eitaa logo
♥خــــــاطره شــــــهدا♥
414 دنبال‌کننده
269 عکس
19 ویدیو
11 فایل
♥هوالمحبوب♥ ■زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست■ ■این کانال حاوی داستان پرواز معراجی های انقلاب، دفاع مقدس، مدافع حرم و ... است■ ⛔ کپی از مطالب با ذکر "منابع" بلامانع است ⛔
مشاهده در ایتا
دانلود
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷 ✫⇠ قسمت:0⃣2⃣ ✍پسر پانزده ساله 🍁اکثر نيروهایے کہ جذب گروہ فداییان اسلام مےشدند وارد گروه آدم خوارها مےشدند . وقتے شــاهرخ براے نماز جماعت ميرفت همه ے بچہ ها بہ دنبالش بودند . سيد مجتبے امام جماعت ما بود . دعاے توسل ودعاے کميل را از حفظ مےخواند و حال معنوے خوبے داشت. در شرايطے که کسے از اون بچہ ها بہ فکر معنویات نبودند ، ســيد به دنبال اين فعاليتہا بود و خوب نتيجہ ميگرفت . 🍁دومین روز حضور من در جبهه بود. تا ظهر در مقر بچه ها در هتل کاروانسرا بودم ،پسرکی حدود پانزده سال همیشه همراه شاهرخ بود . مثل فرزندی که همواره با پدر است. تعجب من از رفتار آنها وقتی بیشتر شد که گفتند:این پسر، رضا فرزند شاهرخ است!! اما من که برادرش بودم خبر نداشتم . 🍁عصر بود که دیدم شاهرخ در گوشه ای تنها نشسته. رفتم و در کنارش نشستم. بی مقدمه و با تعجب گفتم: این آقا رضا پسر شماست!؟ خندید و گفت: نه ،مادرش اون رو به من سپرده . گفته مثل پسر خودت مواظب رضا باش . گفتم مادرش دیگه کیه؟ گفت:مهین همون خانمی که تو کاباره بود. آخرین باری که براش خرجی بردم گفت: رضا خیلی دوست داره بره جبهه.من هم آوردمش اینجا. ماجرای مهین را میدانستم ،برای همین دیگر حرفی نزدم.... ادامه دارد منبع: 🔹کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی 🔹کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷 ✫⇠ قسمت:1⃣2⃣ ✍کلہ پاچہ فرمانده 🍁مرتب مے گفت : من نمے دونم ، بايد هر طور شده کلہ پاچہ پيدا کنے !گفتیم: آخہ آقا شــاهرخ تو اين وضعیت غذا هم درست پيدا نمےشہ چہ برسہ بہ کلہ پاچہ !؟ بالاخره کلہ پاچہ فراهم شــد . گذاشتم داخل يک قابلمــہ ، بعد هم بردم مقرّ شــاهرخ و نيروهاش . فکر کردم قصد خوشــگذرانے و خوردن کلہ پاچہ دارند . 🍁شــاهرخ رفت ســراغ چهار اسيرے کہ صبح همان روز گرفتہ بودند . آنہا را آورد و روے زمين نشــاند . بعد شروع بہ صحبت کرد: خبر داريد ديروز فرمانده يکے از گروهان هاے شــما اسير شد . اسراے عراقے با علامت ســر تأیيد کردند . بعد ادامہ داد : شــما متجاوزيد . ما شما را مےکشيم و مےخوريم !! مترجمے هم صحبت هاے شاهرخ را بہ عربے ترجمہ مےکرد . عراقيہا ترســيده بودند و گريہ مےکردند . 🍁شاهرخ رفت و زبان کلہ را از قابلمہ در آورد و گفت : فکر مےکنيد شــوخے مےکنــم ؟! اين چيه !؟ زبان ! چی ؟! زبان ! دوباره ادامہ داد : اين زبان فرمانده شماست !! بعد زبان خودش را هم بيرون آورد و نشانشــان داد و گفت: شما بايد بخوريدش ! من و بچــه هاے ديگہ مرده بوديم از خنده . 🍁وقتے اسرا حسابے ترسيدند خودش آن را خورد ! بعد رفت سراغ چشم کلہ و حسابے آنها را ترسوند . ســاعتے بعد در کمال تعجب هر چہار اســير را آزاد کرد . ازش پرسیدم : اين کلہ پاچہ ، ترسوندن عراقيہا ، آزاد کردنشون !؟ براے چے اين کارها رو کردے ؟! 🍁شــاهرخ خنده تلخے کرد و گفت : ببين ، دشــمن از ما نمے ترســه ، مےدونہ ما قدرت نظامے نداريم . نيروے نفوذے دشــمن هم خيلے زياده . ما بايد يہ ترسے تو دل نيروهاے دشمن مےانداختيــم . مطمئن باش قضيہ کلہ پاچہ فرماندشون خيلے سريع بين نيروهاے دشمن پخش مےشہ !!! ادامه دارد منبع: 🔹کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی 🔹کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷 ✫⇠ قسمت:2⃣2⃣ ✍آدم خوار 🍁آخر شــب بود . شــاهرخ مرا صدا ڪرد و گفت : امشب میریم براے شناسائے . در ميان نيروهاے دشمن به يكے از روستاها رسيديم . دو افسر عراقے داخل ســنگر نشســتہ بودند . يڪ دفعہ ديدم شاهرخ سرنيزه اش را برداشت و رفت سمت آنہا و آنہا را بہ اسارت گرفت . بعد یہ مقدارڪہ راه رفتیم گفت اسیر گرفتن ما بےفایده ست ما باید اینہا را بترسونیم . بعد چاقوئے برداشت .لالہ گوش آنہا را بريد وگذاشت کف دستشان و گفت :حالا بريد خونتون ! 🍁من مات و مبہـوت بہ شــاهرخ نگاه ميکردم. برگشت به سمت من و گفت : اينہـا افسراے بعثے بودند . شبهاے بعد هم اگر مےديد اسير ، فرمانده يا افسر بعثے اســت قسمت نرم گوشــش را ميبريد و رهايشان ميکرد . اين کار او دشمن را عجيب به وحشت انداختہ بود . 🍁معمولا شاهرخ بدون سلاح به شناسائے ميرفت و با سلاح برميگشت ! یڪـ بار ڪہ براے شناسایے داخل یڪـ روستا رفتیم شاهرخ گفت : من دیگہ نميتونم تحمل کنم . ميرم دستشوئے !! من هم رفتم پشــت يڪ ديوار و ســنگر گرفتم . يڪ دفعہ یڪ ســرباز عراقے بہ سمت دستشوئي رفت . 🍁مےخواستم به شاهرخ خبر بدم اما نميشد .سرباز عراقي به مقابل دستشوئے رسيد . يڪ دفعہ شاهرخ ڪہ متوجہ حضور او شده بود با لگد در را باز کردو فرياد کشيد : وايسا !! سرباز عراقے از ترس اسلحہ اش را انداخت و فرار کرد . شاهرخ هم بہ دنبالش مےدويــد . 🍁بالاخره شاهرخ او راگرفت و برگشت. سرباز عراقے فقط التماس مےکرد و بہ عربے مے گفت : تو رو خدا منو نخور . من ڪہ خندم گرفتہ بود بہش گفتم : چي داري ميگے؟! ســرباز عراقے به شاهرخ اشــاره کرد و گفت : فرماندهای ما مشــخصات اين آقا را دادند . بہ همہ ما هم گفتہ اند : اگر اســير او شويد شما را ميخوره !! براي همين نيروهاے ما از اين منطقہ و اين آقا ميترسند . ادامه دارد منبع: 🔹کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی 🔹کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷 ✫⇠ قسمت:3⃣2⃣ ✍ جایزه سر شاهرخ 🍁قضیہ ڪلہ پاچہ و گوش بریدنهاے فرماندها هاے دشمن، بد جورے باعث ترس بعثے ها شده بود . یکے از بچہ ها ڪہ اخبــار مهــم را از رادیو عراق میشنید و براے سید مجتبے هاشمے مےآورد یہ بار تا مرا ديد گفت : يازده هزار دينار چقدر ميشــہ !؟ با تعجب گفتم : نميدونم ، چطور مگہ !؟ گفــت : الان عراقيہـا در مورد شــاهرخ صحبت ميکردنــد ! با تعجب گفتم : شاهرخ خودمون ! فرمانده گروه پيشرو ؟! گفــت : آره حســابـے هم بہـش فحش دادنــد . انگار خيلـے ازش ترســيدند . گوينده عراقے ميگفت : اين آدم شبيہ غول ميمونه . اون آدم خواره هر کے سر اين جلاد رو بياره يازده هزار دينار جايزه ميگيره ...!! 🍁چند روز بعد سید مجتبے با شاهرخ رفتند براے شناسایے قرار بود عملیات بشہ . اونا چند ساعتے طول کشیده بود ڪہ رفتہ بودند و خبرے ازشون نبود . راديو عراق هم اعلام کرد یکے از فرماندهان بہ نام سید مجتبے را اسیر گرفتیم ، همہ ے بچہ ها ناراحت بودند و از اونجایـے ڪہ براے سر شاهرخ جایزه تعیین کرده بودند نگرانـے همہ بیشتر شده بود . بعد از چند ساعت صداے صلوات بچہ ها بلند شد . سید و شاهرخ از شناسایـے برگشتند . 🍁صبح فردا جلســہ اے با حضور فرماندهان برگزار شد و در آخر قرار شــد در غروب روز شانزده آذر نيروهاے فدائيان اسلام با عبور از خطوط مقدم نبرد در شــمال شرق آبادان بہ مواضع دشمن حمله کنند . ســہ روز تا شــروع عمليات مانده بود . شــب جمعہ براے دعاي کميل به مقر رفتیم شــاهرخ ، همہ نيروهايــش را آورده بود . رفتار او خيلے عجيب شــده بود . وقتے ســيد دعاے کميل را ميخواند شاهرخ بہ شدت گریہ مے کرد . 🍁 دستانش را بہ سمت آسمان گرفتہ بود مرتب مےگفت : الهے العفو ... سيد خيلے ســوزناك ميخواند . آخر دعا گفت : عمليات نزديڪہ ، خدايا اگہ ما لياقت داريم ما رو پاک کن و شــهادت رو نصيبمان کن . شاهرخ هم سرش را گذشت روی سجده و بلند بلند گریہ میکرد . بچہ هایـے ڪہ از گذشتہ شاهرخ خبر داشتند مانده بودند ڪہ دم مسیحایـے امام با شاهرخ چہ کرده است . صبح فرداش یکے از خبرنگاران تلوزیون بہ منطقہ آمد و با همہ مصاحبہ کرد . وقتے مقابل شاهرخ رسید از او پرسید چہ آرزویـے دارے ؟ شاهرخ بدون مکث گفت : پیروزے نہائے براے رزمندگان اسلام و شہـادت براے خودم . ادامہ دارد ... منبع: 🔹کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی 🔹کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
#شهید_شاهرخ_ضرغام @khatere_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #شهید_شاهرخ_ضرغام 🔵آخرین تصاویر از او ... ⚪️ببینید ... @khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷 ✫⇠ قسمت:4⃣2⃣ ✍روز وصال 🍁عصر روز يڪشنبہ شــانزدهم آذر پنجاه و نه بود . سيد مجتبے همہ بچہ ها را جمع ڪرد و گفت : برادرها ، امشــب با يارے خدا براے آزادسازے دشت و روستاهاے اشغال شده حرڪت ميکنيم . شــاهرخ ضرغام هم معاونت اين عمليات را بر عهده دارند . 🍁شاهرخ اون چند روز خيلے تغيير ڪرده بود .هميشہ لباسهاے گلے داشت . موهاش بہ هم ريختہ بود . مرتب هم با بچہ ها شوخے ميڪرد و مےخنديد اما حالا ! سر بہ زير شدہ بود و ذڪر مے گفت . حمام رفتہ بود و لباس تمیز پوشيده بود . سيد مجتبے هم متوجہ تغییرات اون روز شاهرخ شده بود .سید براے لحظاتے در چهره شاهرخ خيره شد . بعد بہ من گفت :از شاهرخ حلاليت بطلبيد ، اين چهره نشون ميده ڪہ آسمونے شده . مطمئن باشيد ڪه شهيد ميشہ ! 🍁شب عملیات ، آزاد سازی شروع شد . بچه ها بی وقفہ در حال مبارزه بودند . ســاعت هشــت صبح بود . ســنگرها و خاڪريزها تصرف شده بود . نيروے پشــتيبانے هم نبود . هر لحظہ احتمال داشت ڪہ همگے محاصره شويم . 🍁17 آذر ۵۹ برای انجام عملیات به سمت جاده ی ماهشهر رفتیم.از کانال عبور کردیم و در سکوت به سنگرهای دشمن نزدیک شدیم ، عملیات موفق بود. سیصد کشته از نیروهای دشمن در منطقه افتاده بود.اما با روشن شدن هوا نیروهای تحت امر بنی صدر از ما پشتیبانی نکردند و با پاتک نیروهای دشمن مجبور به عقب نشینی شدیم. 🍁ســاعتے بعد احساس ڪردیم زمين میلرزد . تانڪـهاے عراقے به ســمت ما مي آمدند . تا چشم ڪار ميڪرد تانڪـ بود ڪه به سمت ما ميآمد . ســنگر ما ڪلا روے هم شــش گلولہ آرپيجے داشــت اما چند برابر آن تانڪـ ميآمد . 🍁شاهرخ در سنگر ماند تا نیروها بتوانند به عقب بروند با شلیک های پیاپی گلوله های آر پی جی و هدف قرار دادن تانک های دشمن مانع پیشروی آنها می شد. چند تانک دشمن را منهدم کرد. 🍁هر گلوله براي چند تانڪـ ؟!! ترسيده بودم . شاهرخ با آرامش گفت : چرا ترسیدی ؟! خدا بخواد ما پيروز ميشيم . ســاعت نه صبح بود . تانڪهاے دشــمن مرتب شــليڪ ميڪردند . فاصله تانڪها با ما ڪمتر از صد متر بود . شاهرخ در حال زدن آرپےجے بود . پرسيد چقدر گلولہ داریم ؟! گفتم این اخرے بود . گفت : توے اون یڪے سنگر یڪے هست . برو بیار . هنوز چند قدمی دور نشده بودم ڪہ صدایے شنیدم . چیزے ڪہ دیدم باور نمے کردم . ادامہ دارد ... منبع: 🔹کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی 🔹کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷 ✫⇠ قسمت:5⃣2⃣ ✍شهادت در گمنامی 🍁شاهرخ آرام وآسوده بر روے خاكريز افتاده بود . هر چہ صدايش مےكردم جوابے نمےداد . تمام سینہ اش پر از خون شده بود . تانڪها به من خيلے نزديڪ شده بودند . صداے انفجارها و بوے باروت همہ جا را گرفتہ بود . نمےدانســتم چہ كنم . نہ مےتوانستم او را بہ عقب منتقل كنم نه توان جنگيدن داشتم . 🍁مجبور شدم خودم بہ عقب برگردم . برگشــتم تا براے آخرين بار شــاهرخ را ببينم. با تعجب ديدم چندين عراقے بالاے ســر او رســيده اند . آنها مرتب فرياد مےزدند و دوستانشان را صدا مےڪردند . بعد هم در ڪنار پيڪر او از خوشحالے هلهلہ مےڪردند . 🍁وقتی بہ نیروهاے خودے رسیدم سید و بچہ ها از من پرسیدند پس شاهرخ کو !؟ ولے من چیزے بہ بچہ ها نگفتم . روز بعد يکے از دوستانم نگران و با تعجب گفت : شاهرخ شهيد شده ؟! گفتم : چطور مگه ؟!گفت : الان عراقيها تصوير جنازه يڪ شــهيد رو پخش ڪردند . بدنش پر از تير و ترڪش و غرق در خون بود . ســربازاے عراقے هم در ڪنار پيڪرش از خوشــحالے هلهلہ ميڪردند . گوينــده عراقے هم ميگفت : ما شاهرخ ، جلاد حڪومت ايران را کشتيم ! 🍁بغض گلويم را گرفتہ بود . ديگـر نتوانســتم تحمل ڪنم . گريہ امانــم نمےداد . بچہ هاے گروه پيشــرو همہ مثل من بودند و گریہ مےکردند . انگار پدر از دســت داده بودند . مدتے بعد ڪہ نیروهاے دشمن عقب نشینے ڪرد ، همراه يڪے از نيروها براے جستجوے بدن شاهرخ رفتیم . تمام اطراف را گشــتيم . تنها چيزي که پيدا شد کاپشن شاهرخ بود . حتے آن اطراف را کنديم ولے !!! اثرے از پيڪر شــاهرخ نبود . 🍁او از خدا خواسته بود همه گذشته اش را پاک کند. می خواست چیزی از او نماند. نه نام ، نه نشان ، نه قبر ، نه مزار و نه هیچ چیز دیگر. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. پیکر سردار شهید شاهرخ ضرغام هرگز پیدا نشد... 🍁سال بعد وقتے آن منطقہ آزاد شد بہ همراه تعدادے از بچه ها بہ همراه مادر شاهرخ برای پیدا کردن پیڪر شاهرخ دوباره بہ آنجا رفتیم . قبل از اينڪہ من چيزے بگويم مادرش سنگرے را نشان داد و گفت : اينجا شــهيد شــده درسته؟! با تعجب گفتم : بله ،شما از کجا مےدونستيد !؟ گفت : من همينجا او را در خواب ديدم . دو جوان نورانے همين جا به استقبالش آمدند !! بعد ادامہ داد : باور کنيد بارها او را ديده ام . مرتب به من سر ميزند . هيچوقت من را تنها نمے گذارد ! شاهرخ ضرغام ، حر انقلاب اسلامی و تابع محض ولایت فقیہ گمنام ماند . همانطور ڪہ خودش از خدا خواستہ بود ... پایان منبع: 🔹کتاب شاهرخ ,حر انقلاب اسلامی 🔹کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) 📢 📖 کتاب "شاهرخ حر انقلاب"، کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، انتشارات شهید ابراهیم هادی 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷 ✫⇠ قسمت: 1⃣ ✍سابقه دشمنی صدام با ایران 🍂من كاظم عبدالامير مزهر النجار زندان بان عراقي از استان بابل استان مصیب هستم ... 🍂در عراق هركس كه مي‌خواست درسش را ادامه بدهد و تحصيل كند و يا حتي واحد مسكوني به او تعلق گيرد، تا زماني كه نامش را به عنوان شخص بعثي ننوشته باشد، نمي‌توانست اين كار را انجام دهد. 🍂يا براي اعزام به خارج تا كسي پدرش بعثي نباشد اجازه خروج و ادامه تحصيل نداشت. لذا براي اين كه كارمان راه بيافتد، مجبور بوديم عضو حزب بعث شويم. 🍂قبل از سن 18 سالگي، بكر امور را در دست داشته و صدام معاونش بود. از همان زمان صدام امور را در دست گرفته بود و اداره مي‌كرد و در حقيقت براي رسيدن به پست رياست جمهوري طرح‌ريزي مي‌كرد. در همين زمان ما با صدام آشنا شديم و از افكار او اطلاع پيدا كرديم. 🍂تا زمان سال 1979 كه صدام به حزب جمهوري رسيد، يكي از اهداف كلانش اين بود كه فكر شيعه را در كشور نابود كند و آن زماني كه محمدباقر صدر مي‌خواست انقلاب كند، به دليل شرايطي كه وجود داشت و صدام مورد حمايت همسايگانش قرار مي‌گرفت از جمله كشورهاي عربي و عربستاني سعودي، 🍂شهيد صدر نتوانست انقلابش را به پيش ببرد و از همان زمان صدام تصميم گرفت ايراني‌ها و آنها را كه اصالتاً ايراني هستند، از كشور خارج كند و از آن زمان، ما صدام را شناختيم كه يك تروريست به تمام معنا و ضد انسانيت است...‌ ادامہ دارد ... منبع: http://babajang.blogfa.com/post/50 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷 ✫⇠ قسمت: 2⃣ ✍جنگ با ایران 🍂زمانی که در پادگان راشدیه بودم و آقای حسین اسلامی (زندانی ایرانی) هم حضور داشتند، صدام حسین به اتفاق ملک حسین اردن برای دیدار از نیروهای یرموک اردن که در آنجا و به کمک نیروهای عراقی در جنگ آمده بودند، از پادگان هم دیدار کرد که ملک حسین در آنجا سخنرانی کرده و صدام هم به نشانه تحسین دستش را بالا آورد. من هم در آن زمان آنجا حضور داشتم و آنها را می دیدم. 🍂در آن زمان که انقلاب ایران پیروز شد، از پدرانمان می شنیدیم که می گفتند ایران یک کشور اسلامی است و آن شرایط حاکم را برای ما توضیح می دادند، اما زمانی که جنگ صورت گرفت رسانه های عراق حقیقت را کتمان کردند و می گفتند (امام) خمینی کلید بهشت را به دست سربازانش داده است و می گوید هر کسی برود از این کوه عبور کند، به بهشت می رسد. 🍂در ابتدا ما فکر می کردیم صدام یک شخصیت مقتدر و با ابهتی است که اصلاً فکر نمی کردیم روزی از درون خُرد شود و فرو بریزد، تا این که در دهه ۹۰، شهید دوم عراق محمدصادق صدر که فعالیت هایش گسترده شده بود و از حوزه علمیه جمعی به او پیوسته بودند، اندیشه هایی را در ملت عراق شکل داد و ما در آن زمان فهمیدیم که صدام هیچ چیزی نیست و این هیچ چز نبودن او در جنگ آمریکا به عراق که به سرعت سقوط کرد کاملا هویدا شد و ما ایمان آوردیم...‌ 🍂در زمان اشغال کویت، من در بندر احمدی خودم را تسلیم کردم و پیراهنم را به نشانه صلح بالا آوردم. خیلی از فرماندهان هم همین کار را کردند و خودشان را تسلیم کردند. بعد از هفت روز اذیت و آزار ما را بردند عربستان. در آنجا ما را سوار خودرویی کردند و داخل شهر چرخاندند و نکته جالب این بود که مردم عربستان وقتی ما را به عنوان اسیر عراقی می دیدند، آب دهان به ما پرتاب می کردند. 🍂یک مترجم کویتی بود که برای نیروهای خارجی ترجمه می کرد. او از من سؤال کرد که می دانی علت جنگ ایران و عراق چه بوده و من گفتم نه. او گفت که علت اصلی این جنگ پادشاه عربستان، ملک فهد است. من پرسیدم چرا؟ او توضیح داد که توافقی بین صدام و ملک فهد صورت گرفته که صدام نیروی انسانی خود را در این جنگ به کار بگیرد و فهد مادیات را تأمین کند. برای همین هر کس از عراقی ها در این جنگ کشته شده باشد (ما در آن زمان آنها را شهید می دانستیم) به خانواده اش یک خانه و یک ماشین تعلق می گرفت و در واقع ملک فهد اینها را تأمین می کرد... ادامہ دارد ... منبع: http://babajang.blogfa.com/post/50 ---------------- https://azadeganirankhabar.ir/126391 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷 ✫⇠ قسمت: 3⃣ ✍شکنجه سرا 🍂من در خيلي از پادگان هاي كه ايراني ها اسير بودند، فعاليت كرده و افراد زيادي را ديدم. از جمله همين حاج حسين اسلامي بود و با وجود اينكه 15 سال بيشتر نداشت اما به معناي واقعي داراي روحيه انقلابي و رهبري بود. 🍂از جمله خاطراتي كه دارم اين است كه به ايشان گفتند به خميني ناسزا بدهد ولي ايشان با قاطعيت اين را نپذيرفت. هرچند من به ايشان گفتم اين كار را بكن و خودت را خلاص كن ولي باز هم اين كار را نكردند. 🍂من در آن زمان با اسراي زيادي ديدار و برخورد داشتم كه خيلي آدم‌هاي خوبي از لحاظ اخلاقي بودند؛ نماز مي‌خواندند، ورزش مي كردند و با يكديگر مهربان بودند كه اين اخلاقيات در دوران اسارت بسيار قابل توجه است. 🍂وقتي اسير به پادگان ها مي‌آمد يكسري برخوردها يا به اصطلاح عراقي‌ها حال دادن (!) بر سر او انجام مي دادند ولي در پادگان 5 كه ما بوديم ديگر اسير اين مراحل را گذرانده بود و نيازي به شكنجه يا كتك كاري نبود، ولي اسراي ايراني هركدام يك ابوترابي، يك خميني و يك حاج حسين عبدالستار بودند. 🍂در پادگان شماره 11 چون حدود 5 هزار نفر گردآوري شده بودند، نه غذا كفايت مي‌كرد و نه جا و حتي لباس كافي هم وجود نداشت. لذا مي‌خواستند اين را به صليب سرخ تحويل دهند. من وقتي رفتم آنجا خيلي وحشت زده شدم چون خيلي بد برخورد مي‌كردند و اسراي ايراني را بسيار خشن مي‌زدند. 🍂در يكي از گروهها سه نفر روحاني وجود داشت كه خيلي با تعصب بودند. چون براي مرتب كردن صفوف بايد با شعار مرگ بر خميني (!) مي‌نشستند و دوباره مي‌ايستادند. ولي اين سه نفر اسرا را دعوت مي كردند كه اين شعار را تكرار نكنند كه باعث ‌شد مشكلاتي به وجود آيد به همين دليل عراقي‌ها روي بدنشان ميله هاي داغ گذاشتند. ادامہ دارد ... منبع: http://babajang.blogfa.com/post/50 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷 ✫⇠ قسمت: 4⃣ ✍آشنايي با مرحوم ابوترابي 🍂ابتدا من در پادگان تکریت 5 با مرحوم ابوترابي آشنا شدم ولي قبل از اينكه ايشان را ببينم، درباره‌شان شنيده بودم و يك ذهنيت اينكه ايشان رهبري معنوي اسرا را دارد درباره‌اش داشتم. 🍂من به يك رازي در رابطه با ايشان رسيدم و آن اينكه ايشان تمام خصلت‌هاي اهل بيت را دارد شهامت، جهاد، وطن دوستي و.... علاوه بر اينها ايشان كاملا به زبان عربي تسلط داشت و اين باعث آشنايي بيشتر من با ايشان شد. 🍂به غير از آقاي ابوترابي بيشترين خاطره را از حسين عبدالستار اسلامي، احدي، حسن محمدي و ... دارم. البته بيشتر از همه ابوترابي را به ياد مي‌آورم چون من بعد از تحول روحي، همه مشكلات خانواده‌ام را براي او تعريف مي‌كردم چون به او ايمان آورده بودم و مي‌دانستم كه به عنوان يك مرد تمام عيار صبور و مؤمن بود و همه اسرا هم مي‌دانستند كه من چقدر با ايشان صحبت مي‌كردم. 🍂«خداوند درباره‌ی اهمیت خوش اخلاقی و برخورد خوب با مردم به رسول خود در قرآن می‌فرماید: اگر اخلاق تو تند بود مردم از اطراف تو می‌رفتند. یکی از کسانی که به این آیه به خوبی عمل کرد زنده یاد حجت‌الاسلام ابوترابی، مسئول امور آزادگان بود. 🍂آقای ابوترابی زمانی که در اردوگاه اسرا در عراق بود زیر شدیدترین شکنجه‌ها قرار داشت. اما هیچ‌گاه آه و ناله نکرد. 🍂افسر ارشد اردوگاه که بسیار ایشان را شکنجه می‌کرد ترفیع درجه گرفت و سرهنگ شد. مراسم جشن برای او در اردوگاه برگزار شد. همه افسران عراقی به او تبریک می‌گفتند. 🍂آقای ابوترابی از دوستانش خواست تا با کمی آرد و شکر یک کیک کوچک درست کنند. بعد کیک را در لای یک پارچه پیچید و به دفتر سرهنگ رفت. 🍂ایشان ارشد اردوگاه بود و به نمایندگی از دیگر اسرای ایرانی وارد اتاق سرهنگ شد. سرهنگ مثل همیشه با حالتی غرور آمیز گفت: چی شده؟ امروز توی جشن ما چی می‌خوای؟ 🍂آقای ابوترابی پارچه را از روی کیک برداشت و گفت: ما و اسرا شنیده‌ایم که ترفیع درجه گرفته‌اید. برای عرض تبریک این کیک را از سهمیه آرد و شکر خودمان برای شما درست کردیم. 🍂نمی‌دانید این برخورد آقای ابوترابی چه تأثیری داشت! از آن روز برخورد این سرهنگ با همه اسرا تغییر کرد... ادامہ دارد ... منبع: http://babajang.blogfa.com/post/50 ------------------------ https://www.farsnews.com/news/13940614000362/ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷 ✫⇠ قسمت: 5⃣ ✍تحول عجیب 🍂آقای اوحدی رئیس سازمان حج و زیارت که خود از آزادگان دفاع مقدس است می‌گوید: یکی از برادران کاظم، اسیر رزمندگان ایرانی بود، برادر دیگرش در جنگ کشته شده بود و خودش نیز بچه‌دار نمی‌شد، با این اوصاف کینه‌ خاصی نسبت به اسرای ایرانی داشت. انگار مقصر همه مشکلات خود را اسرای ایرانی می‌دانست! 🍂در این میان آقای ابوترابی را بیشتر اذیت می‌کرد. او می‌دانست آقای ابوترابی فرمانده و روحانی انقلابی است، از این رو ضربات کابلی که نثار آن مجاهد می‌کرد، شدت بیشتری نسبت به دیگر اسرا داشت، اما هیچ‌گاه مرحوم ابوترابی شکایت نکرد و همواره به او احترام می‌گذاشت! 🍂کاظم از هر فرصتی برای شکنجه روحی،‌ روانی و جسمی اسرا به ویژه آقای ابوترابی استفاده می‌کرد. ما هم به جسارت‌های او عادت داشتیم. 🍂تنها حسن کاظم عبدالامیر شیعه بودنش بود. از خانواده خوبی بهره برده بود. خانواده او به روحانیون و سادات احترام می‌گذاشتند. اما آقای ابوترابی آنجا حکم یک اسیر را داشت. نه یک روحانی سید. تا اینکه یک روز کاظم با حالت دیگری وارد اردوگاه شد! 🍂یک راست به سمت سید آزادگان آقای ابوترابی رفت و گفت: بیا اینجا کارت دارم! ما تعجب کردیم. گفتیم لابد شکنجه جدید و ... 🍂اما از آن روز رفتار کاظم با ما و خصوصاً آقای ابوترابی تغییر کرد! دیگر ما را کتک نمی‌زد. حتی به آقای ابوترابی احترام می‌گذاشت. برای همه ما این ماجرا عجیب بود. تا اینکه از خود آقای ابوترابی سؤال کردیم چرا از آن روز که کاظم با شما صحبت کرد رفتارش تغییر کرده!؟ 🍂ایشان هم ماجرای آن روز را نقل کرد و گفت: کاظم عبدالامیر در آن روز به من گفت: خانواده ما شیعه هستند و مادرم بارها سفارش سادات را به من کرده بود. بارها به من گفته بود مبادا ایرانی‌ها را اذیت کنی. اما مادرم دیشب خواب حضرت زینب(ع) را دیده و حضرت زینب(ع) نسبت به کارهای بنده در اردوگاه به مادرم شکایت کرده! 🍂صبح مادرم بسیار از دستم ناراحت بود و از من پرسید: آیا در اردوگاه ایرانی‌ها را اذیت می‌کنی؟ حلالت نمی‌کنم. حالا من آمده‌ام که حلالیت بطلبم. 🍂 کم کم به مرور زمان محب حاج آقا ابوترابی در دل او جا باز کرد. او فهمیده بود آقای ابوترابی روحانی و از سادات است برای همین حتی مسائل شرعی خود و خانواده‌اش را از حاج آقا می‌پرسید. 🍂بعد از آن روز رفتار کاظم با اسرای ایرانی به ویژه شهید ابوترابی بسیار خوب بود تا اینکه روزی قرار شد آقای ابوترابی را به اردوگاه دیگری منتقل کنند. کاظم بسیار دلگیر و گریان بود، به هر نحوی بود سوار ماشینی شد که آقای ابوترابی را به اردوگاه دیگری منتقل می‌کرد. 🍂آقای ابوترابی می گفت: آقا جان کاظم فرد بسیار مؤمن و محترمی است، در طول مسیر راجع به اهل بیت (ع) قرآن و احکام سؤالات متعددی کرد، بنده هم پاسخ‌هایش را دادم. در واقع کاظم می‌خواست در طول مسیر تا اردوگاه بعدی نیز از حضور مرحوم ابوترابی بهره‌مند شود،‌ او شدیداً‌ علاقه‌مند به این سید بزرگوار شده بود... ادامہ دارد ... منبع: http://babajang.blogfa.com/post/50 ------------------------ https://www.farsnews.com/news/13940614000362/ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
سید آزادگان مرحوم ابوترابی @khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷 ✫⇠ قسمت: 6⃣ ✍حلالیت و شهادت 🍂کاظم عبدالامیر یک شیعه عراقی بود که گذر زمان از او یک شیفته حقیقی ساخت. مرید حاج آقا ابوترابی شد. تحولات عجیبی در او به وجود آمد و گرایشش به سید آزادگان از او شخصیت دیگری خلق کرد. او یکی از تأثیرات شگرفت اخلاقی سید آزادگان بود که افراد را جذب خود می‌کرد و افراد بی‌آنکه خود متوجه وضعیت باشند شیفته او می‌شدند. 🍂روزها گذشت تا اینکه اسرای ایرانی آزاد شدند. کاظم برای خداحافظی با آنان به خصوص سید آزادگان (ابوترابی) تا مرز ایران آمد. 🍂کاظم می گوید: من در طول این مدت چندین بار می خواستم که به دیدار اسرای زیر دستم بروم و با آنها ملاقات داشته باشم. ولی وقتی در ایران با راننده ها صحبت می کردم، می گفتند آقای ابوترابی را می شناسیم ولی از نزدیک او را نمی شناختند. حتی وقتی با بعضی ایرانیها صحبت می کردیم و آنها را خوش برخورد می یافتیم با وجود ترسی از معرفی خودم داشتم، از آنها هم سوال می کردیم فقط او را از نزدیک می شناختند ولی از نزدیک اطلاعی نداشتند. تا اینکه در مشهد در یک هتل در مشهد نشسته بودیم و صاحب آن هتل آقایی بود به نام امیر که این قضیه را هم از او پرسیدم. او گفت بله من آنها را می شناسم. ایشان دو نفر را به من معرفی کرد و من با آنها ملاقات کردم و در سفرهای بعدی با چند اسیر ایرانی دیدار داشتم از جمله آقای اسلامی 🍂او پس از مدتی نتوانست دوری حاج آقا ابوترابی را تحمل کند و به هر سختی بود راهی ایران شد. او برای دیدن حاج آقا به تهران آمد. وقتی فهمید حاج‌آقا ابوترابی در مسیر مشهد و در یک سانحه رانندگی مرحوم شده‌اند به شدت متأثر شد. برای همین به مشهد و سرمزار آقای ابوترابی رفت و مدت‌ها آنجا بود. 🍂کاظم از خدا می‌خواست تا از گناهانش نسبت به اسرای ایرانی بگذرد. او سراغ برخی دیگر از اسرای ایرانی رفت و از آن‌ها بابت شکنجه‌ها و ... حلالیت طلبید. او حتی تا روستاهای خراسان رفت. 🍂 انسان اگر توبه واقعی کند می‌تواند مقام شهادت را کسب کند. کاظم مدتی قبل در راه دفاع از حرم حضرت زینب(ع) در سوریه به شهادت رسید. او ثابت کرد که مانند حر اگر از گذشته سیاه خود توبه کنیم، می‌توانیم حتی به مقام شهادت برسیم. پایان منبع: https://www.farsnews.com/news/13940614000362 📢 📖کتاب "مدافعان حرم"، گردآورنده کتاب : گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، انتشارات شهید ابراهیم هادی 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
دیدار #شهید_کاظم_عبدالامیر با آزادگان @khatere_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 🔵 ... ⚫️ او ثابت کرد که مانند حر اگر از گذشته سیاه خود توبه کنیم، می توانیم حتی به مقام شهادت برسیم... ⚪️ببینید ... @khatere_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا