مسعود حیدری:
«یار باش بار نباش»
نسیمی کز گل آن کاکل آیو
مرا خوشتر زبوی سنبل آیو
چو شو گیرم خیالش را در آغوش
سحر از بسترم بوی گل آیو
آنچنان سرخوش و عاشقانه این اشعار را زمزمه میکرد و مجنونوار هر شب چهارشنبه راهی جمکران میشد که گویی فقط به یاد یار نفس میکشد.
اول زیارتی از اهل قبور در قبرستان بقیع و دمی به یاد پدر و فاتحهای بر سر مزارش و بعد به سمت مسجد جمکران روانه میشد.
اهل تظاهر و ... نبود، معتقد بود باید بارهای زمین مانده را به دوش کشید و به ولی(ع) کمک نمود هرچند توفیق دیدن رویش را پیدا نکنی!
سالهای اول طلبگی خیلی پرخاطره و با ابتلاءات زیادی همراه بود خود را عاشق امام زمان(عج) میدانستیم و به دنبال دیدن روی چون ماهش هرهفته پیاده به اتّفاق چند تن از دوستان به بیابانهای جمکران رفته و تا صبح با ناله و زاری به دنبال آقا و مولایمان بودیم.
شبی درجمکران شیخ را با جمعی یافتم شنیده بود چه میکنیم، پرسید: اگر الان آقا را ملاقات کنی چه میکنی؟ گفتم به دست و پایش میافتم چون پروانه به دورش می گردم و ...
گفت: اگر پرسید در راه ما چه کردهای چه؟ چه بارهایی برداشتی؟ با شیعیان و دوستان گرفتار ما چه کردی؟ چه جوابی داری؟
به چشمانم نگاهی سرشار از محبت نمود و ادامه داد خودت باری بر دوش مولا نباشی؟!
این را گفت و رفت، به دنبالش دویدم، پس چه کنیم؟
فرمود مالک اشترها به دنبال علی نبودند که فقط رویش را ببینند بلکه عهدهدار اموری میشدند که رضایت علی(ع) در آن بود ولو فرسنگها از او دور بودند و زبیرها در کنار علی(ع) بودند ولی طاقت امر او را نداشتند و در مقابل او لشگرکشی کردند!
ولایی بودن فقط اشک و آه و... نیست بلکه کسب نمودن رضایت ولی شرط است و راه یافتن به صراط و از سبیلها گذشتن و به صراط رسیدن.
گفتم عاجزم!! گفت اگر سالکی و به عجز و اضطرار رسیدی با اعتصام و استعانت از ولی به صراط میرسی و نجات مییابی. مواظب باش در سبیلها نمانی!
#خاطرات یکی از دوستان از دیدار با
#استاد_صفایی
🌷🇮🇷🌷