هدایت شده از گرافکر
معرفی استاد علی صفایی.mp3
12.84M
🔸 #اندیشه_جاری 🔸
✅ زندگی را به خدا بسپار
🍃 معرفیِ #استاد_علی_صفایی_حائری
🎙 استاد محمدرضا رنجبر
#پیشنهاد_ویژه ☘
🌿 @GeraFekr
l کارگروه اندیشه l
هدایت شده از سيد حسين عليزاده طباطبايي
سلام علیکم. صرف نظر از صحت و سقم انتساب مطلب به زرین کوب، ایشان در مقدمه چاپ دوم کتاب(قبل از انقلاب) نسبت به برخی مطالب چاپ اول ابراز پشیمانی میکند که بنظرم ذکر خلاصه ای از آن در روشن شدن ذهن مخاطبین اینگونه شبهات بی تاثیر نیست: ..در جایی که سخن از حقیقت جویی است چه ضرورت دارد که من بیهوده از آنچه سابق به خطا پنداشتهام دفاع کنم و عبث لجاج و عناد ناروا ورزم؟
از این رو، ..قلم برداشتم و در کتاب خویش بر هر چه مشکوک و تاریک و نادرست بود،خط بطلان کشیدم. .. نمیدانم از خامی یاتعصب،نتوانسته بودم به عیب و گناه و شکست ایران به درست اعتراف کنم. ..چنان روح من از شور و حماسه لبریز بود که هر چه پاک و حق و مینوی بود از آن ایران میدانستم و هر چه را از آن ایران– ایران باستانی را میگویم- نبود زشت و پست و نادرست میشمردم. .. ..لازم دیدم که آن گمان خطای تعصب آمیز را جبران کنم.عهد و پیمان من آن است که حقیقت را بجویم و آن را از هر چه دروغ و غرور و فریب است جدا کنم. ..
خاطره از مرحوم علی صفایی حائری
سلام علیکم. صرف نظر از صحت و سقم انتساب مطلب به زرین کوب، ایشان در مقدمه چاپ دوم کتاب(قبل از انقلاب)
چاپ اول سال 1330 بوده و مطلبی که بنده به اختصار نقل کردم در مقدمه چاپ دوم 1336 است. در شخصی لینک کتاب را ارسال میکنم.
هدایت شده از سید مجید پورطباطبایی
سلام علیکم
چون پریشب خواب مرحوم حاج شیخ رحمت الله و رضوان الله تعالی علیه را دیدم که وارد اتاق شد ، خندان و مبتهج وسط اطاق نشست و گفت :"سید یک استکان چای به ما می دهی "
مبهوت چهره بشاش و مبتهج او بودم که از خواب بیدار شدم ، نزدیکی های اذان صبح بود.
به همین مناسبت و در اندوه محروم ماندن اول شعبان و خدای ناکرده رمضان از زیارت حضرت ثامن الحجج برای یاد کرد از ایشان ماجرایی را که در اثر توصیه ایشان به شناخت جریان ها وافراد مدعی بود را نقل می کنم .
اگر با منشور گروه موافق نیست ، برادر محترم جناب حیدری نیک حفظه الله بلافاصله پس از رویت آن را حذف کنند 👇
هدایت شده از سید مجید پورطباطبایی
سلام علیکم
بنده از اولین باری که با ابطحی بر خورد کردم ، از ادعا ها و رفتارهای او بدم آمد ، فکر می کنم رمضان سال 61 بود . در مشهد مهمان پذیر صحرا کنار مسجد کرامت سر چهار راه شهدا (چهار راه نادری ) مشهد به اتفاق مرحوم ایت الله حاج شیخ علی صفایی حائری (عین صاد ) رضوان الله تعالی علیه مستقر بودیم ، همه اتاق های مهمان پدیر که حدود سی و اندی می شد در تصرف ما بود.
حسین اقا خوانساری فرزند اولین امام جمعه اراک ، آیت الله حاج شیخ ابوالفضل خوانساری رضوان الله تعالی علیه با ابطحی رفت و امد داشت.
مرحوم حاج شیخ ره اصرار داشت دوستان در جلسات افرادی که ادعاهایی خاص دارند شرکت کنند با آن ها گفت و گو کنند ، تا اگر کلمه حقی دارند فرا گیرند و گرنه که با گفت و گو با آنان حجت برایشان تمام شود که اشتباه می کنند و هم خود دوستان در مقابل هجمه و تلاطم آراء مختلف واکسینه شوند و بی جهت مرید این و آن نگردند.
شبی بعد از افطار رفقا به سرکردگی فرزند شیخ حسینو قرار شد در مجلس ابطحی شرکت کنیم .
از بدو ورود ابطحی گفت امشب آقا. منظورش امام زمان علیه السلام در این مجلس حضور پیدا می کنند . حضار هم که همه ،غیر از من که ذاتم به قول قمی ها قل (با ضمه ق) می انداخت .(قمی ها به فردی که به راحتی سر به زیر و آرام نمی شود و هر چیزی را نمی پذیرد می گویند ذاتش قل می اندازد)همه متدین ، امام زمانی پر از شور و حال منتظر درک حضور حضرتش بودند ، بی صبرانه منتظر بودند آقا حاضر شود و ایشان را رویت کنند . همه شصت و خرده ای نفر هم که در مجلس که در خیابان موسوم به چهارطبقه ، اسم اصلی اش را هنوز بعد از حدود 40 سال یاد نگرفته ام ، حضور داشتند ، همدیگر را می شناختند ، و اگر فرد ناشناسی می آمد همه می فهمیدند.
چای که در استکان با نعلبکی های به اصطلاح قاجاری که ، آن موقع در قهوه خانه ها رواج داشت (نعلبکی های لبه دار که کنگره های قرمز داشت ) توزیع شد لامپ ها را که خاموش کردند ، ابطحی شروع به خواندن روضه امام حسین علیه السلام و بعد هم دعای توسل ، گریه اهل مجلس، و صدای های های ؛شاید تنها فردی که گریه نمی کرد و در همان تاریکی چهارچشمی مراقب در ورودی بود بنده بودم .
مراسم تمام شد و آقا در جلسه حاصر نشدند ، استکان چای پری که سرد شده بود جلوی ابطحی بود ، با ناراحتی و حزن گفت امشب در مجلس مان یک فرد ناپاک و آلوده و ناشناس وجود داشت که باعث شد آقا تشریف نیاورند .
از جلسه که بیرون آمدیم رو کردم به حسین خوانساری و گفتم :"این آقای ابطحی علم غیب دارد که فهمید یک آدم ناپاک در مجلس است ؟ غیر از من فرد ناشناس دیگری در جلسه بود ، حداقل من خودم مطمئن هستم که ناپاک نبوده ام ، چون هنگام اذان حرم نماز خواندم ، بعد که همرا شما سر سفره دسته جمعی بودیم ،به فرض این که ایشان با کرامت خودش فهمیده بود که من ناشناس ناپاک هستم ،آیا شارع مقدس به او اجازه می دهد که در حضور جمع آبروی مرا ببرد.
و اضافه کردم حسین جان به قول قمی ها این آدم مول دارد ، متقلب است و دکان و دستگاه راه انداخته است .(حالا ماجرای مول را هم یک وقتی شاید برایتان نوشتم )
شانزده هفده سال بعد، سال 77، 78 که فرصتی فراهم شد تا در معاونت فرهنگی مسجد مقدس جمکران مدتی خدمت کنم ، اولین کاری که کردم کتاب های ابطحی را از کتابخانه مسجد جمع کردم و در قدم دوم فروش کتاب هایش در کتابفروشی مسجد را قطع کردم ، به رغم این که یکی دو تن از اعضای هیات امناء وقت شدیدا اعتراض داشتند .
اعراض از دار ودسته امثال ابطحی نتیجه تلاش مرحوم شیخ ره بود که سعی می کرد ما را در مقابل هجمه ها واکسینه کند ، آن موقع فقط 24 یا 25 سال داشتم.
مباد که نردبان دزد شویم وصندوق نسوز استعمار که مومن کودن صندوق نسوز کافرزرنگ است
علی صفایی حائری
کتاب غدیر
هدایت شده از مجید حیدری نیک
کسی حافظ منافع دشمن میشود حتی در بحرانی ترین شرائط همانگونه که صندوق های نسوز اسناد واشیاء قیمتی را در مواقع خطر
از سیل وآتش سوزی وزلزله وسیل ....برای مالک خود حفظ می کند
هدایت شده از محمد حسین حسینیان
کسی که طرح نداشته باشه، در طرح دیگران قرار میگیره.
عدم طرح داشتن یا طرحی که منبعث از بینش یا بینش صحیح نباشه، ضعف خواهد داشت. و نقطه ضعف، همان جایی هست که از آن طریق بر تو مسلط میشوند.
و دشمن از همین راه بر تو مسلط شده و به طریق مناسب خودش از تو بهره میبره برای پیاده کردن کار خودش.
به نظرم صندوق نسوز از این لحاظ هست که تویی که در بین خودی ها هستی (ولی تحت سلطه فکری یا جریانی یا مالی و... دشمن)، مورد تعرض و اعتراض خودی ها نیستی. به نحوی نفوذی ای هستی که مصون هست. و نقشه های دشمن رو راحت تر پیاده میکنه. (گرگ در لباس دوست. به گونه ای که خودش هم شاید نداند که گرگ هست)
ویژگی های استاد صفایی در کلام حجت الاسلام رنجبر
راز تاثیرگذاری «عین. صاد»
حجت الاسلام رنجبر در مراسمی که چند سال قبل برای درگذشت مرحوم صفایی برگزار شد ابعاد جالبی از شخصیت این استاد بزرگ را معرفی کرد که بخشی از این سخنرانی را می خوانیم: سرّ تاثیرگذاری استاد صفایی این بود که حقیقتاً خودش را به دست خدا داده بود. انسان وقتی خودش را دست خدا داد صاحب اثر می شود و وقتی از خدا فاصله گرفت بی اثر می شود. اگر انسان با خدا معامله کند صفا پیدا می کند و می تواند صفایی بدهد. پیامبر (ص) تعبیری دارند در مورد امیرالمومنین علی علیه السلام: ای علی تو از دنیا چیزی برنداشتی و دنیا هم چیزی از تو برنداشت... . مرحوم صفایی نیز همین گونه بود چیزی را به سمت خود نمی کشید. وقتی چیزی برنداشتی بی تعلق می شوی و هرچه کمتر تعلق داشتی راحت سیر و حرکت می کنی؛ مثل قاصدک. روزی به در خانه ایشان رفتم گفتم چیز تازه ای راجع به امام زمان عجل ا... تعالی فرجه الشریف ننوشتید؟ گفت چرا. رفت سریع نوشته تازه خودش را که با قلم خودش نوشته بود و برای چاپ هم آماده شده بود آورد و داد به من. نگفت برو کپی کن اصلش را بیاور، نگفت برو کپیاش را بیاور و نگفت بیاور! به همین راحتی.... با خودش حساب کتاب نکرد که این چاپ می شود و اثری به تالیفات ما افزوده می شود. اصلاً تعلق نداشت به نام، به نشان. در کتاب «مشهور آسمان» می خواندم: به بچهها میگفت: «بروید حرف های من را چاپ بکنید به نام خودتان». هرکس هم تعلق نداشت؛ خدا به او می دهد. خدا به نام حساسیت دارد. آقای صفایی با خودش هضم کرده بود که اگر این جزوه را به این بچه طلبه بدهم خودم حرکت می کنم و خودم رشد می کنم. نام که برای من رشد نمی آورد. ما خودمان رشد نمی کنیم خانه و ماشینمان رشد می کند. اولین باری که آقای صفایی را دیدم قرآن می خواند و گریه می کرد. به من که طلبه جوانی بودم می گفت تو باید در این سن و سال، پوست و گوشت و خونت با قرآن عجین باشد. در واقع می خواست بگوید که من این راه را رفتهام. مداد دو ویژگی دارد؛ تا صاحبی نداشته باشد که با آن بنویسد اثرگذار نیست و دیگر اینکه باید آن را تراشید تا روان بنویسد. مرحوم صفایی این ویژگی ها را داشت. خودش را دست خدا سپرده بود. اجازه داد تا تراش بخورد. یکی از بحث هایی که در آثار آقای صفایی چشم نواز و دلنشین است بحث بلا و ابتلاست. زیرا خودش چشیده و آثار و برکاتش را دیده است لذا هرجا به کمتر بهانهای به این موضوع اشاره می کند؛ اوجش همان کتاب «صراط» است که مفصل به این موضوع می پردازد.
tabdil qanoon zendegi.mp3
12.74M
صوت جدیدی از مرحوم استاد با عنوان "تبدیل قانون زندگی" با کیفیت خوب که به تازگی آماده شده است
مسابقه بزرگ کتابخوانی روبیکیو«شیرازه»، مسابقهایست که در چهار هفته متوالی از شبکه سوم سیما، در ماه مبارک رمضان و بعد از ماه مبارک، برگزار میشود.
خداوند را شاکریم که توفیق حاصل شد در پرداختن به کتاب اخبات، در این مسابقه سراسری.
زمان پخش مسابقه در رابطه با کتاب اخبات: روزهای چهارشنبه، شبکه سوم سیما، بعد از اخبار ساعت ۲۲:۰۰
هدایت شده از دهقانی
هدایت شده از عبدالمجيد فلسفيان
پس آنهايى انتخاب مىشوند كه با تمامى عصمت و با تمامى خوبىها، به اخبات رسيده باشند و دل خاشع و چهرهى متواضع داشته باشند. مخبتين بالاتر از محسنين هستند. مخبت همچون زمين فرو افتاده، سرشار مىشود و سيراب مىگردد. غرورها، محدوديت مىآورد و محدوديت، محروميت مىسازد. انكسار و اخبات مرحلهى وصال و لقاء است
و در اين مرحله از انكسار و اخبات، تو از حق بهره مىگيرى و با او به سوى او مىآيى. و اين پايى است كه نمىشكند و مىرسد و واصل مىشود.
با اين نگاه، مىتوانى بلوغ و تماميت خديجهى كبرى و فاطمهى زهرا را بفهمى؛ كه خديجه در برابر رسول خدا براى خودش حدى نگذاشت و سهمى نگرفت و فاطمه (س) در برابر ولىّ رسول خدا، از تمامى توانش كمك گرفت و سينه و صورت نيلى گرفت، ولى رخ از مولى نهان كرد و چهره به او نشان نداد.
... و این راه يافتهى بىنياز محمد امین است كه مورد توجه خديجه مىشود و در تجارتهايش بيشترين بهره و بهترين سود را مىآورد. و همين كفايت و غنا و اقتدار است كه خديجهى بيدار و آگاه را به سوى او مىكشاند و با تمامى خواستگارها، به خواستگارى رسول وا مىدارد و مهر را خود به عهده مىگيرد و آنگاه تمامى اموال و حتى تمامى كارهاى خودش و دخترانش را به كفايت رسول واگذار مىنمايد و از ثروت خود بدون اجازهى رسول برداشت نمىكند. و همين وفا و صفا و فناى خديجه، او را محبوبترين در وجود رسول مىسازد. تا آنجا كه هميشه او را پيش چشم دارد تا آنجا كه عايشهى جوان با تمامى اقتدار و اعتماد به نفسش، حتى پس از مرگ خديجه، به حسادت مبتلا مىشود؛ چون مىبيند در زبان و چشم و دل رسول جايى براى جلوهى او نيست. و بالاتر از حسادت به شماتت مىپردازد كه چرا اين قدر به ياد كسى هستى كه خداوند بهتر از او را به تو داده است. تا آنجا كه رسول برمىآشوبد و تأكيد مىكند كه بهتر از خديجه را به دست نياورده است». سلام بر چنین زنی که منازل اسلام و ایمان و تقوی و احسان را در نوردید و به مقام اخبات رسید و حبیبه حبیب خدا شد. باشد که ما هم درس بگیریم و دل از دنیای دنی بر کنیم و بار بندیم و بر پاشنه ی خانه او بوسه زنیم. صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكِ يَا خَدِيجَةَ الْكُبْرَى
✅براى سازندگى و تربيت بايد از اعماق شروع كرد...
🔶استاد علی صفایی حائری:
براى سازندگى و تربيت بايد از اعماق شروع كرد. هنگامى كه مىخواهيم رفتار و گفتار كسى را عوض كنيم، هنگامى كه مىخواهيم لباس كسى را دگرگون كنيم،بايد پيش از اين مرحله، عشقها و علاقههايش را عوض كنيم و ناچار شناختهايش را و ناچار فكرهايش را، كه ادامهى تفكّر، شناخت است و ادامهى شناخت، عشق و ادامهى عشق، عمل.
ما عاشق آفريده شدهايم فقط معشوقها را انتخاب مىكنيم و براى اين انتخاب است كه بايد آنها را بسنجيم كه چه مىدهند و چه مىگيرند.
با اين روش نتيجههاى سريعترى بدست مىآيد.
📚 #مسئولیت_و_سازندگی ج۱ ص۴۴
از كسانى نباشيم كه رمضان بر آنها مى گذرد، در حالى كه بدن هايشان ضايع شده و فكرهايشان عقيم مانده و قلب هايشان سرشار از بت ها شده و روح هايشان هم به تنگى رسيده است؛ چون اين يك اصل است كه اگر كسى از نعمتى كه در دسترس اوست بهره نگيرد، سياهى به او مى رسد...
استاد علی صفایی حائری
بهار رويش، ص47.
هدایت شده از تربیت و معنویت
-1012588797_-211805.mp3
2.77M
#استاد_عالی #ماه_مبارک_حمام_خدا #مرحوم_استاد_صفایی #تمیزشدن_علامت_دارد #ماه_رمضان_اول_ساله_چیه؟ «ما حمّام رفته بوديم، اما بازى كرده بوديم. در مقام تطهير نبوديم.....» 📕📚 اخبات ص 30 https://eitaa.com/joinchat/3899392026Cc5761403e2
❌👈 ارزش عمر
✴️❇️ يك طلبه شيرازى، از مريدان استاد صفایی تعريف كرد
✴️❇️ روزى در باغ، مرغى را به سيخ كشيده، كباب كردم و بر سر سفره آوردم.
✴️❇️ اصولاً در اين جور كارها زياد وقت مىگذاشتم و به اصطلاح اهل عيش و بزم مباح بوديم.
✴️❇️ و در حالى كه از كار خودم بسيار راضى و خشنود بودم
✴️❇️ ناگهان استاد صفایی فرمود: پول دادى مرغ گرفتى، عمر مىدهى چه مىگيرى⁉️
✴️❇️ آن جمله بر ديوار غفلت روحم كوفته شد.
✴️❇️ امام سجاد علیه السلام مىفرمايد:«اللَّهُمَّ نَبِّهْنِي لِذِكْرِكَ فِي أَوْقَاتِ الْغَفْلَةِ، وَ اسْتَعْمِلْنِي بِطَاعَتِكَ فِي أَيَّامِ الْمُهْلَةِ»
✴️❇️ خدايا! مرا در هنگام غفلت به یاد خویش بینداز و در روزهای فرصت (زندگانی دنیا) به فرمانبری خود به کارم گیر
🆔👉 @cheshmeyejarie
از قطار رمضان جا نمانیم!
استاد علی صفایی حائری
انسان میبیند رمضان دارد میرود؛ مثل قطاری که آخرین واگنش رسیده است و ما هم در راهی ماندهایم که حتی امید معجزهای در آن نیست. اگر سوار نشویم، تنهایی است!
من یادم نمیرود که یک احساس عجیبی از حرکت ماشینها یا قطارها از کودکی در ما بود؛ چون شنیده بودیم که اگر به قطار دیر برسیم، میرود، بعد هم مشکلاتی پیش میآید. آنقدر رفتنِ قطار رنجمان میداد که ما حتی از قطار پایین نمیآمدیم، گاهی هم که پایین میآمدیم خیلی فاصله نمیگرفتیم. گاهی هم فکر میکردیم که اگر قطار رفت به کجای آن بچسبیم!
حال که قطار رمضان، لحظهها و روزها و شبهایش دارد میگذرد، ما اگر جا ماندیم و نرسیدیم، محرومیم و ملعونیم...
بهار رویش، ص 127
مرحوم صفایی حائری در یک جمله «معلم» عبودیت بود.
به گزارش خبرنگار گروه اندیشه، مراسمی به همت انجمن علمی عرفان اسلامی ایران با محوریت اندیشههای مرحوم استاد حاج شیخ علی صفایی حائری با سخنرانی تنی از چند از اساتید دانشگاهی و حوزی بر گزار شد. در این نشست حججالاسلام دکتر امیر حاجابراهیمی( دارندهی دکترای فیزیک هستهای و تحصیلات عالیه در رشتههای شیمی و فلسفه) استاد حوزه و دانشگاه و حجتالاسلام دکتر امیر غنوی، مدرس فلسفه اخلاق و عرفان به تشریح نگاه متفاوت استاد صفایی به مقوله عرفان اسلامی پرداختند .
حجت الاسلام حاج ابراهیمی صحبتهایش را اینگونه آغاز کرد که؛ در مجموع درباره جناب مرحوم حائری سه مطلب کلی را باید متذکر شد، نکته اول تاکید ایشان بر عنصر «خلوص» در همه معارفی است که میخواهیم به نحوی به اسلام نسبت دهیم.
وی ادامه داد: مرحوم حائری به همه دستاوردهای علمی و غیرعلمی بشر اشاره میکرد و میفرمود ما اساسا بجز از باب وحی نمیتوانیم از جایی دیگر این علوم را حاصل کرده باشیم و نمی توانیم مسیری بجز به واسطه وحی برای اصلاح یافت.
دکتر حاج ابراهیمی افزود: مرحوم صفایی معتقد بودند انبیا آمدهاند تا ابوابی از علوم ظاهری را نیز یادمان دهند و بدون آنها دست ما نه تنها در علوم وحیانی و باطنی بلکه در علوم ظاهری هم خالی است.
استاد صفایی معتقد بود انبیا جدای از ارائه آیات کلام الله و ابواب وحیانی و باطنی، نشانههای دیگری را نیز بر انسان روشن کردهاند و این قول را مستند میکردند به این آیه که فرمود: کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولاً مِّنکُمْ یَتْلُو عَلَیْکُمْ آیَاتِنَا وَیُزَکِّیکُمْ وَیُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُعَلِّمُکُم مَّا لَمْ تَکُونُواْ تَعْلَمُونَ (سوره بقره آیه 151) چنانکه در میان شما رسولی از خودتان فرستادیم که آیات ما را برای شما تلاوت میکند و نفوس شما را (از پلیدی جهل) پاک و منزّه میگرداند و به شما تعلیم کتاب و حکمت میدهد و آنچه را نمیدانید به شما میآموزد. (الهی قمشه ای) و تاکید اصلی ایشان در این آیه هم بر قسمت آخر آن بود؛ وَیُعَلِّمُکُم مَّا لَمْ تَکُونُواْ تَعْلَمُونَ (و آنچه را نمیدانید به شما میآموزد).
وی گفت: مرحوم حائری معتقد بودند معرفت انبیا به علوم دیگر جهت می دهد و این شامل تمامی علوم می شود نه فقط علوم وحیانی بلکه علوم ظاهری و دنیوی انسان را نیز شامل می شود.
حجت الاسلام دکتر حاج ابراهیمی در ادامه افزود: نکته دومی که باید در ذکر مرحوم صفایی حائری به آن متذکر شویم این است که ایشان قویا معتقد بودند ما باید هر آنچه به نام اسلام نامگذاری می کنیم مستند باشد و تاکید بسیاری بر مستند بودن حتی واردات قلبی هم داشتند.
وی افزود: هر سخنی که ذیل نام اسلام مطرح و عنوان می کنیم باید مستند به کتاب و سنت باشد و از همین رو ایشان میان عرفان اسلامی و عرفان مسلمانان، فلسفه اسلامی و فلسفه مسلمانان و ... تفکیک قائل بودند.
این مدرس حوزه و دانشگاه در ادامه افزود: مرحوم حائری معتقد بودند ما مضطر به وحی هستیم نه نیازمند به آن و از همین روی باید تجدید نظری در تمامی مبانی مان داشته باشیم و بار دیگر با استناد پیش رویم.
دکتر حاج ابراهیمی گفت: مرحوم حائری معتقد بود «دنیا» بد نیست، بلکه دنیا کم است و نمی تواند ظرف وجودی آدمی را پر کند و این وحی و قرآن است که ما را به رشد می رساند و نه تکامل. ایشان معتقد بودند بین رشد کردن و متکامل شدن فرق است و قرآن (وحی) ما را رشد می دهد و رشد مرتبه ای بالاتر از کمال به حساب می آید.
دکتر حاجی ابراهیمی در ادامه عرفان را منقسم به عرفان عینی و عرفان علمی کرد و عرفان علمی را شامل عرفان نظری و عرفان عملی معرفی کرد و گفت: مرحوم حائری در عرفان نظری زیاد اظهار نظری نداشتند و تعمدا اظهار نظری نمی کردند و می کوشیدند تماما مستند به آیات و روایات نظر دهند. ایشان بیش از تاکید بر عرفان علمی که شامل نظری و عملی می شود به عرفان عینی تاکید داشتند. عرفان عینی حال یک سالک و عارف است و نه التفات و علم به چیستی آن ها لذا با طرح عرفانی که در منازل السائرین، خواجه عبدالله انصاری آمده موافق نبودند چرا که ایشان بیش از اینکه به خود عرفان توجه کنند به مراتب دینداری توجه داشتند و معتقد بودند شهود در مرتبه ای از دینداری حاصل می شود و اصل دینداری است.
هدایت شده از یک دوست
حاج غلام آدم اهل دلی بود. با صفا و لوطی. با خیلی از اهل معرفت دم خور بوده. مغازه اش تا منزل شیخ فاصله زیادی نداشت. قصاب بود و با موتور یاماها صدش شیخ را این طرف و ان طرف میبرد.
این اواخر چهره اش خیلی شکسته شده بود. گوشه موسسه لیله القدر نشسته بود و با تسبیح دانه درشتی که در دست داشت ذکر میگفت. کنارش نشستم. از حال خودش در آمد. حال و حوصله سابق را نداشت. بعد از چاق سلامتی به حرف کشیدمش. گفتم: حاجی، تو با عرفای بزرگی دم خور بودی، نمیخوای امشب یه هدیه به مون بدی؟
به گوشه ای خیره ماند و آه بلندی از اعماق وجودش کشید. نگاهش را به دور تا دور خانه آقای صفایی چرخاند و گفت: اینها همه اش هدیه است. اصلا همین که من، تو و این جمعیت اینجا نشستیم هدیه نیست؟
با لبخند گفتم: حاجی جان من از شما هدیه خواستم، نه از شیخ.
چهره ی تکیده حاج غلام با ملاحت لبخندی در هم آمیخت و گفت: مگر جز از ان مرد بزرگ چیزی دارم که به تو بدهم؟
سکوت کرد و گویا در خاطره ای فرو رفته باشد بی انکه نگاه از خیره اش بردارد ادامه داد: من با آدم های بزرگی آمد و شد داشته ام اما آشیخ علی یک چیز دیگر بود.
چشمانش راتنگ کرد و با طنز گفت: کورسوی چشم و نگاه من کجا و افقی که او پرواز میکند کند کجا! مشت نمونه خروار عرض میکنم. سید اهل دل و بی بضاعتی بود زیرزمین خانه اش را کرده بود مجلس ذکر اهل بیت. خانه اش نیم ساز بود. در و دیوارش را گچ نکرده اش را با پارچه و ملحفه و هر چه میتوانست پوشانده بود که مجلس ارباب عریان نباشد. سیمان حواله ای بود. من آمدم پیش شیخ.
با دست به در ورودی اشاره کرد و گفت: اینجا یک درب چوبی بود و پله میخورد. کنار همین درگاه روی پله نشستم و ماوقع را برای شیخ گفتم. حرفم این بود که اگر شیخ میتواند از اعتبارش استفاده کند و حواله یک نیسان سیمان برای سید بنده خدا بگیریم.
شیخ خیلی گرفتار بود. طرف را هم نمیشناخت. سکوت کرد. سکوتش آنقدر طولانی شد که بفهمم آهی در بساط ندارد. آخر اگر داشت سریع اقدام میکرد. وقتی مطمئن شدم کاری از شیخ بر نمی اید احساس کردم ماندنم به صلاح نیست و شرم میکند با من چشم تو چشم شود. برخاستم و کاری را بهانه کردم تا بیش از این شاهد شرمندگی اش نباشم. همین که بلند شدم شیخ سر برداشت و پرسید: خیلی اضطراری است؟
با لکنت گفتم: چه عرض کنم! هم سید است، هم طلبه و هم خانه نیمه کاره اس را وقف اهل بیت کرده. زن و بچه اش توی خاک و خل زندگی میکنند.
شیخ چیزی نگفت و من هم ماندن را جایز ندانستم.
نمیدانم چه شد که دیگر نه من خانه آن بنده خدا رفتم و نه با شیخ دیگر حرفی شد. من جریان را به کل فراموش کردم.
حاجی آهی کشید و ادامه داد:
دو سه سال از رحلت شیخ گذشت. من رفته بودم حرم حضرت معصومه جهت زیارت و نماز که همان سید را دیدم. به محض دیدنم مرا در آغوش گرفت و گفت: حاجی خدا پدر و مادرت را بیامرزد. از همان زمان که نیسان سیمان را برایم فرستادی و دیگر خبری از خودت نشد من خانه را ساختم و در همه مجلسهایی که میگیرم تو و همه امواتت را سهیم میکنم.
اشک پهنای صورت حاج غلام را خیس کرد و با بغضی که گلویش را گرفته بود نتوانست حرفی بیش از این به زبان بیاورد. سرش را زیر انداخت و های های میگریست.
الهم اغفر للمومنین و المومنات الاحیا منهم و الاموات