eitaa logo
خاطرات شیرین
18.6هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
110 ویدیو
7 فایل
🔴ارسال خاطره https://eitaayar.ir/anonymous/U64.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
من دوستم چند روز دیگه عقدشه تعریف میکرد میگفت روزی که با مادرشوهر آینده و مادر همسرش رفته بودن مشاوره، مادر داماد اصرار می‌کنه اینو صندلی جلو مینشونه از طرفی مادرشوهرش ماسک داشته صداشو این رفیق ما نمی‌شنوه یک دفعه میبنه مادر آقا پسر یه انگشتر میده بهش شروع می‌کنه تشکر کردن فکر می‌کنه نشون دادن بهش بعد مامانش میگه دخترم ، خانم انگشتر دادن سایز دستتو بدونن 😐😂😂 اینم تو افق محووو میشه 🎬@khaterehay_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوتی من برا سال که کلاس سوم ابتدایی بودم اون موقع ها وضعیت درسا نمره ای بود و من همیشه صفر میگرفتم اصلا مامان بابام که سواد نداشتن نمی فهمیدن اصلا اولیا رو هم خداروشکر به مدرسه احضار نمیکردن☺️ از قضا یه امتحانی رو _۴_گرفتم انقد شاد خوشحال رفتم خونه به داداشم نشون دادم فک کردم این دفعه عدد صفر تغییر کرده حتما خوبه دیگه خداروز بعد نبینین یه فص کتک که خوردم هیچ تا صبح توی اتاق در رو روم قفل کرد نه غذای نه چیزی گف تا فردا صبح میخونی میام میپرسم نخونده باشبی پشت تراکتور میبندم☺😐😑 🎬@khaterehay_shirin
امروز تولدم بود اقامون از کلاس با عجله اومد و یه کیک دستش بود منم خوشحال که چه عجب امسال یادش بود کیک رو که با دخترام باز کردیم روش نوشته روز دختر مبارک الهی چه بابای مهربونی دارن دخترام ازت ممنونم خدایا ولی یه کم خیلی دپرس شدم و پیش دخترام ضایع شدم 🤓 🎬@khaterehay_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تازه عقد کرده بودیم با نامزدم ک در یک شهر دیگه ای بود داشتم پیام بازی میکردم از صفحه پیام خارج شدم .وقتی برگشتم خواستم دوباره شروع ب پیام دادن کنم ی متن بالا بلندی نوشتم خواستم براش ارسال کنم برا دوستم ارسالش کردم🤦‍♀ ولی دوستم تا ی هفته گوشیش خاموش بود گفت ک پیام برام نیومد🤗🤗🤗 🎬@khaterehay_shirin
پارسال داداشم که ۴ سالش بود دوست نداشت برود آرایشگاه ....مامانمم ابتکار به خرج داد با ماشین اصلاح افتاد به جون داداشم😳هی اینورو زد هی اونورو زد دید نه بدتر شد بهتر نشد تازه اون بین منم یه دستی میبردم تو کار😁😇انقدر افتضاح شد که آخر خودش گفت :زشتم کردین منو ببرین آرایشگاه 😭بابامم تا آمد دید داشت سکته میزد که الحمد الله به خیر گذشت🤯😁تا یه مدت هرکی میدید میگفت چه آرایشگاه بدی بردینش 😯دیگه نبرینش اون آرایشگاه 😒ماهم میگفتیم چشم😜😜 🎬@khaterehay_shirin
عاقبت يک سوتى يادم آمد ١٠ ، ١٢ ساله بودم كلى هم مهمون داشتيم خاله ام يک غذاى خوشمزه درست كرده بود که همه تعريفش ميكردند، منم خواستم بگم خاله بهترين غذاها رو ميپزه از اين بهتر غذا نداريم.گفتم غذايي كه خاله درست کند از اين بهتر نميشود 😊 همه زدن زير خنده 🤣😂 من اونموقع نفهميدم برا چى خنديدن هاج و واج نگاه ميكردم و تعجب كه مگه چى گفتم كه ميخندن 😏 خالمم جورى نگام ميكرد كه يعنى تو نميخواد ازم تعريف كنى 😜 🎬@khaterehay_shirin
animation.gif
164.3K
یک روز رفتم‌ میوه فروشی دو کیلو میوه بخرم بعد از اینکه پول میوه ها رو حساب کردم‌ اومدم‌ میوه ها رو بردارم با ترازو بلند کردم که ببرم فروشنده گفت عمو دو کیلو میوه خریدی ترازو رو چرا میبری با لبخند ملیحی ترازو رو زمین گذاشتم و رفتم😅😂😂😂 🎬@khaterehay_shirin
هفته پیش رفته بودیم شمال و برای شام رفتیم یک رستوران شیک و پیک ...گارسون خیلی خوش خدمتی می کرد و هی میومد و می گفت : چیزی نمی خواین ... ؟☺️مشغول غذا خوردن شدیم ، دوباره سر و کلش پیدا شد ، من هم در حالی که از درون عصبانی شده بودم ، لبخندی زدم و بلند گفتم نه آقا نوش جان ! ( به جای اینکه بگم ممنون) 4 نفر میز کناری زدن زیر خنده و شوهرم از خجالت سرخ شده بود ... 🎬@khaterehay_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من بچه چهارم خونه بودم و ته تغاری خواهر و برادرام همیشه منو اذیت😢 میکردن و به شوخی میگفتن تو سر راهی بودی😰😰یک روز که دیگه زیاده روی کردن تو این قضیه منم حسابی بهم برخورد و رفتم لباسامو کردم 🤨🤨تو بقچه و سرشو گره دادم یه چادر رنگی سرم کردم و از خونه زدم بیرون دوتا کوچه که رد کردم ترسیدم گم بشم پشت سرمم نگاه کردم هیچکی نیومد دنبالم😢 حتی مامانم ،همون راه رفته رو برگشتم و همه کلی بهم خندیدن😆😆😆😂😂 🎬@khaterehay_shirin
سلام يک سوتي از همسرم بگم همسر من كلا هميشه همه ي وسيله هاشو بايد واسش بگردي پيدا كني چون خودش نمي داند كجا گذاشته يک روز  شلوار جين شو گم كرده بود يعني منو خفه كرده بود اونقد غر زد كه معلوم نيست لباساي منو كجا ريختي كلي خانه را گشتم تا اينكه يه دفعه ازش پرسيدم من آخرين بار چند روز پيش توی پات ديدم داشتي مي رفتي خياطي نگو رفته بود خياطي شلوار دیگشو داده بود رفو كنن بگيره ، همون جا توی اتاق پرو جا گذاشته شلوارش را و روفو شده رو پوشيده بود اومده بود ديگه وقتي اومد من داشتم از خنده ميمردم😂😂 بهش ميگم خياطه از تو گيج تر نميگه اين شلواره يک هفته چيه اينجا آويزونه هنوزم از اين كارا مي كنه 😅😅😅 🎬@khaterehay_shirin
یک روز مامانم از بچگیهای داداش بزرگم خاطره تعریف میکرد... میگفت یه روز که محسن کوچولو ماست خورده بود بعد چند قسمت از لباسش ماستی شده بوده..اینم برای اینکه مامان دعواش نکنه قسمتهای ماستی لباسش راباقیچی چیده که دیگه لباسش ماستی نباشه..😐 محسن😇😇😇😇 مامانم😨😨😨😫😫😫 ماست😶😶😶 🎬@khaterehay_shirin
موقع ما خواستگاریها سنتی بود واول بزرگترها میرفتن اگه پسند میکردن بعد دختر وپسر با هم صحبت میکردن اون هم یک الی دو بار خانمی هم اومده بود خواستگاری برا پسرش خیلی هم تعریفش را میکرد نگو پسرش (کارمند مخابرات بود)همونی بود که چند بار من رفته بودم مخابرات به دوستام زنگ بزنم متلک میگفت ومزاحم میشد برا بار دوم سوم که اومد واصرار .. بهش گفتم پسرتون رو میشناسم ونمیتونم قبول کنم که حتی باهاش حرف بزنم ،این بنده خدا از داخل خونه ی ما شروع کرد به داد وبیداد که دل پسر منو شکستی خوشبخت نمیشی ،کسی نمیاد تو رو بگیره و....😂😂هیچی دیگه بعدش بایدجواب مادرم وخانواده ام رو هم میدادم که چطور میشناسمش 🎬@khaterehay_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام به همگی☺️ منم میخوام سوتی داداشمو براتون تعریف کنم 🙊یک شب که میخواست نماز بخونه داشت اذان میگفت که در خونه رو زدن ،پدر ومادرِ زن داداشم پشت در بودن داداشم هم نبود خیلی تو حس نماز بود 🙊وقتی گوشی رو برداشت به جای بله گفت بسم الله الرحمان الرحیم 😂😂 خودش از خجالت سرخ شده بود اون شب اون قدر خندیدم دل درد گرفتم.😁 🎬@khaterehay_shirin
من و همسرم چند روزی بود که عقد کرده بودیم،یک روز قرار شد که همسرم واسه شام بیاد خونمون قبل از اینکه بیاد من با داداشم دعوام شد و خواستم تلافی کنم واسه همین رفتم داخل یک کاسه آب آوردم که وقتی داداشم اومد تو بریزم رو سرش😆 بالاخره در باز شد و منم با خیال اینکه داداشمه آب خالی کردم رو سرش ولی آب ریختن همانا و خیس شدن همسرم همانا 🙈🙈 منم بعد از کمی زل زدن بهش رفتم تو حمومو درو بستم 😂😂 الانم که عروسی کردیم وقتی مهمون میاد خونمون میگه واسه استقبال لازم نیس آب بریزی رو سرش 😁 🌹🌹❤️ 🎬@khaterehay_shirin
یک خاطره خنده دار دارم برای ده سال قبل هست برای من خواستگار اومده بود. وجواب میخواستن و منم پر استرس بودم و اصلا حالم خوب نبود و اشتها نداشتم کلا اون روز ناهار نخوردم یهو تلفن زنگ خورد وگفتن عمه ام جراحی کرده و نیاز به همراه داره (عمه ی من دختر نداره) برای همین من رفتم بیمارستان تا به عمه ام کمک کنم اول که رسیدم تا عمه ام را تو اون حال دیدم دلم ریش شد. بعد چند دقیقه برای دستشویی رفت عمه نیاز به کمک داشت که من بهشون کمک کردم تا وسطهای راهروی بیمارستان یهو چشمم سیاهی رفت و دیگه هیچی یادم نمیاد خلاصه چشم که باز کردم دیدم روی تخت بیمارستانم و عمه‌ی مریضم داره بهم آبمیوه میده. 😊بنده خدا نمی دونست چکار کنه دیگه زنگ زد اومدن منو بردن خونه از اون به بعد هرکی مریض میشه و همراه میخاد با خنده میگن من برم 🎬@khaterehay_shirin
من نرگس هستم و الان این خاطره یا همون سوتی که میخوام براتون تعریف کنم برای سال 9 تحصیلم هست من داشتم سر کلاس بلند یک متنی را میخواندم خیلی هم با اعتماد به نفس بالا یک جای متن نوشته بود با همسفران بیشتر من آن کلمه همسفران رو همسران خوندم به عبارتی میشه همسران بیشتر آن لحظه کلاس از خنده ترکید 🎬@khaterehay_shirin
💬 | متن پیام: سلام . وقت بخیر. تشکّر از کانال خوبتون من حدود 40 خاطره براتون فرستادم که تقریباً نصفیشونو گذاشتین تو کانال. دستتون درد نکنه میشه بقیه رم بذارین؟ یا برا خودم بفرستین. ندارمشون از گوشیم پریدن . ممنون میشم. البته اگه تو کانال خودتون بذارین بیشتر ممنون میشم چون با عکسایی که می ذارین بالاشون و لینک کانال شما زیباتر میشن قبلاً سپاسگزارم 🖊سلام تشکر از شما عضو فعال. حتما خاطرات خواندنی شما منتشر می شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا