eitaa logo
ختم و چله
1.2هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
25 فایل
ایدی مدیر👈 🆔 @Baghani ایدی کانال👈 🆔 @khatm_chele لینک پیام ناشناس به مدیر کانال👇👇 https://harfeto.timefriend.net/17013351538880
مشاهده در ایتا
دانلود
مطالب بالا حتما مطالعه شود 👆👆👆 🙏🙏🙏
✋🌹 ❣️عطر سیبی از نفسهای دعایم می وزد می دهم بر تو سلام این بار هم از پشت بام ❣️دود اسفند محرم، شال مشکی، پیرهن خوب شد آورده ام یک سال دیگر هم دوام 💔 🌷 ⚫️کانال 👇👇 🆔 @khatm_chele
مداحی آنلاین - خدارو شکر به آرزوم رسیدم - بنی فاطمه.mp3
8.44M
🔳 استقبال 🌴خدارو شکر به آرزوم رسیدم 🌴نمردم و ات رو دیدم 🎤 👌بسیار دلنشین ⚫️کانال 👇👇 🆔 @khatm_chele
◾️شب اول محرم◾️👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای امام زمانم چه کنم؟ 📽 دانلود کلیپ 📝 زندگی تو خیلی سخته... 👤 استاد ⚫️کانال 👇👇 🆔 @khatm_chele
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️شست و شوی گنبد حرم امام حسین به مناسبت فرا رسیدن همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستے که هنوز من نبودم که تو بر دلم نشستے ⚫️کانال 👇👇 🆔 @khatm_chele
سید رضا نریمانی_محرم98-شب اول-بخش اول مناجات- آن که از عالم ذر روزی ما را غم داد-1567425367.mp3
27.74M
آنکه در عالم ذر روزی ما را غم داد ▪️سبک مناجات 🎤 با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی محرم 98 شب اول بخش اول مناجات ⚫️کانال 👇👇 🆔 @khatm_chele
سید رضا نریمانی_محرم98-شب اول-بخش دوم زمزمه - اگهِ سردِ اگه تاریکِ دنیا-1567425397.mp3
14.41M
اگه سرده اگه تاریکه دنیا ▪️سبک زمزمه 🎤با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی شب اول بخش دوم زمزمه ⚫️کانال 👇👇 🆔 @khatm_chele
سید رضا نریمانی_محرم98-شب اول-بخش سوم روضه -دل مسلم پر از عشق حسینِ-1567425454.mp3
19.57M
📋دل مسلم پر از عشق حسینه ▪️روضه مسلم (ع) گریز به روضه حضرت زهرا (س) 🎤با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی شب اول بخش سوم روضه ⚫️کانال 👇👇 🆔 @khatm_chele
سید رضا نریمانی - ای جانم به بیرق و پرچم کتیبه-.mp3
14.06M
ای جانم به بیرق و پرچم و کتیبه ▪️سبک زمینه 🎤با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی شب اول بخش چهارم ⚫️کانال 👇👇 🆔 @khatm_chele
سید رضا نریمانی_محرم98-شب اول- واحد - هلال ماه ماتم اومد محرم رسیده-1567425768.mp3
11.83M
هلال ماه ماتم اومد ▪️سبک واحد 🎤با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی شب اول واحد ⚫️کانال 👇👇 🆔 @khatm_chele
سید رضا نریمانی_محرم98-شب اول- دودمه - جان ما مست از عطر ایمان است-1567425852.mp3
18.93M
جان ما مست از عطر ایمان است ▪️سبک دودمه 🎤با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی شب اول دودمه ⚫️کانال 👇👇 🆔 @khatm_chele
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 فرارسیدن مام محرم ایام سوگواری حضرت امام حسین علیه السلام و شهدای کربلا تسلیت باد.
برنامه ◾️شب اول محرم◾️👇👇👇 کانال ختم و چله کپی با ذکر یاحسین حلال استفاده با لینک خودتون ازاد ✅ سختی زندگی در اخر زمان👇 https://eitaa.com/khatm_chele/2597 شستشو گنبد حرم👇 https://eitaa.com/khatm_chele/2598 مناجات شب اول بخش اول 👇 https://eitaa.com/khatm_chele/2599 شب اول بخش دوم زمزمه اگه تاریک دنیا👇 https://eitaa.com/khatm_chele/2600 شب اول بخش سوم روضه👇 https://eitaa.com/khatm_chele/2601 ای جانم به بیرق و پرچم کتیبه شب اول. بخش چهارم( زمینه)👇 https://eitaa.com/khatm_chele/2602 هلال ماه ماتم امد👇 واحد https://eitaa.com/khatm_chele/2603 جان ما مست از ایمان است دودمه شب اول 👇 https://eitaa.com/khatm_chele/2604 ⚫️کانال 👇👇 🆔 @khatm_chele
ختم و چله
🔴🔻ختم های در حال اجرا 🔻 #ختم_استغفار5⃣👇👇 https://eitaa.com/khatm_chele/2008 #ختم_صلوات_شماره0⃣2⃣👇
ختپ استغفار و صلوات مهلت تا 24 امشب مهلت دارید شرکت کنید ختم یونسیه تا فردا ساعت 24 مهلت دارید شرکت کنید طرح نماز شب مهلت ثبت نام تا 24 امشب
4_5850726870064037924.mp3
4.74M
56 پیغمبر (ص): 💟خداوند فرمودند اگر بنده من یک شب احیاء بگیره ،،،پاداشش فردوسه . اگر ی شب از دلتنگی خدا خوابت نبره ، فقط تو باشی و خدا ، 👈یعنی عشق توی رگهای قلبت جوونه زده 😍 ⚫️کانال 👇👇 🆔 @khatm_chele
AUD-20200801-WA0006.mp3
4.21M
57 ✍ از ۲۴ ساعتِ روز لحظه نماز، کلیدی ترین لحظه، تویِ سعادت و شقاوت دنیا و آخرتتـــــه‼️ حواست باشـه اگه نمازت بالا نَـــرِه : تموم أعمال دیگه ات نابود میشن. ⚫️کانال 👇👇 🆔 @khatm_chele
ختم و چله
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_سی_و_پنجم 💠 ابوالفضل از خستگی نفس کم آورده و دلش از غصه غربت #سوریه می‌سوخ
✍️ 💠 مصطفی در حرم (علیهاالسلام) بود و صدای تیراندازی از تمام شهر شنیده می‌شد. ابوالفضل مرتب تماس می‌گرفت هر چه سریعتر از خارج شویم، اما خیابان‌های داریا همه میدان جنگ شده و مردم به حضرت سکینه (علیهاالسلام) پناه می‌بردند. 💠 مسیر خانه تا حرم طولانی بود و مصطفی می‌ترسید تا برسد دیر شده باشد که سیدحسن را دنبال ما فرستاد. صورت خندان و مهربان این جوان ، از وحشت هجوم به شهر، دیگر نمی‌خندید و التماس‌مان می‌کرد زودتر آماده حرکت شویم. خیابان‌های داریا را به سرعت می‌پیمود و هر لحظه باید به مصطفی حساب پس می‌داد چقدر تا حرم مانده و تماس آخر را نیمه رها کرد که در پیچ خیابان، سه نفر مسلّح راه‌مان را بستند. 💠 تمام تنم از ترس سِر شده بود، مادر مصطفی دستم را محکم گرفته و به خدا التماس می‌کرد این را حفظ کند. سیدحسن به سرعت دنده عقب گرفت و آن‌ها نمی‌خواستند این طعمه به همین راحتی از دست‌شان برود که هر چهار چرخ را به بستند. ماشین به ضرب کف آسفالت خیابان خورد و قلب من از جا کنده شد که دیگر پای فرارمان بسته شده بود. 💠 چشمم به مردان مسلّحی که به سمت‌مان می‌آمدند، مانده و فقط ناله مادر مصطفی را می‌شنیدم که خدا را صدا می‌زد و سیدحسن وحشتزده سفارش می‌کرد :«خواهرم! فقط صحبت نکنید، از لهجه‌تون می‌فهمن نیستید!» و دیگر فرصت نشد وصیتش را تمام کند که یکی با اسلحه به شیشه سمت سیدحسن کوبید و دیگری وحشیانه در را باز کرد. نگاه مهربانش از آینه التماسم می‌کرد حرفی نزنم و آن‌ها طوری پیراهنش را کشیدند که تا روی شانه پاره شده و با صورت زمین خورد. 💠 دیگر او را نمی‌دیدم و فقط لگد وحشیانه را می‌دیدم که به پیکرش می‌کوبیدند و او حتی به اندازه یک نفس، ناله نمی‌زد. من در آغوش مادر مصطفی نفسم بند آمده و رحمی به دل این حیوانات نبود که با عربده درِ عقب را باز کردند، بازویش را با تمام قدرت کشیدند و نمی‌دیدند زانوانش حریف سرعت آن‌ها نمی‌شود که روی زمین بدن سنگینش را می‌کشیدند و او از درد و ضجه می‌زد. 💠 کار دلم از وحشت گذشته بود که را به چشم می‌دیدم و حس می‌کردم قلبم از شدت تپش در حال متلاشی شدن است. وحشتزده خودم را به سمت دیگر ماشین می‌کشیدم و باورم نمی‌شد اسیر این شده باشم که تمام تنم به رعشه افتاده و فقط را صدا می‌زدم بلکه شود که هیولای تکفیری در قاب در پیدا شد و چشمانش به صورتم چسبید. 💠 اسلحه را به سمتم گرفته و نعره می‌زد تا پیاده شوم و من مثل جنازه‌ای به صندلی چسبیده بودم که دستش را به سمتم بلند کرد. با پنجه‌های درشتش سرشانه مانتو و شالم را با هم گرفت و با قدرت بدنم را از ماشین بیرون کشید که ‌دیدم سیدحسن زیر لگد این وحشی‌ها روی زمین نفس‌نفس می‌زند و با همان نفس بریده چشمش دنبال من بود. 💠 خودش هم بود و می‌دانست سوری بودنش شیعه بودنش را پنهان می‌کند و نگاهش برای من می‌لرزید مبادا زبانم سرم را به باد دهد. مادر مصطفی گوشه خیابان افتاده و فقط ناله جانسوزش بلند بود و به هر زبانی التماس‌شان می‌کرد دست سر از ما بردارند. 💠 یکی‌شان به صورتم خیره مانده بود و نمی‌دانستم در این رنگ پریده و چشمان وحشتزده چه می‌بیند که دیگری را صدا زد. عکسی را روی موبایل نشانش داد و انگار شک کرده بود که سرم فریاد کشید :«اهل کجایی؟» لب و دندانم از ترس به هم می‌خورد و سیدحسن فهمیده بود چه خبر شده که از همان روی خاک صدای ضعیفش را بلند کرد :«خاله و دختر خاله‌ام هستن. لاله، نمی‌تونه حرف بزنه!» 💠 چشمانم تا صورتش دوید و او همچنان می‌گفت :«داشتم می‌بردم‌شون دکتر، خاله‌ام مریضه.» و نمی‌دانم چه عکسی در موبایلش می‌دید که دوباره مثل سگ بو کشید :« هستی؟» یکی با اسلحه بالای سر سیدحسن مراقبش بود و دو نفر، تن و بدن لرزانم را به صلّابه کشیده بودند و من حقیقتاً از ترس لال شده بودم که با ضربان نفس‌هایم به گریه افتادم. 💠 مادر مصطفی خودش را روی زمین به سمت پای‌شان کشید و مادرانه التماس کرد :«دخترم لاله! اگه بترسه، تشنج می‌کنه! بهش رحم کنید!» و رحم از پلیدشان فرار کرده بود که به سرعت برگشت و با همان ضرب به سرش لگدی کوبید که از پشت به زمین خورد. به‌نظرم استخوان سینه سیدحسن شکسته بود که به سختی نفس می‌کشید و با همان نفس شکسته برایم سنگ تمام گذاشت :«بذارید خاله و دخترخاله‌ام برن خونه، من می‌مونم!» که را روی پیشانی‌اش فشار داد و وحشیانه نعره زد :«این دختر ایرانیه؟»... ✍️نویسنده: ⚫️کانال 👇👇 🆔 @khatm_chele
ختم و چله
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_سی_و_ششم 💠 مصطفی در حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) بود و صدای تیراندازی از
✍️ 💠 آینه چشمان سیدحسن را حریری از اشک پوشانده و دیگر برای نجاتم التماس می‌کرد :«ما اهل هستیم!» و باز هم حرفش را باور نکردند که به رویم خنجر کشید. تپش‌های قلب ابوالفضل و مصطفی را در سینه‌ام حس می‌کردم و این قرار بود قاتل من باشد که قلبم از تپش افتاد و جریان خون در رگ‌هایم بند آمد. 💠 مادر مصطفی کمرش به زمین چسبیده و می‌شنیدم با آخرین نفسش زیر لب ذکری می‌خواند، سیدحسن سینه‌اش را به زمین فشار می‌داد بلکه قدری بدنش را تکان دهد و از شدت درد دوباره در زمین فرو می‌رفت. قاتلم قدمی به سمتم آمد، خنجرش را روبروی دهانم گرفت و عربده کشید :«زبونت رو در بیار ببینم لالی یا نه؟» 💠 تمام استخوان‌های تنم می‌لرزید، بدنم به کلی سُست شده بود و خنجرش به نزدیکی لب‌هایم رسیده بود که زیر پایم خالی شد و با پهلو زمین خوردم. دیگر حسی به بدنم نمانده بود، انگار سختی جان کندن را تجربه می‌کردم و می‌شنیدم سیدحسن برای نجاتم گریه می‌کند :«کاریش نداشته باشید، اون لاله! ترسیده!» و هنوز التماسش به آخر نرسیده، به سمتش حمله کرد. 💠 پاهای نحسش را دو طرف شانه سیدحسن کوبید و خنجری که برای من کشیده بود، از پشتِ سر، روی گردنش فشار داد و تنها چند لحظه کشید تا سرش را از تنش جدا کرد و بی‌آنکه ناله‌ای بزند، جان داد. دیگر صدای مادر مصطفی هم نمی‌آمد و به گمانم او هم از وحشت آنچه دیده بود، از هوش رفته بود. پاک سیدحسن کنار پیکرش می‌رفت، سرش در چنگ آن حرامی مانده و همچنان رو به من نعره می‌زد :«حرف می‌زنی یا سر تو هم ببرم؟» 💠 دیگر سیدحسن نبود تا خودش را فدای من کند و من روی زمین در آغوش خوابیده بودم که آن یکی کنارش آمد و نهیب زد :«جمع کن بریم، الان ارتش می‌رسه!» سپس با تحقیر سراپای لرزانم را برانداز کرد و طعنه زد :«این اگه زبون داشت تا حالا صد بار به حرف اومده بود!» با همان دست خونی و خنجر به دست، دوباره موبایل را به سمتش گرفت و فریاد کشید :«خود !» و او می‌خواست زودتر از این خیابان بروند که با صدایی عصبی پاسخ داد :«این عکس خیلی تاره، از کجا مطمئنی خودشه؟» 💠 و دیگری هم موافق رفتن بود که موبایل را از دست او کشید و همانطور که به سمت ماشین‌شان می‌رفت، صدا بلند کرد :«ابوجعده خودش کدوم گوری قایم شده که ما براش بگیریم! بیاید بریم تا نرسیدن!» و به حس کردم اعجاز کسی آن‌ها را از کشتن من منصرف کرد که یک گام مانده به مرگ، رهایم کردند و رفتند. ماشین‌شان از دیدم ناپدید شد و تازه دیدم سر سیدحسن را هم با خود برده‌اند که قلبم پاره شد و از اعماق جانم ضجه زدم. 💠 کاسه چشمانم از گریه پُر شده و به سختی می‌دیدم مادر مصطفی دوباره خودش را روی زمین به سمتم می‌کشد. هنوز نفسی برایش مانده و می‌خواست دست من را بگیرد که پیکر بی‌جانم را از زمین کندم و خودم را بالای سرش رساندم. سرش را در آغوشم گرفتم و تازه دیدم تمام شال سبزش از گریه خیس شده و هنوز بدنش می‌لرزید. یک چشمش به پیکر بی‌سر سیدحسن مانده و یک چشمش به امانتی که به بهای سالم ماندنش سیدحسن شد که دستانم را می‌بوسید و زیر لب برایم نوحه می‌خواند. 💠 هنوز قلبم از تپش نیفتاده و نه تنها قلبم که تمام رگ‌های بدنم از وحشت می‌لرزید. مصیبت سیدحسن آتشم زده و از نفسم به جای ناله خاکستر بلند می‌شد که صدای توقف اتومبیلی تنم را لرزاند. اگر دوباره به سراغم آمده بودند دیگر زنده رهایم نمی‌کردند که دست مادر مصطفی را کشیدم و با گریه التماسش کردم :«بلند شید، باید بریم!» که قامتی مقابل پای‌مان زانو زد. 💠 مصطفی بود با صورتی که دیگر رنگی برایش نمانده و چشمانی که از وحشت رنگ خون شده بود. صورتش رو به ما و چشمانش به تن غرق سیدحسن مانده بود و برای نخستین بار اشکش را دیدم. مادرش مثل اینکه جانی دوباره گرفته باشد، رو به پسرش ضجه می‌زد و من باور نمی‌کردم دوباره چشمان روشنش را ببینم که تیغ گریه گلویم را برید و از چشمانم به جای اشک، خون پاشید. 💠 نگاهش بین صورت رنگ پریده من و مادرش سرگردان شده و ندیده تصور می‌کرد چه دیده‌ایم که تمام وجودش در هم شکست. صدای تیراندازی شنیده می‌شد و هرلحظه ممکن بود دیگری برسد که با همان حال شکسته سوارمان کرد، نمی‌دانم پیکر سیدحسن را چطور به تنهایی در صندوق ماشین قرار داد و می‌دیدم روح از تنش رفته که جگرم برای اینهمه تنهایی‌اش آتش گرفت... ✍️نویسنده: ⚫️کانال 👇👇 🆔 @khatm_chele
❌حکم حضور‌ فرد مبتلا به ، در مراسمات عزاداری امام حسین (ع) ⚫️کانال 👇👇 🆔 @khatm_chele
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ 🔺کشف پیکر مطهر شهید والامقام دوران دفاع مقدس با ▪️ در آستانه الحرام 😔 ۳۰ مرداد ۹۹ 🕊 🌷 🏴 ⚫️کانال 👇👇 🆔 @khatm_chele
🚩اولین محرم بدون حاج قاسم مزار شهید حاج قاسم سلیمانی به مناسبت ایام سوگواری حضرت اباعبدالله الحسین(ع) سیاه‌پوش شد. ⚫️کانال 👇👇 🆔 @khatm_chele