eitaa logo
ختم و چله
1.1هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
25 فایل
ایدی مدیر👈 🆔 @Baghani ایدی کانال👈 🆔 @khatm_chele لینک پیام ناشناس به مدیر کانال👇👇 https://harfeto.timefriend.net/17013351538880
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب ، از سرمای ترس می‌لرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو می‌گفت :«وقتی با اون عظمتش یه روزم نتونست کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا بودن که به بیعت‌شون راضی شدن، اما دست‌شون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام می‌کنن!» تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ می‌زد و حالا دیگر نمی‌دانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده می‌مانم و اگر قرار بود زنده به دست بیفتم، همان بهتر که می‌مُردم! 💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمی‌کرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش داعش شوند. اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را می‌بلعید و جلو می‌آمد، حیدر زنده به می‌رسید و حتی اگر فاطمه را نجات می‌داد، می‌توانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟ 💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریه‌هایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش می‌کرد و با مهربانی همیشگی‌اش دلداری‌ام می‌داد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زن‌عمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچه‌ات رو بیار اینجا!» عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زن‌عمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیه‌السلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زن‌ها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام (علیه‌السلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!» 💠 چشم‌هایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان می‌درخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر می‌کنید اون روز امام حسن (علیه‌السلام) برای چی در این محل به رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر (سلام الله علیهما) هستید!» گریه‌های زن‌عمو رنگ امید و گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت (علیه‌السلام) بگوید :«در جنگ ، امام حسن (علیه‌السلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز آمرلی به برکت امام حسن (علیه‌السلام) آتش داعش رو خاموش می‌کنن!» 💠 روایت عمو، قدری آرام‌مان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر می‌زدم و او می‌خواست با عمو صحبت کند. خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمی‌تواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راه‌ها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر می‌کند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانه‌شان را جواب نمی‌دهند و تلفن همراه‌شان هم آنتن نمی‌دهد. 💠 عمو نمی‌خواست بار نگرانی حیدر را سنگین‌تر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بی‌خبر بود. می‌دانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت. دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمی‌کرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود. 💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بی‌رمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغ‌تون! قسم می‌خورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!» رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح می‌لرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد. 💠 نگاهم در زمین فرو می‌رفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، می‌بُرد. حالا می‌فهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و می‌خواست با لشگر داعش به سراغم بیاید! اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد... ✍️نویسنده: ⚫️کانال 👇👇 🆔 @khatm_chele
!!!😳 ✍ مثلا اگر بیاییم بگوییم اقای محترم! این یک پرس مال شما؛ اما قبلش با اجازه تان یه چرخی در سطح شهر بزنیم تا دیگر اقایان هم نفری یک قاشق میل بفرمایند! 😋 حتما شما هم سریع پُز روغنفکرانه، نه نه ببخشید روشنفکرانه !!! به خودتان میگیرید که ای باباااااا باز اینها شروع کردن به مقایسه زن با چلو کباب و شیشلیک و 🍢🍡🌯 ... ! 😒 باشد قبول ! 🙃 اصلا حق شماست☺️ زن چه ربطی به کباب دارد ... ! 😑 شما دست زن آرایش کرده و بزک کرده با موهای پریشان در باد خویش را بگیر ! و بچرخان در سطح شهر 🏞🎡🏜👟💍👠👠 کسی زن شما را نمیخورد خیالت راحت! 😉 یک سوال فقط؟!🙄 در ذهن مردان شَهرَت میدانی چه غوغایی ست وقتی از کنار زنت عبور میکنند آرام....؟!! 🔞🔥🔞 جلوی خورد و خوراک مغزشان 🙆‍♂ را میتوانی بگیری؟!😒🤔 نه میبینی نه میتوانی مانع شوی !!! 👀😎 چهاردیواری اختیاری ... 😌 کله خودشان است ! شما چکار داری به چه می اندیشد وقتی زنت را .... 😋😋😋 شما دلت خوش باشد خانه ات که میروی ؛ زنت شش دانگ برای خودت است☺️😌 جسم و روحش ... ❤️👗💄💍 ولی ... تصویر زنت را 👰 با عرض شرمندگی خیرات کردی قربه الله ! 💁‍♂ پ.ن : اگر نمیدانستی آنچه را گفتم ؛ فقط کمی کن .... اگر میدانی و برایت مهم نیست ؛ بازهم کن در چرایش ؟!؟! ... از است و بى بند و بارى از است ... پیامبراکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) ⚫️کانال 👇👇 🆔 @khatm_chele
موضوع:( نیت-ایمان-هوای نفس-تقرب) قسمت دوم : 👇👇
موضوع امروز 1 خرداد 1401 (نیت-ایمان-هوای نفس-تقرب) قسمت دوم : قسمت اول: 👇👇 https://eitaa.com/khatm_chele/6393
موضوع امروز 1 خرداد 1401 (نیت-ایمان-هوای نفس-تقرب) قسمت سوم : قسمت اول: 👇👇 https://eitaa.com/khatm_chele/6393 قسمت دوم : 👇👇 https://eitaa.com/khatm_chele/6397
موضوع امروز 2 خرداد 1401 (نیت-ایمان-هوای نفس-تقرب) قسمت چهارم(پایانی) : 👆👆 قسمت اول: 👇👇 https://eitaa.com/khatm_chele/6393 قسمت دوم : 👇👇 https://eitaa.com/khatm_chele/6397 قسمت سوم : 👇👇 https://eitaa.com/khatm_chele/6410