سلام ببخشید مزاحمتون شدم لطفا جواب بدین
آیا دختر ۱۰ سال و ۱۱ و ۱۲ هم میتوانند خاطره بفرستند
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
✍️سلام بله هر کسی خاطره شیرینی دارد می تواند برای ما ارسال کند. خوشحال خواهیم شد.
🎬@khaterehay_shirin
سلام وقتتون بخیر
ببخشید سوال داشتم خدمتتون
چقدر جهت پین یک ایتا هزینه کردید....
✍️سلام برای تبلیغ به کانون تبلیغاتی قاصدک مراجعه کنید. @ghaasedak
سلام من و دوستم یک بار داشتیم با هم نام و شهرت بازی می کردیم که یک هو آقا ملخه گوشه ی دیوار سر و کلهاش پیدا شد😐
خیلی بد بود ما نزدیک به ۷جفت کفش رو هی پرت می کردیم اون هم هی تکون می خورد و خلاصه از ترس ما رو میکشت، بالاخره خواهر ۴ساله من اومد و با یه کفش زد تو سر بدبخت و انداختش بیرون با همون کفش😂
خلاصه که خواهر ۴سالم شجاع تر از من هست۱۲و نیم ساله هست.
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام از خاطرات شیرین بچگیم میگم چون دوران کودکی پر از شیرینی هست اون موقع کلاس چهارم پنجم ابتدایی بودم وقتی از مدرسه بر می گشتم خونه، اول روی اجاق گاز رو می دیدم که غذا چی هست از قضا یه روزی غذا نبود و ما سه آبجی و داداش هستیم که هر کدوم یه مرغ به خصوص داشتیم😁 مرغ من خال خالی بود و از مامانم پرسیدم تخم گذاشته یا نه مامانم گفت آره خلاصه که رفتم در یخچال و دیدم نیست، به آبجیم گفتم تخم مرغ مرغم رو تو خوردی گفت نه فهمیدم کار داداشم هست من هم رفتم سراغش تو اون حالت ضعف و گرسنگی و گفتم تخم مرغم رو از شکمت بیار بیرون😁😁نمی دونید چه دعوایی شد و گیس گیس کشی من هم به جبران، چند روز بعد دیدم مرغ داداشم تخم گذاشته رفتم زدم و خوردم جای همه خالی😁😁
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام
من وقتی 7یا8
ساله بود با مامانم تو حیاط بودیم مامانم در حال شستن حیاط بود
که دروازه (در حیاط)را باز میکنه من هم با یه دوچرخه کوچک بودم و جلو در دو تا پله بلند بود من هم از سر فضولی با دوچرخه میرم لبه پله
که یک دفعه میفتم بابام تو خونه خواب بود که هول میشه به جای در
از پنجره بیرون میپره من نم چیزیم نشده بود که مامان بزرگم میاد پایین می بینه دماغم یکم زخم شده جیغ و داد میکنه همه همسایه میان خونهمون مامان بزرگم غش کرد
من هم فکر می کردم سکته کرد تا یه سال می گفتم ننه سکته ای ننه سکته ای.
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام *مبینا هستم متولد ۱۳۷۵ از جویبار مازندران *یک بار بچه که بودم نزدیک ۹ ساله، دایی کوچیکم و مادرم و مادربزرگم و خالم روی سکو نزدیک پله بودن و این که بنده تنها بودم به فکرم رسید چیکار کنم توجه بزرگتر ها جلب کنم رفتم جلوی حیاط که چاه داشت، رفتم پشت قایم شدم و با صدای بلند گفتم کمک کمک من افتادم تو چاه بعد بلند شدم بیام بیرون چشم تون روز بد نبینه دیدم داییم سکته کرد هول شد بدو بدو از پنجمین پله پرید بدون دمپایی اومد سمتم و مادرم و مادربزرگم پشت سرش اومدن که دیدم ناگهانی دایی کوچیکم روی من دست بلند کرد دوتا سیلی نوش جان کردم بعدش مادرم مادربزرگم نگرانم شدن، بعدش هم خالم رفت برام یخ آورد گذاشتم صورتم ...یادش بهخیر
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام دمتون گرررررمممم سوتی ها با حال هست، مهمون برامون اومد رو دربایستی دار، فکر کن یهو 10، 15 نفر عین قوم تاتار بریزن تو خونه بخوای روبوسی کنی، من اون وسط ها یقهی دو نفر اومد توی دستم چپ و راست ماچ کردم یهو نمی دونم چرا خدا ذلیلم کرد یقه ی داداشم گرفتم برای روبوسی اون هم هی می گفت منممممم
روان پریش با هم هستیم ما الان میزبان هستیم لعنتی، حالا من دهنم رو باز کرده بودم سر داداشم رو ببوسم، دلم می خواست خدا سنگم کنه همونجا😢😢
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
یه روز با رفیقم ساعت۷ 🕖 بود رفتیم در خونه ی همسایهمون رو بزنیم فرار کنیم، بالای پشت بومشون یه پنجره خیلی بزرگ 🪟هست که به کوچه راه داره، ما رفتیم در زدیم اومدیم فرار کنیم دیدیم
داداشش😰 اون بالا ایستاده داره ما رو نگاه می کنه😀ماهم بد جوری ضایع شدیم🤨داداشش از اون بالا گفت کاری دارید؟ حالا ما هم هول شدیم، شل و ول گفتیم 🤭اممم زهرا هست؟ (زینب اسم دختر همسایهمون هست ) داداشش داشت نگاه می کرد😐
دوباره گفتیم زهرا هست؟ خیلی بد ضایع شدیم، دیگه در رفتیم دو ساعت فقط می خندیدیم🤣
توجه: وقتی دارید کاری رو انجام می دید مطمئن بشید همه جا امن هست.😅
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام این خاطره نیست ولی جالب هست، الان وانتی داشت رد میشد با همون صدای جذاب و خش دارش می گفت، پیاز دارم، گوجه دادم، خیار دارم، سیب زمینی دارم
بعد برگشت عقب وانتش رو نگاه کرد گفت
نه سیب زمینی ندارم ببخشید🤩😄
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام به کانال باحال خاطره های شیرین... خاطره من برمی گرده به سوتی آقای شوهر 😐یک روز رفتیم داروخانه هم لاستیک دکمه ای میخواستیم هم قرص سرما خوردگی... داروخانه خیلی شلوغ بود ... شوهرم هم چند باری اومد هی گفت لاستیک دکمه ای هم قرص سرما خوردگی گفتم آره دیگه چند بار می پرسی ... خلاصه نوبت رسید به آقای شوهر که خانم گفت بفرمایین چی میخواستین...آقای شوهرم که چشمتون روز بد نبینه گفت خانم قرص دکمه ای دارین😅داروخانه رفت هوااااا از شدت خنده 🤣🤣
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
هدایت شده از قاصدک
🛑 عبا و کت و مانتوی جواهردوزی شده ی ، اینستا ،با نصف قیمت 😱 اومد ایتاااااا🎊🥳
💚 تولید کننده ایم 💚
❤️🔥 طرح های اختصاصی که هیچ جا ندیدی 🥺
🛑 به قدو سایز خودت با هر رنگ جواهردوزی که بخوایی ،برات سریع آماده
می کنیم😍😘👇اینجا👇بزن روش👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2873360934Cb9463004f9
https://eitaa.com/joinchat/2873360934Cb9463004f9
♨️ #پرداخت_دومرحله_ای👆 خاص باش 👆
#ارسال_رایگان #تولیدکننده
#فروش_حضوری #فروش_آنلاین
‼️آماده ی همکاری بامزون ها و کانال دارها😍
با سلام مجدد😂 نامزد بودیم شوهرم گفت بیا بریم پیتزا بخوریم یه بارون شدیدی می بارید که نگو خلاصه راه افتادیم رفتیم من هم خیلی به خودم رسیده بودم چشمتون روز بد نبینه همین که در ماشین رو باز کردم پیاده شم پام رو گذاشتم وسط جدول کنار خیابون که تمام روش رو آب بارون گرفته بود شوهرم میگه وقتی نگاه کردم دیدم غیب شدی فقط دستت مشخص هست که از آب بیرون مونده اون لحظه که بیرون اومدم گریه کردم و شوهرم از ترسش خودش رو به زور نگه داشته بود نخنده ولی بعدش اینقدر که خندهام گرفت تلخی اتفاق برام شیرین شد تمام آرایش روی صورتم پخش بود😂
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام
میخواستم کانال رو تبلیغ کنید
آیدی نداشتید
سلام تو سنجاق و بیوی کانال هست.برای تبلیغ به کانون تبلیغاتی قاصدک مراجعه کنید. @ghaasedak
سلام من امشب خیلی ناراحت بودم گفتم بیام کانال شما باز کنم، این بنده خدا که نوشته بود همه ریختن روی سرش روبوسیش کنن. این رو خوندم اینقدر خندیدم که اشکم در اومد، خواستم از همینجا ازشون تشکر کنم، دلم شاد کردی خدا دلت شاد کنه...لطفا توی کانال بذارین
همیشه دعاگوتون هستم.
#ارسالی_مخاطب
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام من یه دایی داشتم خیلی مامانم و خاله هام دوستش داشتن، موقع خاکسپاری جو گرفته بود خالم رو می گفت: قیمه بادمجون های من رو خیلی دوست داشت دیگه نمیپزززززززم، هی نگاه می کرد تو چشم شوهر خالم می گفت دیدی بی کس شدم؟ دیگه مرد نداریم مردهامون رو خدا برد...فقط قیافه شوهر خالم و ماهایی که زمین رو چنگ می زدیم☹️🤣
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
❇️مباهله
بزرگترین فضیلت امام علی علیه السلام از نظر امام رضا علیه السلام
#مباهله
🎬@khaterehay_shirin
سلام به همگی یادم هست وقتی مدرسه ای بودم یه شب قرار بود یه فیلم سینمایی پخش کنند من و خواهرم دوست داشتیم ببینیم ولی ساعت ۱۲ به بعد بود بابام اومد گفت برید بخوابید و تلویزیون رو خاموش کرد... ما هم حرف گوش کن رفتیم سمت اتاقمون، تو اتاق به خواهرم گفتم بذار بابا بره تو اتاقش بخوابه دزدکی میریم می بینیم... زاغ سیاه بابام رو چوب زدیم رفت تو اتاقش، بعد با خواهرم دوتایی ادای بدل کارای پلیس ها رو در آوردیم و کمین کردیم و رفتیم جلو... من رو جو گرفت دو تا پشتک پلیسی زدم تا برسیم به تلویزیون .. تلویزیون رو روشن کردیم با صدای کم ... یه دفعه دیدیم بابام تو تاریکی با نور ملایم روی مبل نشسته بود همه کارهای ما رو هم دیده بود و بالشت رو گاز گرفته بود و می خندید... خواهرم تلویزیون رو خاموش کرد متوالی شدیم ...نگو رفته بود از اتاق بالشت برداشته بود زودتر از ما اومده بود رو مبل که مثلا تنهایی فکر کنه 😁😂
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
یادم هست یک بار سر کلاس فیزیک بودیم معلممون مقنعهاش رو در آورد یه گردنبند خوشگل گردنش بود، خلاصه ما هم الکی میخندیدیم، روی یه تیکه کاغذ کوچیک برای هم می نوشتیم که عقده ای هست و می خواد گردنبندش رو ببینیم. کلی خندیدیم، معلم اومد برگه رو ازم بگیره هرکاری کرد ندادم بهش آخر سر ول نکرد من هم سریع کاغذ رو خوردم، اگر می گرفت آبرومون میرفت. بعد از چند سال متوجه شدم خانم متشخصی بود ما اسکول بودیم 😅
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
یه خاطره جذاب و خنده دار بگم براتون ما بچه که بودیم خیلی شلوغ بودیم می خواستم برم اردو با بچه ها که بابام اجازه نداد من هم یواشکی پول بر داشتم و با انگشت شصتم کاغذ رو مهر زدم و بردم مدرسه چند روز بعد وسایل اردو رو آماده کردم یه جا گذاشتم کسی نبینه و صبح روز بعد که با داداشم رفتیم مدرسه تو راه گفت ما چرا داریم می ریم مدرسه امروز روز تفریح و اردو هست گفتم بیا بریم اونجا میفهمی از قضا که اتوبوس دم در مدرسه بود سوار شدیم و رفتیم😁کلی خوش گذشت اردو جاتون خالی، شب برگشتیم خونه با خستگی و بی حالی مامانم گفت از صبح نگرانیم کجا رفتید و ... من هم گفتم اردو بودیم😁 گفت ای مارمولک دیگه خود سر شدی و بی اجازه میری گفتم همین یه باره😁بابام هم که بعدا فهمید گفت خودت رفتی هیچ اون داداشت رو کجا بردی😂 گفتم اون بدون من نمیتونه که خلاصه که خوش گذشت بقیه پول اردو هم کیک و نوشابه خریدیم و با داداش خوردیم.
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
امروز نتایج امتحان داداشم رو دادن، جغرافیا شده 19/75 داره خودش رو میکشه میگم خب حالا مگه غلطت چی بوده؟؟؟ میگه سوالش این بود؟ بزرگترین صحرای جهان کجاست؟ و در کدام قاره قرار دارد؟ جوابش ذو نوشتم : صحرای آفریقا در قاره آسیا !!!🤣😩
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام با خاطرات چشم پزشکی یاد اولین باری افتادم که توی بچگی رفتم چشم پزشکی، دکتر گفت دستت رو بذار روی چشمت و شروع کرد به پرسیدن جهت علائم، بعد گفت حالا باز کن من هم دهنم رو باز کردم...چکار کنم خب از بس رفته بودیم دکتر و می خواست گلو رو معاینه کنه میگفت باز کن منظورش هم دهن بود دیگه... بعد از حدود ۴۰ سال هنوز یاد میفته هم خنده ام می گیره هم خجالت می کشم.
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام دختر عموی ما چربی و فشار و اوره و قندش همه چی بالا هست دارو می خوره یه روز حالش خوب نبوده فشارش رفته بوده بالا شوهرش زنگ میزنه به دکترش ساعت 11 شب میگه کی مطب هستین بیایم دکتر هم بهش میگه ساعت 3 نصف شب اون موقع سرم خلوت هست این دو تا آی کیو هم پا میشن میرن از ساعت 3 جلوی در مطب می شینن تا 8 صبح که دکتر میاد به دکتر میگه چرا این همه دیر اومدین خودتون به ما گفتین 3 این جا باشید دکتر هم میگه من غلط کردم هم چنین چیزی گفتم😐 آقا نگو شوهرش شماره رو اشتباه میگیره طرف هم این ها رو دست میندازه سرکار می ذارتشون.
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin