eitaa logo
خاطره از مرحوم علی صفایی حائری
666 دنبال‌کننده
569 عکس
327 ویدیو
104 فایل
دل آدمي بزرگتر از اين زندگيست و اين راز تنهايي اوست... یاد مربی موحد، مجاهد، سردار جبهه تربیت و سازندگی، فقیه صاحب مکتب تربیتی، صفای اهل صفا، سالک خالص، ستاره آسمان گمنامی، سمبل اندیشه‌های ناب، بی‌تاب بوتراب و تطهیر شده با جاری قرآن...
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ فرازی از نامۀ اول نامه های بلوغ: بينش‏ ها و گرايش ‏ها 🔸 پسرم محمّد! تو در اين زمانه و در اين سرزمين- اين زمانۀ تاريك و اين زمين شلوغ- اگر بخواهى كه كف حادثه ‏ها نشوى و حادثه ‏ساز باشى، بايد بيّنات، كتاب و ميزان را داشته باشى و با اين سه وسيله، در تمامى جريان‏ هاى فكرى و سياسى و اجتماعى، در برابر فريب ‏ها و شيطان‏ ها، قائم و بر پا باشى، آن‏ هم قائم به قسط و بر روى ساقه ‏ها و ريشه ‏هاى محكم؛ كه در آيۀ «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه ...» «1» و آيۀ «وَلَقَد ارْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ»، «2» به آن اشاره رفته است. 🌿 بيّنات؛ يعنى آنچه خودش روشن است و روشن كنندۀ ديگرى هم هست. بيّنات، آن هدايتى است كه وضع تو و جهان را، رابطۀ تو و جهان را و مقصد تو و جهان را روشن مى‏ نمايد. 🌿 كتاب؛ يعنى دستورها، نوشته ‏ها، فريضه ‏ها و آداب و احكام، در اين حركت و در اين رابطه ‏ها. 🌿 ميزان؛ يعنى معيارى كه در انتخاب مقصد و انتخاب مكتب و در انتخاب عمل، تو را راهنما باشد و در هنگام تزاحم و درگيرى، تكاليف و فرايض و وضع تو را مشخص نمايد. 🔻 كسى كه اين سه اصل را داشته باشد، گرفتار برخوردهاى سازمانى و حزبى و يا مرشد و مراد نمى ‏شود؛ حتى با بصيرت ديگران، خودش را كور نمى‏ سازد؛ كه انسان از كارش، به اندازۀ بصيرتش بهره مى‏ برد. ◽️ اين نكته بسيار مهم است. اگر امروز هم برايت روشن نشد، سعى كن بعد آن را خوب بفهمى تا از رنج ‏هاى بسيار نجات يابى؛ كه در اين زمانۀ تاريك و در اين زمين شلوغ، آن‏ ها كه اين سه اصل را نفهميدند، اگر به لُبِ لباب هم روى بياورند، قشرى هستند؛ اين ‏ها، خود را تسليم بصيرت كسانى كردند كه اگر معصوم مى‏ بودند، باز به اين گونه رابطه راضى نمى‏ شدند و بيّنات و كتاب و ميزان را كنار نمى ‏گذاشتند. 🔸 اين ‏ها، براى راحتى انتخاب و سرعت عمل، به بهانۀ نجات از هلاكت، از چشم خود دست كشيدند و از بصيرت چشم پوشيدند. در حالى ‏كه ديد و فهم مراد و يا سازمان و يا حزب، نمى ‏تواند جايگزين ديد و بصيرت و فهم من باشد. اين درست است كه با اين تسليم و بيعت و واگذارى، كارها سامان مى‏ يابد و تو راحت مى‏ شوى، ولى سرعت و سامان كار، با صحّت و رفعت انسان، نبايد جاى عوض كنند. ______________________ (1)- فتح، 29 (2)- حديد، 25 📚 نامه های بلوغ ، استادصفایی ، صص 18_19
هدایت شده از عربزاده
بسم الله الرحمن الرحیم « الفقر فخری » اواخر یک شب بارانی از حرم به سمت خانه می‌رفتم. به دلم افتاد سری به شیخ بزنم، شاید رزقی در انتظارم باشد. دلتنگ و خسته و بی‌پول بودم. هر وقت به یأس و دلتنگی و بی‌پولی... مبتلا می‌شدم ،یک برخورد با شیخ کارساز بود. درب منزلش مثل همیشه باز بود. در کنج اطاق، حاج حسن را یافتم که با اضطرار و دلتنگی‌ای که به وضوح در چهره‌اش هویدا بود، از من استقبال کرد. به خاطر رنج‌ها و شکنجه‌هایی که در زمان شاه کشیده بود، بسیار کم طاقت و رنجور بود. مدتها بود که مهمان شیخ یا بهتر بگویم هم‌خانه شیخ بود. جوانی پرتلاطمی داشته و یک بازاری و مبارز تمام عیار که همه زندگیش را در راه خدا داده و هنگامه پیری همدم دوستان شده بود. از شاگردان مرحوم شیخ مرتضی زاهد و حاج مقدس ... بود. کوله‌باری از تجربه و وجودش نعمتی بود برای دوستان. از من استقبال کرد و به کنایه و ظرافت، طالب متاعی بود؛ گزی، سوهانی و... . دل‌ضعفه، عارضۀ قدیمی‌اش بود. من که گرسنگی خودم فراموشم شده بود، بنای شوخی و مزاح گذاشتم. اما کارساز نبود و حاج حسن مثل همیشه نبود. صدای بَه بَه شیخ از اطاق کناری بلند شد: «حاجی ببین چه برایت آورده‌ام؛ شراب بهشتی!» با خودم گفتم حتما شربت سکنجبینی، آبلیمویی چیزی آورده، ولی گویا شیخ هم در خانه چیزی نداشت. یک لیوان آب خنک ولی با پشتوانه‌ای از محبت و عشق. حاجی به یکباره شکفته شد و شد همان حاج حسن قدیمی خودمان. گل خنده بر لبانش نقش بست و با همان یک لیوان آب آن چنان سرشاد شد که از سرور و شادی او من هم غم‌هایم را فراموش کردم. آری من هم رزق آن شبم را یافتم. «وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّـهِ» آن شدّت حب و عشق به الله، تو را در مقام خدمت به خلق او اینچنین تأثیرگذار می‌کند. گفتم از فقر و نداری خسته شده‌ام. انگیزه‌ام جهت ادامه درس و بحث کم شده. نگاه عمیقی کرد و گفت: می‌دانی در اطراف خانۀ خدا انبیاء و اولیائی مدفونند که از گرسنگی مرده‌اند؟! نهایتاً در راه خدا و دوست از گرسنگی می‌میریم. بالاتر از این که نیست. هرچند که به این حد نمی‌رسیم. تو به تکلیفت عمل کن، خدا عهده‌دار امورت می‌شود. ما بی‌صاحب نیستیم....
هدایت شده از یک دوست
با سلام بیست و نهم اسفند ماه نود بود. عید نوروز در پیش و نیاز مبرمی به ماشین داشتم. با ابراهیم تماس گرفتم. بنگاه ماشین داشت. گفتم یک ماشین خوب میخواهم اما پول درست و درمانی ندارم. خندید. گفت: فقط یک پراید صفر دارم. پراید نه میلیون بود و من چهار تومان بیشتر نداشتم. گفتم: پس خدا حافظ. گفت: بیا همین را ببر. این هم باشد دشت آخر سال ما از یک سید. گفتم: ولی پنج میلیون کم دارم. گفت: بیا ببر، به نام نمیکنم. بهار دستت باشد، اگر توانستی باقی اش را جور کنی که چه بهتر، نتوانستی خودم برش میدارم. ساعت یازده شب سوییچ را داد دستم و کرکره را کشید پایین. بعد از چهار پنج ماه که ماشین را دواندم، را بردم و گفتم: خدا پدرت را رحمت کند. همه جوره به ما حال دادی. گفت: باقی تابستان نمیخواهی دستت باشد؟ گفتم: نه، به پولش بیشتر احتیاج دارم. اگر یک میلیون کم میکرد منصفانه بود. پانصد هزار از پولم کم کرد و سه و نیم برگرداند. ماشین را ناچار شده بود بدون سود بفروشد. بعد هم گفت: هر وقت خواستی بیا خودم در خدمتم. ما بیش از اینها به اجدادتان بدهکاریم. با خنده گفتم: مشتری مثل خودم اگر میخواهی برایت بفرستم. با لحنی طنزالود گفت: گفتم به جدت بدهکارم. جد آنهایی که میخواهی بفرستی معلوم نیست به ما بدهکار نباشند. بفرستی طلبهای دیگرم را هم ازشان وصول میکنم. و خندید. خداوند ابراهیم، پدر و برادر شهیدش را با اولیا و ابرار محشور کند. الهم انا لا نعلم منه الا خیرا
صفای دل.docx
54.4K
خاطراتی ناب از استاد آیه الله علی صفائی حائری ( ع – ص ) اعلی الله مقامه
سلام علیکم شهادت امام هادی علیه السلام بر دوستان محترم تسلیت باد، در حال نگارش بخشی از پژوهش موظفی ام که عنوان آن "زیر ساخت های فکری خاورشناسان در مطالعات قرآن پژوهی "است بودم که رسیدم به یکی از عناوین فرعی با عنوان "اثر پذیری شاخصه های مدرنیته غربی از اسطوره های یونانی"، ذیل این عنوان با اظهارنظری از جیووانی باتیستا ویکو (مورخ، اسطوره شناس، فیلسوف سیاسی و حقوق دان ایتالیایی قرن هفدهم )درباره "توجه به مغالطه ی منابع"مواجه شدم که :با مشاهده ی یک ایده ی مشترک در دو ملت ، مورخ نباید به این اشتباه بیفتد که یکی از دیگری گرفته است. خاطرم آمد زمانی که نزد مرحوم شیخ ره ، اظهار فضل کردم و گفتم که :"تمامی فلاسفه و عرفای مسلمان اعم از سنی و شیعه ، از زمان های دور تا امروز مساله صادر اول، صادر ثانی و عقل و نفس را از مساله اقانیم ثلاثه افلوطین ، فیلسوف نامور و شهیر فرن سوم میلادی بر گرفته اند". ایشان لبخندی زد و گفت : "سید به همین راحتی مساله تقلید علمای مسلمان از افلوطین و فلاسفه یونان را بیان نکن ، فراموش نکن در علم اصول ، اصلی هم به نام توارد داریم ". این مساله باعث شد تا از سال 1364 تا کنون نوشته بنده با عنوان اثر پذیری فلاسفه مسیحی و مسلمان از نوافلاطونیان نیمه کاره بماند. الان که اظهارات ویکو را در کتاب مفهوم کلی تاریخ اثر رابین جرج کالینگوود و ترجمه علی اکبر مهدبان دیدم ، خاطره گفته مرحوم شیخ و نگاه عاقل اندر سفیه و لبخند شیرینش افتادم.
نکته مهم این است که آن مرحوم کتاب مفهوم کلی تاریخ نوشته کالینگوود را ندیده بود تا به نظر ویکو دسترسی داشته باشد.چاپ اول کتاب کالینگوود 1385 ، یعنی 7 سال پس از وفات مرحوم شیخ است.
هدایت شده از مرتضی دانشمند
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات من از آقای صفایی خاطره ۱۴ (سوره مزمل و ویژگی‌های مربی) سال‌های آغاز طلبگی بود. صاحب این قلم در آن زمان رسائل و مکاسب می‌خواند. گاهی برای ادای مسئولیت تبلیغی، راهیِ زادگاهِ خویش در شهر دیزیچه اصفهان یا شهری دیگر می‌شد تا مسئولیت خویش را به انجام رساند. یک بار که ایام تبلیغ فرا رسیده بود خودم را خالی از هر گونه انگیزه‌ای احساس می‌کردم. حس می‌کردم که حس رفتن برای تبلیغ در من وجود ندارد و انگیزه‌ای برای سخن گفتن و حرف زدن با مردم ندارم. این موضوع مرا رنج می‌داد و از خود می‌پرسیدم: پس کو آن انگیزه‌های آغازینِ شعله‌ور؟ آن را با آقای صفایی در میان گذاشتم. ایشان همان‌گونه که سرپا ایستاده بودند و با همان پیراهن بلند و پیژامه سفید با من گفتگو کردند: کسانی می‌توانند در روز با خلق خدا کار کنند که لحظه‌هایی از شب را با خداوند به سر برده باشند... آن گاه آیات آغازین سوره مزمل را برایم خواندند که خداوند به پیامبرش می‌فرماید: ای جامه بر سر کشیده، شب را برخیز مگر اندکی از آن را... تو در روز کارهای فراوان داری. کسی که در روز کارهای تبلیغی می‌خواهد انجام دهد باید در شب با خدای خویش خلوت کند. بعد این آیه را خواندند که: ای رسول ما مسئولیت سنگینی را بر تو می افکنیم انا سنلقی علیک قولا ثقیلا و ان لک فی النهار سبحا طویلا ان ناشئه اللیل هی أشد وطئا و أقوم قیلا... با خواندن این آیه‌ها و شنیدنش از آقای صفایی آن هم با لحنی که از دل بر می‌خاست و لاجرم بر دل می‌نشست من دانستم که چرا گاهی وقت‌ها فتیله روح آدمی فروکش می‌کند، سوختِ تبلیغی انسان و توشه راهش تمام می‌شود و چگونه می‌توان سوخت‌گیری کرد و انگیزه‌ها را بالا برد. یکی دیگر از دوستان‌ که از سلسله سادات و عالِم‌زاده و اکنون عضو هیئت علمی یکی از مراکز قرآن پژوهشی کشور هستند می‌گفتند: پس از آشنایی با شیخ برای اولین بار می‌خواستم تبلیغ بروم. در مورد مطالب و مواد تبلیغی مناسب با آقای صفایی رایزنی کردم. وقتی خواسته‌ام را مطرح کردم فکر کردم الآن به من پاسخ خواهد داد که برای تبلیغ، معراج السعاده یا جامع السعادات یا فلان کتاب حدیثی یا تفسیری یا اخلاقی را مطالعه کن و خلاصه‌اش را یادداشت کن و سخنت را با آیه، حدیث یا شعری آغاز کن و در بین بحث از قصه و حکایت بهره بگیر و بعد هم... بر خلاف همه این تصورات به طور خیلی ساده‌ای به من گفتند: ببین تو الآن راهی را انتخاب کرده‌ای و طلبه شده‌ای و عشق به این راه در تو وجود دارد. فکر کن ببین این علاقه چگونه در تو شکل گرفت. همین را برای مردم بیان کن. آن دوست گفتند: همین کار را کردم و با خودم فکر کردم راستی چرا من طلبه شدم؟ چگونه عشق به این راه در من شکل گرفت؟‌ و ده‌ها پرسش دیگری که با طرح همان پرسش آغازین راه خود را باز کردند. دوستمان می‌گفت: این یک پرسش شیخ به اندازه ده کتاب منبع که مطالعه کنم برای من مواد و مصالح تبلیغی به همراه داشت. اکنون که خاطره آن دوست عزیز را برای دوستان می‌نویسم به یاد این سخن مولا امیرالمومنین علیه‌السلام می‌افتم که از سخنان نسبتا پر بسامدِ استاد بود. لیثیروا فیهم دفائن العقول رسالت پیامبران آن بود که خِرَدهایِ دفن شده مردم را برانگیزانند. آن دوست عزیز که در سلسله سند روایت بنده بودند و این خاطره را از ایشان نقل کردم جناب آقای سید علی اکبر حسینی دام عزه(عضو گروه شاگردان و ارادتمندان استاد علی صفایی) هستند که اگر کلمه یا کلماتی بر سخن ایشان افزودم یا کاستم ویراستاری فرمایند. حکایت همچنان باقی مرتضی دانشمند
هدایت شده از یک دوست
بزرگ شو پنجشنبه ها نوبت فوتبال بود. زمین های خاکی پشت شاه سیدعلی، ساعت پنج محل قرار بود. مهم نبود چند نفریم و هر تیم با چند نفر بازی میکنه. هر کی از راه میرسید وارد میشد و به مرور هم تیمی های خودش را باید میشناخت. اگر تیمی کسری نیرو داشت میگفت، اگر هم نداشت منتظر میموندیم یکی از راه برسه بره یک طرف تا موازنه به هم نخوره. البته بعضی ها کاری به موازنه و این حرفها نداشتند، سرشون را میانداختند پایین و هل میخوردند تو. بازی پنجشنبه ها کمتر وقتی تعطیل میشد. انگار یکی از درسهای شیخ باشه، بیشتر اگه نگم، کمتر هم بهش بها نمیداد. بچه محل های ما با همین فوتبال با شیخ گره خوردند. ما عاشق فوتبال بودیم. جام جهانی نود، المان کاپ قهرمانی را برد. بچه ها دو دسته شده بودند. یه دسته تبریک میگفتند یه دسته تعزیت. من از دسته دومی ها بودم. عاشق مارادونا. وقتی ارزانتین باخت تا چند روز اب خوش از گلوم پایین نمیرفت. اونایی که از برد المان خوشحال بودند بیشتر حس ناسیونالیستی داشتند. هر چی باشه المانها هم از تبار اریاییها هستند. اما من نه. من فقط به عشق مارادونا بازی میکردم. دور تا دور اتاقم پر بود از عکسهای دیه گو ارماندو مارادونا، ستاره ارزانتینی که بعد از باخت اخرین بازی نودش مثل بچه ها اشک میریخت، البته نه از جنس اشکهایی که چهار سال پیش، وقت بالا بردن کاپ قهرمانی روی گونه هاش روان بود. بگذریم. عشق ما بازی با توپ چهل تیکه بود اما نداشتیم. نه داشتیم و نه توان خریدش را داشتیم. از قضا عباس مومن را دیدم که سوار موتور توپ چهل تیکه ای دست گرفته اما نمیدونه چه جوری روی موتور نگه اش داره. نه میتونست روش بشینه، نه زیر لباسش جا میشد و نه میتونست دست بگیره. به محض دیدنم گفت: بپر بالا بریم فوتبال. اینجوری هم یه حالی به خودش داده بود هم به من. عباس دوست پدرم بود. توپ را گرفتن و پریدم ترک موتورش. بازی اون روز خیلی خوش گذشت. وقتی دیدم ورود برای عموم ازاد است رفتم پیش رفقام و گفتم: هفته دیگه اماده یک نبرد تمام عیار با تیم اخوندا باشید. پنجشنبه که به عشق بازی با چهل تیکه به مصاف تیم اخوندا رفتیم اونجوری که فکر میکردیم نشد. پخش مون کردن بین خودشون و عملا بازی مثل هفته قبل پیش رفت. بعد از بازی هم هر کس موتور یا ماشینی داشت، چند نفر را سوار میکرد و با توجه به مسیری که داشت میرسوند. از همون بازی بود که بچه های محل به شیخ اشنا شدند. توی این بازی جالب این بود که حتی کسانی که گروه خونی شون به فوتبال نمیخورد شرکت میکردند. نمونه اش سید بها. بها ضیایی، اندام لاغر و نحیفی داشت. صوت قرآن و مداحیش عالی بود. اما تو عمرش پاش به توپ نخورده بود. اصلا نمیدونست اگر بهش پاس دادن باید چه کار کنه. در این بین بیشتر حواسش جمع بود به طرف کسانی که قدرت بدنی بالایی دارن نره یا اگه به طرفش اومدن توپ را بگذاره و فرار را برقرار ترجیح بده. البته این اواخر از حق نگذریم یه کم بهتر شده بود. حداقل هم تیمی های خودش را از حریف تشخیص میداد قبلا نه، هر کی بهش میگفت پاس بده میداد. اصلا کاری نداشت خودیه یا دشمن. وقتی بهش اعتراض میکردن با اون سیمای نمکی و با مزه اش میگفت: ما خانواده کرم هستیم. گفت پاس بده، از کرم به دور دیدم ندهم. این بار هم سید بها از راه رسید، لباسش را عوض کرد و منتظر ماند یکی از تیم ها او را بپذیرد. شیخ هم از راه رسید و در حالی بند کتانی اش را میبست گفت: برو تو تیم اون طرف من این طرف بازی میکنم. سید بها که دلش میخواست با تیم شیخ بازی کند وقتی دید نمیشود کاری کرد، با همان نمک و لطافت همیشگی به شیخ گفت: حاج اقا شما ماشالله شما بدن قوی و درشتی داری، یه کم توی حملاتتون مراعات این بنده ی ظریف را بکنید. شیخ بند کفشش را بست، به سید خیره ماند و گفت: هیچ وقت از من نخواه کوچیک بشم، تو بزرگ بشو...
هدایت شده از سید جواد
چهار مشکل جوانان .mp3
1.06M
🔊 قطعۀ صوتی از «مرحوم علامه سید منیرالدین حسینی» با موضوع «مشکلات جوانان» 💥 مشکلات جوانان، ناشی از حاکمیت «الگوی سرمایه‌داری» بر این کشور است. 🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒 اساتید آیا طبق مطالب آقای صفائی نقدی به این مطلب☝️☝️ وارد است؟
هدایت شده از یک دوست
با عرض سلام جناب استاد لاجوردی میفرمودند کتابی به نام فقر فحشا(اگر اشتباه نکنم) را مطالعه میکردم. شیخ کتاب را ازم گرفتند و پس از تورق گفتند: من نویسنده این کتاب را دیده و با او گفتگو کردم. گفتم اینها که شما به عنوان علت از انها یاد کرده ای نه تنها علت نیست که معلولهای دست دوم و چندم هستند. مادام که تلقی ادم از خودش عوض نشود و خودش را در حد شکم و زیر شکم بشناسد، در اوج دارایی هم به همین ها رو می اورد ولی به شکلی دیگر و در قالب تنوع و تفنن. یاد داستانی از کلید پارتی های دربار افتادم. درباریها تا خرخره زهر مارشان را میخوردند، ناموسشان را هریک به اتاقی میفرستادند و کلید اتاقها را در ظرفی میریختند و هر کس بسته به اقبالش یکی از کلیدها را بر میداشت و نگون بخت کسی بود که در اتاق همسر خودش را ببیند. در اینجا هم مساله همین است. اولا ان مرحوم مساله را از وسط افاز و بی توجه به دوران شکل گیری شخصیت کودک یکراست از شانزده سالگی شروع کرده اند. ایا قبل از این دوره زمینه ها نباید ساخته شود؟ به فرموده استاد قبل از هر چیز، ما باید سه عنصر شخصیت، حریت و تفک را در کودک بارور کنیم تا به بلوغ برسد. کسی که از این سه عنصر بی بهره باشد هفتاد ساله هم باشد کودکی غیر بالغ بیشتر نیست. در ثانی، در همین دوره هم مرحوم سید منیر اساس کشف هویت را در شعارها و فضاهای احساسی دنبال کرده اند. و سوم که طبق فرموده استاد اگر تلقی انسان از خودش، و جهان و مسیر پیش رو عوض نشده باشد باز هم فرقی نیست میان کسی که بر اساس رنجی که دیده وارد نبرد شده و صرفا برای تخلیه الام خود دست به قبضه تفنگ برده با کسانی که با شعارها و داغ کردنهای هیتلر فدایی او شده اند. این عواملی که به ان اشاره شد، نه تنها علت نیست که معلول های دست چندم به حساب می ایند.
خودتو خرج کی کردی؟.mp3
1.82M
🎵 #صوت 🌱 #کربت ما هنگام #مرگ؟! عمر از دست رفته و #ای‌کاش های باقی مانده. خودتو خرج #خدا نکنی، خرج کی بُکنی؟ الهی إرحم فی الدنیا غربتی و عند الموت کربتی دعای #ابوحمزه 🎙 استاد #علی_صفایی_حائری ⭕️ @EinSadTehran
هدایت شده از یک دوست
قهر خدا به پسرم گفتم: حلالت نمیکنم. عاقت میکنم. با جان خودت بازی میکنی جان مردم بازیچه نیست. تو را به خدا توی خانه بتمرگ و تکان نخور. هنوز هم قضیه را جدی نگرفته. جدی هم میگرفت، جوان است و خام. موهایش را شانه زد و در را باز کرد. پرسیدم: داری میروی؟ کلافه گفت: از این ویروس هم نمیرم نق و نوق های شما دق مرگم میکند. و در را بست. با عصبانیت گفتم: برو به درک. برو به اسفل من النار. برو که برنگردی. تا حالا ارزوی مرگتان را نکرده بودم. امروز هم ارزو میکنم بمیری و هم مستقیم بروی به جهنم. صدای در خانه بود که به اعتراض به هم خورد. نوبت فاز بعدی داستان شد. همسرم سرش را گذاشت میان دو دستش و زار زار گریست. گفت: بس کن مرد!. این همه نفرین نکن. من یک بار توی عمرم لبم به نفرین باز شد کاری سرم اوردی که پشت دستم را داغ کردم دیگر لبم به این حرف ها باز بشود. هر چه هست برای همسایه حرام است؟ به خودت که رسید وا رسید؟ کنارش نشستم و به آرامی گفتم: یک چاقو توی دست دو نفر میبینی. یکی لات عربده کش، دیگری پزشکی توی اتاق عمل. هر دو شکمی را جر میدهند. ایا چون عملشان یکی است هر دو یکسان هستند؟ متوجه نشد. گفت: منظور؟ گفتم: جوابم را بده. گفت: نه. گفتم: یکی بی حساب، از روی خشونت و حماقت شکمی را پاره میکند، دیگری از روی مهر. از روی وظیفه. در صحت و سلامت عقل و حساب شده. باز هم پرسید: گفتم منظور گفتم: نفرین همان چاقو است. تو وقتی نفرین میکنی از روی احساسات است. میترسم. از اینکه ببینم پاره ی تنم را داری لت و پار میکنی میترسم. نترسم؟ به طعنه گفت: نه اینکه خودت نوازشش میکردی! به نرمی گفتم: نه عزیزم. من هم شکمش را جر دادم ولی این کجا و ان کجا. من بدون عصبانیت. بی احساس، در سلامت عقل هر چه میشنیدی را گفتم. نفرین من نفرین نبود. به خداوندی خدا از روی مهر و محبت نفرینش میکردم. فقط به زبان بود. گفتم شاید از سر به هوایی دست بردارد. شاید بترسد. وقتی دیدم رفت، به ش حق دادم. دو سه هفته این مریضی همه را به هم ریخته. مردم دارند دیوانه میشوند. پیش خودم گفتم خدایا! جگرگوشه ام را به تو سپردم. خودت نگه دارش باش. لبخند ملیحی روی لب همسرم نشست. مهربان نگاهم کرد و گفت: ازت ممنونم، آرامم کردی. هر دو دستش را به علامت تسلیم بالا گرفت و گفت: من تسلیم. از این به بعد هر کاری میخواهی بکن. نفرین کن. داد بزن. اقل کم وقتی بیرون میروند حواسشان را بیشتر جمع میکنند. به ارامی گفتم: وقتی فهمیدی توپ و تشر من به بچه ام جز از روی مهر نیست ارام گرفتی. لبت به خنده باز شد. هر دو دستت را بالا گرفتی و گفتی هر کاری صلاح میدانی بکن. یعنی میگویی مهر خدا به بنده هایش از محبت من به بچه ام کمتر است؟ خدا هر کاری کرد ادم نشدیم. موهایمان را شانه زدیم و مستقیم رفتیم وسط گناه. تشر زد. باز هم نشد. بلایی نازل کرد. این بلا همان چاقوی توی دست پزشک نیست؟ جز از محبت و حکمتش سرچشمه میگیرد؟ وقتی این را بفهمی ارام نمیگیری؟ هر دو دستم را به علامت تسلیم بالا گرفتم و گفتم: خدایا شکر. من که ارام گرفتم. خدایا من یکی تسلیم. هر کاری صلاح میدانی بکن تا ما ادم بشویم.
هدایت شده از محمد تقی کاویانی
16 –ارتباط مرحوم استاد صفائی حائری علیه الرحمه باحضرت سید الشهدا: مرحوم حاج شیخ مقید بود هرروز زیارت عاشوری را بخواند و چون بعلت مشغله های ایشان، گاهی ممکن بود نتواند این ارتباط معنوی روزانه را با سید الشهدا، بصورت مداومت بر زیارت عاشوری داشته باشد، به اینجانب فرمودند: خوب است زیارت عاشوری بر روی نوار کاستی ضبط شود، تا هر وقت نتوانست زیارت عاشوری را بخواند، با گوش دادن به کاست، خواندن زیارت عاشوری از وی فوت نشود ، اینجانب زیارت عاشوری را بر روی نوار کاست ضبط نموده وخدمت ایشان تقدیم نمودم و تصمیم گرفتم با تاسی بایشان هرروزبرخواندن زیارت عاشوری مداومت نمایم ، بر این اساس ابتدا زیارت عاشوری را حفظ نموده ومدتی بر این امر مداومت نمودم، بعد درشب جمعه ای در عالم رویابمحضریکی ازعلماء بزرگ که نامش محمد حسین است رسیدم ،چهره ایشان دراثر تلالوء نور قابل تشخیص نبود، به حقیر فرمودند بفرمائید ؟ عرض کردم مقداری سهم سادات آورده ام خدمتتان تقدیم نمایم ، ضمن گرفتن پول سهم سادات، یک برگ اسکناس سبزیکهزارتومانی، باینجانب عنایت کردند، با تعلل بنده پول را به جیب مبارک برگرداندند، بایشان عرض کردم آن پول را به بنده مرحمت فرمائید، دو باره دست در جیب نموده و دو اسکناس پانصدی و دویست تومانی به بنده عطا کردند ،از خواب بیدار شدم ،هم خوشحال بودم هم ناراحت، خوشحال از اینکه 700 تومان به حقیر عطا کردند و بی نصیب نشدم ، ناراحت از اینکه عطاء ایشان کم شد،چند روز بعد خواب خود را برای مرحوم روحانی جهت تعبیربیان کردم ، آنمرحوم فرمودند: خواب شما دو تعبیر دارد ، ممکن است مقدمات زیارت کربلا برای شما فراهم شده و شما تعلل کرده اید و بعد مدتی مشرف به کربلا شده اید اماحض شما کم شده است ، یا اینکه شما زیارت عاشوری را کامل نمیخوانید ( با صد تا لعن و صد تا سلام ) و باین جهت بهره شما کم میشود ،بعد فرمودند اگر میخواهی بهره کامل ببری زیارت عاشوری را کامل بخوان با صد لعن و صد سلام...
✅ دشمن (۱) استاد علی صفایی حائری اگر بنا دارید به اهداف برسید، خواه‌ناخواه باید کار جدیدی را شروع کنید. نمی شود نشست و همه چیز را به دشمن نسبت داد. بحثی در این نیست که دشمن بد است و دستش از آستین همه، از همه‌ی اعضا و جوارح بیرون می آید! این، حقیقت شیطان است که بذرش را در زبان و در دامن افراد می ریزد و حرفش را با زبان آن ها می زند.* بحث در این است که شما در برابر دشمن چه می کنید؟ چگونه زمینه و فرصت ها را از او می گیرید و چگونه به دوستانی که می توانند، فرصت می دهید. اساس حرف همین است وگرنه همیشه می شود مشکل را به دیگری بست. شیطان کار خودش را می کند، دشمن کار خودش را می کند، من چه کنم؟ آیا من می توانم از نقطه ضعف های دشمن بهره بگیرم؟ می توانم نقطه ضعف های خودم را مسدَّد کنم؟ می توانم شکاف هایی را که دارم، پر کنم؟... * نهج البلاغة(صبحی صالح)/خ ۷ 📚 مشکلات حکومت دینی/ص ۲۰۲ 🌿 @einsad
✅ دشمن (۲) استاد علی صفایی حائری یکی از اساتید ما می گفت: تازه آقای بروجردی را به قم آورده بودند و من در کاظمین بودم. فرصتی برایم پیش آمد تا به دیدن یکی از آقایان بروم. به در خانه‌ی او که رسیدم، دیدم چند نفر با موهای بور و چشمان آبی از خانه اش بیرون می آیند! به داخل خانه رفتم و گفتم فلانی هستم از فلان جا. همین که این حرف را زدم، ایشان در حالی که چشمش هم خوب نمی دید، طوری بلند شد و جلو آمد که بخاری جلوی پایش را انداخت و مرا در بغل گرفت که آب در کوزه و ما گِرد جهان می گردیم! من نشستم. ساعتی که آن‌جا بودم از من سؤالاتی کرد که با آقای بروجردی چطورید؟ چه قدر رفت و آمد می کنید؟ چه طور هستید؟ چه طور نیستید؟ همین که فهمید رابطه‌ی ما رابطه‌ی خیلی نزدیکی نیست، گفت ما از فلان سفارت پول بی حساب در اختیار شما می گذاریم تا در برابر فلانی حوزه تشکیل دهید. به همین راحتی! من رفته بودم برای دیدنش، ولی او بدون هیچ حسابی، بدون هیچ ارزیابی و بدون دریافت هیچ اطلاعاتی که من کی‌ام، چی‌ام، چه کاره ام، رابطه دارم یا ندارم، به من گفت: شروع کن به برنامه ریزی! به او گفتم چرا این کار را می کنید؟! گفت برای این که آقای بروجردی به فضلا، به فلانی و فلانی نمی رسد. گفتم خب، همین امکانات را شما بین آن هایی که ایشان نرسیده اند پخش کنید، شما از آن ها نگهداری کنید و کسری ها و کمبودهای ایشان را شما جبران کنید. تا این جمله را که گفتم، خودش را باخت و به من گفت: پس من إن شاءالله بعداً با شما تماس می گیرم. طرف آن قدر دقیق است و ارزیابی می کند که رابطه‌ی فلانی با فلانی چه طوری است تا بر روی آن سرمایه گذاری کند! بر روی کمترین نفرت ها و حسادت ها و دشمنی های ما حساب باز می کنند، بر روی توقّع ها و تعلّق های ما برنامه ریزی می کنند که من چه چیزی را دوست دارم، در فلان مجلس به چیزی نگاه کردم، از فرش نائین تعریف کرده ام یا نکرده ام، باقلوای فلان جا را دوست داشته ام یا نداشته ام. تمام نقطه ضعف های مرا در گزارش ها مشخص کرده اند، همه‌ی آن ها ملحوظ و شناخته شده است. 📚 مشکلات حکومت دینی/ص ۲۰۶ تا ۲۰۸ 🌿 @einsad
🌺🌺ولادت مولا مبارک🌺🌺 خصوصیات حضرت امیر ع على (ع) بر نمی گشت، مگر وقتى كه كار را تمام كرده باشد. «مَكْدُوَداً فِى ذَاتِ اللَّهِ»، آن هم با كدّ و رنج. «سَيِّداً فِى اوْلِياءِ اللَّهِ مُشَمِّراً»، دامن بالا كشيده و كار می ‏كرد و قدم بر می داشت؛ «نَاصِحاً»، دلسوز است. «مُجِّداً كادِحَاً» عرق می ‏ريزد. «لاتَأخُذُهُ فِى اللَّهِ لَوْمَةُ لائِمِ»؛ ملامت‏ها و سرزنش‏ها از هر كس كه باشد خواه از فرزند و پدر و مادر و خواه از دوستان، او را گرفتار نمی‏كند و ذلّت و ملامت در راه خدا را عزّت و افتخار می ‏داند. خوب دقّت كنيد كه در اين فرازها، مشكلات اساسى ما مطرح می‏شود. به خاطر ملامت زن و فرزند از تكليف چشم مى‏پوشيم. به خاطر اينكه ديگران از ما رنجيده نشوند از تكاليف چشم مى‏پوشيم. روزهای فاطمه ص ۴٨
هدایت شده از عبدالمجيد فلسفيان
روز پدر و درسهای پدرانه سالهای دور که تصمیم به نوشتن حکمت های امام در نهج البلاغه نمودم و مشغول نوشتن آنها شدم در فرصتهایی که استاد در اختیارم قرار می داد آنها را بر ایشان می خواندم و ایشان با حوصله تمام گوش می دادند و لازم بود نکته ای را یادآور می شدند . حالا به اون دوران فکر می کنم شگفت زده می شوم که راستی چقدر ایشان خفض جناح پدرانه داشتند و چقدر مشوق بودند و چقدر به دوستانشان حتی کسانی مثل بنده عنایت و توجه داشتند که به معنای واقعی پدر بودند و از پدرشان و پدر همه ما (ع)چه زیبا آموخته بودند و چه زیبا این خط انتقال معارف را پاسداری کرده بودند؛ پدری که نگاه سراسر عشق و محبتش را گذشت روزگار ها و قرنها هرگز کم رنگ نمی کند . در فضای امروز و ابتلای به این ویروس وارداتی و بیماری ناشناخته یکی از این درسها را با هم باز خوانی می کنیم : حكمت 27 همراهى با درد وَ قَالَ(ع): »امْشِ بِدَائِكَ مَا مَشَى بِكَ« با دردت تا مادامى كه همراه توست، همراهى نما
هدایت شده از عبدالمجيد فلسفيان
انسان گاهى از شرايط طبيعى و اعتدال مزاج به علتى از علت‏ها خارج شده و اعتدال و تناسب طبيعى خود را از دست مى‏دهد و گرفتار نقصان مى‏شود كه خروج از اعتدال و اين نقصان در جسم را مرض و صاحب آن را مريض و بيمار مى‏گويند و گاهى روان آدمى گرفتار اين نقص و عدم تعادل مى‏شود كه بيمارى روانى يا مرض روحى ناميده مى‏شود. اين ابتلاء و نقصان و به هم ريختگى گاهى ممكن است از قصور و يا زياده روى فرد باشد يا عاملى خارجى بر او اثر گذاشته باشد. اين حالت بيمارى و مرض و نقصان با توجه به شدت و ضعفش در انسان احساس ناخوشايندى را ايجاد مى‏كند كه به آن داء و درد گفته مى‏شود بنابر اين داء و احساس ناراحتى و درد برخاسته از آن مرض و نامتعادل بودن جسم است. و به عبارت ديگر درد اثر مرض در احساس است. سؤال اين است كه انسان چگونه بايد با اين دردها برخورد كند؟ دردهايى كه گاهى آن چنان جانكاه است كه هر راحتىِ را سلب مى‏كند و هر اميدى را در او مى‏ميراند. نوع نگاهى كه انسان به بيمارى و درد دارد در موضع‏گيرى او نقش اساسى را دارد؟ وقتى من اسير خوشى‏ها و ناخوشى‏ها هستم و به ميل نفسانى و كشش‏هاى آن توجه دارم هر ناملايمى من را بر مى‏آشوبد و هر ناخوشى من را با زمين و زمان درگير مى‏كند كه چرا چنين شد، مگر تنها من زير آسمان كبود زنده‏ام كه بايد چنين ناله و فغانم بلند باشد؟ اين است كه من بر اساس اين نوع نگاه و توقعى كه از روزگار و خالق هستى دارم هميشه جزع و فزع دارم و متوقع و طلب كارم. گاهى من به شرايط دلبستگى ندارم و اسير خوشى و ناخوشى‏ها نبوده و به دنبال خوب بودن هستم و خير خود را مى‏خواهم و خير و خوبى من در چيزى است كه كمبودها و كاستى‏هايم را جبران كند و ضعف‏هايم را به من بشناساند و خلاءها را پر نمايد، در نتيجه پسندم آنچه را جانان پسندند. اين دو نگاه هماهنگ و ناهماهنگ، دو انسان مؤمن و كافر را مى‏سازد كه داراى دو اثر و نتيجه‏ى متفاوت خواهد بود، كه معصوم به آن اشاره مى‏كنند و مى‏فرمايند: »المرض للمؤمن تطهير و رحمة«، مؤمن هماهنگ آن كه طالب خوب شدن است، مرض و نقصان جسمى و ناخوشى، پاكى و وسعت را براى او به ارمغان مى‏آورد و همين مرض در انسان چشم پوش و ناهماهنگ و راحت طلب، رنج و دورى از رحمت حق را نتيجه مى‏دهد: و للكافر تعذيب و لعنة على(ع) از اين مرض براى مؤمن و انسان هماهنگ به عنوان كفّاره و آزاد سازى از سيئات نام مى‏برد... «فان المرض لا اجر فبه و لكنه يحطّ السيئات و يحطّها حطّ الاوراق» با اين نگاه از درد و مرض و بيمارى، رنج نمى‏برد و بر نمى‏آشوبد، كه از آن به عنوان مهمان دعوت شده پذيرايى مى‏كند و تا وقتى كه مهمان در خانه است حضور او را خوش مى‏دارد و غنيمت مى‏شمارد و بر اين اساس است كه على بلاكش عالم اين گونه توصيه مى‏كند كه: با داء و درد بيماريت مشى كن و با آن همراه باش تا ماداميكه آن درد مهمان توست و به تو الصاق دارد و در وجود تو بيتوته كرده است. اين مماشاة و همراهى و مهمان دارى در مرحله‏اى است كه تو نوع بيماريت را شناخته‏اى و در پى درمان آن هستى با اين نوع برخورد، مرض را بر خود سبك مى‏دارى و با جزع و فزع دردهايت را مضاعف نمى‏گردانى كه رسول آن طبيب دوار مى‏فرمايد: «يكتب انين المريض حسنات ان صبر»؛ مقاومت و شكيبايى در برابر درد، براى صاحب درد، خوبى و زيبايى نوشته مى‏شود و ثبت مى‏گردد، و «ان الحسنات يذهبن السيئات» و با آن خوبى‏ها و زيبايى‏ها بدى‏ها و زشتى‏ها شسته مى‏شوند و از بين مى‏روند، اما چنانچه صاحب درد با مهمان برخورد ناشايسته بكند و شكيبا نباشد و جزع و فزع نمايد بر سيئات و بدى هايش افزوده مى‏شود و او را هلوع لقب مى‏دهند و اين وصف را براى او حك مى‏كنند «فان جزع كت
هدایت شده از عبدالمجيد فلسفيان
فان جزع كتب هلوعاً لا اجر له
هدایت شده از طرح شفیعه «تربیت نیرو»
راه رفته ها با دقت و لطافت حرکت میکنند و تمام ابعاد را در نظر میگیرند و محدود و یک دنده و مستبد نیستند ؛ چه بسا برای سازندگی یک نفر باید پنج سال زمینه چید و پنج سال رفت و آمد داشت . همانطور که برای برداشت یک محصول باید ماه ها رنج برد و حتی سال ها زمینه فراهم کرد . مسئولیت و سازندگی ص ۱۸۸
روضه زينب(عین.صاد).mp3
1.2M
☑️ روضه زینب سلام الله علیها 🔸استاد علی صفایی حائری 🌿 @einsad
هدایت شده از احساس مسؤلیت
هدایت شده از احساس مسؤلیت
AUD-20200313-WA0021.mp3
6.54M
سوز و درد استاد صفایی رحمة الله علیه در دیدار بافعالین واهل دغدغه زمان خودشون👆
هدایت شده از تربیت و آموزش
⭕ما پيش از آنكه تشنه شده باشيم، نوشيده ‏ايم ⭕و پيش از آنكه به اشتها آمده باشيم و با سؤال‏ها گلاويز شده باشيم، خود را تلنبار كرده ‏ايم ⭕و پيش از آنكه به معناها دست يافته باشيم، به كلمه ‏ها رسيده‏ ايم 🔴و اين است كه باد كرده‏ ايم و با آنكه زياد داريم، مريض و بى‏ رمق هستيم و به امتلاء ذهنى و دچار شده‏ ايم.  📚رشد، ص: 17 https://eitaa.com/Tarbiatm