eitaa logo
خاطره از مرحوم علی صفایی حائری
665 دنبال‌کننده
569 عکس
327 ویدیو
104 فایل
دل آدمي بزرگتر از اين زندگيست و اين راز تنهايي اوست... یاد مربی موحد، مجاهد، سردار جبهه تربیت و سازندگی، فقیه صاحب مکتب تربیتی، صفای اهل صفا، سالک خالص، ستاره آسمان گمنامی، سمبل اندیشه‌های ناب، بی‌تاب بوتراب و تطهیر شده با جاری قرآن...
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از راهنمایی رساله 🇵🇸
پایان نامه - برداشتهای قرآنی -استاد صفایی.pdf
539.5K
پایان نامه ای با موضوع برداشتهای قرآنی استاد صفایی از دانشگاه فردوسی مشهد
بیست و یکسال پیش بود که دیدم پدرم در اتاقک کارگاهش بلند بلند گریه می کند؛ پرسیدم چی شده؟ گفت: استادصفایی رفت! او به رسم هر ماه، در سفر زیارتی امام رضا علیه السلام دچار سانحه تصادف شده بود. خیلی زود یاد اولین برخوردم با ایشان افتادم؛ شبی در تهران مهمان منزل پدرم بودند؛ وقتی زنگ زدند من رفتم در را باز کنم تا از در وارد شدند سرم را بوسید و چه برخورد عجیبی داشت. شیخ علی صفایی، از آن مربیان دینی بود که بی ریا و بی ادا، بذر محبّت می کاشت و با دانش و منشِ مثال زدنی اش، ذرّه ذرّه رویشِ شاگردانش را دنبال می کرد. کتابهایش همه پرنیانی از علم و معنویت بود؛ یکی از اساتید بزرگ حوزه گفته بود عمق مطهری را با نثر شریعتی با هم داشت. از مزایای ایشان بهره مندیِ گسترده از گنجینه ی ادعیه ی معصومین علیهم السلام بود؛ چقدر با شرح دعایِ مکارم الاخلاقش، جانِ تازه گرفتم. می گفت طلبه نباید وابسته به شهریه و منبر باشد و خوب است که حرفه ای بیاموزد؛ در قم با همکاری پدرم کارگاهی برای کارِ طلبه ها و دانشجویان راه انداختند. دغدغه ی رفع مشکلات مردم را داشت و درب خانه اش تا پاسی از شب، به روی عموم مردم باز بود. وقتی وارد می شدی، اول می پرسید شام خورده ای؟ اگر می گفتی نه، می رفت غذایی برایت آماده می کرد. مشکلات اقتصادی و خانوادگی اطرفیانش خیلی ذهنش را درگیر می کرد و این حدیث امام رضا علیه السلام‌ ورد زبانش بود که " بهترین زندگی را کسی دارد که اوضاعِ مردم در حیات او بهتر شود" بی شک برای همیشه در خاطرِ مربیان خواهد ماند... به اهل کتاب و فرهنگ توصیه می کنم آثار ایشان را از دست ندهند: های_بلوغ رویش (درباره حضرت مهدی علیه السلام) مصطفی آذرخشی
شوق پرواز ... همه در بهت فرو رفتنه بودند کوچه را ، شهر را ، انگار گرد مرگ‌پاشیده بودند . پیکرت که رسید صدای شیون هق هق و آه های جگر سوز از هرطرفی به گوش میرسید درخانه هنگامه ی تغسیل درحرم به وقت نماز و لحظه وداع و خاکسپاری . همه از رفتنت محزون بودند . محزون !! یکی سنگ صبورش را از دست داده بود یکی تکیه گاهش را دیگری استادش یکی صندوق قرض الحسنه اش یکی مرادش را و یکی میانجی دعواهای خانوادگیش را . هرکس متاعی را از دست داده بود ؛ و هرچه آنرا قیمتی تر میدید ، به اندازه درک ازنایابی و تکرار ناپذیریش بیشتر و بیشتر میسوخت . و اینها همه نشان از خویش خواهی های ما داشت با رنگی از تکریم . هرکس برای خویش میگریست ، مهم نبود که تو رفتی ، مهم این بود که مارا با نیازهای جورواجورمان که فقط تو میتوانستی از عهده برآورده کردنش آنهم به خوبی بر بیایی تنها گذاشتی . در زندگی عادی مان هم همین است . ما برای محرومیتمان از خدماتی که روزی کسانی مثل پدر و مادر به ما میدادند و امروز به خاطر فقدانشان دیگر خدمتشان هم مستمر نیست بیشتر اشک میریزیم تا برای خود پدر و مادر . حزن ما برای چگونگی هاییست که شامل حال ما میشود و ما را در بر میگیرد ، نه برای چرایی هایی ها و فلسفه ی آن . کوه نورد هایی که عادت داشتیم بارمان را خدمه بدوش بگیرد و فقط زحمت حمل نام فاتح قله را برای تمام عمر یدک بکشیم . بچه های چند ساله ای که کمر مادر را با توقع بغل های همیشگی خود در ازای گریه نکردن و پا بر زمین نکوبیدن خم کرده بودیم . اما تو دیگر رها شده بودی .همچون بادبادکی سبک که قرقره را از دستان کودکی ربوده بود ، شتابان ، دور شدن ازاین خاک را به آغوش کشیدی . حق داشت آن رفیق صادق و نازک دلمان که نتواند لطافت تو را در محاصره ضمختی ها و فرسایش های متوالی و سو استفاده های مکررمان ببیند وبرایت آرزوی مرگ کند و تو ، گل از گلت بشکفد که راستی راستی حرف دلت را زده و با خنده ای ملیح حسن نیتش را پاسخ دهی . مگر نه اینکه دنیا سجن مومن است و تو خود بارها میگفتی تنگی دنیا عشق به مرگ را در من برمی افروزد . مگر نه اینکه پدر بارها وبارها داستان آن هندومرد مدرسه ی کربلا را مقدمه ای برای بیان شوق وافر خویش به مرگ کرده بود !! مگر نه اینکه اندکی قبل مرگ ، در حالی که غرق تماشای آسمان بودی آه عمیقی کشیدی و گفتی بچه ها ؛ مرگ خیلی زیباست !!! مگر نه اینکه دکتر پزشکی قانونی را تا صبح درگیر و مسحور و غرق سوال از جسم بی جان خودت کرده بودی !! و مگر نه اینکه روی سنگ غسالخانه تبسمی عمیق و معنا دار به لب داشتی !!! میدانم . خنده دار بودیم .آدمهایی که مرگ را پایان میپنداشتیم ، نه آغاز دویدن ها . حتی اگر تو خود هزاران بار شعرش را برایمان زمزمه کرده باشی . کاش کمی از تو یاد میگرفتیم .ازوداع توبا پیکرفرزند نوجوانت محمد . حاج شیخ ؛ براستی که تو را داشتن ، آنهم به قیمت اسارتت ، درین پوسته ی تخم مرغ تنگ و تاریک دنیا ، بس جفای بزرگی بود به روحی که لحظه ای درین کالبد محدود آرام و قرار نداشت . اینکه بعد آنهمه فریادها و اشک ها واقامه دلیل هاو اتمام حجت هایت،دقیقا امروزها به چه مشغولیم و چه میکنیم را ، بهتر است تک به تک از هرکداممان آنهم در کنج خلوتی بپرسی ، میدانی که حقیقتا اهل ریا کردن نیستیم . بگذریم که حرف بسیار و مجال اندک . میدانم حساب عمرت را خوب داری ،چه زود بیست و یک ساله شدی . راستی ؛ تو دیگر مانع نوشته هایت نیستی ، حداقل نه مثل آنروزها . تولدت مبارک پیرمرد تولدت مبارک ... * نویسنده متن ترجیح دادند متن بدون اسم منتشر شود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فلسفیان: آمدنم بهر چه بود؟ ما را در بهترین ترکیب آفریده اند و در اسفل السافلین و پایین ترین قرار داده اند تا حرکت کنیم. به کدام سمت؟ به جهتی عالیتر از خود. بنابرین آمده ایم تا درخت گونه و گیاه وار سبز شویم؛ ریشه معرفت بکاریم و تنه و ساقه عشق و مسئولیت بدوانیم. نیامده ایم چون کرم ابریشم اطراف خود را زیاد کنیم؛ بر ثروت و قدرت وعلم خود بیفزاییم و در دام آنها هلاک شویم. بل آمده ایم تا خود را بزرگ کنیم و زیاد گردیم و بسط وجودی پیدا کنیم و با این وسعت وجودی دیوارهای محدودیت را فرو بریزیم و از اسارتها آزاد شویم و دنیای کم را زیاد کنیم و دنیای مرده را زنده گردانیم و آن را به محبت و عشق تبدیل نماییم . آنجا که با دنیایی که در دست داری یتیمی را سرشار می کنی و یا بزمی را به پا می کنی و با اطعام و بخششت محبت ایجاد می کنی یعنی دنیای مرده ای که نهایتا فلز طلاست حیات داده ای و از عشق لبریزش کرده ای. این است که کنز نمی کنی تا مدفون شود و بخل نمی ورزی تا بگندد. پس آمده ایم تا عارفانه و عاشقانه و زاهدانه از دنیا حیات و عشق را برداشت کنیم و مستانه به سیر خود ادامه دهیم و از ظلمت به نور خارج شویم و به سرعت نورعوالم را در نوردیم و برویم. چه شیرین آمدنی و چه زیبا رفتنی آنجا که استاد صفایی اینگونه برای ما می سراید:
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸آقای صفائی حائری، جامع مطهری و شریعتی بود🔸 💎 ویژگی آقای صفایی [حائری] این بود که هم جایگاه سالمی داشت و هم او روش مؤثری بود. متأسفانه برخی از اندیشمندان ما «» داشتند، ولی «» نداشتند و برخی بالعکس بودند. 💎 دکتر شریعتی در «فرم بیان» و ورود به مطالب و انتخاب واژه‌ها خوب بود؛ ولی در «محتوا» خوب نبود و اسلام شناس نبود. استاد مطهری در «»، بود؛ اما «فرم» او به اندازه محتوایش خوب نبود. 💎 من وقتی کتاب غدیر آقای صفایی (عین-صاد) را خواندم، در حاشیه آن نوشتم: «قدر این نویسنده، شناخته نشده است. او محتوای شهید مطهری را دارد و روش بیان شریعتی را» 💎 آقای صفایی . من اگر در مروری که در چند تا از کتابهایشان داشتم ضعف اندیشه دیده بودم، ایشان را نمی کردم. ▪️ 22 تیرماه، سالروز رحلت متفکر ژرف اندیش، استاد علی صفایی حائری (ره) تسلیت باد. @haerishirazi
سلام علیکم. مطلب ذیل را با اندکی تغییر در بخش تعلیقات کتاب در دست چاپ مسکن محل آرامش آورده ام.👇 " علی صفایى حائرى (1378 - 1330) اندیشمند فرهیخته، عارف شیدا و نویسنده و شاعر بى آرام، در شهر قم به دنیا آمد . پس از آشنایى با ادبیات کودکان در سطح مجلّه‏ هاى کودک آن روزگار و دست ‏یابى به ادبیات نوجوان در سطحى گسترده‏ تر، در چهارده سالگى به تاریخ ادبیات ایران و ادبیات معاصر جهان روى آورد و با شاهکارهاى ادبى، در هر دوره آشنا شد. آشنایى با آثار و اندیشه‏ هاى فرانتس کافکا و صادق هدایت و تحلیل ‏هاى پوچ‏ گراى غربى و آمریکاى لاتینى و طرح ‏هاى اگزیستانسیالیستی و مارکسیستى، ره‏ آورد مطالعات گسترده‏ اش در آغاز نوجوانى بود. به قول خودش در کتاب نامه های بلوغ و تاریخ معاصر، در سیزده سالگی از صادق هدایت و صادق چوبک گذشته بود. در نامه اول کتاب نامه های بلوغ( که در شروع بلوغ هریک از فرزندانش برایشان می نوشت )خطاب به فرزند شهیدش محمد ( که درسحرگاه پنجم فروردین 1367در هنگام ورود به حلبچه شهید شد) می نویسد: " که تا سال 1365،بیش از 200000صفحه از ادبیات داستانی را مطالعه کرده بود. این مطالعات تا حدودی در کتاب های ذهنیت و زاویه دید در نقد و نقد ادبیات داستانی، و کتاب استاد و درس ؛ ادبیات و هنر بروز پیدا کرده است." وی هم زمان به تحصیل ادبیات عرب، معارف و فقه اسلامى، نزد پدر فرزانه اش همت گمارد.شاید مهم ‏ترین پدیده در این دوره از حیاتش، «تجربه ى شهود»ى است که در پانزده سالگى داشته است. و همین تجربه‏ ى شگفت، سرآغاز پیدایش دگرگونى و تحوّل شگرفى در سراسر زندگیش گردید. البته او، پیرامون این پدیده - جز به اشاره، در چند سطر کوتاه از کتابى - یادکردى نداشته است. در شانزده سالگی، ازدواج کرد،و در بیست سالگی، نخستین فرزندش(شهید محمد) تولد یافت. و با این تولد -به تعبیر خودش- زندگی آرام و ساده اش، دست خوش بلاءها و شورها و لطف‌هایی شد.در هجده سالگی، نخستین کتابش را با عنوان «مسوولیت و سازندگی» به نگارش درآورد؛ که به واقع، شالوده و ساختار تفکرش، بر این پایه استوار گشت. در این کتاب، «تربیت و سازندگی» را نخستین نیاز انسان و زیر بنای حرکت او بر میشمارد.او لیاقت خود را در درک عمیق و صحیح مبانی فقه و اصول به همگان نشان داد و به عنوان یکی از اساتید صاحب نام و طراز اول حوزه علمیه درخشید .در عنفوان جوانی به مقام شامخ اجتهاد نایل آمد.در نوزده سالگی به تدریس کفایه الاصول برای تعدادی از طلبه ها پرداخت. روش او در تربیت شاگردان، سنت فراموش شده ی علمای سلف را زنده کرد. او با اقتدا به شیوه ی پربار گذشته حوزه‌های علمیه، افرادی را تربیت کرد که از ابتدایی ترین مراحل تحصیل تا دروس ادبیات و سطح، همه را به آن ها آموخت و همگام با آنان و در کنارشان تا آن جا این روش را ادامه داد که درس های خارج حوزه را با آن ها به مباحثه نشست. و نه تنها در کارهای علمی، که در همه ی امور زندگی در کنار آن ها بود و به حل مشکلات‌شان پرداخت. بیش از 8 تن از شاگردانش در دفاع مقدس به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. مرحوم صفایی در اوج خفقان نظام ستم شاهی و در آستانه ی به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی، هم زمان و در کنار تدریس کتاب‌های درسی حوزه، با نثر شیوا و قلم رسای خود آثار ارزشمندی را در زمینه‌های مختلف علوم اسلامی پدید آورد. اولین ویژگی آثار مرحوم صفایی، کلیدی بودن آنهاست. او در زمینه‌ای که دست به تالیف زده، سعی کرده است روش های موثر در شناخت موضوع و راه‌های پیشبرد اهداف و آثار آن را فرا راه پویندگان آن علم قرار دهد. از دیگر ویژگی های آثار آن فقید سعید، مبارزه با التقاط، مادی گری و مرزبندی و جداسازی غث و سمین و پاسخ به شبهات و اشکالاتی است که از سوی منحرفان و مخالفان مطرح شده و او با ذهن کنجکاو و فراست خاص خود، با پاسخ‌های صحیح علمی و قانع کننده به رفع و دفع آنها پرداخته است. وی بر نگرش نظام‌مند به آموزه‌های دینی تأکید داشت و در بین نظام‌های اسلامی، معتقد به تقدّم نظام تربیتی بر نظام‌های دیگر بود. کتاب‌های «مسئولیت و سازندگی»، «رشد»‌و «صراط» ،«حرکت»، «استاد و درس ؛ادبیات»،«دهنیت و زاویه دید در نقد و نقد ادبیات داستانی » و سه گانهی او درباره حکومت دینی از جمله آثار مهم اوست. علی صفایی در سال ۱۳۳۰ش در قم متولد شد. پدرش آیت الله حاج شیخ عباس صفایی حائری از علمای قم بود که در آبان 1357 از دنیا رفت..علی پس از تحصیلات ابتدایی، تحصیل علوم دینی را آغاز کرد. ادبیات را پیش نصرت میانجی و جلیلی آموخت. شرح لمعه را از اسدالله مدنی، ابوالفضل موسوی تبریزی و سید عبدالکریم موسوی اردبیلی درس گرفت و کتاب رسائل را نزد سید مهدی روحانی خواند و مکاسب و کفایه را در درس محمدتقی ستوده، حسین نوری همدانی و محمد فاضل لنکرانی حاضر شد. صفایی در درس خارج سید محمد محقق داماد، مرتضی حائری یزدی و پدرش عباس صفایی حائری شرکت کرد. خودش می گفت در
هر روز 13 درس می گرفته است. صفایی با رعایت کامل مراتب تقیه با مبارزانی چون شهید سید علی اندرزگو، سید علی اکبر ابو ترابی ، و حاج حسن تهرانی (پدرهمسر مرحوم آیت الله خوشبخت و پدر بزرگ عروس اول مقام معظم رهبری ) همکاری می کرد. در سال 54 ، هنگام اعلام تغییر ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق، فردی را برای ترور او فرستاده بودند ، زیرا چند تن از افراد نزدیک به سازمان را تشویق به جدایی از سازمان کرده بود . فردی که برای ترور آمده بود هم از سازمان جدا شد.علاوه بر سازمان جهنمی منافقین ، انجمن حجتیه هم با او شدیدا مقابله می کرد ، زیرا چند تن از مدرسین رده بالای انجمن را از آنان جدا کرد، به طوری که یکی از انان در روز بیست و یکم بهمن سال 57 تا مرز شهادت پیش رفت . صفایی، «بزرگ بود، بی آن که به بزرگ بودن بیندیشد.» پارسایی بود که شادی ها،در چهره و نگاهش همواره موج میزد و حزن و اندوه‌ش را، در اندرون دل‌ش مینهفت. همگان را به خلوت و تنهاییاش نیز راهی بود؛و خانه و سفره ی اطعامش به روی دیگران گسترده و باز. از چشمانش «مهر» و از زبانش «ذکر» و از دستانش «خیر»، پیوسته میتراوید. مرد «خدا» و «مردم» بود. و این‌ها همه، بازش نمیداشت، که به نقد فیلم و رمان نپردازد، شعر نو نسراید و همه هفته، به بازی فوتبال نرود! عارف شیفته و شیدایی بود، در سلوک بندگی حق. عزمی استوار داشت و ایمانی پایدار. عاشق و مشتاق و خستگی ناپذیر، در «راه»ش گام بر می داشت. شعر و کتاب و فقه و عرفان صفایی، برایش قله هایی نبودند، که از دامنه ی جامعه و جهان پیرامونش، دامن برچیند و تنها، در خلوت عزلت و انزوا، به سیر و سلوک و طی طریق بپردازد. او می گفت: آن جا که آدم ها دارند می پوسند و از درون پوک می شوند، اگر به خلوتی و کنجی پناهنده شده باشی، این ارزشی ندارد. حتی در همان خلوتت، محاصره میشوی و در خانه‌ات، از پای می افتی! در سفر و حضر،همواره به تربیت و سازندگی نیروهای کارآمد می پرداخت. بنا بر قول حجت الاسلام و المسلمین ایزدپناه یکی از اولین شهیدان انقلاب اسلامی مشهد در سال 1356 که جوان هندوانه فروشی بود در اثر یک برخورد به او متمایل شده بود. جوانی که در روز ماه مبارک رمضان در حال روزه خواری در ملأ عام بود، با برخورد حکیمانه و مهربانانه او به راه آمد. خودش از ماجرای ویولونیست متظاهر به کوری که در خیابان های مشهد ویلون می زد سخن می گفت که در اثر یک سلام کردن به وی نه تنها ویلون خود را شکسته و توبه کرده بود بلکه در حدود سال های 53-54 به حوزه علمیه رو کرده بود. اگر در دورترین منطقهی کشور، زمینه ی تربیتی می‌یافت، رنج سفر را بر خویش هموار میساخت و به سوی آن میشتافت و در این راه، شب و روز را نمیشناخت. به ویژه، برای جوانان بیش ترین ارج و برترین ارزش را قایل بود. همین بود که پیرامونش نیز، از حضور و همراهی جوانان، هیچ گاه خالی نشد. در خانه‌اش و آغوش مهربانش، چه روز و چه شب، همواره به روی همگان باز بود. بسیار اتفاق میافتاد که در نیمه‌های شب -که تاریکی و خواب و سکوت بر سر شهر و ساکنان آن سایه می افکند- پذیرای جوانان محروم و بی پناه میگشت. یکپارچه شور زندگی بود؛ شوری بی پایان! صفایی، سالک بود. سالک «صراط» بود. سالک «صراط»ی که، نه با عبادت و ریاضت و خدمت و شهادت، که با «عبودیت»، بر آن گام میزد. صفایی، انسان را نه بازیگر، و نه بازیچه و تماشاگر؛ که -هم زبان با حافظ- او را طایر گلشن قدس و رهرو منزل عشق می خواند. آن ها که صدای پای مرگ را؛ از آهنگ ضربان قلب شان، نزدیک تر احساس میکنند؛ و در ضیافت «زندگی»، «مرگ» را می بینند، که به هر مولودی، چگونه خوش آمد می گوید! اینان تا رسیدن «مرشد» و «وسیله‌ها» و «شرایط بهتر»، منتظر نمی مانند و راه یابی به «صراط» را، میطلبند. ره یافتن به «صراط»، در سلوک صفایی، با «خلوت و توجه» در خود و «شناخت و سنجش و انتخاب معبودها» آغاز میگردد. و با «ایمان» و «جهاد و مبارزه»، به «بلاءها و ضربه‌ها» میرسد؛ که در طریق عشق بازی، امن و آسایش ،بلاست و اهل کام و ناز را، در کوی دلبری راه نیست! منزل بعدی سالک، «عجز و اضطرار» است. آن جا که سالک، در راه دنیا به بن بست میرسد، و در راه خدا، به عجز: «تو که، نه جای ماندن داری و نه پای رفتن و نه راه برگشت، تو به عجز و اضطرار رسیدهیی. آدمی که از تمامی هستی بزرگ تر شد، دیگر به آن راه ندارد. هیچ جوجهای، دوباره در پوست خودش قرار نمیگیرد!» زندگی علمی و عملی استاد فقید، قابل تفکیک نیست. اگر مدتی با او می زیستی، می دیدی که زندگیش همه ورد و زمزمه‌ای واحد بود این زمزمه را در درسش، در جنگ و صلحش و حتی در خنده‌هایش می‌یافتی. اگر چه در میان ما بود ولی با ما نبود. سخت مشتاق مرگ و رفتن بود . از مرگ چنان با اشتیاق می گفت، که زندانی از زمان آزادی خود می گوید. زندگیش مضمون آخرین سخنرانی های محرمش بود. در آخرین محرم ، از احیاء امر گفت و گو می کرد و از این روایت ک
ه "رحم الله امرء احیی امرنا" امر، چه در معنای دستور و چه به معنای حکومت، می تواند در این روایت مراد باشد. زنده کردن دستورات و محقق کردن حکومت آن ها، هر دو مطلوب است. اما احیاء امر چگونه رخ می دهد. او به زیبایی و با تکیه بر روایات این باب توضیح می داد که احیاء امر چه مقدماتی را می طلبد. چه زمینه‌هایی در محیی باید فراهم شود و چگونه می توان از تعلیم‌ها،از ملاقات‌ها ،از گفتگوها و نشست‌ها و برخاست‌ها،مقدمه‌ای برای زنده کردن حکم و حکومت الهی ساخت و به همه این ها جهت داد. زندگی صفایی، خود مصداق بارزی برای یک سو شدن همه کارها برای چنین احیائی بود. اگر جهت دهی را در کلامش و رفتارش حس می کردیم. تنوع غریبی در معاشرین او بود از کاسب تا فیلمسازچون: علیرضا داود نژاد(علیرضا داوودنژاد از طریق صادق کرمیار با صفایی مرتبط شده بود. )مرحوم سلحشور(ره): چندین بار مرحوم سلحشور در اقامتگاه ایشان دیده شده بود. از مهرماه 1367 تا خرداد 1374صفایی درس و بحث رسمی خود را تعطیل کرده و درکتابخانه منزل یکی از شاگردانش مستقر شده بود. صبح شنبه از خانه اش به کتابخانه مذکور میرفت ، غروب چهارشنبه کتابخانه را ترک می کرد . در دوسال اول این عزلت گزینی تمام طول این 5 روز در هفته را روزه بود و با شاگردش شرط کرده بود از آن چه برای نهار خود صرف می کنید برای افطار من اختصاص دهید و نه این که امکان بیشتری در نظر گیرید و الّا دیگر مزاحمتان نمی شوم، مرحوم رسول ملاقلی پور وقتی می شنید صفایی به تهران آمده، همراه او می شد؛رضا میرکریمی پس از اکران فیلم زیر نور ماه گفته بود: «من با روحانی ای روبرو شدم به اسم علی صفایی(عین.صاد) و با طرز رفتار و سیر و سلوک و زندگی او آشنا شدم. فیلم زیر نور ماه را با توجه به زندگی عین صاد و شناختی که از او داشتم ساختم. » نادر طالب زاده در جریان ساخت مجموعه تلویزیونی مستند «عصر انتظار» با صفایی گفتگوی مفصلی کرده بود.(که البته بنابر اقتضائات آن روز تلویزیون مجبور به حذف آن شد ، بخشی از این مصاحبه قسمت اول کتاب تو می آئی استاد را تشکیل می دهد.) ساختار کلی این مستند بر همین اساس شکل گرفت. نادر طالب‌زاده در سخنرانی اش که به مناسبت هفدهمین سالگرد صفایی حائری در سال 1395در خبرگزاری فارس می گوید : «بعد از شهادت مرتضی آوینی، تعدادی از هنرمندان حزب اللهی از صفایی خواسته بودند تا هنرمندان را دور خود جمع کند و پرچمداری آنان را به عهده بگیرد، اما صفایی نپذیرفته بود. گرفتند. » اسلام‌لو، ابوالقاسم طالبی، علی درخشی و...؛طلبه و فضلای حوزه هم چون حجج اسلام قرائتی ، میرباقری،رنجبر زیدعزهم و..؛تا استادان دانشگاه،چون دکتر افزوز، دکتر خسرو باقری ، مرحوم دکتر مددپور ،مرحوم دکتر محمود پیروزفر؛ نویسنده و شاعر تا قصاب و پسر فراری همسایه،هروئین فروش خرده فروشی که پس از برخورد با او تائب شده و به کاسبی رو آورده بود( و پس از رحلت ایشان از سر تأثر در اتوبان قم تهران خود را زیر یک تریلی پرت کرد)؛ هر یک به تناسب نیازهایشان بر سر سفره اخلاق او می نشستند و از محبت و حوصله و کلام نافذش بهره بر می گرفت. صادق کرمیار، در سال ۱۳۶۰ با او آشنا شده بود .علی مؤذنی در اواخر عمر ایشان با آن مرحوم آشنا شده بود. این تنوع را در روز تشییع او مشاهده میکردی، وقتی افرادی را از سراسر کشور در جماعت پشت سر تابوت او می دیدی. آن محبت و احسان‌ها را در چشم‌های به جوش آمده و طاقت‌های طاق شده میدیدی. نرمی و محبت او شاخه‌هایش را بسیار کرده و احسان و انفاق‌هایش،سنبله‌های پر باری از دوستان و همراهان را به او بخشیده بود. از میانه دهه ۱۳۸۰ شمسی، اندیشه‌های صفایی مورد توجه بخش‌هایی از جامعه دانشجویی در ایران بوده است.خودش بارها می گفت که :«من خودم حجاب نوشته هایم هستم ». سخاوت او متفاوت بود در حالی که خود و خانواده‌اش به کمترین حدّ ازضروریات زندگی ،اکتفا میکردند، دست بخشنده‌اش از حرکت نمیایستاد. تا آخرین روزها به طور دائم به استقراض برای رفع حوائج دیگران مشغول بود و خود را نه فقط در حد امکانات حاضر، بلکه به اندازه اعتبار،آبرو و امکان اسقراض، مسؤول میدانست. هنگام وفات بیش از 22 میلون تومان بدهی( که همه را برای رفع گرفتاری های طلاب ، اعم از بیماری، پول پیش خانه، پرداخت اجاره ها عقب افتاده، خرید خانه ، هزینه ازدواج از خود برای بازماندگانش به ارث گذاشت . سخاوت علمی او زیبایی دیگری داشت. اگر به نکته‌ای دست می‌یافت و لطیفه‌ای از کلام معصومین علیهم السلام به ذهنش می رسید لحظه‌ای در انتقال آن به دیگران درنگ نمیکرد. یافته‌های علمی او به نام بسیاری سند خورد و برای بسیاری اعتبار آفرید ، وحتی یکی دو کتاب او با اجازه خودش به نام شاگردانش منتشر و مشهور شدند.ولی او به این ها بی اعتنا بود و به انتقال معارف اهل بیت ولو به این شکل راضی بود . چنان بی تکلف بود که در کنارش هیچ بار و فشاری را به خود نمی دیدی.به راحتی،
نه، با خوشحالی، انتقاد می شنید. گاه چنان سریع می پذیرفت و حرف یا رفتار خود را تغییر می داد که حیرت آور بود. بحث با او پر فایده بود؛ خوب می شنید، دقیق نقد میکرد، با دید جامع و با توجه تام به مبانی دینی و با فکری خلاق، طرح‌ها و حرف‌های تازه و بدیع،عرضه می کرد و با این همه آماده پذیرش انتقاد نیز بود. با این که از حیث تحصیلات آکادمیک بیش از 6 کلاس درس نخوانده بود ، و زبان انگلیسی هم نمی دانست ، بر افکار اندیشمندان مشهور جهان مسلط بود . درجلد اول کتاب مسوولیت وسازندگی که در سال 1356 منتشر شده است ، آراء کارل پوپر در باره فرضیه "ابطال پذیری"را مورد بررسی و نقد قرار داده است ،در حالی که اصل این نظریه در زبان فارسی را عبدالکریم سروش در سال 1373 در یک فصلنامه فارسی ترجمه و منتشر کرده بود .اولین ترجمه کتاب "وجود و زمان " هایدگر دو سال پس از وفات ایشان در ایران منتشر شده است ، ولی این کتاب در آثار مرحوم عین صاد مورد بررسی ونقد قرار گرفته است.دلیل این احاطه بر فکر و اندیشه روز دنیا را می توان در ارتباط گسترده با دانش آموختگان و دانشجویانی که در غرب به تحصیل مشغول بودند ، جست و جو کرد. به دوستان و معاشرین، به میزان سعی اشان در حاجات مؤمنین و پای بندی اشان به دین، ارزش میداد و حرمت می نهاد، که دیگران به او وقعی نمی نهادند. اگر پرس و جو می کردی به همین ملاک و میزان، می رسیدی. عناوین و اعتبارات و امکانات افراد در این میان به حساب نمی آمد.وی همیشه می گفت : «ازنظر بنده فردی که رتبه و نمره اش در اخلاقیات و دین ورزی نمره 2 بوده و امروز نمره 11 می گیرد بر فردی که در آغاز برخوردم نمره اش 15 بوده و هنوز هم در همان رتبه باقی مانده است رجحان دارد. آن فرد اول رو به رشد و تکامل است ، ولی این فرد دوم راکد و ایستا ، چون آب در مرداب ، این نفر دوم حتی از نظر من عقب مانده است.» در برخوردها مراقب بود تا در دل دوستان، چنان بزرگ نشود که مانعی در برابر استقلال شخصیت و تفکر آنان باشد.بسیاری از شوخی ها و مزاح‌ها و یا بی اعتنایی ها و جدایی ها و حتی برخوردها و درگیری ها او در این جهت بود و این را تنها کسانی که از نزدیک با مشی و روش او آشنا بودند در می‌یافتند و جهت و هدف این برخوردها را که گاه عجیب می نمود، می فهمیدند.به شدّت از مُرید و مُراد بازی فرار می کرد.خیلی از افراد مخالف انقلاب و نظام چون لطف الله میثمی، ابوالحسن بنی صدر ، و حتی نهضت آزادی در او طمع کردند ، ولی پاسخ متین ، محکم و در عین حال دندان شکن او که با نام « پاسخ به نهضت آزادی » منتشر شده است . صفایی در سال‌های پیش از انقلاب معتقد بود که بنای اسلامی، پایه‌های اسلامی میخواهد و انسان‌هایی با تربیت اسلامی می توانند بار این بنا را به‌دوش کشند. از این رو نگران ترویج اندیشه‌هایی از قبیل افکار سید قطب بود؛ چرا که این اندیشه‌ها را شعارهایی می دانست که بدون زمینه‌سازی سر داده شده است. صفایی در سال‌های پیش از انقلاب، گفته بود: «وقتی ولی فقیه از نجف پیام مبارزه میدهد، وظیفه هرکس بر مبنای ظرفیتش متفاوت است. یکی سرباز است و از پادگان فرار می کند، دیگری می تواند جایی را به آشوب بکشد و کسانی هم موظفند نیروهایی را تربیت کنند که انقلاب به آنها نیاز دارد.[جعفرشیرعلی نیا ،هفته نامه پنجره، ۱۳۹۱، شماره۵۰.] در اوایل پیروزی انقلاب، از او ایراد گرفته بودند که مبارز و انقلابی نیست؛ چرا از مسایل سیاسی سخن نمی گوید و نمی نویسد یا این که چرا در سرتاسر کتاب‌هایش، یک‌بار هم واژه امپریالیسم دیده نمی شود. صفایی گفته بود که در منابع فکریش، وسواس داشته تا از التقاط در امان باشد؛ حتی تأکید کرده بود در کلماتی که فکرش را مشغول می کنند، سعی کرده است کلمه‌های متون اسلامی باشد.[ جعفر شیرعلی نیا، هفته نامه پنجره، ۱۳۹۱، شماره۵۰.] باز گفته بود که امام خمینی(ره) را به‎خاطر ظرفیتش و ایمانش و به‎خاطر اینکه بر شرق و غرب دروازه نمی گشاید، می تواند دوست داشته باشد. زمانی که فشارها بر وی بیشتر شده بود، گفته بود که: «این که من برای انقلاب چه کرده‌ام و یا پیش از انقلاب چه کرده‌ام، داستانش بماند، که مثل ویولون زدن آن رند است که صبح صدایش در‌می آید» . در جای دیگری هم جمله‌ای گفته بود که بعدها این کلام او شهرتی یافت : «در برابر ضعف‌ها و مشکلات توجیه حماقت است، تضعیف جنایت است و تکمیل رسالت ما است[جعفر شیرعلی نیا، ،هفته نامه پنجره، ۱۳۹۱، شماره۵۰. [ نظام‌های اسلامی از نظر او عبارتند از: نظام فکری، عرفانی، اخلاقی، تربیتی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، حقوقی، جزایی و قضایی. این نظام‌ها همه عرصه‌های حیات را پوشش میدهند و راه را روشن میکنند. او در هیچ یک از این عرصه‌ها دین را محتاج دیگران و وام‌دار این و آن نمی دانست. از نظر صفایی، عمده ترین امتیاز انسان از دیگر حیوانات ، نحوه ترکیب اوست.ترکیب خاصی از غرائز ، فکر و سنجش که برای انسان ، آزادی و خودآگاهی و.
.. را به ارمغان آورده است . این ترکیب خاص، این امکان را به وجود می آورد که آدمی با آن که در ابتدای تولد، در پایین تربن سطح توانایی است، گوی سبقت از سایر حیوانات برباید و سر از افلاک بیرون کشد .[محمدرضا شرفی، سیدمهدی سجادی، محمد قربانعلی، ، فصلنامه علوم تربیتی در اسلام، زمستان1394.] بیش از پنجاه وپنج اثر مکتوبی که از او در زمینه‌های دینی، تربیتی، نقد و شعر بر جای مانده، از گستردگی و عمق مطالعات و تتبعاتش حکایت میکند. غالب کتاب هایش با نام «عین-صاد» که مخففی از نام و نام خانوادگیاش بود و هم،به معنای «چشم جلوگیر»!منتشر شده اند. سه عنوان دیگر نیز در دست زیر چاپ است . برای رعایت اختصار فقط به دو سه عنوان از این آثار اشاره می شود. این آثار در ذیل عناوینی چون: "روش ها "،" دیداری تازه با قرآن"،"تفسیر قرآن"،"مباحث عاشورایی"؛"مباحث کلامی"،"مباحث اجتماعی"،"مباحث حکومت دینی"،"مباحث حوزوی"،"مسائل اسلامی"،"اخلاق و سیر و سلوک"،"دعا"،"امامت و ولایت"،"نهج البلاغه"،"درس هایی از انقلاب"، "تاریخ معاصر" : مسؤلیت و سازندگی: دغدغه اصلی این کتاب، روش تربیتی اسلام است و در آن از مسئولیت و زیربناها، تربیت و مفهوم آن، مربی و ویژگی هایش، روش تربیتی و شناخت، جهان بینی اسلامی، استعدادها، انواع روحیه و روش برخورد با هر یک از آنها گفت وگو شده است. صفایی، بر تفاوت‌های عرفان و سیر و سلوک اسلامی با تصوف خانقاهی و خراباتی تأکید می کند؛ تفاوت‌هایی که در مبانی و اهداف سلوک عارفانه و صوفیانه وجود دارد و به اختلاف در شیوه‌ها و روش‌ها می انجامد. سلوک با سکوت و تأمل آغاز می شود. این درنگ و تأمل برای بیرون آمدن از جریان حرکت غریزی و برای زمینه‌سازی انتخاب آگاهانه انسان است. این، نقطهٔ شروع سیر و نطفهٔ حدوث تولدی تازه است. تأمل در خود و مسیری که تحت حاکمیت نفس و شیطان و خلق و دنیا طی می کنیم، زمینه‌ساز سنجش میان اهداف و راه‌ها و انتخاب است. با انتخاب هدف و راه، تلاش برای هجرت از وضع موجود به وضع مطلوب و درگیری و جهاد برای رفع موانع، آغاز می شود و این اولِ راه عشق است. با قوت‌گرفتن عشق و اشتیاق سالک، ابتلاءِ او سنگین‌تر می شود؛ تا آدمی را متوجه کند که دنیا معبر است؛ نه مقصد؛ تا دل نبندد و با شهودِ ضعف و عجز خویش، به توکل و توسل به او محتاج شود و با او پیوندی نزدیک‌تر برقرار کند. انسان در دو فصل: این کتاب به تربیت انسان در دو مرحلهٔ پیش از بلوغ و پس از بلوغ نظر دارد. در فصل اول به محیط‌های تربیتی، شکل‌های تربیت، عوامل تربیت و وسایل تربیت توجه دارد. در فصل دوم هم، انسان را در چهار حوزه معرفت، احساس، عمل و علوم ارزیابی می کند. استاد و درس ؛ ادبیات و هنر :در این کتاب ، علاوه بر بررسی و نقد کتاب های هنرچیست ؟تولستوی، و جامعه شناسی هنر ،امیرحسین آریانپور به چگونگی شکل گیر هنر در هنرمند اشاره می شود و تأکید می شود. و در بخش هایی از کتاب به توضیح و تفسیر اجمالی سبک و دیدگاه نویسندگانی چون داستایوسکی و... پرداخته شده است . [این کتاب بسیار مهجور مانده است ولی در نوع خود بی بدیل است] ذهنیت و زاویه دید در نقد و نقد ادبیات داستانی: در این کتاب ، نویسنده ضمن توضیح نظرات خود :«از چند نویسنده مذهبی که بگذریم [اشاره به ویکتورهوگو ، و ایگنا تسیو سیلونه در دانه زیر برف و ماجرای پیشوای شهید]به طور کلی نویسندگان غربی و شرقی ضد مذهب و یا لامذهب بودند و در آزادی الحادی زندگی می کردند و طندگی را طرح می ریختند ،و یا به نوعی عدالت انسانی و حتی عرفان آزاد و اخلاق عقلی روی می آوردند و از مذهب بودائی و ودائی الهام می گرفتند( مثل نیکوس کازانتزاکیس، هرمان هسه، و کارلوس کاستاندا) در ایران هم همین خصلت بی دینی و یاضد دینی تمام فضای ادبیات تقریبا صد ساله ما را پوشانده است ، از آخوند زاده و مراغه ای و طالبوف گرفته تا میرزاآقاخان و محمد قلی زاده و دشتی و جمال زاده ، و نیما ، و صادق هدایت، بزرگ علوی تا ب] آذین و طبری ، و صادق چوبک و جلال آل احمد تا بهرام صادقی و فریدون تنکابنی، و غلامحین ساعدی و تقی مدرسی و درویش و احمد محمود و نیر محمدی و گا آرا تا عباس پهلوان، میرصادقی، و دانشور و اسماعیل فصیح و دولت آبادی و افغانی، و براهنی ، و شاملو و نصرت رحمانی و نادر پور تا صمد بهرنگی و نادر ابراهیمی و گلشیری و بیژن مفید و نسیم خاکسار، و سیاوش کسرائی و قدسی قاضی نور و اصغر الهی ...من در این نوشته به دنبال آن فلسفه و بینش مشهد و منظر و معیار هستم..».(ر.ک:ذهنیت و زاویه دید درنقد و نقد ادبیات داستانی ،صص5-10 ) به بررسی و نقد آثاری چون صد سال داستان نویسی در ایران (حسن میرعابدینی)، سووشون(سیمین دانشور)، ، کلیدر (محمود دولت آبادی )[ نسخه مورد بررسی ایشان چاپ چهاردهم کتاب بود ، که بعد از تأکید آن مرحوم بر نشر مستقیم الحاد و بی خدایی از طرف دولت آبادی از زبان قهرمانان کتابش، دولت آبادی کتاب خود را در چاپ پا
نزدهم مورد ویراستاری قرارداد و تمامی موارد الحادی مستقیم کتاب را به نوعی جرح و تعدیل کرد) ،رازهای سرزمین من( رضا براهنی)، زمستان 62( اسماعیل فصیح)، صدسال تنهایی (گابریل گارسیا مارکز) ،سگ و زمستان بلند،وطوبی و معنای شب (هر دو از شهرنوش پارسی پور)، ، یکلیا و تنهایی او،کتاب آدم های غایب، آداب زیارت ( هر سه از:تقی مدرسی)پرداخته است. درس‌هایی از انقلاب: مجموعه‌ای است متشکل از سه جلد ، که هر کدام به عنوان کتابی مجزا،تحت عناوین: انتظار(بینش بنیادی،راه انبیاء،انتظار،مدیریت وتشکل)، تقیه(مفهوم،اهداف،ابعاد،اثر،فقه،موارد،احکام)، قیام(مفهوم،فضیلت،آثار،انواع،مبانی،اهداف،موانع) به زیور چاپ آراسته شده.در این مجموعه از چهار مرحله انقلاب اسلامی و مفاهیم هر یک سخن گفته شده است.سه گام: بینات؛ یعنی روشن گری ها، انتظار؛ یعنی آماده باش، تقیه؛ یعنی پنهان کاری و نفوذ، تو را به گام نهایی؛ یعنی جهاد و قیام راه می دهند. روابط متکامل زن و مرد: این مجموعه به: ازدواج و ارزش آن، اثر ازدواج و وظایف همسران، به تساوی زن و مرد در نقش و ارزش نه شغل، نابرابری در ارث و دیه زن و مرد، به حجاب و آزادی روابط، زیربنا و وسعت و مقدار حجاب وبرخورد، به ارتباط زن و مرد بر اساس خداسالاری نه زن سالاری و مردسالاری، توجه شده و مورد ارزیابی قرار گرفته‌اند. نامه‌های بلوغ: نامه‌های بلوغ، گرچه پنج نامه و وصیت او به فرزندان خود در هنگام بلوغ است و مخاطب، آن‌ها هستند نویسنده به وضعیت انسان در این دوره اشاره کرده و سعی میکند آگاهی هایی را ارائه کند. و با او با نگاه فریاد می کردیم: این کتاب مجموعه‌ای است از اشعار او که در آن، وضعیت فکری و اعتقادی و آرمانی او به تصویر کشیده شده است.[این مجموعه شامل : عناوین «و با او با نگاه فریاد می کردیم»،«آرامش»،«تابوت»،«وداع»،«پیروز»،«شعرهای شهادت» که همگی در زمان حیات ایشان به صورت مستقل منتشر شده اند و شعر بلند «تو به من آموختی » که بعد از وفات ایشان در میان دست نوشته هایشان پیدا شد ،است. خط انتقال معارف: این کتاب برگردانی است از سخنرانی استاد در شب های قدر رمضان 1376در جوار امام رضا علیه السلام. در طلیعه سخن ایشان می گوید:«دغدغه ای که مدتی است گرفتارش هستم و بنا دارم آن را مطرح کنم این نکته است که ما حمل امانت و ادای امانت نکرده ایم...حرف در این است که این بچه هایی که در دامن ما بزرگ شده اند و بچه های خود ما هستند، چرا با احساس ما، با معرفت ما، با اعتقاد ما گره نخورده اند و با این همه بیگانه اند. در جمع های ما، با اشک ها، و با خنده ها ی ما بیگانه اند . گریه کردن های مارا نمی فهمند. در جمع ما می آیند، مأنوس و سر گرم هم می شوند، ولی بین ما و آن ها فاصله است...چه چیزی در تو آمده که فرزند تو ازآن بیگانه است؟ این بصیرت را چه کسی باید منتقل می کرد؟ ...چه چیزی را باید تحصیل می کردی که نکردی؟ و چگونه باید تبلیغ می کردی؟ دغدغه ی من این است که ما این خط انتقال معرفت را پاسداری نکرده ایم . خط می گویم و نه نقطه؛ منظورم از خط مجموعه از کارها و فعالیت هایی است که باید انجام می شده و نشده است..» اشتیاق به دوست و جستجوی رضای او و ثبات و آرامش را در حالات و رفتارش می دیدیم به واقع بهشتی بود بر فراز کوهسار، بدون بارش و ریزش امکانات نیز، لطافت روحی و نزدیکی و انس‌ش با خدا، او را توان باروری میداد خدایش رحمت کناد که با دستی خالی و بدور از هرگونه همراهی آغاز کرد و تهمت دشمنان و جفای بزرگان و نامردی دوستان و ناتوانی یاران، او را از راه بازنداشت، و رفت،در حالی که مسؤولیت خود را به پایان رسانده بود،حرف ها را گفته و حاملان آنرا ساخته بود. بر او افسوسی نیست، افسوس بر ما که در عصری و در برابر نسلی که به امثال او سخت محتاج‌اند به هزار و یک بهانه و عذر، از او بهره نبردیم و تا بود قدر او نشناختیم و پس از رفتن نیز از او تقدیری نکردیم.(امیر غنوی ، "بهشتی بر فراز کوهسار"، سایت موسسه لیله القدر) آری، و سرانجام، در سحرگاه 21 تیرماه 1378، در راه زیارت مولا و محبوبش ،امام رئوف،حضرت رضا(علیه السلام) ـ که نزدیک به سی سال، ما‌ه‌های عمر خود را با آن حضرت آغاز میکرد ـ به دیدار حقیقی نایل آمد و در سانحه تصادف همراه با دوستان و یارانش، مرحوم سید مهدی حسینی(عضو بخش فزهنگی بنیاد سینمایی فارابی )، مرحوم بهنام غلامی و مرحوم دکتر مهندس پیروز فر(طراح سازه های فلزی فرودگاه امام خمینی (ر5)، زائر همیشگی ثامن الائمه(علیه السلام) گشت ودر گلزار شهدای قم نزدیک مزار پسرش، شهید محمد صفایی حائری آرام گرفت.
سید مجید پورطباطبایی: سلام علیکم ، الان که این مطلب را در گروه استاد صفایی ایتا دیدم ، یاد کلنجار و چالش هفته قبل عقل حسابگر و دلم در هفته گذشته افتادم . صبح شنبه ساعت حدود 8 بود که با صدای بوق گوشی بیدار شدم . البته صدا ضعیف بود چون فقط سمعک گوش چپم داخل گوش بود . سمت راستی را در آورده بودم که وقتی به سمت راست می خوابم آسیب نببند . حضرت عیال زید عزها به طور معمول ساعت 6:30به سمت مقر حکومتی می تازند تا قبل از معلمان و دبیران حضور داشته باشند تا اخلاقا بتوانند نسبت به تاخیر بقیه حساسیت به خرج دهند. (چون مجتمع شان وضعیت ویژه ای دارد باید محتوای درسی هر 13 پایه از پیش از دبستانی تا کلاس دوازدهم را خودشان تولید کنند و بر روی سایت مجتمع قرار دهند . نمی توانند به شبکه شاد و تلویزیون و برنامه های متعارف تکیه کنند . چون زبان تدریس باید انگلیسی باشد ) بنده هم پس از رفتن ایشان گوشی ام برای حدود ساعت 9 آماده می کنم تا بیدار شوم و به دورکاری ام بپردازم . ما شصت سال به بالا ها نباید در محل پژوهشگاه حضور داشته باشیم مگر برای جلسات خاص که احضارمان می کنند. القصه ساعت 8 باصدای بیب گوشی بیدار شدم . عصبانی از این خروس بی محل چشمانم را باز کردم ، عینکم را زدم (وقتی سن بالا می رود هم ثقل سامعه می آید و هم ضعف دید ) پیامک را خواندم :"همکار گرامی برای دریافت سهمیه ماهی قزل آلا خود فردا یکشنبه بین ساعت 13:30 تا 15 در توقفگاه ماشین ساختمان معصومیه دفتر حاضر باشید، عدم حضور به معنای گذشتن از حق دریافت سهمیه است ". اقامتگاه تفریحی کشاورزی وسف که در منطقه کوهستانی فوردو قرار دارد یک دریاچه پرورش ماهی قزل آلا دارد که همه ساله نفری 5 کیلو از ماهی های ان به تمامی کارکنان دفتر تبلیغات اعم از، معاونان ، مدیران اعضای هیات علمی ، کارمند ، کارگر ، نیروی ساعتی شرکتی تعلق می گیرد و بقیه در بازار به فروش می رسد. صبح روز بعد یکشنبه باحضرت عیال زید عزها هماهنگ کردم که بعد از ظهر منزل نیاید . بلکه محل کارم بیاید تا هم 22 نسخه از کتاب چاپ شده ام را تحویل بگیرم و هم به دنبال ماهی بروبم . نمی شد از ماهی گذشت با نرخ کیلویی 42 هرار تومان بازار. القصه ساعت حدود 14 حضرت عیال زید عزها بنده را سوار کرده و به سمت معصومیه رفتیم. ماهی ها را که تحویل گرفتیم از مسیر بلوار شهید سلیمانی رضوان الله تعالی علیه به سوی شهرک فرهنگیان تاختیم . در میانه راه حضرت عیال زید عزها گفت :"خوب برویم ماهی ها را به خانم ک. بدهیم تا بین سه خانواده کم برخوردار تقسیم کند ". با دلخوری گفتم :"نه ، خودمان مصرف می کنیم ."ایشان گفت دیشب به آن بانوی محترم گفته است که امروز ماهی می آورد .کمی عصبانی شدم و اعتراض کردم که بدون هماهنگی با بنده درباره ماهی ها تماس گرفته است . حضرت عیال زید عزها با شماتت نگاهی به بنده انداخت و گفت :"مگر نه این که لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون " و بعد اضافه کرد :"اگر شیخ هم بود ، مثل تو رفتار می کرد . چه ادعایی داری که مثلا شاگرد شیخ بوده ای . این 8 سال همجواری مستقیمت با شیخ این چیزها را بهت یاد نداده است ؟ " . کناری ایستاد ، گوشی اش را در آورد، شماره آن خانم را گرفت تا بگوید که آوردن ماهی منتفی شده است ، اولین زنگ که خورد ، گوشی را از دستش گرفتم و ارتباط را قطع کردم . نادم و پشیمان و برافروخته از این غفلت که چرا مرتکب این اشتباه شده ام ، گفتم زنگ نزن ، برویم ماهی ها را تحویل بدهیم . در همین حین زنگ گوشی به صدا در آمد ، همان بانوی محترم بود ، عیال گفت:"زنگ زدم تا مطمئن شوم که خانه هستید تا ماهی را بیاورم ، الان تحویل گرفته ایم بهتر است که زود مصرف شود و نماند ، همین یکی دو ساعت قبل از اب گرفته شده اند ". همزمان با مکالمه ایشان عرق شرم بود که از پیشانی ام می ریخت . یاد شیخ افتادم که یکی از روزهایی که صبح به منزلمان رسیده بود ، زنگ در را زد ، کاری که هیچ موقع سابقه نداشت ، صبح ساعت 6 زنگ بزند . رفتم دم در . صدایش از داخل کتابخانه آمد که او بوده است زنگ زده است و گفت یکی از پیراهن هایم را به او بدهم . بعد توضیح داد که دیشب همسرش برایش یک قبا و پیراهن نو خریده بوده است . سر راه که می آمده با طلبه ای برخورد کرده که در اثر برخورد یک ماشین با او (برخورد جزیی بوده است ) قبا و پیراهنش بدجوری پاره شده است . در همان تاریکی صبح جیب های قبایش را خالی می کند و پیراهن و قبا را تن طلبه کرده و با لباس پاره اش کمی خون گوشه لب و پیشانی اش را پاک کرده و او را روانه کرده بود . حال از من پیراهنی می خواست تا بپوشد چون قرار بود تا قبل از ظهر کسی به دیدنش بیاید . به هرجهت ماهی ها را به منزل آن بانوی محترم رساندیم و تحویل دادیم و بعد به خانه آمدیم ، بین بنده و حضرت عیال زید عزها سکوتی طولانی برقرار شده بود. تا وقتی که به خانه آمدیم تا یکی دو ساعت بعد
هبچ کلامی بین مان رد و بدل نشد . هنوز پس از 6 روز که از ماجرا می گذرد یاد آن یکشنبه کذایی می افتم از خودم خجالت می کشم و این حدیث نفس برای آن بود تا اندکی از زیر فشار آن غفلت بیرون بیایم .
پس از این که ماجرای فوق را برای برادرم فرستادم ، او حکایت زیر را از بزرگمردی شیخ برابم نوشت:👇
،(برادرم که از بنده 12 سال کوچک تر است فرستادم ، برابم نوشت .او طبقه دوم منزل پدرم با فاصله دو سه خانه از منزل حاج شیخ زندگی می کرد): "یادت هست که اوائل ازدواج وضعم خیلی قاراش میش بود . کار و کاسبی درستی نداشتم . یک روز که با صاحب کارم حرفم شده بود (آن موقع در یک دکان سیم پیچی موتور های الکترونیکی کار می کرد، فارغ التحصیل هنرستان در رشته برق بود)و از کار اخراجم کرده بود . بدون داشتن هیچ پولی به خانه آمدم ، ساعت حدود یک بعداز ظهر بود ، خجالت کشیدم دست خالی داخل خانه شوم ، آمدم خانه شیخ . حدود بیست نفر از بر و بچه ها نشسته بودند . برخی با هم شوخی می کردند . دو سه نفر هم مشغول بحث با حاج شیخ بودند . سلام کردم و همان دم در نشستم . شیخ یک نگاهی به من کرد و گفت :"چه خبرته مگه کشتی هایت را اب برده است که سگرمه هایت توی هم است ".تلاش کردم حال درونم را مشخص نکنم . شیخ بلند شد رفت داخل آشپزخانه یک قابلمه بزرگ روحی با درش آورد و سمت من آمد و گفت :"برای این که حالت خوب بشه ، امروز با بر و بچه ها می خواهیم مهمان تو باشیم . برو از حاج اسماعیل چلویی برایمان چلو قیمه یا قورمه سبزی بگیر."می دونی که حاج اسماعیل چلویی توی بازار مقصود شیخ بود .( خانه شیخ پشت بازار بود). قابلمه را گرفتم از در خونه شیخ زدم بیرون ، حالم گرفته شده بود ، چطور روم می شد جلوی اون جمع به شیخ بگویم حتی یک یک تومانی تو جیبم نیست . همین طور که توی فکر بودم حواسم نبود . پایم پیچ خورد ، قابلمه از دستم در رفت و به زمین افتاد ، درش باز شده بود ، دیدم ته قابلمه دو تا اسکناس پنجاه تومانی بود . اون موقع جاج اسماعیل قیمه یا قرمه اش پرسی 5 تومان بود . یک دفعه می خواستم بال در بیاورم و بر گردم داخل خونه شیخ دست و پایش را ماچ کنم . نمی دونستم چه کار کنم . یک کمی خودم رو جمع و جور کردم ، رفتم سراغ حاج اسماعیل و گفتم بیست پرس غذا توی قابلمه بکشد . حاج اسماعیل که با بابا جون رفیق بود مرا به نام می شناخت باخنده گفت :"حمید آقا اوقور به خیر مهمون دارید " .گفتم :"نه ، مال خونه شیخ اومدم غذا بگیرم ".حاج اسماعیل خودش رفت پشت دیگ و گعت "حالا که مال شیخ صفاییه باید چرب ترش کنم ". و دو یا سه کمچه (کفگیری که با آن برنج از دیگ در می آورد )بیشتر ریخت . گفتم :"حاجی جون میشه دو پرسش رو سوا تو ظرف خودت بریزی ، برا خونه خودم میخوام ظرفش رو عصری برات میاورم " . حاج اسماعیل هم همانطور که من خواستم عمل کرد ، ته دبگ مفصلی هم روی غذا گداشت .صد تومان را که به او دادم ، ده تومان پسم داد، گفتم :"حاجی جون مگه بیست پرس نبود"،گفت :"شیخ صفایی حسابس جداست ، جای دوری نمیره، برو سلام مرا به شیخ برسون ".دیگ را برداشتم همراه با دو پرس خودم . آمدم اول در خانه را باز کردم ، دو پرس غذا را روی پله گذاشتم و قابلمه غذا را به خانه شیخ آوردم . بچه ها سفره را انداخته بودند ، شیخ هم تعدادی پشقاب و قاشق آورده بود، گفت :"حمید بذار برات غذا بکشم ببر با عیالت باهم بخورید ، خوب نیست سر ظهر تنهاش بگذاری "، گفتم :" نه لازم نیست ، او نهار درست کرده و سریع از خانه شیخ زدم بیرون ".عصری که کسی نبود ، اومدم در کوچکه خونه شیخ رو زدم ، در رو خودش باز کرد ، خواستم ده تومان را بهش بدهم ،گفت:" مال خودت "و اضافه کرد:"وقتی دستت تنگه ، مهمونی بده ، خدا در رو به روت باز می کنه . همیشه توکلت به خدا باشه "و در را بست. همه اش با خودم فکر می کردم ، اولا او از کجا فهمید من دستم تنگه؟ ثانیا چرا مستقیم پول را به من نداد و نگفت که برو غذا بخر؟ دیدم خیلی جلوی بچه ها بزرگم کرده است . این ده تومان را که پس نگرفت بیشتر برایم شیرین بود چون کمی به من کمک می کرد تا خودم را جمع و جور کنم."
هدایت شده از حیدری نیک
خداخیرتون دهدجناب آقای طباطبایی عزیز،ازاینکه خالصانه،متواضعانه وبدون تکلف،فضای گروه راباچنین خاطراتی ازاستاد،عطرآگین وقلوب مان رااززنده دلی چنین عالم وارسته جلاء می دهید سپاسگزارم
هدایت شده از وصال
سلام دوستان لطفا اگر فرصت کوتاهی برای مطالعه دارین بخشی از جلد3کتاب ردپای نور رو مطالعه بفرمائید.👇😊
هدایت شده از حیدری نیک
باعرض سلام خدمت بزرگواران گروه.باتوجه به لزوم موضع گیری مناسب درمسائل سیاسی جاری.شایسته است مبانی مرحوم استاددرمورد مذاکره بادشمن موردبررسی ومداقه قراردهیم
هدایت شده از حیدری نیک
تطهير با جارى قرآن ؛ ج‏1 ؛ ص296 اينها در رابطه‏ى با مسلم و مؤمن، اما كافر، با او چگونه بايد برخورد داشت؟ آيا مى‏توان با آنها به توافق رسيد؟ مى‏توان از آنها دوست گرفت؟ مى‏توان با آنها زد و بند كرد؟ پيمان‏ها چه وقت بسته مى‏شوند و چه وقت شكسته مى‏شوند؟ آيا با تمامى كفار، در يك زمان، يك نوع برخورد بايد داشت؟ يا آنها هم مراتبى دارند؟ اينجا هم دست كم از بحث گذشته ندارد و نكته حساس‏تر است كه طرف دشمن است و افراط و تفريط، عكس‏العمل ناهنجارترى دارد؛ چون سايه‏ى رأفت و رحمت پناهى ندارد كه تيغه‏ى اعتقاد و مرز فكر و طرح و عمل، فاصل است؛ كه اينها يك جور فكر نمى‏كنند و يك نقشه ندارند. پس كارهاشان يكى نيست حتى اگر يكى باشند. و اين است كه گذشت و صفايى نيست، حتى اگر ادعايش را داشته باشند. در اين قسمت، زد و بندهاى گروه‏ها و پيمان‏هاى كشورهاى اسلامى، توضيح مى‏خواهند؛ زد و بندهايى كه به انحراف و انحطاطها مى‏كشند و پيمان‏هايى كه در جهنم بسته مى‏شوند. با توجه به مفهوم كفر و داستان‏ چشم پوشى‏ پس از يقين‏ و آگاهى، ديگر جاى صلحى ميان مؤمن و كافر نيست. آنچه را كه تو مى‏خواهى و خدا مى‏خواهد، او مى‏شناسد و زير پا مى‏گذارد. تو با چنين همراهى به كجا خواهى رفت؟ تو با او، نه در فكر، نه در طرح، نه در عمل، نه در تاكتيك و نه در استراتژى نمى‏توانى هماهنگ بشوى. و تو با او هيچ نقطه‏ى مشتركى ندارى، نه در مبنا، نه در هدف. حتى در مبارزه با ظلم و استثمار هم نمى‏توانى در مبنا و هدف و در نتيجه، در طرح و عمل يكى باشى، كه مبنا و هدف مبارزه با ظلم، در تلقى تو از ظلم اثر مى‏گذارد و در طرح مبارزه اثر مى‏گذارد و در عمل و مبارزه اثر مى‏گذارد.
هدایت شده از حیدری نیک
محمد اگر در مدينه با يهود قرار مى‏گذارد، در موضع قدرت است. و اگر در حديبيه با كفار پيمان‏ مى‏بندد، پس از تفاهم است. و مادامى كه بار پيمان‏ را مى‏كشند، آن بار را برمى‏دارد. و اين چنين پيمانى بيشتر يك آتش بس است، نه يك سازش و زمينه‏سازى براى مبارزه است، نه يك فاتحه خوانى بر تمامى ارزش‏ها.
هدایت شده از حیدری نیک
تطهير با جارى قرآن ؛ ج‏1 ؛ ص303 آنها كه منتظر نرمش و ركون و تخفيف تو هستند، نبايد شاهد سستى ودو پهلويى تو باشند و در تو طمع كنند. و مسأله‏ى ضعف و قدرت مطرح نيست كه حالا تمامى حرف را نزن كه مى‏رمند و زير بار نمى‏روند و تمام دين را تحمل نمى‏كنند. اين حرف‏ها و توجيه‏ها، انحراف‏هايى است كه با رنج مضاعف زندگى و مرگ همراه است و نصر و يارى خدا را از تو مى‏گيرد.
هدایت شده از حیدری نیک
انشاالله این بحث ادامه دارد.....