میگویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد.
شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او میگوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد میدهد و میگوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد.
مرد کشک ساب میرود و پاتیل و پیاله ای خریده شروع به پختن و فروختن فرنی میکند و چون کار و بارش رواج میگیرد طمع کرده و شاگردی میگیرد و کار پختن را به او میسپارد. بعد از مدتی شاگرد میرود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز میکند و مشغول فرنی فروشی میشود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد میشود.
کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی میرود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم میکند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او میگوید: «تو راز یک فرنیپزی را نتوانستی حفظ کنی حالا میخواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ تو برو کشکت را بساب.»
👉@KhatKhat
ادب ، رمزِ کرامت است!
و کرامت، رمزِ عزّت ...
ادب در برابر ولایت، انسان را تا اوجِ قلّهی کرامت، صعود میدهد!
همانجا که آنقدر عزیز میشوی؛
که خداوند، فرزندانِ ناموسِ آسمان را به دستانِ تو میسپارد!
👉@KhatKhat
نمازهای مستحبی زیاد می خواند. ولی به خواندن دو رکعت خیلی مقید بود. همیشه بعد از نماز صبح با حال خاصی می خوندش. می دونستم پشت هر کارش حکمت و دلیلی نهفته براهمین یکبار ازش پرسیدم این نماز که می خونی چیه؟ اول از جواب دادن طفره رفت، اما اصرار که کردم، گفت: اگه قول بدی توهم همیشه بخونی میگم وقتی قول دادم، گفت: من هر روز این دو رکعت نماز رو برا سلامتی و فرج امام زمان می خونم
*شهید سید علی حسینی*
👉@KhatKhat
وقتی دائم میگوییم گرفتارم، هیچوقت آزاد نمیشویم. وقتی دائم میگوییم وقت ندارم، هیچوقت زمان پیدا نمیكنیم. وقتی دائم میگوییم فردا انجامش میدهم، آن فردا هیچوقت نمیآید...
👉@KhatKhat
پدر عادی میگفت «من از عهدهی تهیه فلان چیز برنمیآیم»، اما پدر پولدار استفاده از این جمله را ممنوع کرده بود و اصرار داشت بگویم چگونه میتوانم از پس هزینهی خرید فلان چیز بربیایم؟! او به من میگفت «با گفتن جملهی من از عهدهی خرید فلان چیز بر نمیآیم، به صورت خودکار مغزت دست از کار میکشد. اما با گفتن کلمهی چطور، ذهنت شروع به کار کردن میکند.
*رابرت کیوساکی*
👉@KhatKhat
روزی که 1440 دقیقه است
و شما نتوانی ١٠ دقیقه بخشی از قرآن را بخوانی.
این عینِ محرومیت است
👉@KhatKhat
پدر عادی میگفت «م ن از عهدهی تهیه فلان چیز برنمیآیم»، اما پدر پولدار استفاده از این جمله را ممنوع کرده بود و اصرار داشت بگویم چگونه میتوانم از پس هزینهی خرید فلان چیز بربیایم؟! او به من میگفت «با گفتن جملهی من از عهدهی خرید فلان چیز بر نمیآیم، به صورت خودکار مغزت دست از کار میکشد. اما با گفتن کلمهی چطور، ذهنت شروع به کار کردن میکند.
*نهم بهمن ، سالروز شهادت شهید حسن باقری*
👉@KhatKhat
بچهها از اين همه جابهجايي خسته بودند. من هم از دست بالاييهاخيلي عصباني بودم. به حسن گفتم «ديگر از جای مان تکان نمی خوریم، هرچه ميشود، بشود. بالاتر از سياهي كه رنگي نيست. حسن خيلي شمرده گفت «بالاتر از سياهي، سرخي خون شهيد است كه بر زمين ميريزد»
گفتم «خسته شديم، قوهي محركه ميخوايم»
دوباره گفت: «قوهي محركه خون شهيد است»
*نهم بهمن ، سالروز شهادت شهید حسن باقری*
👉@KhatKhat
زیر آتش جنگ، زندگی در جریان بود. غلامحسین قصد ازدواج داشت. استخاره کرد. استخاره اش خیلی خوب آمد. دلش قرص شد. در اولین ملاقات با خانم پروین داعی پور بدون مقدمه گفت: «اسم من حسن باقری نیست. من غلامحسین افشردی هستم. به خاطر اینکه از نیروهای اطلاعاتی جنگ هستم، مرا به نام حسن باقری می شناسند.» مهر همسرش یک دوره کتاب «وسایل الشیعه» بود که همان اول خرید و تقدیم کرد. اینچنین بود که زندگی عاشقانه شان آغاز شد. اما دریغ که بیش از یکسال ونیم دوام نیاورد و ناگهان فصل جدایی از راه رسید. نهم بهمن 61 وقتی پیکر خونین نابغه جنگ را به خاک سپردند، دخترش «نرگس» تنها چهار ماهش بود و بیقراری اش ناتمام...
*نهم بهمن ، سالروز شهادت شهید حسن باقری*
👉@KhatKhat
روزنامه جمهوری اسلامی تازه سر و شکل گرفته بود که غلامحسین پشت یکی از میزهای تحریریه خبر نشست و شد یکی از سامورایی ها. آن روزها در روزنامه جمهوری به نیروهای جوان و تازه وارد «سامورایی »می گفتند. حسین به سرعت در روزنامه محوریت پیدا کرد و سوگلی روزنامه شد. روز به روز بیشتر سوار کار می شد تا جائی که گاهی بر سر انتخاب تیتر با سردبیر روزنامه کل کل می کرد. «کتش را پشت صندلی ای که می نشست می انداخت و آستین پیراهنش را هم کمی بالا می زد گاهی وقتها هم خودش دیده نمی شد ولی صدای مردانه اش تا آن سر تحریریه می رسید»
*نهم بهمن ، سالروز شهادت شهید حسن باقری*
👉@KhatKhat
مرحوم آیت الله حائری شیرازی در تمثیلی فوقالعاده زیبا یکی از سنت های خداوندی را چنین شرح میدهند:
اگر سینی چای را جلوی شما گرفتند؛ شما یک استکان برداشتی دادی به کناریت، یکی دیگر برداشتی برای شخص دیگر، یکی دیگر برای شخص دیگر و...
تا وقتی از سینی استکان برمیداری برای دیگری، سینی را در مقابل شما نگه میدارند؛*
اما اگر سینی را آوردند و برای خودت برداشتی سینی را میبرند برای دیگری؛
عطای خدا هم چنین است!
اگر از عطای خدا به خودت، به دیگران هم دادی، سینی عطا را از مقابلت بر نمیدارند؛
هم حاجت خود را رفع میکنی، هم سبب رسیدن عطای خدا به دیگران میشوی
👉@KhatKhat
اگر برای فرج امام زمان (عج) دعا می کنید نشانه آن است که هنوز ایمانتان پابرجاست...
*آیت الله بهجت رضوان الله علیه*
👉@KhatKhat