eitaa logo
♥خــــــاطره شــــــهدا♥
410 دنبال‌کننده
269 عکس
19 ویدیو
11 فایل
♥هوالمحبوب♥ ■زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست■ ■این کانال حاوی داستان پرواز معراجی های انقلاب، دفاع مقدس، مدافع حرم و ... است■ ⛔ کپی از مطالب با ذکر "منابع" بلامانع است ⛔
مشاهده در ایتا
دانلود
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 🔷در کانال کمیل چه گذشت😭 🔷قسمت 2⃣0⃣1⃣ 😔دوکوهه 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ✨فکه و چنانه از نیروها خالی شد. بقیه ی نیروهای لشکر به دوکوهه بازگشتند. صدای حاج صادق آهنگران که از بلندگوهای دوکوهه پخش می شد به بچه ها خوش آمدی جانانه گفت: «ای از سفر برگشتگان، کو شهیدان ما، کو شهیدان ما، کجا شدند غرقه به خون، دوستان شما، دوستان شما، گویند یکی زان کشته ها، به بدن سر نداشت، وان دیگری بی دست و پا، به زمین سر گذاشت...» 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ✨صدای ضجه و گریه ی بچه ها آسمان دوکوهه را می لرزاند. حال و هوای خاصی بر دوکوهه حاکم شده بود. دو کوهه یکی از غمبارترین روزهای خود را سپری می کرد. بچه ها بهت زده بودند و دل و دماغ هیچ کاری را نداشتند. آن همه نشاط و هیاهو در دوکوهه، جای خود را به سکوتی غم بار داده بود. در هر گوشه و کنار، رزمنده ای به یاد مظلومیت دوستان شهید خود اشک می ریخت. جا ماندن پیکر بسیاری از شهدا در فکه و میادین مین و کانال ها، غم سنگین بچه ها را مضاعف می کرد و بر زخم های دلشان نمک می پاشید. حاج ابراهیم همت بعد از یکی از مراسم صبح گاهی دوکوهه، به یاد شهدای عملیات به شدت متاثر شد و گریست. 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ✨غمی سنگین همراه با اندوهی وصف ناشدنی فضای دوکوهه را در آغوش گرفته بود. در و دیوار دوکوهه همچنان دلتنگ یاران خود بود. امام راحل (ره) پس از شنیدن شرح حال ایستادگی و مقاومت و مظلومیت آن به معراج رفته ها به شدت گریستند و به تعبیر زیبایی در وصف آنان فرمودند: «رزمندگانی که در آنجا بودند جزء ملائک الله هستند.» 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ✨اما به نظر من، مهم ترین درس این عملیات «ولایت مداری» رزمندگان ما در سایه ی عمل به تکلیف بود. من اعتقاد دارم که نسل های آینده ی ایران، از مقاومت جانانه ی رزمندگان در فکه درس های زیادی می آموزند. اینکه تنها با ولایت و تبعیت از رهبری هست که می توان ذلت تسلیم شدن را کنار گذاشت و مقتدرانه در همه ی عرصه ها درخشید و این چنین عزت و سربلندی را برای نسل های بعدی به ارمغان آورد. 👈ادامه دارد... 🌹🍃🌹🍃 📚کتاب راز کانال کمیل، صفحه 129 الی 131 کانال گلستان خاطرات جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات @khatere_shohada
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 🔷در کانال کمیل چه گذشت😭 🔷قسمت 3⃣0⃣1⃣ 😔ماجرای قتلگاه فکه 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ✨مدتی بعد از عملیات، از دوستانی که در گردان مقداد داشتم پرسیدم: آن شب که عملیات آغاز شد، شما کجا رفتید؟ چرا جلو نیامدید؟ یکی از آنها گفت: ما وقتی حرکت کردیم متوجه شدیم که سنگرهای کمین دشمن خالی است! به ما اعلام شد که نیروهای کمین دشمن فرار کرده اند. اما واقعیت چیز دیگری بود. نیروهای دشمن در اطراف سنگرهای کمین مخفی شده بودند تا در زمان مناسب به ما حمله کنند. ما حسابی جلو رفتیم و به موانع و کانال اول رسیدیم. یکباره از همه طرف به سوی ما آتش گشودند. 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ✨نمی دانستیم چه باید کرد. بلافاصله افرادی که بعدها فهمیدیم از منافقین بودند شایع کردند که دستور عقب نشینی صادر شده. ما به سوی عقب برگشتیم، اما یکباره همه چیز به هم خورد. ما مورد حمله ی تیربارهای دشمن در سنگر کمین واقع شدیم. تعداد شهدا و مجروحان بسیار زیاد شد. دشمن می دانست ما از کدام مسیر برمی گردیم. درست مسیر ما را زیر آتش داشت. تعداد شهدا و مجروحان همین طور بالا می رفت. ما هم مجروحان را از صحنه ی نبرد خارج کرده و در یک جایی شبیه گودال که نسبتا بزرگ بود و آتش تیربارها به آنجا نمی رسید آوردیم. قرار شد نیروها به عقب بروند و در مرحله بعدی برای تخلیه مجروحان اقدام کنیم. 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ✨اما دشمن با آتش سنگین خود اجازه ی ورود نیروهای جدید را نمی داد. چند روز بعد گردان حنظله از همان مسیر جلو رفت تا بلکه بتواند مجروحان را تخلیه نماید. آنها تا کانال سوم هم پیش رفتند اما باز هم نتوانستند خط دشمن را بشکنند. آنها مشاهده کردن که جلادان بعثی، به سراغ صدها مجروحی می رفتند که در آن گودال قرار داشتند. بعثی ها مجروحان را تیر خلاص زدند. بعد هم بقیه ی مجروحان را که در معبرها مانده بودند به شهادت رساندند. پیکرهای آنها همان منطقه باقی ماند. حتی پیکر بیشتر نیروهای گردان حنظله هم در اطراف کانال سوم باقی ماند. 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ✨سالها از آن ماجرا گذشت. وقتی دوستان شهدا در اوایل دهه ی هفتاد به سراغ فکه رفتند، اولین جایی که شهدا را به صورت دسته جمعی پیدا کردند همین گودال بودند؛ گودالی که به قتلگاه مشهور است. نیز در اطراف همین گودال به شهادت رسید. حالا زائران منطقه ی فکه، از کنار مقتل سید مرتضی، به زیارت قتلگاه رفته و بعد راهی کانال کمیل می شوند. 👈ادامه دارد... 🌹🍃🌹🍃 📚کتاب راز کانال کمیل، صفحه 134 الی 135 کانال گلستان خاطرات جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات @khatere_shohada
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 🔷در کانال کمیل چه گذشت😭 🔷قسمت 4⃣0⃣1⃣ 😔تفحص 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 ✨بچه های مظلوم گردان کمیل بیش از ده سال غریبانه و مظلومانه در کانال دوم و اطراف آن جا ماندند. نیروهای بعثی بعد از پایان این عملیات، با لودرهای خود، کانال های کمیل و حنظله را پر کردند. صدها شهید در زیر این کانال ها ماندند. در سال 1371 گروهی از دوستان شهدا برای زیارت مقتل شهدای فکه راهی این دیار شدند، آنان با پیکر شهدایی مواجه شدند که بعد از گذشت سالها هنوز روی خاک فکه و در منطقه ای به نام قتلگاه مانده بودند! بعد از آن کار تفحص شهدا در سرزمین فکه آغاز شد. 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 ✨تا اینکه علی محمدوند که خود یکی از بازماندگان آن شب از گردان حنظله بود، با توجه به نشانه هایی که از آن شب به یاد داشت، موقعیت کانال سوم را شناسایی و مشغول فعالیت شد. مدتی بعد کاروان سه هزار شهید گمنام در ایام فاطمیه از نماز جمعه ی تهران تشییع شد. بیشتر دوستان من در این کاروان حضور داشتند، اما از خبری نشد. 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 ✨بار دیگر کار تفحص در اطراف کانال و میدان مین آغاز شد. پیکرهای زیادی برگشت. اما باز هم از قافله سالار شهیدان کانال کمیل، خبری نشد. بسیاری از دوستان به دنبال پیکر او بودند، به آنها گفتم زیاد دنبال او نگردید. او عاشق گمنامی بود. او می خواست در کانال بماند، تا خورشیدی باشد برای راهیان نور.... 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 ✨پس از مدتی علی محمدوند و مجید پازوکی، علمداران تفحص شهدا از همان منطقه فکه به کاروان عاشوراییان پیوستند. اما آنها خاطرات زیبایی از تفحص کانال کمیل تعریف می کردند. از جمله دفترچه ای که زیر بدن یکی از شهدا مانده بود. این شهید از رزمندگان گردان کمیل بود که نوشته بود: امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم، آب را جیره بندی کرده ایم، نان را جیره بندی کرده ایم. عطش همه را هلاک کرده، همه را جز شهدا که حالا در کنار هم در انتهای کانال خوابیده اند. دیگر شهدا تشنه نیستند. فدای لب تشنه ات ای پسر فاطمه علیه السلام. 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 ✨سالها بعد از عملیات والفجر مقدماتی از دل خاک فکه، پیکر مطهر شهید گمنامی پیدا شد. در جیب لباس خاکی اش برگه ای بود که نوشته هایش را با کمی دقت می شد خواند: «بسمه تعالی. جنگ بالا گرفته است. مجالی برای هیچ وصیتی نیست...تا هنوز چند قطره خونی در بدن دارم، حدیثی از امام پنجم برای شما می نویسم: «به تو خیانت می کنند، تو مکن. تو را تکذیب می کنند، آرام باش. تو را می ستایند، فریب مخور. تو را نکوهش می کنند، شکوه مکن. مردم شهر از تو بد می گویند، اندوهگین مشو. همه مردم تو را نیک می خوانند، مسرور مباش...آنگاه از ما خواهی بود.» دیگر نایی در بدن ندارم؛ خداحافظ دنیا.... 🔴پایان 📢 📖کتاب "سلام بر ابراهیم 1 و 2"، گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، انتشارات شهید ابراهیم هادی 📖کتاب "راز کانال کمیل"، گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، انتشارات شهید ابراهیم هادی 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 📌به روایت همسر قسمت: 1⃣ ✍صبر زینب گونه 🌺حالا کسی نمانده که این عکس را ندیده باشد، کسی نمانده که ماجرای سربریده شهید مدافع حرم محسن حججی را نشنیده باشد؛ 🌺جوانی که تیرماه ۱۳۷۰ در اصفهان به‌دنیا آمد و مردادماه ۱۳۹۶ در سوریه به شهادت رسید. 🌺حالا همه جا پر است از قصه رشادت جوانی دهه هفتادی که ایمان و عشق روئین‌تن‌اش کرده ؛ 🌺جوانی که آرزویش شهادت بوده. آرزویی که حالا یک طور خاص، یک شکل غریب، رنگ حقیقت گرفته؛ محسن سرش را داده و بال درآورده و پرواز کرده سمت آسمان. 🌺خاطرات « زهرا عباسی» همسر این شهید مدافع حرم را مرور می کنیم. شیرزنی که تمام قد پشت همسرش ایستاده و می‌گوید:« شهادت محسن افتخارخانواده ‌ماست.« 🌺دختر ۲۳ ساله‌ای که این روزها عجیب صبر زینب‌گونه‌ای را به نمایش گذاشته است. معتقد است اگر امروز سرش را بالا گرفته و باافتخار از همسر بی‌سری می‌گوید که دنیا را تکان داد، به واسطه نمک‌گیر شدن پای سفره شهید حاج احمد کاظمی است. حتی شهادت همسرش را هم از توسل‌ به حاجی گرفته‌ و البته و عده‌ای که قرآن در آیه ۶۸ سوره طه به محسن داده بود: «گفتیم که مترس که تو بر آنها البته همیشه غلبه و برتری خواهی داشت.» 🌺می‌گوید: «این آیه،‌ تفأل محسن به قرآن شب قبل از خواستگاری‌مان است. من معنای این آیه را شاید آن موقع درک نکردم ولی الان خوب فهمیده‌ام برتری که آن روز قرآن از آن سخن گفت، چه بود.» ادامه دارد... منبع: https://www.isna.ir/news/96052817251/%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%D9%84%D8%A8-%D8%A7%D8%B2-%D9%BE%D9%86%D8%AC-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%85%D8%AA%D8%A7%D9%87%D9%84%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D8%AC%D8%AC%DB%8C 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 📌به روایت همسر قسمت: 2⃣ ✍طلب زندگی مهدوی 🌺اگر ماجرای آشنایی ما را کسی از محسن می‌پرسید می‌گفت ما بواسطه شهدا باهم آشناشدیم، حالا من هم همان رامی‌گویم: ما بواسطه شهدا آشنا شدیم. من در یک نمایشگاه که مربوط به دفاع مقدس و بزرگداشت شهدای این دوران بود کار می‌کردم، همسرم هم در یک دوره‌ای آنجا با ما همکار شد، همدیگر را دیدیم و به قول ‌محسن، این شهدای دفاع مقدس بودند که واسطه آشنایی ما شدند. 🌺همیشه طلب مسیر زندگی مهدوی را داشتم. مرتب سر نماز دعا می‌کردم و از خداوند می‌خواستم کسی را در زندگی من قرار بدهد که حضرت زهرا(س) تاییدش کرده باشد. عجیب روی این دعا اصرار خاصی داشتم و همیشه هم از خدا آن را می‌خواستم. هرچند برای این طلب زمان تعیین نکرده بودم ولی خدا لطف کرد و خیلی زود مرا به خواسته و آرزویم رساند. 🌺این آرزوی قلبی‌ام بود و وقتی محسن را دیدم، با تمام وجودم حس کردم که دلش یک جور خاصی با اهل بیت است، حس کردم اگر یک نفر باشد که حضرت زهرا(س) در این دوره و زمانه بخواهد تائیدش کند،‌ همین محسن است، همین طور هم شد حالا می‌بینم که حضرت زهرا (س) هم ایشان را تایید کرد. 🌺جالب اینجاست زمانی که آقا محسن به خواستگاری من آمد، عنوان کرد که او نیز همیشه از خدا همسری را طلب می‌کرده که نامش هم نام حضرت زهرا(س)، از خانواده سادات و مورد تایید ایشان باشد. اینجا بود که متوجه شدم محسن هم ارادت خاص و ویژه‌ای به خانم حضرت زهرا(س) دارد و از همان ابتدا وساطت حضرت زهرا(س) را در ازدواج‌مان احساس کردم. ❤️من در سن هجده سال و چند ماه ازدواج کردم... ما ۱۱ آبان ۹۱ عقد کردیم؛ ۹ مرداد ۹۳ ازدواج کردیم و زیر یک سقف رفتیم. تنها فرزندمان علی، هم ۲۴ فروردین ۹۵ به‌ دنیا آمد. ادامه دارد... منبع: https://www.isna.ir/news/96052817251/%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%D9%84%D8%A8-%D8%A7%D8%B2-%D9%BE%D9%86%D8%AC-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%85%D8%AA%D8%A7%D9%87%D9%84%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D8%AC%D8%AC%DB%8C 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
http://www.najafabad125.ir/images/news/a52/1396/07/05/F4bR6.jpg
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 📌به روایت همسر قسمت: 3⃣ ✍آشنایی 🌺آقامحسن عجیب حضرت زهرایی و عاشق ایشان بود و همیشه شهادتی مانند حضرت زهرا(س) را طلب می‌کرد. یادم است یک بار از او پرسیدم شما که شهادت مثل حضرت زهرا(س) را طلب می‌کنید، یعنی دلتان می‌خواهد تیر در پهلوی شما بخورد یا بازوی شما ...؟ گفت نه! من از قصه شهادت حضرت زهرا(س)، فقط را می‌خواهم. 🌺هردوی ما عضو مؤسسه شهید کاظمی بودیم. بهتر بخواهم بگویم اینکه ما سر سفره شهید حاج احمد کاظمی با هم آشنا شدیم. 🌺همراه و هم مسیر بودیم ولی نه من اطلاع داشتم آقا محسن از بچه‌های مؤسسه است نه ایشان اطلاعی در مورد فعالیت من در مؤسسه داشتند. قضیه آشنایی ما هم از این قرار است که من و آقا محسن مدتی کوتاه در نمایشگاهی که ویژه شهدای دفاع مقدس راه اندازی شده بود، با هم همکار شدیم و از آنجا بود که آقا محسن من را دید و برای ازدواج انتخاب کرد. 🌺روز آخر نمایشگاه بود که آقا محسن کتاب «طوفانی دیگر در راه است» را به من هدیه داد و و از من خواست که آن را به عنوان یادگاری از طرف ایشان داشته باشم. البته من هم کتاب «سرباز سال‌های ابری» را به آقا محسن هدیه دادم و بعد از یک هفته بود که به همراه خانواده‌شان به خواستگاری من آمد. ادامه دارد... منبع: https://www.isna.ir/news/96052817251/%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%D9%84%D8%A8-%D8%A7%D8%B2-%D9%BE%D9%86%D8%AC-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%85%D8%AA%D8%A7%D9%87%D9%84%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D8%AC%D8%AC%DB%8C 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 📌به روایت همسر قسمت: 4⃣ ✍همه چیز از مؤسسه شهید کاظمی شروع شد! 🌺آن زمان من دبیرستانی بودم و باتوجه به اینکه مؤسسه شهید کاظمی برای عضوگیری سراغ دانش آموزان نخبه در مدارس می‌رفت، آشنایی و عضویت من هم به همان زمان مربوط می‌شد. البته فقط عضویت نبود، گرفتن نیرو شرایط و ضوابط خاصی داشت که الحمدلله همه مراحل با موفقیت طی شد و من از همان زمان فعالیتم را در این مؤسسه شروع کردم. 🌺مؤسسه شهید احمد کاظمی یک مؤسسه فرهنگی تربیتی با جامعه مخاطب دانش آموزان نخبه است و در بخش‌های مختلفی اعم از علمی، ورزشی، گروه‌های جهادی، کتاب و فرهنگ کتابخوانی فعالیت می‌کند. 🌺محسن در ابتدا بخش ورزشی را انتخاب کرده بود؛ اما بعد از مدتی وارد شاخه جهادی و کتاب و کتاب خوانی شده بود. او بعد از آنکه وارد سپاه شد عصرها به کتابفروشی مؤسسه می‌رفت و پولی را که از قِبَل این کار به دست می‌آورد، برای اردوهای جهادی کنار می‌گذاشت. ادامه دارد... منبع: https://www.isna.ir/news/96052817251/%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%D9%84%D8%A8-%D8%A7%D8%B2-%D9%BE%D9%86%D8%AC-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%85%D8%AA%D8%A7%D9%87%D9%84%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D8%AC%D8%AC%DB%8C 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 📌به روایت همسر قسمت: 5⃣ ✍خواستگاری 🌺شب خواستگاری برعکس همه که در این جلسه حرف‌های خاص خاص می‌زنند، آقا محسن قرآن آورده بود و از تفأل‌هایی که برای ازدواج با من، به قرآن زده بود، می‌گفت. 🌺می‌گفت من بعد از دیدن شما برای اقدام به خواستگاری و ازدواج تفأل‌های زیادی به قرآن زدم و در این مورد با خدا مشورت کردم. 🌺یکی از آن تفأل‌ها که این روزها به حکمت آن پی برده‌ام،‌ مربوط به شب قبل از خواستگاری بود. «گفتیم که مترس که تو بر آنها البته همیشه غلبه و برتری خواهی داشت.» (آیه ۶۸ سوره طه) معنای این آیه را شاید آن موقع درک نکردم؛ ولی الان خوب فهمیده‌ام آن برتری که آن روز قرآن از آن سخن گفت، چه بود. 🌺شب خواستگاری هم به قرآن تفأل زدند که این‌بار آیه ۳۱ سوره نور آمد: «به زنان با ایمان بگو دیدگان خود را (از هر نامحرمی) فرو بندند و پاکدامنی ورزند و زیورهای خود را آشکار نگردانند مگر آنچه که طبعا از آن پیداست...» 🌺بعد خطاب به من گفتند: «از خدا چنین همسری را می‌خواهم. شما می‌توانید این‌طور که قرآن خواسته، باشید؟» که من در جواب‌شان گفتم بله❤️ ادامه دارد... منبع: https://www.isna.ir/news/96052817251/%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%D9%84%D8%A8-%D8%A7%D8%B2-%D9%BE%D9%86%D8%AC-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%85%D8%AA%D8%A7%D9%87%D9%84%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D8%AC%D8%AC%DB%8C 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 📌به روایت همسر قسمت: 6⃣ ✍پسر پدرم 🌺آقا محسن در جلسه خواستگازی گفتند که من سر سفره‌ شهدا نشسته‌ام و در مسیری قدم گذاشته‌ام که دلم می‌خواهد با همسرم آن را ادامه بدهم... همسری که اول من را به سعادت و سپس به شهادت برساند. شما می‌توانید کمکم کنید؟ گفتم بله اما شما هم پسر بابای من می‌شوید. گفتند بله. گفتم پس یاعلی... صبح فردا هم رفتیم برای آزمایش. 🌺فقط همان یک جلسه با هم صحبت کردیم و جواب مثبت دادم. 🌺فقط و فقط ایمانشان مرا جذب و مصمم به انتخاب ایشان کرد..... 🌺موقعی که آقامحسن برای خواستگاری آمد، شاغل در یک شرکت معمولی بود و حتی هنوز وارد سپاه نشده بود. با این حال من و پدرم اصلا بحث مالی را جلو نکشیدیم. چون تنها ایمانشان ما را جذب کرد و اینکه پدرم به آقامحسن گفته بود من پسری ندارم، می‌توانی پسرم باشی که او هم قبول کرده بود. 🌺البته حضور در مؤسسه شهید کاظمی و فعالیت‌های فرهنگی هم به نوبه خود در این انتخاب بی‌تأثیر نبوده است ادامه دارد... منبع: https://www.isna.ir/news/96052817251/%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%D9%84%D8%A8-%D8%A7%D8%B2-%D9%BE%D9%86%D8%AC-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%85%D8%AA%D8%A7%D9%87%D9%84%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D8%AC%D8%AC%DB%8C 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 📌به روایت همسر قسمت: 7⃣ ✍مهریه 🌺آقا محسن از من در مورد مهریه پرسیدند و اینکه نمی‌توانند متعهد به مهریه بالا شوند. گفتند اگر مهریه ۱۴ سکه باشد، خیلی راضی‌ام و البته دلم می‌خواهد حضرت زهرا(س) هم راضی باشند. من در جواب‌شان گفتم نگران نباشید؛ خوشحال‌تان می‌کنم... 🌺روزی که برای مهربرون بنده آمدند هیچ کسی اطلاع نداشت قرار است چه مهریه‌ای گرفته شود. من در همان جلسه برگه‌ای که از قبل نوشته بودم را به پدرم دادم و گفتم این را بخوانید. من این مهریه را می‌خواهم... 🌺مهریه ای که من نوشته بودم، یک سکه به نیت یگانگی خدا، پنج مثقال طلا به نیت پنج تن، ۱۲ شاخه گل نرگس به نیت امام زمان(عج)، ۱۴ مثقال نمک به نیت نمک زندگی، ۱۲۴ هزار صلوات و حفظ کل قرآن با ترجمه برای همسرم بود. 🌺قبل از شهادتشان ایشان بیشتر قرآن را حفظ کردند. صلوات‌ها را هم فرستادند. 🌺ولی دفعه اولی که خواستند به سوریه بروند؛ من کل مهریه‌ام را به آقامحسن بخشیدم. چون ارزشش برای من بیشتر از این حرف‌ها بود... ادامه دارد... منبع: https://www.isna.ir/news/96052817251/%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%D9%84%D8%A8-%D8%A7%D8%B2-%D9%BE%D9%86%D8%AC-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%85%D8%AA%D8%A7%D9%87%D9%84%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D8%AC%D8%AC%DB%8C 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 📌به روایت همسر قسمت: 8⃣ ✍الگوی کامل 🌺از هرنظر و در هر زمینه‌ای که بخواهیم حسابش را بکنیم، آقامحسن معلم بنده و یک الگوی به تمام معنا برای من بود. 🌺معلمی بود که من را با خودش بالا کشید... اگر بالا نکشیده بود، قطعا من امروز این صبر را نداشتم. آقا محسن، هیچ موقع تعصبات خاص نسبت به من نشان نمی‌داد و همیشه با روش خاص خودش من را راهنمایی و ارشاد می‌کرد. مثلا در مورد حجاب، زیبایی‌های آن را با روش خاص خود به من نشان داد و معتقد بود برای حجاب نه تنها نباید صرفه‌جویی کرد؛ بلکه باید بهترین چادرها را خرید و سر کرد. 🌺آقا محسن از همان سال ۸۵ یعنی پانزده سالگی که وارد مؤسسه شهید کاظمی شدند کار جهادی را شروع کرد. او از همان سال‌ها دغدغه کارهای فرهنگی را داشت و عجیب این حوزه برایش مهم بود. مخصوصا نسبت به صحبت‌های رهبر انقلاب دغدغه خاصی داشت و شب‌هایی بود که تا صبح بیدار می‌ماند، کتاب می‌خواند و روی بیانات حضرت آقا کار می‌کرد و نکات مهم آن را در داخل سایت یا کانال‌ تلگرامی‌شان می‌گذاشت. 🌺محسن از همان نوجوانی در کارهای فرهنگی فعال بود، همیشه در اردوهای جهادی شرکت می‌کرد. یکی از اعضای فعال موسسه شهیدحاج احمد کاظمی بود و کلا فعالیت‌های جهادی‌اش را از همینجا شروع کرد و حالا که نگاه می‌کنم می‌بینم حتی مسیر زندگی‌اش را هم ازهمین موسسه پیدا کرد و ادامه داد. 🌺محسن همیشه در پایگاه بسیج فعال بود، این اواخر در فضای مجازی از نظر فرهنگی بسیار فعال بود، می‌گفت مقام معظم رهبری وقتی که فرموده‌اند : «جواب کار فرهنگی باطل ، کار فرهنگی حق است.» تکلیف ما را در انجام کار فرهنگی روشن کرده‌اند و ما نباید این عرصه فرهنگی را خالی بگذاریم و واقعا دغدغه اش کار فرهنگی بود. 🌺محسن خیلی خیلی زیاد کتاب می‌خواند، هروقت هم جایی به مشکل می‌خورد و گیر می‌کرد، می‌گفت حتما کتاب کم خواندم که اینجوری شده... ادامه دارد... منبع: https://www.isna.ir/news/96052817251/%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%D9%84%D8%A8-%D8%A7%D8%B2-%D9%BE%D9%86%D8%AC-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%85%D8%AA%D8%A7%D9%87%D9%84%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D8%AC%D8%AC%DB%8C 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 📌به روایت همسر قسمت: 9⃣ ✍عضویت در سپاه 🌺محسن همیشه فعالیت‌های‌ جهادی و فرهنگی داشت اما موقعی که به‌ خواستگاری من آمد هنوز عضو سپاه نبود، یعنی بحث مبارزه و… هنوز در زندگی‌اش مطرح نشده بود، با این حال علاقه زیادی به شهادت داشت. یادم است سر سفره عقد که نشسته ‌بودیم، به من گفت:« الان فقط من و تو ، توی این آینه مشخص هستیم، از تو می‌خواهم که کمک کنی من به سعادت و شهادت برسم.» 🌺من هم همانجا قول دادم که در این مسیر کمکش‌ کنم. در این چند سال هم همیشه همه تلاشم این بود که این خواسته‌ای را که سر سفره عقد از من داشت، انجام بدهم. 🌺پیشنهاد رفتن‌ و عضویت‌شان در سپاه از طرف من بود. من از آقا محسن خواستم که این لباس مقدس و باارزش را به تن کند.گفتم خیلی دوست دارم همسرم سپاهی باشد. 🌺چون آقامحسن از من خواسته بود در مسیری حرکت کنم که سعادت و شهادت را برای ایشان به دنبال داشته باشد، خیلی اتفاقی به این فکر افتادم که پیشنهاد رفتن و پیوستن به سپاه را به او بدهم. برای همین بود که یک بار از آقا محسن پرسیدم دوست دارید وارد سپاه بشوید و این شغل را انتخاب کنید؟ ابتدا گفتند باید فکر کنم اما بعد از گذشت مدت زمانی کوتاه، جواب‌شان نسبت به پیشنهاد من مثبت بود و گفتند که بله من مشتاقم و مسیرم را پیدا کردم. بعد هم رفتند دنبال کارهای استخدام و از سال ۹۳ عضو رسمی این نهاد شدند. آن موقع هنوز در دوران عقد بودیم. 🌺محسن با توجه به سوابق فعالیت‌های جهادی‌اش و خصوصیاتی که داشت توانست به عضویت سپاه درآید. 🌺فقط گفت: «زهرا اگر من این مسئولیت را قبول کنم، هرجایی که اسمی از اسلام بیاید، می‌روم و از اسلام دفاع می‌کنم،چه مرزهای کشورخودمان باشد، چه یک کشور دیگر… تو با این قضیه مشکلی نداری؟» گفتم نه…مشکلی ندارم. 🌺واقعا هم مشکلی نداشتم، چون قول داده بودم و مطمئن بودم این راه محسن را به آرزویش یعنی سعادت و شهادت می‌رساند. این راهی بود که محسن انتخاب کرده ‌بود، راهی بود که او را به آرزویش می‌رساند. 🌺ازهمان موقع که محسن عضو سپاه شد، بحث مدافعان حرم پیش آمد و تنها آرزوی همسرم این بود که اعزام به سوریه قسمت او هم بشود. ادامه دارد... منبع: https://www.isna.ir/news/96052817251/%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%D9%84%D8%A8-%D8%A7%D8%B2-%D9%BE%D9%86%D8%AC-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%85%D8%AA%D8%A7%D9%87%D9%84%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D8%AC%D8%AC%DB%8C 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 📌به روایت همسر قسمت: 0⃣1⃣ ✍اولین اعزام 🌺زمانی که محسن به عضویت سپاه درآمد،‌ تازه موضوع شهدای مدافع حرم قوت گرفته بود و دقیقا از همان موقع بود که دغدغه اول و تنها آرزوی زندگی‌اش رفتن به سوریه شد. 🌺بی‌قراری‌های محسن برای رفتن به سوریه درست از همان روزهای اول پیوستنش به لشکر ۸ نجف اشرف آغاز شد. آن موقع لشکر ۴ شهید مدافع حرم داده بود. 🌺مدام در خانه ما حرف از شهدای مدافع حرم بود؛ حرف رفتن به سوریه و چشم به راهی محسن برای اینکه نوبت به او برسد. خیلی ناآرامی می‌کرد؛ آنقدر که من را هم ناآرام کرده بود. گریه می‌کرد و می‌گفت نکند من این فرصت را از دست بدهم و سفره شهادت جمع بشود. 🌺از زمانی که پیکر شهید علیرضا نوری را آوردند. از آن موقع بود که محسن نه دیگر روحش پیش ما بود نه جسمش. 🌺همیشه می‌گفتم، صبر کنید ان شاءالله رزق و روزی‌تان می‌شود...می‌گفت اگر ما ۱۴۰۰سال پیش نبودیم که یار و یاور اهل بیت باشیم، حالا این فرصتی است که به ما داده شده و نباید این فرصت را از دست بدهیم. 🌺دفعه اولی که می‌خواست اعزام شود، من باردار بودم، محسن آمد با خوشحالی گفت که بالاخره با کلی خواهش، اسم من درآمده و با اعزامم موافقت شده،‌می‌خواهم بروم سوریه اما تو به کسی نگو که بارداری که مخالفت نکنند. من هم همین‌کار را کردم ... 🌺محسن چند روز قبل ازمحرم ۹۴ اعزام شد و بعد از اربعین ۹۴ به خانه برگشت. .سفرشان ۴۵ روزه بود؛ ولی آقامحسن دوماهی آنجا بود...در این ماموریت بیشتر در حلب و لاذقیه عملیات داشتند. ادامه دارد... منبع: https://www.isna.ir/news/96052817251/%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%D9%84%D8%A8-%D8%A7%D8%B2-%D9%BE%D9%86%D8%AC-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%85%D8%AA%D8%A7%D9%87%D9%84%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D8%AC%D8%AC%DB%8C 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 📌به روایت همسر قسمت: 1⃣1⃣ ✍عاشق شهادت 🌺بعد از برگشت، همان لحظه اولی که من را دید، در آغوشم گرفت و با گریه گفت زهرا دعا کن باز هم قسمتم بشود. دوباره من بودم و بیقراری‌های محسن که البته این‌بار طور دیگری بود و او به کل عاشق شده بود. همه فکر و ذکرش شده بود رفتن به سوریه و اصلا زندگی یک آدم معمولی را نداشت. همین جور بی تاب بود و سوریه سوریه می کرد. 🌺بعد از بازگشت‌ آقا محسن بی‌تاب‌تر شده بود. آقامحسن به دلیل اینکه در این سفر شهادت دو نفر از رفقای صمیمی‌اش را از نزدیک دیده بود، وقتی برگشت، خیلی به هم ریخته بود و مدام حسرت آن را به زبان می‌آورد. همیشه ناراحت این بود که چرا تا پای شهادت رفته ولی شهادت نصیبش نشده است. 🌺در آن سفر، لشکر ۸ نجف اشرف شش شهید داده بود که در میان آنها، آقا محسن با شهید پویا ایزدی و شهید موسی جمشیدیان از قبل رفاقت نزدیک‌تری داشت. 🌺هم خوشحال بود هم یک حسرت عجیب داشت. دلیل خوشحالی‌اش این بود که می‌گفت فرصتی برایش فراهم شده که به وظیفه‌اش که دفاع از اسلام بوده عمل کند ، همین‌طور چون سردار سلیمانی را ملاقات کرده بود خیلی خوشحال بود،‌ چون از قبل آرزو داشت که یک روزی ایشان را از نزدیک ببیند. نسبت به سردارسلیمانی یک ارادت خاصی داشت و همیشه‌می‌گفت الگویش در زندگی سردار سلیمانی است. 🌺دفعه دوم هم که رفت می‌گفت زهرا دعا کن من دوباره سردار را ببینم، می‌خواهم از او بخواهم کاری بکند که من همانجا در سوریه بمانم و تا تمام نشدن جنگ برنگردم ایران. 🌺می‌گفت من در هر عملیاتی که داشتم، هر آن شهادت را می‌دیدم که به طرفم می‌آید اما نصیبم نمی‌شود. می‌گفت تیر به سمتم شلیک می‌شد اما از کنار سرم رد می‌شد، ترکش می‌آمد اما ترکش‌ها سرد بودند عمل نمی‌کردند، خمپاره بغلم زمین می‌خورد اما منفجر نمی‌شد… حتی یک بار وقتی داخل تانک بودم ، تانک را زدند، همه گفتند که حتما شهید شدم اما من حتی یک خراش هم برنداشتم. 🌺بعد می‌گفت زهرا، لابد من یک جای کارم می لنگد ، یک جای کارم اشکال دارد که شهید نمی‌شوم. گله می‌کرد که چرا من شهادت را می‌بینم اما شهادت به سمتم نمی‌آید… آن موقع من هنوز باردار بودم ،می‌گفتم غصه نخور، صبر کن، حتما باید شرایطش مهیا باشد. 🌺محسن هم می‌گفت: من یک سقف بالای سر تو و این بچه درست کنم،‌انشالله دیگر همه چیز حل می شود و می‌دانم که کارم حل است و همین طور هم شد روزی که سقف خانه ما را زدند و کار سقف تمام شد،‌ من خبر اسارت محسن را شنیدم. ادامه دارد... منبع: https://www.isna.ir/news/96052817251/%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%D9%84%D8%A8-%D8%A7%D8%B2-%D9%BE%D9%86%D8%AC-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%85%D8%AA%D8%A7%D9%87%D9%84%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D8%AC%D8%AC%DB%8C 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 📌به روایت همسر قسمت: 2⃣1⃣ ✍نذر شهادت 🌺نماز می‌خواند به نیت سوریه، روزه می‌گرفت به نیت سوریه، ختم برمی‌داشت به نیت سوریه... خلاصه هر نذری که فکرش را بکنید و هر کاری که از دستش برآمد را انجام داد تا دوباره راهی شد... 🌺27 تیر ۹۶ برای بار دوم عازم سوریه شد. 🌺بار دوم راحت‌تر رفت با اینکه این‌بار صاحب یک فرزند هم شده بود! 🌺اصلا انگار خدا این بار دوبال به محسن داده بود آنقدر که شوق رفتن داشت. او خیلی راحت از من و فرزندش دل برید و رفت. حتی در آخرین حرف‌های قبل رفتنش هم گفت: «گاهی وقت‌ها دل کندن از بعضی چیزهای خوب باعث می‌شود چیزهای بهتری را به دست بیاوری. من از تو و علی دل کندم تا بتوانم نوکری حضرت زینب(س) را به دست بیاورم.« 🌺اما محسن واقعا راحت از من و فرزندمان دل کند. چون عشق اصلی‌اش خدایی بود. همه می‌دانستند که چقدر من ومحسن به همدیگر علاقه داشتیم، همه غبطه می‌خوردند به عشق بین من و شوهرم. اما او همیشه می‌گفت زهرا درعشق من به خودت و پسرمان علی شک نکن ولی وقتی که پای حضرت زینب(س) بیاید وسط، زهرا جان من شماها را می‌گذارم و می‌روم... ادامه دارد... منبع: https://www.isna.ir/news/96052817251/%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%D9%84%D8%A8-%D8%A7%D8%B2-%D9%BE%D9%86%D8%AC-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%85%D8%AA%D8%A7%D9%87%D9%84%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D8%AC%D8%AC%DB%8C 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 📌به روایت همسر قسمت: 3⃣1⃣ ✍مشوق همسر 🌺مخالف رفتنش نبودم…چون آرزوی قلبی‌اش را می‌دانستم. به‌خاطر همین هیچوقت کاری نمی‌کردم که ناراحت باشد،‌ دوست داشتم از جانب من و علی خیالش راحت باشد و با خیال راحت برود. 🌺حتی یک بار همین اواخر که سوریه بود و زنگ زد گفتم محسن جان من اینجا کلاس معرفت نفس می‌روم ، به من گفته‌اند که اگر از هر شهیدی بعد از شهادت بپرسند که شما برای چه آمدی و شهید شدی و او بگوید که آمدم از حرم دفاع کنم، این قبول نیست. گفتم محسن تو را به خدا نیتت را فقط برای خدا بکن. فقط و فقط برای خدا بجنگ. بگو خدایا من آمده‌ام از حرمین دفاع کنم برای رضایت تو… محسن این را که شنید گفت: زهرا ، چقدر دلم را آرامتر کردی…حالا با خیال راحت اینجا هستم. 🌺همیشه سعی کردم مشوق اصلی‌اش در این راه باشم. بار دوم حتی ساک سفرش را خودم بستم و اتکتی که روی آن نوشته بود، «جون خادم المهدی» را به لباسش زدم. 🌺چندماه پیش با هم رفته بودیم اصفهان که این اتکت را داد برایش نوشتند. وقتی آماده شد با خوشحالی نشانم داد و گفت: «قشنگه؟»، گفتم: «بله اما به چه دردتان می‌خورد؟»، گفت: «یک روزی نیازم می‌شود.» تا اینکه موقع رفتنش به سوریه خواست آن را بر روی لباسش بزنم. ادامه دارد... منبع: https://www.isna.ir/news/96052817251/%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%D9%84%D8%A8-%D8%A7%D8%B2-%D9%BE%D9%86%D8%AC-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%85%D8%AA%D8%A7%D9%87%D9%84%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D8%AC%D8%AC%DB%8C 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
http://bayanbox.ir/view/5237099224797629279/1503593790484.jpg
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 📌به روایت همسر قسمت: 4⃣1⃣ ✍رضایت پدر، مادر و همسر 🌺شاخص‌ترین خصیصه اخلاقی در وجود آقامحسن، ایمان قوی، ارادتش به حضرت زهرا (س) و احترام به پدر و مادر بود .... 🌺همیشه دست پـــــدر و مـــادرش را می بوسید. حتی نذر کرده اگر دومرتبه قسمتش شد برود سوریه، پای پدر و مادرش را ببوسد که در فیلمی که از او منتشر شد، همه دیدند. این کار را هم کرد. 🌺من در این مدت چهار پنج سالی که با ایشان زندگی کردم، یک بار کوچک ترین بی‌احترامی را از طرف آقا محسن نسبت به پدر و مادرش ندیدم. نه فقط پدر و مادر خودش که حتی نسبت به پدر و مادر من نیز این بزرگ‌منشی و احترام را داشت. 🌺یک روز قبل از اسارتش تلفنی صحبت کردیم. گفت همان جایی هستم که آرزو داشتم، باشم. فقط دعا کنید روسفید شوم و خدای ناکرده شرمنده حضرت زهرا(س) برنگردم. از من خواست از ته دل راضی به این امر باشم تا در ثواب آن شریک شوم. البته محسن در تماس آخرش چندین‌بار دلتنگی‌اش برای من و علی را هم ابراز کرد. 🌺همیشه خودش برای من از خدا صبر می‌خواست و می‌گفت سعی کن در دلتنگی‌هایت به یاد مصیبت‌های حضرت زینب(س) باشی و قرآن زیاد بخوانی. می‌گفت جهاد شما هم جهادی در راه خداست پس آرام باش و بی‌تابی نکن و سعی کن در این راه رضای خدا را کسب کنی. ادامه دارد... منبع: https://www.isna.ir/news/96052817251/%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%D9%84%D8%A8-%D8%A7%D8%B2-%D9%BE%D9%86%D8%AC-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%85%D8%AA%D8%A7%D9%87%D9%84%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D8%AC%D8%AC%DB%8C 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada