سلام وقت بخیر چند سال پیش می خواستم برم مسافرت، سوار هواپیما شدم، برای ناهار پذیرایی کردن و از اون غذاهای هواپیمایی دادن، غذا کوکو سبزی بود و داخل پک غذا نون و یه چیزهای دیگه ای هم بود و یه قوطی کوچولو بود که یه چیزی کرم مانند داخلش بود، من فکر کردم سس هست و موقع خوردن می کشیدم روی کوکو سبزی و می خوردم، یه دفعه دیدم خانومی که روی صندلی بغل دستی من نشسته بود داره از خنده می میره ولی سعی میکنه خودش رو کنترل کنه، من هم متوجه نمی شدم این داره به من میخنده، نگو که اون سس نبود دسر برای بعد از غذا بود، تازه وقتی متوجه شدم که دیدم همه دارن اون رو با قاشق بعد از غذاشون می خورن😐 خلاصه من حسابی سوتی دادم و خجالت کشیدم.
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ با چه امیدی پای صندوق #رأی بیاییم؟!
🔰 #حجت_الاسلام_راجی در برنامه همسنگرهای مسجدی: زمانی که مشکلات وجود دارد باید انگیزه برای تغییر بیشتر باشد. هنگامی که ارزش پول ملی در روسیه از بین رفت و 80 درصد کارخانههای آن به دست بزرگترین مافیای اقتصادی افتاد، صفهای طولانی رأی بود که آن شرایط را تغییر داد.
#انتخابات
🎬@khaterehay_shirin
با سلام و خسته نباشید.
من داخل یه خانواده پر جمعیت به دنیا اومدم.
بچه ها همه با فاصله سنی کم.
شب همه هم با هم تو حال می خوابیدیم.
یه بار نصفه شب خیلی تشنهام بود حالش رو نداشتم بلند بشوم برم آب بخورم. همهاش میگفتم کاشکی یکی پاشه بره آب بخوره بهش بگم واسه من هم آب بیاره، دیدم خیر هیشکی پا نشد. بالاخره تشنگی زور خودش رو زد و پا شدم پاورچین پاورچین رفتم یه لیوان آب بخورم برگردم که داداشم بیدار شد و گفت واسه من هم آب بیار بعد دیدم یکی دیگه هم گفت واسه من هم آب بیار، بعد تقریبا همه شون گفتن یه لیوان هم واسه من بیار، هیچی دیگه دیدم آمار بالا هست رفتم یه پارچ آب برداشتم با یه لیوان و یکی یکی آب دادم. پارچ اول تموم شد پارچ دومی رو آوردم.گ، هیچی دیگه من که می خواستم برم خودم یه لیوان آب بخورم یه لشکر رو سیراب کردم. جالب این بود که همه تشنه بودن و منتظر که یکی بیدار بشه براشون آب بیاره.
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام ما مهمونی بودیم من دیدم که زندای ایم با دست ژله رو جدا کرد بعد سر سفره به من تعارف کرد هی میگفت بخور دیگه من هم می گفتم ممنونم اون اصراااار من هم مجبور شدم بگم دوس ندارم🥺بابام یهو ظرف ژله رو از زندایی گرفت گفت این دوست داره بعد زد به پام گفت چرا دروغ میگی😐آاااااب شدم، دروغگو هم شدم🥺☹️
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام از شیطنت های دوران مدرسه یادم اومد یادم هست دوستم یه خروس داشت این و خیلی هم دوست داشت هی می خواست بیاردش مدرسه می گفتم نیاریییی زشته اون هم توی تهران آخرش روز آخر مدرسه آوردش چند تا معلم از ترس سکته کردن آبروی من هم برد 😂😂 از اول تا آخر میگفت برای فلانی آوردم خروس دوست داره من رو میگفت ها🤪🤣
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام یک بار تلفن خونهمون زنگ خورد. برداشتم به جای اینکه بگم: الو بله، گفتم: بلو اله، طرف هم قاطی کرد، گفت: سلو الام😂
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
یه سوتی از بچگیم بگم که چقدر شیطون بودم و گیج🤦♀بچه که بودم البته نه خیلی بچه فکر کنم ۸-۹سالم بود مامانم طبق عادت سر صبح کتری میذاشت روی گاز بجوشه برای صبحانه چایی دم کنه من هم رفتم سروقت یخچال تخم مرغ داشتیم من هم عاشق تخم مرغ یه دونه بر داشتم خواستم بذارم گاز بجوشه ولی بلد نبودم و از آتیش هم می ترسیدم یهو دیدم کتری روی گاز هست سرش رو بر داشتم تخم مرغ رو انداختم توش گفتم حالا هم آب چایی می جوشه هم تخم مرغ من🤦♀کتری جوشید مامانم اومد چایی دم کنه من بدو بدو اومدم گفتم مامانم تخم مرغم رو بده حالا مامانم😳من☺️🙃 دیدم نمیدونه خودم سر کتری رو بر داشتم باهزار بدبختی با قاشق بیرون آوردم دیگه نگم براتون که مامانم بیرونم کرد و کلی فحش بهم داد البته چند تا دمپایی هم پرت کرد ولی من همیشه زیک زاکی می دویدم نمیخورد بهم😂😂
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام ببخشید مزاحمتون شدم لطفا جواب بدین
آیا دختر ۱۰ سال و ۱۱ و ۱۲ هم میتوانند خاطره بفرستند
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
✍️سلام بله هر کسی خاطره شیرینی دارد می تواند برای ما ارسال کند. خوشحال خواهیم شد.
🎬@khaterehay_shirin
سلام وقتتون بخیر
ببخشید سوال داشتم خدمتتون
چقدر جهت پین یک ایتا هزینه کردید....
✍️سلام برای تبلیغ به کانون تبلیغاتی قاصدک مراجعه کنید. @ghaasedak
سلام من و دوستم یک بار داشتیم با هم نام و شهرت بازی می کردیم که یک هو آقا ملخه گوشه ی دیوار سر و کلهاش پیدا شد😐
خیلی بد بود ما نزدیک به ۷جفت کفش رو هی پرت می کردیم اون هم هی تکون می خورد و خلاصه از ترس ما رو میکشت، بالاخره خواهر ۴ساله من اومد و با یه کفش زد تو سر بدبخت و انداختش بیرون با همون کفش😂
خلاصه که خواهر ۴سالم شجاع تر از من هست۱۲و نیم ساله هست.
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام از خاطرات شیرین بچگیم میگم چون دوران کودکی پر از شیرینی هست اون موقع کلاس چهارم پنجم ابتدایی بودم وقتی از مدرسه بر می گشتم خونه، اول روی اجاق گاز رو می دیدم که غذا چی هست از قضا یه روزی غذا نبود و ما سه آبجی و داداش هستیم که هر کدوم یه مرغ به خصوص داشتیم😁 مرغ من خال خالی بود و از مامانم پرسیدم تخم گذاشته یا نه مامانم گفت آره خلاصه که رفتم در یخچال و دیدم نیست، به آبجیم گفتم تخم مرغ مرغم رو تو خوردی گفت نه فهمیدم کار داداشم هست من هم رفتم سراغش تو اون حالت ضعف و گرسنگی و گفتم تخم مرغم رو از شکمت بیار بیرون😁😁نمی دونید چه دعوایی شد و گیس گیس کشی من هم به جبران، چند روز بعد دیدم مرغ داداشم تخم گذاشته رفتم زدم و خوردم جای همه خالی😁😁
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام
من وقتی 7یا8
ساله بود با مامانم تو حیاط بودیم مامانم در حال شستن حیاط بود
که دروازه (در حیاط)را باز میکنه من هم با یه دوچرخه کوچک بودم و جلو در دو تا پله بلند بود من هم از سر فضولی با دوچرخه میرم لبه پله
که یک دفعه میفتم بابام تو خونه خواب بود که هول میشه به جای در
از پنجره بیرون میپره من نم چیزیم نشده بود که مامان بزرگم میاد پایین می بینه دماغم یکم زخم شده جیغ و داد میکنه همه همسایه میان خونهمون مامان بزرگم غش کرد
من هم فکر می کردم سکته کرد تا یه سال می گفتم ننه سکته ای ننه سکته ای.
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام *مبینا هستم متولد ۱۳۷۵ از جویبار مازندران *یک بار بچه که بودم نزدیک ۹ ساله، دایی کوچیکم و مادرم و مادربزرگم و خالم روی سکو نزدیک پله بودن و این که بنده تنها بودم به فکرم رسید چیکار کنم توجه بزرگتر ها جلب کنم رفتم جلوی حیاط که چاه داشت، رفتم پشت قایم شدم و با صدای بلند گفتم کمک کمک من افتادم تو چاه بعد بلند شدم بیام بیرون چشم تون روز بد نبینه دیدم داییم سکته کرد هول شد بدو بدو از پنجمین پله پرید بدون دمپایی اومد سمتم و مادرم و مادربزرگم پشت سرش اومدن که دیدم ناگهانی دایی کوچیکم روی من دست بلند کرد دوتا سیلی نوش جان کردم بعدش مادرم مادربزرگم نگرانم شدن، بعدش هم خالم رفت برام یخ آورد گذاشتم صورتم ...یادش بهخیر
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام دمتون گرررررمممم سوتی ها با حال هست، مهمون برامون اومد رو دربایستی دار، فکر کن یهو 10، 15 نفر عین قوم تاتار بریزن تو خونه بخوای روبوسی کنی، من اون وسط ها یقهی دو نفر اومد توی دستم چپ و راست ماچ کردم یهو نمی دونم چرا خدا ذلیلم کرد یقه ی داداشم گرفتم برای روبوسی اون هم هی می گفت منممممم
روان پریش با هم هستیم ما الان میزبان هستیم لعنتی، حالا من دهنم رو باز کرده بودم سر داداشم رو ببوسم، دلم می خواست خدا سنگم کنه همونجا😢😢
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
یه روز با رفیقم ساعت۷ 🕖 بود رفتیم در خونه ی همسایهمون رو بزنیم فرار کنیم، بالای پشت بومشون یه پنجره خیلی بزرگ 🪟هست که به کوچه راه داره، ما رفتیم در زدیم اومدیم فرار کنیم دیدیم
داداشش😰 اون بالا ایستاده داره ما رو نگاه می کنه😀ماهم بد جوری ضایع شدیم🤨داداشش از اون بالا گفت کاری دارید؟ حالا ما هم هول شدیم، شل و ول گفتیم 🤭اممم زهرا هست؟ (زینب اسم دختر همسایهمون هست ) داداشش داشت نگاه می کرد😐
دوباره گفتیم زهرا هست؟ خیلی بد ضایع شدیم، دیگه در رفتیم دو ساعت فقط می خندیدیم🤣
توجه: وقتی دارید کاری رو انجام می دید مطمئن بشید همه جا امن هست.😅
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام این خاطره نیست ولی جالب هست، الان وانتی داشت رد میشد با همون صدای جذاب و خش دارش می گفت، پیاز دارم، گوجه دادم، خیار دارم، سیب زمینی دارم
بعد برگشت عقب وانتش رو نگاه کرد گفت
نه سیب زمینی ندارم ببخشید🤩😄
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام به کانال باحال خاطره های شیرین... خاطره من برمی گرده به سوتی آقای شوهر 😐یک روز رفتیم داروخانه هم لاستیک دکمه ای میخواستیم هم قرص سرما خوردگی... داروخانه خیلی شلوغ بود ... شوهرم هم چند باری اومد هی گفت لاستیک دکمه ای هم قرص سرما خوردگی گفتم آره دیگه چند بار می پرسی ... خلاصه نوبت رسید به آقای شوهر که خانم گفت بفرمایین چی میخواستین...آقای شوهرم که چشمتون روز بد نبینه گفت خانم قرص دکمه ای دارین😅داروخانه رفت هوااااا از شدت خنده 🤣🤣
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
هدایت شده از قاصدک
🛑 عبا و کت و مانتوی جواهردوزی شده ی ، اینستا ،با نصف قیمت 😱 اومد ایتاااااا🎊🥳
💚 تولید کننده ایم 💚
❤️🔥 طرح های اختصاصی که هیچ جا ندیدی 🥺
🛑 به قدو سایز خودت با هر رنگ جواهردوزی که بخوایی ،برات سریع آماده
می کنیم😍😘👇اینجا👇بزن روش👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2873360934Cb9463004f9
https://eitaa.com/joinchat/2873360934Cb9463004f9
♨️ #پرداخت_دومرحله_ای👆 خاص باش 👆
#ارسال_رایگان #تولیدکننده
#فروش_حضوری #فروش_آنلاین
‼️آماده ی همکاری بامزون ها و کانال دارها😍
با سلام مجدد😂 نامزد بودیم شوهرم گفت بیا بریم پیتزا بخوریم یه بارون شدیدی می بارید که نگو خلاصه راه افتادیم رفتیم من هم خیلی به خودم رسیده بودم چشمتون روز بد نبینه همین که در ماشین رو باز کردم پیاده شم پام رو گذاشتم وسط جدول کنار خیابون که تمام روش رو آب بارون گرفته بود شوهرم میگه وقتی نگاه کردم دیدم غیب شدی فقط دستت مشخص هست که از آب بیرون مونده اون لحظه که بیرون اومدم گریه کردم و شوهرم از ترسش خودش رو به زور نگه داشته بود نخنده ولی بعدش اینقدر که خندهام گرفت تلخی اتفاق برام شیرین شد تمام آرایش روی صورتم پخش بود😂
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام
میخواستم کانال رو تبلیغ کنید
آیدی نداشتید
سلام تو سنجاق و بیوی کانال هست.برای تبلیغ به کانون تبلیغاتی قاصدک مراجعه کنید. @ghaasedak
سلام من امشب خیلی ناراحت بودم گفتم بیام کانال شما باز کنم، این بنده خدا که نوشته بود همه ریختن روی سرش روبوسیش کنن. این رو خوندم اینقدر خندیدم که اشکم در اومد، خواستم از همینجا ازشون تشکر کنم، دلم شاد کردی خدا دلت شاد کنه...لطفا توی کانال بذارین
همیشه دعاگوتون هستم.
#ارسالی_مخاطب
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام من یه دایی داشتم خیلی مامانم و خاله هام دوستش داشتن، موقع خاکسپاری جو گرفته بود خالم رو می گفت: قیمه بادمجون های من رو خیلی دوست داشت دیگه نمیپزززززززم، هی نگاه می کرد تو چشم شوهر خالم می گفت دیدی بی کس شدم؟ دیگه مرد نداریم مردهامون رو خدا برد...فقط قیافه شوهر خالم و ماهایی که زمین رو چنگ می زدیم☹️🤣
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin