سال ۹۲ بود که تلویزیون اخبار حمله گروه داعش به سوریه را نشان میداد منصور خیلی بیتابی میکرد میگفت ناموس اسلام را بیپناه گیر آوردهاند؛😔 نباید ساکت بنشینم.حدود سه ماه از نبرد سوریه با داعش میگذشت و هر بار منصور بیقرارتر میشد،می گفت حرم خانم زینب سلامالله علیها سرباز میخواهد🍃،میگفتم منصور تو که نمی توانی بروی چرا اینقدر حرص میخوری؛ فقط سرش را تکان میداد.شب اول محرم بود ساعت ۱۲ شب منصور تلفن کرد و گفت سلام مامان علی من زندهام ولی رفتهام سوریه و تلفن قطع شد☹️. فردا شب دوباره همان ساعت ۱۲ تماس گرفت گفت میخواهم با بچهها حرف بزنم علیرضا قهر کرده بود، گفت چرا بابا منو گذاشت رفت سوریه😢؛ولی با بیتا و همتا حرف زد آن موقع بنیامین یک سال و نیمش بود نمیتوانست حرف بزند گفت میخواهم صدایش را بشنوم و در آخر گفت حلالم کن.دیگر خبری از وی نداشیم تا ۳۰ آبان ۹۲ که آقایی تماس گرفت و گفت همرزم منصور هستم؛گفتم آقا تو را به خدا بگو منصور شهید شده؟😭گفت خانم این چه حرفیه؟منصور حالش خوبه؛تو مخابرات کار میکنه؛فقط یه امانتی به من داده به شما برسانم،آدرس دارم.فردا ساعت ۹صبح آمد محلهمان و همسایهها دورش جمع شدند و خبر شهادتش پیچید💔.چهارم آذر ۹۲ پیکر مطهرش را آوردند و پنجم آذر با گمنامی و مظلومیت تمام و بدون کمترین اطلاع رسانی به مردم تشییع و امامزاده سید هادی به خاک سپرده شد.آری شهید مسلمی سواری در حالی که زخمی بود توسط داعشیان کافر و عمال صهیونیستی زنده زنده در آتش سوزانده شد تا با مظلومیت تمام به فیض شهادت نایل آید😔
راوی:همسرشهیدمدافعحرم
#مسلم_منصوری
#سالروز_شهادت🕊
@khatevelayat