضان يخي راببينيم.
🌙شهيد مهدي عراقي از طريق برادر طيب با او ارتباطي را برقرار مي سازد تا شرح واقعه بدهد و او را ترغيب به حضور نمايد و در مقابل، ترفند دولت يا پليس كه با تحريك برخي از افراد چون «طيب» سعي مي كرد امكان استفاده از آنان را در روز عاشورا فراهم نمايند، خنثي كند.
🌙«برای دیدن مرحوم طیب، رفتیم و گفتیم که ما منزل آقا (امام خمینی ره) بودیم. آن جا به مناسبتی صحبت شد و اسم شما وسط آمد. بچه ها گفتند که این دسته ای که روز عاشورا ما می خواهیم راه بیندازیم ممکن است این ها بیایند و نگذارند و به هم بزنند.
🌙آقا (امام خمینی) گفت: «نه، اینها علاقه مند به اسلام هستند و این ها هم اگر یک روزی، یک کارهایی کرده اند، آن [بر اساس] عِرق دینیشان بوده [است] و به حساب توده ای ها و کمونیست ها و این ها آمده اند یک کارهایی کرده اند. این ها کسانی هستند که نوکر امام حسین -علیه السلام- هستند و در عرض سال، همة فکرشان این است که محرمی بشود، عاشورایی بشود [تا] به عشق امام حسین-علیه السلام- سینه بزنند؛ خرج بکنند؛ چه بکنند و از این حرف ها. خاطر جمع باشید.»
🌙مرحوم طیب این صحبت ها را که شنید، جواب داد: «این ها (ساواک) عید هم از ما می خواستند استفاده بکنند (در جریان مدرسة فیضیه). شما خاطر جمع باشید که این ها تا حالا چندین بار سراغ ما آمده اند و ما جواب رد به آنها داده ایم. حالا هم همین جور است». بعد، همان جا دست کرد و یک صد تومانی به اصغر ـ پسرش ـ داد و گفت: «می روی عکس حاج آقا را می خری و می بری توی تکیه و به علامت ها می زنی».
🌙در زمانی که بردن نام امام، مجازات سختی در پی داشت، مشخص است که بالا بردن تمثال ایشان در بین جمعیت، چه عواقبی می تواند داشته باشد؛ اما طیب به دلیل ارادت به امام خمینی رحمه الله علیه و روحانیون، اقدام به نصب عکس امام بر روی عَلَم هیئت خود نمود. در واقع، پیام امام خمینی رحمه الله علیه - که از طریق حاج مهدی عراقی به گوش طیب رسید- او را دچار چنان تحول روحی نمود که دست از جان شست و برای دفاع از امام و اسلام به میدان آمد...
🌙طیب با بهائیان هم دشمن شده بود. بهائیانی که دوست اسرائیل بودند و دشمن خونی خمینى. یک روز صاحب کارخانه پپسی کولا که از سران بهائیت بود و شاهپرست، پیش طیب میرود و میگوید: ما حاضریم دکههای فروش پپسی را در اختیار شما قرار دهیم و بخشی از سود آن را در عزاداریهای شما خرج کنیم. طیب که انگار آتش به جانش افتاده باشد (مال نجس اسرائیلیها در خانه ارباب!) گفته بود: اگر ذرهای از پول شما در عزاداری امام حسین(ع) بیاید، باید آن را آتش زد. و این یعنی بروید به درک. یعنی طیب زندگیاش را بدهد، اربابش را از دست نمیدهد. در میدان ترهبار طیب تعداد زیادی گوسفند نگهداری میشدند برای محرم سال بعد که صرف غذای عزاداران میشدند. رئیس شهربانی جدید تهران گرایش بهائی داشت. این را بهانه کرد و با چند ماشین رفتند سراغ میدان میوه و ترهبار طیب. کمکم صحبتهایشان تبدیل به فریاد شد. میدانیها جمع شدند و در مقابل بیحرمتی آنها طاقت نیاوردند و در عرض چند دقیقه ماشینها را چپ کردند و آتش زدند. طیب میدان را تعطیل کرد و همه به صورت تظاهرات راه افتادند. در مسیر میدانهای میوه و ترهبار یکییکی تعطیل میشد و حال پانزده تا بیست هزار نفر پشت سر طیب راه افتاده بودند. کمکم پرچمها بلند شد؛ پرچم سبز و سیاه. مقصد دفتر نخستوزیری بود. هنوز حرف طیب برای دولت مهم بود و دولت به او امید داشت؛ هرچند که طیب بریده بود. وقتی رسیدند مقابل دفتر اسدالله علم، حدود صد هزار نفر شده بودند. طیب و چند تن از بزرگان را پیش علم بردند. وقت ناهار بود. طیب به تعارف علم جواب رد داد که همه مردم بیرون همراه مناند و گرسنه. ساعتی نگذشته بود که کامیونهای ارتش آمدند و به همه غذا دادند. نتیجه مذاکرات آن روز این شد که رئیس شهربانی و کلانتری عوض شدند. و این، آتش بغض بهائیان و ساواک را نسبت به طیبی که ظرف یکی دو ساعت صدهزار نفر جمعیت را به طرفداری خود برمیانگیزد، شعلهور کرد....
ادامه دارد
منبع:
https://hawzah.net/fa/Magazine/View/6024/6033/63192
---------------
http://22bahman.ir/show.php?page=post&id=11012
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada