eitaa logo
ختم و چله
1.2هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
25 فایل
ایدی مدیر👈 🆔 @Baghani ایدی کانال👈 🆔 @khatm_chele لینک پیام ناشناس به مدیر کانال👇👇 https://harfeto.timefriend.net/17013351538880
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانه‌ای بود که هر چشمی را نوازش می‌داد. خورشید پس از یک روز آتش‌بازی در این روزهای گرم آخر ، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه می‌کشید. دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را می‌دیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد می‌شد، عطر او را در هوا رها می‌کرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم می‌کرد! 💠 دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت می‌گذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگی‌ام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد. همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر می‌دانستم اوست که خانه قلبم را دقّ‌الباب می‌کند و بی‌آنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :«بله؟» 💠 با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ می‌چرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم می‌کردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :«الو...» هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطه‌ای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟» 💠 تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار می‌کند :«الو... الو...» از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :«منو می‌شناسی؟؟؟» 💠 ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید :«مگه تو نرجس نیستی؟؟؟» از اینکه اسمم را می‌دانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خنده‌ای نمکین نجوا کرد :«ولی من که تو رو خیلی خوب می‌شناسم عزیزم!» و دوباره همان خنده‌های شیرینش گوشم را پُر کرد. 💠 دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدن‌مان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من به‌شدت مهارت داشت. چشمانم را نمی‌دید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم :«از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!» با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی!» و فرصت نداد از رکب که خورده بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت :«من همیشه تو رو گول می‌زنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!» و همین حال و هوای عاشقی‌مان در گرمای ، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک! 💠 خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم. از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دست‌بردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمی تابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است. 💠 دیگر فریب شیطنتش را نمی‌خوردم که با خنده‌ای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم می‌برمت! ـ عَدنان ـ » برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمی‌دانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟... ✍️نویسنده: ⚫️کانال 👇👇 🆔 @khatm_chele
✍️ 💠 ساعت از یک بامداد می‌گذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مانده بود و در این نیمه‌شب رؤیایی، خانه کوچک‌مان از همیشه دیدنی‌تر بود. روی میز شیشه‌ای اتاق پذیرایی ساده‌ای چیده بودم و برای چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر نبود دلم می‌خواست حداقل به اینهمه خوش‌سلیقگی‌ام توجه کند. 💠 باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکی‌اش را می‌دیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس می‌شد. می‌دانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمی‌اش کلافه شدم که تا کنارم نشست، گوشی را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان مشکی‌اش همیشه خلع سلاحم می‌کرد که خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم :«هر چی خوندی، بسه!» 💠 به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد :«شماها که آخر حریف نظام نشدید، شاید ما حریف نظام شدیم!» لحن محکم وقتی در لطافت کلمات می‌نشست، شنیدنی‌تر می‌شد که برای چند لحظه نیم‌رخ صورت زیبایش را تماشا کردم تا به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد. 💠 به صفحه گوشی نگاه کردم، سایت باز بود و ردیف اخبار که دوباره گوشی را سمتش گرفتم و پرسیدم :«با این می‌خوای کنی؟» و نقشه‌ای دیگر به سرش افتاده بود که با لبخندی مرموز پاسخ داد :«می‌خوام با دلستر انقلاب کنم!» نفهمیدم چه می‌گوید و سرِ پُرشور او دوباره سودایی شده بود که خندید و بی‌مقدمه پرسید :«دلستر می‌خوری؟» می‌دانستم زبان پُر رمز و رازی دارد و بعد از یک سال زندگی مشترک، هنوز رمزگشایی از جملاتش برایم دشوار بود که به جای جواب، کردم :«اون دلستری که تو بخوای باهاش انقلاب کنی، نمی‌خوام!» 💠 دستش را از پشت سرش پایین آورد، از جا بلند شد و همانطور که به سمت آشپزخانه می‌رفت، صدا رساند :«مجبوری بخوری!» اسم انقلاب، هیاهوی سال ۸۸ را دوباره به یادم آورده بود که گوشی را روی میز انداختم و با دلخوری از اینهمه بی‌نتیجه، نجوا کردم :«هر چی ما سال ۸۸ به جایی رسیدیم، شما هم می‌رسید!» با دو شیشه دلستر لیمو برگشت، دوباره کنارم نشست و نجوایم را به خوبی شنیده بود که شیشه‌ها را روی میز نشاند و با حالتی منطقی نصیحتم کرد :«نازنین جان! انقلاب با بچه‌بازی فرق داره!» 💠 خیره نگاهش کردم و او به خوبی می‌دانست چه می‌گوید که با لحنی مهربان دلیل آورد :«ما سال ۸۸ بچه‌بازی می‌کردیم! فکر می‌کنی تجمع تو دانشگاه و شعار دادن چقدر اثر داشت؟» و من بابت همان چند ماه، مدال مبارز را به خودم داده بودم که صدایم سینه سپر کرد :«ما با همون کارها خیلی به ضربه زدیم!» در پاسخم به تمسخر سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت :«آره خب! کلی شیشه شکستیم! کلی کلاس‌ها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و درافتادیم!» 💠 سپس با کف دست روی پیشانی‌اش کوبید و با حالتی هیجان‌زده ادامه داد :«از همه مهمتر! این پسر سوریه‌ای یه دختر شرّ ایرانی شد!» و از خاطرات خیال‌انگیز آن روز‌ها چشمانش درخشید و به رویم خندید :«نازنین! نمی‌دونی وقتی می‌دیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی می‌شدم! برا من که عاشق بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود!» در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم :«خب تشنمه!» و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد :«منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم!» 💠 تیزی صدایش خماری را از سرم بُرد، دستم را رها نمی‌کرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابر چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد :«نازنین! تو یه بار به خاطر قید خونواده‌ات رو زدی!» و این منصفانه نبود که بین حرفش پریدم :«من به خاطر تو ترک‌شون کردم!» مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد :«زینب خانم! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟» از طعنه تلخش دلم گرفت و او بی‌توجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد :« هم به‌خاطر من گذاشتی کنار؟ اون روزی که لیدر دانشکده بودی که اصلاً منو ندیده بودی!»... ✍️نویسنده: ⚫️کانال 👇👇 🆔 @khatm_chele
◾️ بسم الله الرحمن الرحیم 🖋 ✍️ یکی از مسائلی که امروز در هیئات به شدت دیده میشود و باعث میشود بخاطر یک سری افراد مجهول الحال به هیئات ایراد وارد کنند ... و افراد " " به عنوان آسیب عمل کنند اعمال بچه هیئتی ها است . 👈 یکی از این موارد که خیلی شیوع پیدا کرده است بین هیئتی ها این است که بعد از هیئت به محض تمام شدن ، صدای قهقهه این دوستان تا پنج خیابان بعد هم شنیده میشود 🔇 خنده و داد و بیداد و سر و صدا و ...🔊 نمیدونم واقعا در حین هئیت تحت فشارن یا چجوریه که بعدش سریع و بدون وقفه خنده و قهقه و ... خب عزیز من خودتو نگه دار ، یه ربه یا دو ربع بعد بخند ... اصلا بروخونتون تا خود صبح بخند ... حالا خنده و قهقه بماند ...😝🤣 یه شوخی های عجیب و غریبی گاها انجام میدن که ادم شرمش میاد نگاه کنه چه برسه انجام بده ... شما سوار شدن رو دوش هم و در نظر بگیر تا پس گردنی زدن و ....😏😏😏 حالا توی چشماشون اشک هم هنوز هست و اشک ها هنوز خشک نشده ها ...🤧😥 🚨 بازار غیبت و تهمت هم که داغ داغ ...❌ فلان مداح رفته فلان هیئت فلان قدر پول گرفته ... فلانی و بزار نگم دیگه ... فلانی دیدی رفته فلان هیئت !؟؟🤐 پسر حاج رضا رو دیدی تو هیئت چجور سینه زنی میکرد و ...!؟ 🤨😏 حالا کافیه یه تذکری بدی و بگی اقا زشته احترام نگه دار .... نخند ...😬 قهقه نزن ...🤫 غیبت نکن ...🤭 و ... سریع موضع میگیرن ، بیا و ببین 😦 یک سری از دوستان هم که جوری عمل میکنند که انگار امام حسین علیه السلام و هیئت ارث پدرشان است . اگر کسی مخالف سیستم فکری اونها و هیئتشان حرف بزند از یزید بدتر میشود پیش این دوستان!😯😶 یعنی باید طبق افکار و عقیده اونا فکر کنی ... اگر نه باید طبق افکار و عقیده اونا تو هیئتاشون رفتار کنید ...( متوجه ایید چی میگم دیگه !؟ ) برادر من ، عزیز من ، مجلس امام حسین علیه السلام کیمیایی است نایاب که اکسیر وجود مجالس دگرگونت کنه ، تو که رفتی تو مجلس اشک ریختی ، سینه زدی و ... اون اشک چشمت رو مطهر کرده ، قلب بخاطر حزن بر اهل بیت علیمهم السلام مطهر شده ، اون دست که به سینه ات خورده ، کینه ، بخل ، حسد ، نفاق و ... را از دل و قلبت پاک کرده چرا با غیبت این و اون هر آنچه رشتی پنبه میکنی؟❌❌❌❌ از مجلس روضه میاید بیرون باید محزون باشی . نه اینکه قهقهه بزنی . ❌❌❌ حالا کافیه بگی اخلاقا درست نیست یا روایتی داریم نباید خندید ... یا نباید شوخی کرد ... یا باید حالت بکاء داشت و فلان و بیسار ... سریع همه فقیه میشن و محدث میشن و راوی حدیث میشن و ...🤥 ما شا الله احادیثی که برای توجیه کارهاشون میارن اونقدر زیاده که ، از خبر واحد به متواتر میرسه ... آدم گاها فکر میکنه کل انبیاء و ائمه تمام روایاتشون در مورد هیئته ... خلاصه که یا قانع میکنن زوری ... یا اینکه میگن ما الان ۵ سال ۶ سال ۷ سال یا ...هیئت داریم و تو به ما نگو 😳🤔 ( خدایی هر چی فکر میکنم ربطشو متوجه نمیشم ... ) ✅ اما یه ایده و نظر : 👇 ✍️ بیایم بعد هیئت یکم سر سنگین باشیم ... ✍️ بیایم یکم به بقیه ظاهرا هم شده بفهمونیم هیئت بودیم ... ✍️ بیایم اگر حزن و گریه ایی نداشتیم حالتشو حفظ کنیم ، اگر هم کاری یا حرکتی باعث خنده شد ، بریم بیرون و خودمون تو هیئت کنترل کنیم . ✍️ بیایم اگر چنین مسائلی رو دیدیم ، تذکر بدیم و ساده از اون نگذریم ، یا اگر کسی به ما تذکر داد ، قبول کنیم و تعصب نداشته باشیم روی اشتباهمون ... ✅التماس و و . ⚫️کانال 👇👇 🆔 @khatm_chele
◾️ بسم الله الرحمن الرحیم 🖋 ❌ اگر رو مطالعه نکردین ... حتما مطالعه کنید ... ✅ یه نکته ایی رو قبل از خدمتتون عرض کنم اینکه قرار نیست خود زنی کنیم و مذهبی ها و هیئتی ها رو بزنیم ... بلکه فقط داریم معیار میدیم برای هیئت ... تا کمی توجه بیشتری به اطراف و اطرافیانمون داشته باشیم ... ✍ یکی دیگه از مسائلی که این بچه هیئتی ها انجام میدن و کم هم نیستن ماشا الله ، اینه که ؛ مراسم سازی های مختلف میکنند ... اربعین امیرالمومنین علیه السلام ، اربعین حضرت زهرا سلام الله علیها ، و ... دیگه بذارید بقیه رو نگم🤐 مشکی پوشیدن در تمام سال !☹️😐 👈 اربعین مختص سیدالشهدا علیه السلام است . چون درست ۹ ربیع الاول ، اربعین حضرت هست ... قرار نیست خودت رو وارد عزاداری کنی ، بعدش هم قسم و آیه که اربعین هست ، بعد هم هر کس مخالفت باشه حرامزاده خطاب کنی❌😱 سیره عزاداری ما بر طبق سنت و قرآن و سیره خلف صالح هست ، نه منویات من وتو ... مشکی بجز ایام عزای اهل بیت علیهم السلام داره . تو اگه دائم مشکی بپوشی نه عزاداریت معلومه ، نه شادیت...😇 👌این پیراهن مشکی نوعی تبلیغ هست برای کسایی که آگاهی ندارن ... تو هر روز مشکی بپوشی یکی بپرسه چرا مشکی تن اون شخص هست !؟ کسایی که میشناسند شما رو میگن : دیوانس 😁 ولی وقتی به عزا مشکی بپوشی🏴 به غیر از ایام عزا عادی بپوشی ... اون زمان وقتی تن میکنی از کسی بپرسند چرا مشکی پوشیده !؟ به خود شما مراجعه میکنه ... وقتی بگی عزاداری هست یک تبلیغ برای عزاداری کرده ای ... ❌👈 این رسم عجیب غریب " هو " کشیدن هم که جای بسی تاسف دارد ... " هو " میکشد اون وقت ، اگر بگویی چرا ؟ این کار رو بزرگان منع کردند ... و اول و اخر را به مراجع و علما میکشد ... 😬😬😬 👈 بعضی ها هم که فقیه شدند ... آقا تو کار امام حسین علیه السلام دخالت نکن !👳♀ دستگاه امام حسین با باقی جاها فرق داره 😳🤔 👈 برادر من ، عزیزم ، دستگاه عزاداری علیه السلام ، آب میوه گیری نیست که هرکی هرچه خواست درون اون بریزه ... در حالی که وسیع هست ، قانون هم دارد ... بی صاحب نیست تو هرکاری دلت میخواد بکنی ، آخرش هم پای امام حسین علیه السلام بزنی ...😒😒😒 👈 یک سری هم که قلاده میبندن به گردنشون بعد میرن به هیئت ها یا کربلا یا ... هم میگیرند عکس می اندازند ... 📸 مثلا میخوان بگن ما سگ حسینیم و ...🐕 آخه امام حسین علیه السلام سگ میخواد !؟ یعنی خودت فکر کن یه لحظه 🤔 امام حسین علیه السلام با اهل و عیال و ... به سمت کربلا میره و اون واقعه رقم بخوره که در آینده یه عده بیان بگن ما سگ حسینیم و فلان و بیسار !؟ قلاده ببندن !؟ 😒🤔 هدف این بوده !؟😐😐 هدف بکار بستن و انسانیت بوده نه ظهور حیوانیت ...🐕 حالا در جواب هم میگن : خودشون رو سگ خطاب کردند ... حالا بیا توضیح بده قضیه چیه ...😩 👈 آقایونی که میگین : گفته اند سگ اهل بیت علیهم السلام هستیم ... بله درست میفرمایید ، ولی کدام یک از بزرگان قلاده بسته و عو عو( هو هو ) کرده است ؟😱 👈 اگر بزرگان می گویند ما سگ اهل بیت علیهم السلام هستیم ... از جهت و می گویند . نه اینکه تو قلاده ببندی گردنت و واق واق کنی😡🤐😏🤨 آخه این کار های سبک چیه؟ 😱😕😕😡 خجالت نمیکشین !؟ 😒😒😒 👈 اگه تو بستی و قراره سگ امام حسین علیه السلام باشی ، چرا زنجیرت دست رفیقته !؟!؟ چرا ژست گرفتی و عکس انداختی !؟ عزیزم ، اینا شهوت توعه .. که قاطی کردی منویات خودت رو بر سلیقه خودت وارد کردی .. حالا هر کس هم نه بگه به این کار ، تو ذهنت برای خودت تلقین ساختی که این دشمن امام حسین علیه السلام هست و ... علیه السلام را طبق سلیقه ی شخصی خودت ساختی ... خسته نباشی ✌️✋ 👈 این " هو " کشیدن هم که آفت جان شده ، مدعیش ، استدلال های بی منطق و بی ربط به بعضی از روایات میکنه ( از بی سوادیشه ) چون علیه السلام فرمودند : 《 نحن مع الله حالاته نحن نحن و هو هو نحن هو و هو نحن پس هو بکشیم !!؟! 》 عزیزم " هو " در روایات ( خصوصا روایت فوق ) ضمیر غایب ، مقصود خداوند متعال است . چه ربطی به هو کشیدن داره؟🤔🤔😊😊 درضمن وقتی یک عمل شعار یک فرقه ای شد و اون فرقه منحرف بود طبق حدیث امام صادق علیه السلام که فرمود : هر چی دشمنان و مخالفین ما عمل کردند بر عکس اون عمل کن تو نباید هو بکشی ... چون خود دشمن اهل بیت علیهم السلام هستند . بزرگانی که فحششون میدی نمیفهمند تو میفهمی؟ 😏😏😏 👈چطور موقع سگ گفتن " بزرگان " هستند موقع هو نکشیدن " نفهم " !؟!؟ ( العیاض بالله ) این منطق شماست ؟! 👉 ✅ و ⚫️کانال 👇👇 🆔 @khatm_chele