❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_شاهرخ_ضرغام
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت:4⃣1⃣
✍توبه
🍁شاهرخ ادامه داد شما نمي داني توي اين کابارهها و هتلهاي تهران چه خبره ، اکثر اين جور جاها دســت يهودي هاســت ، نميدونيد چقدر از دختراي مسلمون به دست اين نا مسلمونها بي آبرو ميشن . شــاه دنبال عياشي خودشه ، مملکت هم که دست يه مشت اسرائيل ، اين وسط دين مردمه که داره از دست ميره . و وقتي بحث به اينجا رســيد حاج آقا داشــت خيره خيره تو صورت شاهرخ نگاه ميکرد ، بعد گفت : آقا شاهرخ ، من شما را که ميبينم ياد مرحوم طيب ميافتم .
🍁حاج اقا ادمه داد : طيب در روزگار خودش گنده لاتي بود ، مدتي هم وابسته به دربار،حتــي يکبار زده بود تو گوش رئيس پليس تهران ، ولي کاري باهاش نداشــتند . همين آقاي طيب را بعد از پانزده خرداد گرفتند و گفتند : شــرط آزادي تو ، اينه کــه به خميني دشــنام بدي . بعد هم بگي كه من از او پــول گرفتم تا مردم را به خيابانها بريزم ، اما او عاشــق امام حســين (ع) و آزاد مرد بود . قبول نکرد . گفت: دروغ نمي گم . توي همين تهران هم طيب رو به رگبار بستند . بعد ادامه داد: طيب اين درس عاشورا را خوب ياد گرفته بود که مرگ با عزت بهتر از زندگي با ذلت است .
🍁ســه روز از عاشــورا گذشته . شــاهرخ خيلي جدي تصميم گرفته بود . کار در کابــاره را رهــا کرد . فردا صبح هم رفتیم مشهد . وارد صحن اسماعيل طلائي شدیم . يکدفعه ديدم کنار درب ورودي ، شاهرخ روي زمين نشست . رو به سمت گنبد . خيره شد به گنبد و شروع کرد با آقا حرف زدن . مرتب مي گفــت: خدا ، من بد کردم . من غلط کردم ، اما مي خوام توبه کنم . خدايا منو ببخش ! يا امام رضا (ع) به دادم برس . من عمرم رو تباه کردم . اشــک از چشمان من هم جاري شد . شاهرخ يکساعتي به همين حالت بود . خلاصه دو روز مشهد بودیم و بعد برگشتيم تهران ، شاهرخ در مشهد واقعاً توبه کرد . همه خلافکارهاي گذشته را رها کرد .
ادامه دارد
منبع:
🔹کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی
🔹کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_شاهرخ_ضرغام
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت:5⃣1⃣
✍آتش زدن کاباره ها
🍁بهمن ماه بود و هر شــب در تهران تظاهرات بود . اعتصابــات و درگيريها همه چيز را به هم ريخته بود . از مشهد که برگشتيم . شاهرخ براي نماز جماعت رفت مسجد !! خيلي تعجب کردم . فردا شب هم براي نماز مسجد رفت . با چند تا از بچه هاي انقلابي آنجا آشنا شده بود . در همه تظاهراتها شرکت ميکرد .
🍁حضور شاهرخ با آن قد و هيکل و قدرت ، قوت قلبي براي دوســتاش بود . البته شاهرخ از قبل هم ميانه خوبي با شاه و درباريها نداشت . بارها ديده بودم كه به شاه فحش ميداد . ارادت شاهرخ به امام بعد از شناخت امام تا آنجا رسيد که در همان ايام قبل ازانقلاب سينه اش را خالکوبي کرده بود و روي آن هم نوشته بود : خميني ، فدايت شوم .
🍁اوايل بهمن بود ، با بچه هاي مســجد ســوار بر موتورها شــديم . همه به دنبال شــاهرخ حرکت کرديم .شــاهرخ رفت جلوی یه رستوران وایساد و گفت : این رستوران صاحبش يه يهوديه ، که الان ترســيده و رفته اســرائيل ، اینجا اسمش رســتورانه اما خيلي از دختراي مسلمون همين جا بي آبرو شدند . پشت اين سالن محل دانس و قمار و ... بعد سنگي را برداشت و شيشه را شکست . بعد هم سراغ کاباره های دیگه رفتيم . آن شب تا صبح بيشتر کابارهها و دانسينگهاي تهران را آتش زدیم ...
🍁نيمه هاي شب بود .وارد خانه شدیم . لباسهاش خوني بود . مادر با عصبانيت رفت جلو و گفت : معلوم هست کجائي ، اين کارها به تو چه ربطي داره . نشست روي پله ورودي و گفــت : اتفاقاً خيلي ربــط داره ، ما از طرف خدا مســئوليم ! ما با کســي درگير شــديم که جلوي قرآن و اسلام ايســتاده ، بعد به ما گفت: شــما ايمانتون ضعيفه ، شــما يا به خاطر بهشــت ،يا ترس از جهنم نماز ميخونيد ، اما راه درست اينه که همه کارهات براي خدا باشه !! خلاصه این شاهرخ ، با اون شاهرخ که چند ماه قبل ميشــناختيم خیلی فرق داشت...!
ادامه دارد
منبع:
🔹کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی
🔹کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_شاهرخ_ضرغام
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت:6⃣1⃣
✍عشق به امام خمینی (ره)
🍁مادرش همیشه می گفت: خدایا فرزندم را به تو سپردم. خدایا همه چیز به دست توست. هدایت به وسیله توست. پسرم را نجات بده... تا اینکه دعاهای مادر پیرش اثر کرد.
مسیحا نفسی آمد و از انفاس خوش او مسیر زندگی شاهرخ تغییرکرد، بهمن ۵۷ بود.
🍁شب و روز می گفت: فقط امام، فقط خمینی (ره) وقتی در تلویزیون صحبت های حضرت امام پخش می شد، با احترام می نشست. اشک می ریخت و با دل و جان گوش می کرد. می گفت: عظمت را اگر خدا بدهد، می شود خمینی، با یک عبا و عمامه آمد. اما عظمت پوشالی شاه را از بین بُرد. همیشه می گفت: هرچه امام بگوید همان است. حرف امام برای او فصل الخطاب بود.
🍁موقع ورود امام به ایران نزدیک می شد . براي گروه انتظامات شــاهرخ و دوستانش انتخاب شده بودند . بعد از ورود امام شاهرخ هر روز براي ديدار ایشان به مدرسه رفاه مي رفت . این چند ماه مدام شاهرخ در فضای کمیته و مسجد و ... بود .
🍁ولایت فقیه را به زبان عامیانه برای رفقایش توضیح می داد. از همان دوستان قبل از انقلاب، یارانی برای انقلاب پرورش داد.
ادامه دارد
منبع:
🔹کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی
🔹کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_شاهرخ_ضرغام
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت:7⃣1⃣
✍کردستان
🍁حالا دیگر فضاي متشــنج تابستان پنجاه و هشت فرا رسید . خبر رسيد کردستان به آشوب کشيده شده . امام پيامي صادر کرد : به ياري رزمندگان در کردستان برويد . شاهرخ با شنیدن پیام امام ديگر ســر از پا نمي شناخت . ســاعت ســه عصر (يکســاعت پس از پيام امام) شاهرخ با يک دستگاه اتوبوس ماکروس درمقابل مسجد ايستاد . بعد هم داد ميزد : کردستان ، بيا بالا ، کردستان ...!!!
🍁ساعت چهار عصر ماشين پر شد . و به سمت سنندج حرکت کردیم . نيروي ما تقريباً هفتاد نفر بود . فرمانده پادگان سنندج وقتي بچه هاي ما را ديد گفت : فرمانده شما كيه ؟! ما هم بلافاصله گفتیم : آقاي شاهرخ ضرغام . اما شاهرخ گفت : چي ميگي ؟! من فقط مي تونم تيراندازي کنم . من كه فرماندهي بلد نيستم . بعد با صحبت هایی که شد شاهرخ را به عنوان فرمانده انتخاب کردند .
🍁بعد از مدتی که در سنندج بودیم ما به سقز رفتیم عمليات آغاز شد . با دستگيري بيست نفر و كشته شدن چند نفر از سران ضد انقلاب سقز هم پاكسازي شد . شــهيد چمران هم كه از ماجرا خبردار شــده بود به ديدن ما آمد و از رشادت بچه ها بخصوص شاهرخ تجلیل کرد . در طی عملیات شاهرخ مجروح شد و مدتي در تهران بستري بود ...
🍁حماسه های اورا در سنندج، سقز، شاه نشین و بعدها در گنبد و لاهیجان و خوزستان و . . . هنوز در خاطره ها باقی است. شاهرخ از جمله کسانی است که پیر جماران در رسایشان فرمود: اینان ره صد ساله را یک شبه طی کردند. من دست و بازوی شما پیشگامان رهائی را می بوسم و از خداوند می خواهم مرا با بسیجیانم محشور گرداند...
ادامه دارد
منبع:
🔹کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی
🔹کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_شاهرخ_ضرغام
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت:8⃣1⃣
✍دفاع مقدس
🍁سال 59 بود . با بمبارانهای فرود گاههاي کشور جنگ تحميلي عراق عليه ايران شــروع شــد . در مسجد نشسته بودیم همه مانده بودیم چه بکنیم که يکي از بچه ها از در وارد شد و شاهرخ را صدا کرد . نامه ایی را به او داد و گفت : از طرف دفتر وزارت دفاع ارسال شده از سوي دکتر چمران براي تمام نيروهائي که در کردستان حضور داشتند .
🍁شاهرخ به ســراغ تمامي رفقاي قديم و جديد رفت . صبح روز يازدهم مهر با دو دستگاه اتوبوس و حدود هفتاد نفر نيرو راهي جنوب شديم . وقتي وارد اهواز شــديم همه چيز به هم ريخته بود . رزمندگان هم ازشهرهاي مختلف مي آمدند و ... همه به ســراغ استانداري و محل اســتقرار دکتر چمران ميرفتند .
🍁بعد از سه روز به همراه دکتر چمران و برای عمليات راهي منطقه سوسنگرد شديم . بعــد از اين حمله شــهيد چمران براي نيروها صحبت كــرد و گفت: اگر مي خواهيد کاري انجام دهيد ، اينجا نمانيد ، برويد خرمشهر .
🍁بہ دستور شہید چمران تا آخر تصرف خرمشہر در آنجا ماندیم . حالا دیگر گروه ما زیر نظر فرماندهے ســيد مجتبے هاشمے قرار داشت . بیشتر افرادے کہ از مراکز دیگر رانده میشدند جذب سید مجتبے مے شدند . او فرماندهے بســيار خوش برخوردے بود . ســيد با شــناختے که از شاهرخ داشــت. بيشــتر اين افراد را به گروه او يعنے "آدمخوارها" مے فرستاد .
ادامه دارد
منبع:
🔹کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی
🔹کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_شاهرخ_ضرغام
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت:9⃣1⃣
✍گـروه آدم خوارها
🍁در آبادان شــخصے بود کہ بہ مجيد گاوے مشــهور بود . مے گفتند گنده لات اينجا بوده . تمام بدنش جاے چاقو و شکسـتگے بود . شــاهرخ وقتے مجید را دید با همان زبان عاميانہ گفت : ببينم ، ميگن يہ روزے گنده لات آبادان بودے . ميگن خيلے هم جيگر دارے ، درســتہ !؟ اما امشب معلوم ميشہ ، با هم ميريم جلو ببينم چيکاره اے !
🍁شــب بہ سنگرهاے عراقيہـا نزديک شديم . شاهرخ بہ مجيد گفت : ميرے تو سنگراشون ، يہ افسر عراقے رو ميکشے و اســلحہ اش رو ميارے . اگہ ديدم دل و جرأت دارے ميارمت تو گروه آدم خوارها . مجيد يہ چاقو از تو کيفش برداشت و حرکت کرد . دو ساعت بعد اومد .
🍁مجید يک دفعہ دستش رو داخل كوله پشتے کرد و چيزے شبيہ توپ را آورد جلو . يک دفعہ داد زدم : واے !! ســر بريده يک عراقے در دسـتش بود . شاهرخ که خيلے عادے به مجيد نگاه مےکرد گفت : سر کدوم سرباز بدبخت رو بريدے ؟ مجيد کہ عصبانے شــده بود گفت : به خدا سرباز نبود ، بيا اين هم درجہ هاش ، کندم . شــاهرخ سرے بہ علامت تائيد تکان داد و گفت : حالا شد ، تو ديگہ نيروے ما هستے.
🍁هر کدام از کسانے کہ بہ گروه آدم خوارها ملحق مےشدند ماجراهائے داشــتند . مثلا علے ترياکے قبل از انقلاب هم دانشجو بود و بہ زبان انگليسے مسلط بود . علے جذب سید مجتبے هاشمے شده بود . بعدها مواد را ترك كرد و بہ يكے از رزمندگان خوب و شــجاع تبديل شد . علے در عمليات كربلاے پنج به شهادت رسيد .
🍁شــخص ديگرے بود كه براے دزدے از خانہ هاے مردم راهے خرمشــهر شده بود . او با ســيد آشنا مےشود و رفاقت او با سيد به جائے رسيد كہ همہ كارهاے گذشتہ را كنار گذاشت . او به يكي از رزمنده هاے خوب گروه شاهرخ تبديل شد . در گروه شاهرخ همہ جور آدمی بود . مثلا شخصے بود کہ فارغ التحصيل از آمريکا بود . افراد بے نمازے بودند که در همان گروه بہ تبعیت از شاهرخ نماز خوان شدند تا افراد نماز شب خوان.
ادامه دارد
منبع:
🔹کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی
🔹کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_شاهرخ_ضرغام
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت:0⃣2⃣
✍پسر پانزده ساله
🍁اکثر نيروهایے کہ جذب گروہ فداییان اسلام مےشدند وارد گروه آدم خوارها مےشدند .
وقتے شــاهرخ براے نماز جماعت ميرفت همه ے بچہ ها بہ دنبالش بودند . سيد مجتبے امام جماعت ما بود . دعاے توسل ودعاے کميل را از حفظ مےخواند و حال معنوے خوبے داشت. در شرايطے که کسے از اون بچہ ها بہ فکر معنویات نبودند ، ســيد به دنبال اين فعاليتہا بود و خوب نتيجہ ميگرفت .
🍁دومین روز حضور من در جبهه بود. تا ظهر در مقر بچه ها در هتل کاروانسرا بودم ،پسرکی حدود پانزده سال همیشه همراه شاهرخ بود . مثل فرزندی که همواره با پدر است.
تعجب من از رفتار آنها وقتی بیشتر شد که گفتند:این پسر، رضا فرزند شاهرخ است!! اما من که برادرش بودم خبر نداشتم .
🍁عصر بود که دیدم شاهرخ در گوشه ای تنها نشسته. رفتم و در کنارش نشستم. بی مقدمه و با تعجب گفتم: این آقا رضا پسر شماست!؟
خندید و گفت: نه ،مادرش اون رو به من سپرده . گفته مثل پسر خودت مواظب رضا باش . گفتم مادرش دیگه کیه؟ گفت:مهین همون خانمی که تو کاباره بود. آخرین باری که براش خرجی بردم گفت: رضا خیلی دوست داره بره جبهه.من هم آوردمش اینجا.
ماجرای مهین را میدانستم ،برای همین دیگر حرفی نزدم....
ادامه دارد
منبع:
🔹کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی
🔹کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_شاهرخ_ضرغام
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت:1⃣2⃣
✍کلہ پاچہ فرمانده
🍁مرتب مے گفت : من نمے دونم ، بايد هر طور شده کلہ پاچہ پيدا کنے !گفتیم: آخہ آقا شــاهرخ تو اين وضعیت غذا هم درست پيدا نمےشہ چہ برسہ بہ کلہ پاچہ !؟ بالاخره کلہ پاچہ فراهم شــد . گذاشتم داخل يک قابلمــہ ، بعد هم بردم مقرّ شــاهرخ و نيروهاش . فکر کردم قصد خوشــگذرانے و خوردن کلہ پاچہ دارند .
🍁شــاهرخ رفت ســراغ چهار اسيرے کہ صبح همان روز گرفتہ بودند . آنہا را آورد و روے زمين نشــاند . بعد شروع بہ صحبت کرد: خبر داريد ديروز فرمانده يکے از گروهان هاے شــما اسير شد . اسراے عراقے با علامت ســر تأیيد کردند . بعد ادامہ داد : شــما متجاوزيد . ما شما را مےکشيم و مےخوريم !! مترجمے هم صحبت هاے شاهرخ را بہ عربے ترجمہ مےکرد . عراقيہا ترســيده بودند و گريہ مےکردند .
🍁شاهرخ رفت و زبان کلہ را از قابلمہ در آورد و گفت : فکر مےکنيد شــوخے مےکنــم ؟! اين چيه !؟ زبان ! چی ؟! زبان ! دوباره ادامہ داد : اين زبان فرمانده شماست !! بعد زبان خودش را هم بيرون آورد و نشانشــان داد و گفت: شما بايد بخوريدش ! من و بچــه هاے ديگہ مرده بوديم از خنده .
🍁وقتے اسرا حسابے ترسيدند خودش آن را خورد ! بعد رفت سراغ چشم کلہ و حسابے آنها را ترسوند . ســاعتے بعد در کمال تعجب هر چہار اســير را آزاد کرد . ازش پرسیدم : اين کلہ پاچہ ، ترسوندن عراقيہا ، آزاد کردنشون !؟ براے چے اين کارها رو کردے ؟!
🍁شــاهرخ خنده تلخے کرد و گفت : ببين ، دشــمن از ما نمے ترســه ، مےدونہ ما قدرت نظامے نداريم . نيروے نفوذے دشــمن هم خيلے زياده . ما بايد يہ ترسے تو دل نيروهاے دشمن مےانداختيــم . مطمئن باش قضيہ کلہ پاچہ فرماندشون خيلے سريع بين نيروهاے دشمن پخش مےشہ !!!
ادامه دارد
منبع:
🔹کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی
🔹کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_شاهرخ_ضرغام
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت:2⃣2⃣
✍آدم خوار
🍁آخر شــب بود . شــاهرخ مرا صدا ڪرد و گفت : امشب میریم براے شناسائے . در ميان نيروهاے دشمن به يكے از روستاها رسيديم . دو افسر عراقے داخل ســنگر نشســتہ بودند . يڪ دفعہ ديدم شاهرخ سرنيزه اش را برداشت و رفت سمت آنہا و آنہا را بہ اسارت گرفت . بعد یہ مقدارڪہ راه رفتیم گفت اسیر گرفتن ما بےفایده ست ما باید اینہا را بترسونیم . بعد چاقوئے برداشت .لالہ گوش آنہا را بريد وگذاشت کف دستشان و گفت :حالا بريد خونتون !
🍁من مات و مبہـوت بہ شــاهرخ نگاه ميکردم. برگشت به سمت من و گفت : اينہـا افسراے بعثے بودند . شبهاے بعد هم اگر مےديد اسير ، فرمانده يا افسر بعثے اســت قسمت نرم گوشــش را ميبريد و رهايشان ميکرد . اين کار او دشمن را عجيب به وحشت انداختہ بود .
🍁معمولا شاهرخ بدون سلاح به شناسائے ميرفت و با سلاح برميگشت ! یڪـ بار ڪہ براے شناسایے داخل یڪـ روستا رفتیم شاهرخ گفت : من دیگہ نميتونم تحمل کنم . ميرم دستشوئے !! من هم رفتم پشــت يڪ ديوار و ســنگر گرفتم . يڪ دفعہ یڪ ســرباز عراقے بہ سمت دستشوئي رفت .
🍁مےخواستم به شاهرخ خبر بدم اما نميشد .سرباز عراقي به مقابل دستشوئے رسيد . يڪ دفعہ شاهرخ ڪہ متوجہ حضور او شده بود با لگد در را باز کردو فرياد کشيد : وايسا !! سرباز عراقے از ترس اسلحہ اش را انداخت و فرار کرد . شاهرخ هم بہ دنبالش مےدويــد .
🍁بالاخره شاهرخ او راگرفت و برگشت. سرباز عراقے فقط التماس مےکرد و بہ عربے مے گفت : تو رو خدا منو نخور . من ڪہ خندم گرفتہ بود بہش گفتم : چي داري ميگے؟! ســرباز عراقے به شاهرخ اشــاره کرد و گفت : فرماندهای ما مشــخصات اين آقا را دادند . بہ همہ ما هم گفتہ اند : اگر اســير او شويد شما را ميخوره !! براي همين نيروهاے ما از اين منطقہ و اين آقا ميترسند .
ادامه دارد
منبع:
🔹کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی
🔹کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_شاهرخ_ضرغام
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت:3⃣2⃣
✍ جایزه سر شاهرخ
🍁قضیہ ڪلہ پاچہ و گوش بریدنهاے فرماندها هاے دشمن، بد جورے باعث ترس بعثے ها شده بود . یکے از بچہ ها ڪہ اخبــار مهــم را از رادیو عراق میشنید و براے سید مجتبے هاشمے مےآورد یہ بار تا مرا ديد گفت : يازده هزار دينار چقدر ميشــہ !؟ با تعجب گفتم : نميدونم ، چطور مگہ !؟ گفــت : الان عراقيہـا در مورد شــاهرخ صحبت ميکردنــد ! با تعجب گفتم : شاهرخ خودمون ! فرمانده گروه پيشرو ؟! گفــت : آره حســابـے هم بہـش فحش دادنــد . انگار خيلـے ازش ترســيدند . گوينده عراقے ميگفت : اين آدم شبيہ غول ميمونه . اون آدم خواره هر کے سر اين جلاد رو بياره يازده هزار دينار جايزه ميگيره ...!!
🍁چند روز بعد سید مجتبے با شاهرخ رفتند براے شناسایے قرار بود عملیات بشہ . اونا چند ساعتے طول کشیده بود ڪہ رفتہ بودند و خبرے ازشون نبود . راديو عراق هم اعلام کرد یکے از فرماندهان بہ نام سید مجتبے را اسیر گرفتیم ، همہ ے بچہ ها ناراحت بودند و از اونجایـے ڪہ براے سر شاهرخ جایزه تعیین کرده بودند نگرانـے همہ بیشتر شده بود . بعد از چند ساعت صداے صلوات بچہ ها بلند شد . سید و شاهرخ از شناسایـے برگشتند .
🍁صبح فردا جلســہ اے با حضور فرماندهان برگزار شد و در آخر قرار شــد در غروب روز شانزده آذر نيروهاے فدائيان اسلام با عبور از خطوط مقدم نبرد در شــمال شرق آبادان بہ مواضع دشمن حمله کنند . ســہ روز تا شــروع عمليات مانده بود . شــب جمعہ براے دعاي کميل به مقر رفتیم شــاهرخ ، همہ نيروهايــش را آورده بود . رفتار او خيلے عجيب شــده بود . وقتے ســيد دعاے کميل را ميخواند شاهرخ بہ شدت گریہ مے کرد .
🍁 دستانش را بہ سمت آسمان گرفتہ بود مرتب مےگفت : الهے العفو ... سيد خيلے ســوزناك ميخواند . آخر دعا گفت : عمليات نزديڪہ ، خدايا اگہ ما لياقت داريم ما رو پاک کن و شــهادت رو نصيبمان کن . شاهرخ هم سرش را گذشت روی سجده و بلند بلند گریہ میکرد . بچہ هایـے ڪہ از گذشتہ شاهرخ خبر داشتند مانده بودند ڪہ دم مسیحایـے امام با شاهرخ چہ کرده است . صبح فرداش یکے از خبرنگاران تلوزیون بہ منطقہ آمد و با همہ مصاحبہ کرد . وقتے مقابل شاهرخ رسید از او پرسید چہ آرزویـے دارے ؟ شاهرخ بدون مکث گفت : پیروزے نہائے براے رزمندگان اسلام و شہـادت براے خودم .
ادامہ دارد ...
منبع:
🔹کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی
🔹کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #شهید_شاهرخ_ضرغام
🔵آخرین تصاویر از او ...
⚪️ببینید ...
@khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_شاهرخ_ضرغام
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت:4⃣2⃣
✍روز وصال
🍁عصر روز يڪشنبہ شــانزدهم آذر پنجاه و نه بود . سيد مجتبے همہ بچہ ها را جمع ڪرد و گفت : برادرها ، امشــب با يارے خدا براے آزادسازے دشت و روستاهاے اشغال شده حرڪت ميکنيم . شــاهرخ ضرغام هم معاونت اين عمليات را بر عهده دارند .
🍁شاهرخ اون چند روز خيلے تغيير ڪرده بود .هميشہ لباسهاے گلے داشت . موهاش بہ هم ريختہ بود . مرتب هم با بچہ ها شوخے ميڪرد و مےخنديد اما حالا ! سر بہ زير شدہ بود و ذڪر مے گفت . حمام رفتہ بود و لباس تمیز پوشيده بود . سيد مجتبے هم متوجہ تغییرات اون روز شاهرخ شده بود .سید براے لحظاتے در چهره شاهرخ خيره شد . بعد بہ من گفت :از شاهرخ حلاليت بطلبيد ، اين چهره نشون ميده ڪہ آسمونے شده . مطمئن باشيد ڪه شهيد ميشہ !
🍁شب عملیات ، آزاد سازی شروع شد . بچه ها بی وقفہ در حال مبارزه بودند . ســاعت هشــت صبح بود . ســنگرها و خاڪريزها تصرف شده بود . نيروے پشــتيبانے هم نبود . هر لحظہ احتمال داشت ڪہ همگے محاصره شويم .
🍁17 آذر ۵۹ برای انجام عملیات به سمت جاده ی ماهشهر رفتیم.از کانال عبور کردیم و در سکوت به سنگرهای دشمن نزدیک شدیم ، عملیات موفق بود. سیصد کشته از نیروهای دشمن در منطقه افتاده بود.اما با روشن شدن هوا نیروهای تحت امر بنی صدر از ما پشتیبانی نکردند و با پاتک نیروهای دشمن مجبور به عقب نشینی شدیم.
🍁ســاعتے بعد احساس ڪردیم زمين میلرزد . تانڪـهاے عراقے به ســمت ما مي آمدند . تا چشم ڪار ميڪرد تانڪـ بود ڪه به سمت ما ميآمد . ســنگر ما ڪلا روے هم شــش گلولہ آرپيجے داشــت اما چند برابر آن تانڪـ ميآمد .
🍁شاهرخ در سنگر ماند تا نیروها بتوانند به عقب بروند با شلیک های پیاپی گلوله های آر پی جی و هدف قرار دادن تانک های دشمن مانع پیشروی آنها می شد. چند تانک دشمن را منهدم کرد.
🍁هر گلوله براي چند تانڪـ ؟!! ترسيده بودم . شاهرخ با آرامش گفت : چرا ترسیدی ؟! خدا بخواد ما پيروز ميشيم . ســاعت نه صبح بود . تانڪهاے دشــمن مرتب شــليڪ ميڪردند . فاصله تانڪها با ما ڪمتر از صد متر بود . شاهرخ در حال زدن آرپےجے بود . پرسيد چقدر گلولہ داریم ؟! گفتم این اخرے بود . گفت : توے اون یڪے سنگر یڪے هست . برو بیار . هنوز چند قدمی دور نشده بودم ڪہ صدایے شنیدم . چیزے ڪہ دیدم باور نمے کردم .
ادامہ دارد ...
منبع:
🔹کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی
🔹کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_شاهرخ_ضرغام
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت:5⃣2⃣
✍شهادت در گمنامی
🍁شاهرخ آرام وآسوده بر روے خاكريز افتاده بود . هر چہ صدايش مےكردم جوابے نمےداد . تمام سینہ اش پر از خون شده بود . تانڪها به من خيلے نزديڪ شده بودند . صداے انفجارها و بوے باروت همہ جا را گرفتہ بود . نمےدانســتم چہ كنم . نہ مےتوانستم او را بہ عقب منتقل كنم نه توان جنگيدن داشتم .
🍁مجبور شدم خودم بہ عقب برگردم . برگشــتم تا براے آخرين بار شــاهرخ را ببينم. با تعجب ديدم چندين عراقے بالاے ســر او رســيده اند . آنها مرتب فرياد مےزدند و دوستانشان را صدا مےڪردند . بعد هم در ڪنار پيڪر او از خوشحالے هلهلہ مےڪردند .
🍁وقتی بہ نیروهاے خودے رسیدم سید و بچہ ها از من پرسیدند پس شاهرخ کو !؟ ولے من چیزے بہ بچہ ها نگفتم . روز بعد يکے از دوستانم نگران و با تعجب گفت : شاهرخ شهيد شده ؟! گفتم : چطور مگه ؟!گفت : الان عراقيها تصوير جنازه يڪ شــهيد رو پخش ڪردند . بدنش پر از تير و ترڪش و غرق در خون بود . ســربازاے عراقے هم در ڪنار پيڪرش از خوشــحالے هلهلہ ميڪردند . گوينــده عراقے هم ميگفت : ما شاهرخ ، جلاد حڪومت ايران را کشتيم !
🍁بغض گلويم را گرفتہ بود . ديگـر نتوانســتم تحمل ڪنم . گريہ امانــم نمےداد . بچہ هاے گروه پيشــرو همہ مثل من بودند و گریہ مےکردند . انگار پدر از دســت داده بودند . مدتے بعد ڪہ نیروهاے دشمن عقب نشینے ڪرد ، همراه يڪے از نيروها براے جستجوے بدن شاهرخ رفتیم . تمام اطراف را گشــتيم . تنها چيزي که پيدا شد کاپشن شاهرخ بود . حتے آن اطراف را کنديم ولے !!! اثرے از پيڪر شــاهرخ نبود .
🍁او از خدا خواسته بود همه گذشته اش را پاک کند. می خواست چیزی از او نماند. نه نام ، نه نشان ، نه قبر ، نه مزار و نه هیچ چیز دیگر. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. پیکر سردار شهید شاهرخ ضرغام هرگز پیدا نشد...
🍁سال بعد وقتے آن منطقہ آزاد شد بہ همراه تعدادے از بچه ها بہ همراه مادر شاهرخ برای پیدا کردن پیڪر شاهرخ دوباره بہ آنجا رفتیم . قبل از اينڪہ من چيزے بگويم مادرش سنگرے را نشان داد و گفت : اينجا شــهيد شــده درسته؟! با تعجب گفتم : بله ،شما از کجا مےدونستيد !؟ گفت : من همينجا او را در خواب ديدم . دو جوان نورانے همين جا به استقبالش آمدند !! بعد ادامہ داد : باور کنيد بارها او را ديده ام . مرتب به من سر ميزند . هيچوقت من را تنها نمے گذارد ! شاهرخ ضرغام ، حر انقلاب اسلامی و تابع محض ولایت فقیہ گمنام ماند . همانطور ڪہ خودش از خدا خواستہ بود ...
پایان
منبع:
🔹کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی
🔹کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا)
📢 #پیشنهاد_مطالعه
📖 کتاب "شاهرخ حر انقلاب"، کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، انتشارات شهید ابراهیم هادی
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴مداحی #شهید_شاهرخ_ضرغام
⚪️نهضت ادامه دارد ...
🔵بشنوید ...
@khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_کاظم_عبدالامیر
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت: 1⃣
✍سابقه دشمنی صدام با ایران
🍂من كاظم عبدالامير مزهر النجار زندان بان عراقي از استان بابل استان مصیب هستم ...
🍂در عراق هركس كه ميخواست درسش را ادامه بدهد و تحصيل كند و يا حتي واحد مسكوني به او تعلق گيرد، تا زماني كه نامش را به عنوان شخص بعثي ننوشته باشد، نميتوانست اين كار را انجام دهد.
🍂يا براي اعزام به خارج تا كسي پدرش بعثي نباشد اجازه خروج و ادامه تحصيل نداشت. لذا براي اين كه كارمان راه بيافتد، مجبور بوديم عضو حزب بعث شويم.
🍂قبل از سن 18 سالگي، بكر امور را در دست داشته و صدام معاونش بود. از همان زمان صدام امور را در دست گرفته بود و اداره ميكرد و در حقيقت براي رسيدن به پست رياست جمهوري طرحريزي ميكرد. در همين زمان ما با صدام آشنا شديم و از افكار او اطلاع پيدا كرديم.
🍂تا زمان سال 1979 كه صدام به حزب جمهوري رسيد، يكي از اهداف كلانش اين بود كه فكر شيعه را در كشور نابود كند و آن زماني كه محمدباقر صدر ميخواست انقلاب كند، به دليل شرايطي كه وجود داشت و صدام مورد حمايت همسايگانش قرار ميگرفت از جمله كشورهاي عربي و عربستاني سعودي،
🍂شهيد صدر نتوانست انقلابش را به پيش ببرد و از همان زمان صدام تصميم گرفت ايرانيها و آنها را كه اصالتاً ايراني هستند، از كشور خارج كند و از آن زمان، ما صدام را شناختيم كه يك تروريست به تمام معنا و ضد انسانيت است...
ادامہ دارد ...
منبع:
http://babajang.blogfa.com/post/50
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada