eitaa logo
♥خــــــاطره شــــــهدا♥
404 دنبال‌کننده
269 عکس
19 ویدیو
11 فایل
♥هوالمحبوب♥ ■زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست■ ■این کانال حاوی داستان پرواز معراجی های انقلاب، دفاع مقدس، مدافع حرم و ... است■ ⛔ کپی از مطالب با ذکر "منابع" بلامانع است ⛔
مشاهده در ایتا
دانلود
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت: 7 ✍ به روایت همسر شهید 🌼به خاطر دارم عصر روز ۱۶ آبان بود که از دانشگاه به منزل بازگشتم، حمید خانه بود و به من گفت بیا کنارم بنشیم، این جمله را که شنیدم بند دلم پاره شد، نشستم و گفتم باز هم سوریه؟ حمید خندید و گفت: آفرین! خیلی باهوش هستی. باهم صحبت کردیم، لازم بود تا با لباس نظامی عکس داشته باشد و حاضر شد که برود و با لباس‌های نظامی عکس بگیرد. همین که پایش را از خانه بیرون گذاشت گریه امانم نداد، به هرکس که می‌شناختم زنگ زدم تا بلکه آرام شوم اما نشد، انگار که می‌دانستم دیگر برنمی‌گردد... 🌼بعداً هرگز نتوانستم گریه کنم و می‌ترسیدم اگر گریه کنم نزد اهل بیت(ع) شرمنده شوم؛ یک طرف ایمانم بود و یک طرف احساسم، احساسم می‌گفت اجازه نده برود اما ایمانم عکس احساسم بود. گفتم برو و با مادرت خداحافظی کن و برگرد اما زود برنگرد، ساعت ۶ عصر رفت و ساعت ۱۱ شب بازگشت، از او پرسیدم مادرت چه گفت؟ پاسخ داد: هیچ کلامی نگفت و فقط گریه کرد من هم که این را شنیدم خیلی گریه کردم. دستانم را گرفت و اشک ریخت و گفت دلم را لرزاندی، بعد از چند دقیقه گفت اما نمی‌توانی ایمانم را بلرزانی... ادامه دارد منبع: https://www.yjc.ir/fa/news/5925549/%D9%84%D8%AD%D8%B8%D8%A7%D8%AA-%D8%B3%D8%AE%D8%AA-%D9%88%D8%AF%D8%A7%D8%B9-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%87%DA%A9%D8%A7%D9%84%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت: 8 ✍ به روایت همسر شهید 🌼در خرید کردن بسیار سخت‌پسند بود و وقتی باهم خرید می‌رفتیم من خسته می‌شدم، دفعه اول که به خرید رفتیم آنقدر وقت برای خرید کردن گذراند که خسته شدم. 🌼نماز شب او هرگز قضا نشد و عادت داشت در اتاق تاریک نماز می‌خواند، همیشه صدای دعاهای او را می‌شنیدم، همواره با گریه طلب شهادت می‌کرد و این آرزوی او بود... 🌼شب قبل از شهادتش قرآن باز کردم و آیه ۱۷ سوره انفال آمد که «(به کشتن دشمنان بر خود مبالید) شما آنان را نکشتید بلکه خدا آنان را کشت. [ای پیامبر!] هنگامی که به سوی دشمنان تیر پرتاب کردی، تو پرتاب نکردی، بلکه خدا پرتاب کرد [تا آنان را هلاک کند] و مؤمنان را از سوی خود به آزمایشی نیکو بیازماید زیرا خدا شنوا و داناست». شهادت پیامد خوشی است اما برای بازماندگان بسیار زجرآور است. ادامه دارد منبع: https://www.yjc.ir/fa/news/5925549/%D9%84%D8%AD%D8%B8%D8%A7%D8%AA-%D8%B3%D8%AE%D8%AA-%D9%88%D8%AF%D8%A7%D8%B9-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%87%DA%A9%D8%A7%D9%84%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت: 9 ✍ به روایت همسر شهید 🌼شب قبل از اعزام به سوریه دست وپا و سرش را به مانند شب های عملیات حنا گذاشتم و برایش قلم و کاغذ آوردم و از او خواستم تا وصیت نامه اش را بنویسد. یکی برای من و خانواده اش و دیگری برای عموم. بعد از نوشتن، آن را به من داد و سخت ترین کار ممکن را از من خواست. گفت بخوان... با گریه خواندم. گفت نه بار دیگر بخوان، باید قوی و باشهامت و پر از صلابت به مانند همسران شهدا آن را بخوانی...تمرین کن تا هنگام شهادت بتوانی آن را راحت برای همه بخوانی... 🌼سخت بود ندیدنش حتی برای لحظه ای، اما دوست نداشتم از زنان نفرین شده تاریخ باشم. چراکه اگر در زمان امام حسین (ع)، زنان مردان خود را به یاری امام می فرستادند بی شک چنین اتفاقی هولناک رخ نمی داد. حال من از خود و زندگی ام گذشتم تا اسلام را در حد وسع خودیاری کرده باشم. 🌼 عشق واقعی آن است چیزی را بپسندی که محبوبت را راضی می کند و من می دانستم حمید عاشق شهادت است... اگر بارها به عقب برگردم بازهم این مسیر را انتخاب خواهم کرد و به همسرم اجازه رفتن خواهم داد. ادامه دارد منبع: https://www.yjc.ir/fa/news/5925549/%D9%84%D8%AD%D8%B8%D8%A7%D8%AA-%D8%B3%D8%AE%D8%AA-%D9%88%D8%AF%D8%A7%D8%B9-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%87%DA%A9%D8%A7%D9%84%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت: 10 ✍ به روایت همسر شهید 🌼شهید علمدار می‌گفت اینکه وقتی به معشوقت فکر می‌کنی و نمی‌دانی او هم به تو فکر می‌کند خیلی آزاردهنده است. تمام لحظات حضورش را حس می‌کنم و بوی او را احساس می‌کنم اما با این چشم خاکی نمی‌توانم او را ببینم و این بسیار آزاردهنده است. به خاکش گفتم تو چقدر از من خوشبخت‌تر هستی که می‌توانی تا قیامت حمید را در آغوش بگیری. 🌼هر بار که به دیدنش می‌روم برای او گل «نرگس» می‌برم، حمید گل نرگس را خیلی دوست داشت. گاهی از زندگی در دنیا خسته می‌شوم، کفش‌های حمید را می‌پوشم و حس می‌کنم پاهایم به پاهایش می‌خورد. با همه دلتنگی‌هایم خوشحالم که همسرم به شهادت رسیده است. 🌼حمید همیشه به هرچیزی که دوست داشت رسیده بود، کربلا را دست داشت و به آن رسید، مرا دوست داشت و به من رسید و شهادت را دوست داشت و به شهادت رسید و من به‌خاطر همسرم از تمام خواسته‌هایم می‌گذرم و خداوند را شاکرم. 🌼همسرم شهيد حمید سیاهکالی مرادی متولد سال 68 در قزوین است و كارشناسی ارشد نرم‌افزار و مدرک دان دو كاراته داشت؛ وی در 5 آذر ماه سال 94 در منطقه العیس واقع در جنوب غرب حلب در عملیات نصر 2، ماموریت جعفر طیار به آرزوی دیرینش رسيد و جانش را در راه رضای خداوند و حفظ حریم اهل بیت(ع) فدا كرد. ✍فرزانه سياهكالی مرادی، همسر شهيد متولد سال ۱۳۷۲ و دانشجوی مهندسی بهداشت حرفه‌ای است. ادامه دارد منبع: https://article.tebyan.net/342445/%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D9%81%D8%B9-%D8%AD%D8%B1%D9%85-%D9%85%D8%B5%D8%A7%D8%AD%D8%A8%D9%87- 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
هدایت شده از 𝓢.𝓐
اگر شهید نشویم خواهیم مرد… @khatere_shohada
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ قسمت: 11 ✍به روایت همسر شهید 🌼الگو قرار دادن کسی برای رسیدن به کمال در زندگی خیلی مهم است، در گذشته وقتی صحبت از حضرت زینب(س) می‌شد که در روز عاشورا از فرزندان و برادرزاده‌هایش خداحافظی و آنها را راهی میدان نبرد کرد درک درستی از این شرایط نداشتم اما وقتی در موقعیتی مشابه قرار گرفتم که باید از همسرم خداحافظی می‌کردم از آنجا که می‌دانستم او شهید می‌شود دل‌کندن را با همه وجود درک کردم. 🌼وقتی روضه حضرت زینب کبری خوانده می‌شود که آن حضرت از خیام برای خداحافظی خارج شدند و دوباره بازگشتند همین موضوع خود به تنهایی دارای دنیایی از روضه است زیرا دل‌کندن و صبر کردن کار دشواری است که شاید خیلی‌ها درک درستی از آن نداشته باشند اما کسی که آن را چشیده باشد متوجه عمق سختی آن می‌شود. 🌼صبوری اهل بیت(ع) و ایستادگی آنها در مقابل سختی‌ها و آلام در واقع الگویی برای همه ما است. 🌼با توجه به خواب‌هایی که در دوران مجردی و پس از ازدواج دیده بودم، می‌دانستم که همسرم روزی شهید می‌شود اما دفاع از حرمین امر مهمی است به طوریکه در دیدار با رهبری، ایشان گفتند من فکر می‌کنم شهدای شما جزء گروهی هستند که اجر دو شهید را می‌برند و در روز قیامت روی شانه‌های دیگران به سمت بهشت پرواز می‌کنند. 🌼مسلما شنیدن این جملات از سوی مقام رهبری برایم بسیار آرامش‌بخش و دلنشین بود و از اینکه همسر فردی هستم که خون پاکش را در راه اهل بیت نثار کرد، خوشحالم و البته شرمنده حضرت زینبم که بیش از این چیزی برای تقدیم به آن حضرت نداشتم. 🌼فکر می‌کنم احترامی که شهید حمید سیاهکالی مرادی به والدین خود و به ویژه به مادرش داشت، موجب شد تا او مفتخر به درجه شهادت شود. 🌼چون او مطالعات زیادی در مباحث دینی و اعتقادی داشت، به لطف خدا توانست موجب گرایش فردی از اهل تسنن به شیعه شود که بعد از شهادتش به توصیه خودِ شهید حميد سياهكالي مرادی، یک جلد کتاب الغدیر و نهج البلاغه تهیه کردم و به او دادم. 🌼شهادت ویژگی و سرنوشت سرباز امام زمان(عج) است و گریه کردن برای سرباز امام زمان که در راه اسلام شهید شده، اصلا معنا ندارد اما گریه‌ مادران و همسران شهدا فقط برای دلتنگی از نبود عزیزشان است نه به خاطر پشیمانی از این راهی که رفتند. ادامه دارد منبع: http://defapress.ir/fa/news/225083/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D9%81%D8%B9-%D8%AD%D8%B1%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%A8%D8%A7%D8%B9%D8%AB-%D8%B4%DB%8C%D8%B9%D9%87-%D8%B4%D8%AF%D9%86-%DB%8C%DA%A9-%D8%A7%D9%87%D9%84-%D8%AA%D8%B3%D9%86%D9%86-%D8%B4%D8%AF 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
هدایت شده از 𝓢.𝓐
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی، شهید پاییزی مدافعان حرم است... 🍁در پاییز سال 1389 عازم سفر کربلا شد؛ 🍂در پاییز سال 91 عقد کرد؛ 🍁در پاییز سال 92 ازدواج کرد؛ 🍂در پاییز سال 1394 در سن 26 سالگی در حین انجام ماموریت مستشاری در سوریه به شهادت رسید. @khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت: 12 ✍ به روایت مادر شهید 🌼فرزند ۲۶ ساله ام متولد ۱۳۶۸ با برادر دیگرش دوقلوهای آخر من بودند. با سختی فرزندانم را بزرگ کردم. من ۶ فرزند دو دختر و ۴ پسر داشتم که در حال حاضر یکی از پسرانم در نزد حضرت زهرا(س) میهمان است. 🌼حمید بسیار با ایمان و همیشه با وضو بود و همواره به مسجد فاطمه زهرا در محله خودمان می رفت. هیچگاه نماز اول وقت، دعای توسل و کمیلش ترک نشد. 🌼فرزندم بسیار با حیا بود و چشمش حیا داشت. در هنگام مواجه با نامحرمان سرش پایین بود به گونه ای که یکی از اساتید دانشگاه برایم از حیای فرزندم تعریف می کرد و می گفت هیچگاه مستقیم به خانم ها نگاه نمی کرد. 🌼اهل زهد بود و از سر کار که می آمد برای استراحت بدون متکا دراز می کشید. 🌼حمید ورزشکار بود و تا مرحله داوری رشته کاراته نیز پیش رفت... 🌼چنان وقتش را تنظیم کرده بود که جای خالی نداشت. حضور در ورزشگاه و تعلیم کاراته به ورزشکاران، حضور در حلقه های صالحین پایگاه بسیج به عنوان مربی، حضور در هیات و برنامه های دیگر. 🌼میاندار هیئت خیمه العباس بود و چنان سینه میزد که سینه اش گاه سیاه می شد. 🌼گاه چنان برنامه ریزی می کرد که تا پاسی از شب فرزندم به کار و فعالیت مشغول بود. 🌼حمید خاص و گلچین شده خود خدا بود... از همان کودکی خاص بود و در میان دیگر فرزندانم هیچ کدام مثل این نبودند از همه نظر ممتاز بود گویا او گلچین شده و خدا خودش او را به این سمت هدایت کرد. 🌼حمیدم همیشه با مادر گفتن هایش دلم را می برد... همیشه پیشانیم را می بوسید و لبخند بر لب داشت. 🌼هیچگاه ندیدم در مقابل من و پدرش دراز بکشد و یا بی ادبی کند. ادامه دارد منبع: http://www.isaar.ir/prtgnu9q7ak9tt4.rpra.html 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت: 13 ✍ به روایت مادر شهید 🌼بسیار باادب بود چنانچه در روز شهادتش صاحبخانه اش بیشتر از من ناله می زد و می گفت من پسرم را از دست دادم. او در این مدت دو سال آنقدر با ادب بود که هیچ بدی از او ندیدم. 🌼زندگی عاشق و معشوق را در زندگی فرزندم مشاهده کردم... با دختر داییش ازدواج کرد. این دو چنان همدیگر را دوست داشتند و به هم احترام می گذاشتند که من نظیرش را و زندگی به زیبایی زندگی آنها ندیده بودم. هیچگاه به هم اخم نمی کردند. 🌼همسرش می گفت وقتی کارهای منزل را انجام می دادم یه من می گفت این وظیفه تو نیست کار کنی؛ فرزانه جان حلالم کن.. 🌼همسرش همیشه از احترام و عشق عمیق حمید به زندگیش می گفت و از همراهی و تلاش پسرم برای ساختن یک زندگی آرام. 🌼چند وقتی بود که از رفتن به سوریه و لزوم دفاع از حریم اهل بیت می گفت. اوایل می گفتم پسر نرو، تو هنور مستاجری. زن جوان داری و هنوز در سن جوانی هستی. می خندید و بر پیشانیم بوسه می زد و می گفت مادر اینکه به مجلس امام حسین(ع) می روی و حسین حسین می کنی آیا لغلغه زبان است و از دل نیست؟؟!! مادر حضرت زینب حرم و حریمش که ناموس حسین است در حال حاضر از سوی دشمن در خطر است. اگر همه بخواهند چنین فکر کنند که دوباره زینب باید به اسارت دشمن برود.. 🌼چند باری برای رفتن تلاش کرد اما اسمش درنیامد و از این اتفاق بسیار غصه دار بود. 🌼بین او و پسر دیگرم اختلاف بود هر دو عزم رفتن کرده بودند و هر کدام تلاش می کرد تا دیگری را قانع کند که او برود. حمید می گفت تو دو فرزند داری من جای تو می روم.. ادامه دارد منبع: http://www.isaar.ir/prtgnu9q7ak9tt4.rpra.html 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ قسمت : 14 ✍به روایت مادر 🌼یک روز که با فرزانه عروسم به منزل ما آمد به ما گفت فردا به سوریه خواهد رفت…آن لحظه نمی دانستم چه کنم فقط با عروسم به آشپزخانه رفتیم و با هم گریه کردیم. 🌼وقتی بیرون آمدم و پسرم رد اشک را در صورت من و همسرش دید اشک هایم را پاک کرد؛ لبخند زد و صورتم را بوسید و گفت: مادر دلم می لرزد کاری نکنید که ایمانم دچار لغزش و سستی شود. پس ناراحت نباش مادر مهربانم 🌼من و همسرش هم در نهایت راضی شدیم و او را به خود اهل بیت سپردیم… 🌼حمید به سوریه رفت و مدتی بعد خبر شهادتش را برایم آوردند و در ۸ آذرماه طی تشییع باشکوهی تا آسمان بدرقه شد. 🌼حمید عاشق شهادت بود و همیشه از خدا شهادت در راهش را آرزو می کرد. 🌼همسر شهید می گفت یکی از تفریح های ما این بود که پنجشنبه ها به مزار دوست و همرزم شهیدش شهید حسین پور برویم شهیدی که چندی پیش در سردشت به شهادت رسید. حمید هرگاه به مزار شهید می رسید با حسرت می گفت تو رفتی و من ماندم. دعا کن من هم شهید شوم.. و حالا فرزندم به آرزویش رسید… 🌼دلم برای مادرگفتن های حمیدم تنگ است... مگر می شود دل یک مادر برای جوانی با چنین ویژگی های منحصر به فرد تنگ نشود. 🌼یک بار خوابش را دیدم بسیار خوشحال بود و لبخند بر لبانش بود. 🌼مزار شهید که می رسم می گویم حمید برخیز که مادرت آمده؛ تو که هیچ وقت در مقابل من دراز نمی کشیدی حال چه شده، چرا جواب مرا نمی دهی؛ بلند شو که بسیار دلم برای دیدن قد رشیدت تنگ است.. ادامه دارد منبع: http://www.isaar.ir/prtgnu9q7ak9tt4.rpra.html 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ قسمت : 15 ✍به روایت مادر 🌼در وصیت نامه اش نوشته به خاطر فاطمه زهرا (س) صبر کنید با این حال به خدا توکل می کنم و برای گرفتن صبر یاد حضرت زینب می کنم و می گویم بانو شما فرزند حضرت زهرا(س) هستید دعا کنید خدا به دل ما هم صبر دهد. 🌼اگر زمان به عقب برگردد، باز هم حاضر به رفتن فرزندم می شوم... خدا نکند پشیمان شوم این عزیزترین فرزندم قربانی راه حسین... فرزندم که از علی اکبر امام حسین عزیزتر نیست. همه فدای راه ائمه و حضرت زینب. 🌼به قول حمید باید به ندای هل من ناصر ینصرنی امام حسین در هر زمان پاسخ دهیم تا در کنار یاران شهید حسین و خیمه امام قرار بگیریم. اگر قرار باشد همه کنار بکشند چه فرقی با لشگر دشمن خواهیم داشت. 🌼پسرم راهش را به درستی رفت؛ بالاخره همه باید همه برویم حال چه راهی بهتر از شهادت. 🌼خدا خودش فرزندم را سر سفره اهل بیت و امام حسین مهمان و این قربانی را از ما قبول کند… 🌼شهدا همیشه هستند و دستگیر همه میباشند... اگر حتی یک نفر هم از گمراهی نجات پیدا کند و هدایت شود کافی است... 🌼از وقتی پسرم شهید شد نوه من که نوجوانی کم سن و سال و کلاس هشتم است نماز صبحش قضا نمی شود و می گوید می خواهم نماز شب یاد بگیرم. او می خواهد مانند دایی اش شهید شود…این تاثیر کوچکی از شهدا است. 🌼حمید تنها لحظاتی برای نوشتن وصیت نامه وقت گذاشت.... هر کس که می خواند تعجب می کند و باور ندارد که یک جوان چنین نگاه بلندی داشته باشد. ادامه دارد منبع: http://www.isaar.ir/prtgnu9q7ak9tt4.rpra.html 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت: 16 ✍ وصیت نامه شهید «با سلام وصلوات بر محمد و آل محمد (ص) این جانب حمید سیاهکالی مرادی فرزند حشمت الله، لازم دیدم تا چندجمله ای را از باب درد و دل در چند سطر مکتوب کنیم. ابتدا لازم است بگویم دفاع از حرم حضرت زینب (س) را بر خود واجب می دانم و سعادت خود را خط مشی این خانواده دانسته و از خداوند می خواهم تا مرا در این راه ثابت قدم بدارد. آنچه این حقیر تاکنون در زندگی خویش از کج فهمی ها و بی بصیرتی های برخی از انسان ها فهمیده ام این است که یا این خانواده اهل بیت (ع) را درک نکرده اند و در هیچ برهه ای در کنارشان قرار نگرفته اند و یا در کنارشان بوده اند ولی درصحنه های حساس میدان را خالی کرده اند و یا مانعی بوده اند در این مسیر. وای از آن روزی که آنان ولایت دارند ولی قدر آن را ندانسته و به بی راهه رفته اند زیرا مادامی که پشت سر ولی فقیه باشیم و مطیع ولایت باشیم و درراه و مسیر همیشه سرافراز حضرت ولی عصر (عج) قرار بگیریم پیروز خواهیم بود چراکه نقطه قوت ما ولایت است. اما من می نویسم تا هر آن کس که می خواند یا می شنود بداند شرمنده ام از اینکه یک جان بیشتر ندارم تا درراه ولی عصر (عج) و نایب برحقش امام خامنه ای (مدظله العالی) فدا کنم. اگر در حال حاضر تعدادی از برادران در جبهه های سخت در حال جهادند دل خوش هستند که جبهه فرهنگی تداوم جبهه سخت است که توسط شما جوانان رعایت می شود و امید است که خواهران در این زمینه با حفظ حجابشان پیشگام این جبهه باشند. به نظر این جانب در عموم جامعه خصوصاً بین نظامیان و پاسداران حریم ولایت هیچ چیز بالاتر از حسن خلق در رفتار نیست و در خاتمه از همه التماس دعا دارم.» ✍شعری از شهید همیشه یادتان را من به هنگام نظربازی ز رخسار علی جویم و این است اوج طنازی همیشه با لبت آرام می خندم و با چشمان تو مستم قسم خوردم به جان تو که پای رهبرم هستم همیشه خار بودم من به چشم دشمن ناپاک خدا را شکر درراهت، به خون افتاده ام بر خاک پایان منابع: https://article.tebyan.net/342445/%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D9%81%D8%B9-%D8%AD%D8%B1%D9%85-%D9%85%D8%B5%D8%A7%D8%AD%D8%A8%D9%87- 📢 📖کتاب "یادت باشد"، نویسنده:‌محمد رسول ملاحسنی، نشر فحوای دانش 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ←نخستین شهید مدافع حرم اراک ✫⇠قسمت: 1 ✍ به روایت همسر شهید ( فاطمه دربندی متولد 1373) 🕊در محله داوران اراک خانه‌ای است که این همان خانه سبزی است که محمد در دامان مادر راه و رسم عاشقی را آموخت و با پا گذاردن به دوران جوانی به خیل دوستان شهید خود پیوست. 🕊اهالی محل او را جوانی پاک می دانستند و به خوبی از او یاد می کنند و امروز که محمد دیگر در کوچه های این شهر قدم برنمی‌دارد، آوازه مهربانی هایش در شهر می پیچد. 🕊شهادت آروزی قلبی و دیرینه اش بود و به گفته بسیاری از نزدیکانش بیشتر اوقات و مراسم های ویژه را در کنار قبور مطهر شهداء می‌گذارند. 🕊صبح‌ها زودتر از سایرین به مسجد محل می‌رفت و در آنجا با حالتی خاشعانه و خاضعانه مشغول به خواندن نماز شب می شد و در اکثر اوقات سعی می‌کرد که باوضو باشد. 🕊زمانی که محمد برای خواستگاری به منزل ما آمد مهمترین موضوعی که روی آن تاکید ویژه ای داشت رعایت حجاب و عفاف فاطمی بود و به من گفتند که اصلی ترین معیار ازدواج برایشان زندگی در کنار زنی است که به حجاب پایبند بوده و الویت نخست آن باشد. 🕊من به واسطه یکی از دوستانی که پدرشان پاسدار بودند به محمد و خانواده او معرفی شدم که در مدت برگزاری چندین جلسه آشنایی و صحبت با او به نتیجه قطعی برای ازدواج رسیدیم. ادامه دارد منبع: https://www.tasnimnews.com/fa/news/1395/01/19/1041791 ----------------------- http://markazi.navideshahed.com/fa/news/419982 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت: 2 ✍ به روایت همسر شهید 🕊نخستین جلسه خواستگاری در رمضان سال 90 برگزار شد. آشنایی ما ۱۰ روز به طول کشید، در این مدت کمتر از نیم ساعت با هم صحبت کردیم؛ آقا «محمد» از ملاک‌ها و سختی‌های شغلش برایم گفت. در دو جلسه خواستگاری فقط از حجاب، احترام، صبوری و رازداری صحبت کرد، البته همه این موارد را مرتب روی کاغذ نوشته بود. من مبهوت شیرینی و شیوایی حرف‌هایش شده بودم انگار که از زبان من صحبت می‌کرد آخر من هم به غیر از این‌ها از زندگی چیز دیگری نمی‌خواستم. 🕊خانواده ها برای آشنایی هرچه بیشتر با هم به گفت‌وگو نشستند که در نتیجه شهریور همان سال به عقد او در آمدم و پس از گذراندن دوماه از عقد در 23 آبان ماه با برگزاری مراسمی ساده و همراه با مولودی خوانی راهی خانه او زندگی مشترک شدم. 🕊 دوران دو ماهه شیرین عقد به سرعت گذشت و شب عید غدیر سال ۹۰ با برگزاری یک جشن ساده عروسی، من و محمد زندگی مشترک و پُر از خاطره‌ خود را شروع کردیم. محمدجان زندگی را خیلی خوب مدیریت می‌کرد و خدا را شاکرم از این که در مدت ۴ سال زندگی مشترک به کوچکترین مشکلی برخورد نکردیم. 🕊پس از ازدواجمان نیز گاهی اوقات در قالب شوخی و خنده اگر متوجه موردی در بحث حجاب می‌شد آنرا به من یادآوری می کرد و این امربه معروف کردن او‌برایم لذت بخش بود. 🕊نزدیک به 4سال با محمد زیر یک سقف زندگی کردم و اخلاق و رفتار حسنه او برایم بزرگ ترین تکیه گاه زندگی بود. 🕊خاطرات شیرینی را درکنارش تجربه کردم و بهترین لحظه ها در زندگی ام با محمد و بودن در کنار او خلاصه می شود. 🕊من در مدت 4سال زندگی با او در سخت ترین شرایط زندگی روحیه اش را نمی‌باخت و همیشه توکل خود را بر اراده پروردگار می بست و و توکل را به معنای حقیقی در زندگی مان جاری کرده بود. ادامه دارد منبع: https://www.tasnimnews.com/fa/news/1395/01/19/1041791 ----------------------- http://markazi.navideshahed.com/fa/news/419982 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت: 3 ✍ به روایت همسر شهید 🕊محمد جان نمونه کامل یک مرد با ایمان بود که نماز اول وقتش هرگز ترک نمی‌شد و محبت‌های بی‌دریغش شامل حال همه می‌شد. نصایح و اوامر به معروفش را جوانان محل و بستگان دور و نزدیک ، قبله راهشان می‌کردند. 🕊احترام به والدین و حجاب از اولویت‌هایش بود؛ داشتن حجاب در زندگی اولویت «محمد جان» بود، چادر زهرایی برایش چنان با ارزش بود که در آخرین سفارش‌هایش از من خواست دُردانه‌اش با حجاب زهرایی در اجتماع و محافل حضور پیدا کند. 🕊توکل شرط اول و آخر زندگی محمد بود، با اینکه درآمد زیادی نداشت همیشه و همه جا توکلش به خدا بود و هیچگاه به خاطر مسائل مالی ناراحت نمی‌شد. بعد از آشنایی و ازدواج، «محمد» الگوی رفتاری من شده بود و هر روز بیشتر از گذشته با محبت و درکش مرا شیفته خود می‌کرد و من هر روز بیشتر از روز قبل او را دوست می‌داشتم و به او ایمان و اعتماد پیدا می‌کردم. 🕊با گذر زمان زندگی روی خوشش را به ما نشان می‌داد، دیگر به مأموریت رفتن‌ها و شرایط شغلی او عادت کرده بودم و با وجود وابستگی بسیاری که به او داشتم همیشه برای خواسته‌‌ دلش دعا می‌کردم. ادامه دارد منبع: https://www.tasnimnews.com/fa/news/1395/01/19/1041791 ----------------------- http://markazi.navideshahed.com/fa/news/419982 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت: 4 ✍ به روایت همسر شهید 🕊«محمد» برای عبادت و نماز اهمیت دو چندانی قائل بود، طوری که موقع نماز با هم به مسجد می رفتیم یا اگر فرصتی برای مسجد رفتن نبود دوتایی با هم نماز جماعت به پا می‌کردیم. 🕊امام شدن محمد و مأموم شدن من چه لذتی داشت، قنوت تمام نمازهای محمد «اللهم الرزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک» بود، خالصانه این دعا را می‌خواند و من هم برای اجابتش آمین می‌گفتم. 🕊دعا برای شهادت آرزو دیرینه محمد بود همیشه و همه جا از من می‌خواست برای شهادتش دعا کنم و من غافل از رابطه خالصانه‌اش با خدا؛ خودم را با این جمله که در دوره ما جنگی وجود ندارد، آرام می‌کردم چراکه هنوز بحث سوریه و دفاع ازحرم مطرح نبود. ادامه دارد منبع: https://www.tasnimnews.com/fa/news/1395/01/19/1041791 ----------------------- http://markazi.navideshahed.com/fa/news/419982 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت: 5 ✍ به روایت همسر شهید 🕊مدت دوسال از زندگی شیرین من و عاشقانه من و محمد گذشته بود که خداوند به ما هدیه کوچکی به نام ریحانه را بخشید. 🕊زمانی که محمد فهمید پدر شده برق خوشحالی در چشمانش موج می زد و خدارا به سبب عطا کردن فرزندی سالم شکر گذار بود که بعد از مشخص شدن جنسیت فرزندمان از خوشحالی دیگر نمی‌دانست چه کند و هر لحظه حمد وثنای خدا را به‌خاطر ریحانه می گفت. 🕊با همفکری هم تصمیم گرفتیم که نام نیک ریحانه از القاب حضرت زهرا(س) را بر آن بگذاریم. 🕊تولدش دلگرمی بزرگ زندگی شیرین من و محمد بود. هر دو عاشق «ریحانه» بودیم، من مادر نگران «ریحانه» و «محمد» پدر استوارش بود. 🕊زمانیکه «ریحانه» متولد شد بسیار ضعیف بود و از این بابت من بسیار نگران بودم اما همیشه «محمد» دلداری‌ام می‌داد و می‌گفت:«ریحانه را به خدا سپرده‌ام خودش برایمان حفظش می‌کند». 🕊او عاشقانه «ریحانه» را دوست داشت و همیشه وقتی از محیط کار به خانه برمی‌گشت با وجود تمام خستگی‌اش با «ریحانه» مشغول بازی می‌شد. 🕊تا پیش از تولد «ریحانه» تنها من دلتنگ محمد می‌شدم اما بعد از آن بود که هر وقت «محمد» به مأموریت می‌رفت من و ریحانه دلتنگش می‌شدیم و من بیشتر از قبل احساس می کردم که نیازمند حضور و همراهی‌اش هستم. 🕊تنها سفارش همسرم برای بزرگ کردن ریحانه ام این بود که او را با حجاب تربیت کنم و این موضوع را بسیار به من سفارش می کرد و در وصیت نامه‌اش هم به این مطلب اشاره داشت. ادامه دارد منبع: https://www.tasnimnews.com/fa/news/1395/01/19/1041791 ----------------------- http://markazi.navideshahed.com/fa/news/419982 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada