eitaa logo
ختم قرآن هدیه به شهدا
2.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
27 فایل
بالای 2070 حاجت روایی از این ختمها👇 https://t.me/hajatravaei313 کپی از مطالب شهدا آزاد🌹 فقط کپی از متنهای حاجت روایی مطلقا ممنوع👉 حق الناسه💥 کانال خیریه👇 @kheyriiyeh_313 گرفتن جز و ارسال متنهای حاجت روایی👇 @shahidaneh99  @yamahdi_adrekniii31
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷کلیپی از شهید محمدتقی سالخورده @khatme_quran313 ممنون از دوستی که زحمت آماده سازی کلیپ رو کشیدن🙏
ختم قرآن هدیه به شهدا
🌷شهید عبدالحسین برونسی 🌹در 3 شهریورماه ۱۳۲۱ در روستای گلبوی کدکن از توابع شهرستان تربت حیدریه به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش گذراند. سال چهارم دبستان بود كه به خاطر بيزاري از عمل زشت معلم طاغوتي و فضاي نامناسب، درس و مدرسه را رها كرد و در زمينهاي كشاورزي مشغول كار شد. مأوايش تنها مسجد محل شد. 🌸در دوران خدمت سربازي به جرم پايبندي به اعتقادات ديني مورد اهانت و آزار افسران و نظاميان قرار گرفت. 🌺در سال ۱۳۴۷ با معصومه سبکخیز از خانوادهای روحانی ازدواج کرد و صاحب پنج پسر و سه دختر شد. پس از چندي كار بنايي را شروع کرد و در كنار كار 5 سال را مشغول خواندن دروس حوزوي شد، ولي به علت اوج گرفتن مبارزات، زندانهاي پي در پي، شكنجههاي ساواك و پيروزي انقلاب اسلامي و ورودش به گروه ضربت سپاه پاسداران بار دیگر از ادامه تحصيل باز ماند. 🌼آخرین دستگیری او قبل از انقلاب در مراسم چهلم شهدای یزد بود که توسط ساواک بهشدت شکنجه شد و طی آن شکنجه ساواکیها تمامی دندانهایش را شکستند. 🍃سرانجام در 23 اسفند ۱۳۶۳ در هورالعظیم، شرق دجله طی عملیات بدر با رمز «یا فاطمهزهرا(س)» در حالی که فرمانده تیپ 18 جوادالائمه(ع) بود به شهادت رسید و همچون مادرش حضرت زهرا(س) پیکر مطهرش بینشان ماند تا اینکه پس از 27 سال که پیکرش در فاطمیه دجله مانده بود شناسایی و در بهشترضا مشهد به خاک سپرده شد. منابع: دانشنامه فرهنگ ایثار، جهاد و شهادت و خبرگزاری فارس @khatme_quran313 💫💫💫💫💫💫💫
ختم قرآن هدیه به شهدا
🌺خاطرهای از وضع حمل همسر شهید برونسی 💦شهید برونسی ارادت خاصی به حضرت زهرا(س) داشت. 🌸مشهد که آمدیم، بچه دومم را حامله بودم. موقع به دنیا آمدنش، مادرم آمد پیشم. سرشب، عبدالحسین را فرستادیم پی قابله. 🌼به یک ساعت نکشید، دیدیم در میزنند. خانم موقر و سنگینی آمد تو، ولی از عبدالحسین خبری نبود. آن خانم نه مثل قابلهها و نه حتی مثل زنهایی بود که تا آن موقع دیده بودم. بعد از آن هم مثل او را ندیدم. آرام و متین بود و خیلی با جذبه و معنوی. آنقدر وضع حملم راحت بود که آنطور وضع حمل کردن برای همیشه یک چیز استثنایی شد برایم. 🌻آن خانم توی خانه ما به هیچی لب نزد، حتی آب هم نخورد. قبل از رفتن، خواست که اسم بچه را فاطمه بگذاریم. 🍃سالها بعد عبدالحسین راز آن شب را برایم فاش کرد. میگفت: وقتی رفتم بیرون، یکی از رفقای طلبه رو دیدم. تو جریان پخش اعلامیه مشکلی پیش اومده بود که حتما باید کمکش میکردم. توکل بر خدا کردم و باهاش رفتم. موضوع قابله از یادم رفت. ساعت دو، دو و نیم شب یکهو یاد قابله افتادم. با خودم گفتم دیگه کار از کار گذشته، خودتون تا حالا حتماً یه فکری کردین. 🌱گریهاش گرفت و ادامه داد: اون شب من هیچ کی رو برای شما نفرستادم، اون خانم هر کی بود، خودش اومده بود. منبع: عقیق @khatme_quran313 💫💫💫💫💫💫💫
ختم قرآن هدیه به شهدا
🌲پس از آزادیاش از ساواک به نقل از همسرش ✨صورتش را كه ديدم جا خوردم. به اندازه چند سال پير شده بود. ساواكيها يك دندان سالم هم توي دهانش باقي نگذاشته بودند. چند وقت بعد مجبور شد دندان مصنوعي بگذارد. آن روز هر چه اصرار كردم برايم بگويد چه بلاهايي سرش آوردند، فقط گفت: چيز خاصي نبود. 🌾يك بار كه داشت براي چند تا از دوستانش تعريف ميكرد، اتفاقي حرفهايش را شنيدم. او را شكنجههاي وحشيانهاي داده بودند. شكنجههايي كه زبان از گفتنش شرم دارد و قلم از نوشتنش عاجز است. او ميخنديد وميگفت. من گريه ميكردم و ميشنيدم. 🌿روزي كه آزاد شد، همسايهها خوشحالي ميكردند. يكيشان هم شيريني داد، اما خودش ناراحت بود. فكر ميكردم ناراحتياش مال بلاهايي است كه سرش آورده بودند. همين را بهش گفتم. گفت: اونا كه ناراحتي نداره. گفتم: پس براي چي ناراحتي؟ گفت: براي اينكه شهيد نشدم. گفت: اگر شهيد ميشدم جاي شيريني دادن داشت، ولي حالا كه از زير دست اون جلادا زنده برگشتم و توفيق شهادت نداشتم، بايد خرما بدن! منبع: راسخون @khatme_quran313 💫💫💫💫💫💫💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 سخنان رهبری در دیدار با اعضای خانواده شهید عبدالحسین برونسی 🔸شهید برونسی نماد پرورش انسان های بزرگ با معیارهای الهی و اسلامی است @khatme_quran313
ختم قرآن هدیه به شهدا
🔰از زبان فرزندان شهید عبدالحسین برونسی ✅ مرخصی که میآمد، کم میدیدیمش، ولی در همان وقت کم، سعی میکرد تمام نبودنهایش را جبران کند. هم محبت میکرد به ما، هم نماز خواندن یادمان میداد و هم از درس و مشقمان میپرسید. حتی مدرسهمان هم میآمد. از مدیر و معلم در باره درس خواندن و درس نخواندنمان سئوال میکرد. اگر چیزهایی را که انتظار نداشت، میشنید، بعدش کلی باهامان حرف میزد و نصیحتمان میکرد. ☺️هیچ وقت دستش را روی ما بلند نکرد. منبع: عقیق @khatme_quran313 💫💫💫💫💫💫💫
ختم قرآن هدیه به شهدا
🌹از زبان همسر شهید برونسی 💧خانه ما آفتابگیر بود. از اواسط بهار تا اوایل پاییز من و چند تا بچه قد ونیم قد دایم با گرما دست و پنجه نرم میکردیم. فقط یک پنکه درب و داغان داشتیم. من نمیدانستم عبدالحسین فرمانده گردان است، ولی میدانستم هر مسئولیتی که دارد حقوقش کفاف خریدن یک کولر را نمیدهد. ✨یک روز اتفاقی فهمیدم از طرف سپاه تعدادی کولر به او دادهاند تا به هر کس خودش صلاح میداند بدهد. 🌿بعضی از دوستانش واسطه شده بودند تا یکی از آنها را ببرد خانه خودش. قبول نکرده بود. به او اصرار کرده بودند. گفته بود: این کولرها مال اون خانوادههاییه که جگرشون داغ شهید داره. تا وقتی اونا باشن، نوبت به خانواده من نمیرسه. منبع: عقیق @khatme_quran313 💫💫💫💫💫💫💫
4_6024062305497515568.pdf
2.07M
📚 پی دی اف کتاب «خاک های نرم کوشک» زندگینامه شهید عبدالحسین برونسی @khatme_quran313
ختم قرآن هدیه به شهدا
🌲خاطرهای به نقل از معصومه سبکخیز، همسر شهید 🌴از اینکه آنجا چه کاره است و چه مسئولیتی دارد هیچ وقت چیزی نمیگفت، ولی از مسائل معنوی جبهه زیاد حرف میزد برام. 🌱یک بار میگفت: داشتیم مهمات بار میزدیم که بفرستیم منطقه. وسط کار یک دفعه چشمم افتاد به یک خانم محجبه با چادر مشکی که پا به پای ما کار میکرد و مهمات میگذاشت توی جعبهها . تعجب کردم. 🍀تعجبم وقتی بیشتر شد که دیدم بچههای دیگر اصلا حواسشان به او نیست! انگار نمیدیدنش . رفتم جلو . سینهای صاف کردم و خیلی با احتیاط گفتم: خانم! جایی که ما مردها هستیم شما نباید زحمت بکشید. 🍃رویش طرف من نبود . به تمام قد ایستاد و فرمود : مگر شما در راه برادر من زحمت نمیکشید؟ یاد امام حسین(ع) از خود بیخودم کرد و گریهام گرفت. 💦خانم فرمود: هر کس یاور ما باشد ما هم یاریاش میکنیم. منبع: عقیق @khatme_quran313 💫💫💫💫💫💫💫
ختم قرآن هدیه به شهدا
✨همسر شهید عبدالحسین برونسی گفت👇 🔸رفتم توی راهرو حدس میزدم عبدالحسین بیدار است و دارد دعایی میخواند وقتی فهمیدم خواب است اولش ترسیدم بعد که دقت کردم دیدم دارد با حضرت فاطمهزهرا(س) حرف میزند. 🔹حرف نمیزد ناله میکرد و اسم دوستان شهیدش را میبرد و مثل مادری که جوانش مرده باشد به سینه میزد و هایهای گریه میکرد و مینالید و میگفت اونا همه رفتن مادر جان پس کی نوبت من میشه؟ آخه من باید چه کار کنم؟ منبع: عقیق @khatme_quran313 💫💫💫💫💫💫💫
ختم قرآن هدیه به شهدا
⭕️ باور کنیم شهدا زندهاند به نقل از معصومه سبکخیز، همسر شهید: 🔶بعد از شهادت عبدالحسین، دخترمان زینب زیاد مریض میشد. یک بار بدجوری سرما خورد و سینه پهلو کرد. شش، هفت ماهش بیشتر نبود. چند تا دکتر برده بودمش، ولی فایدهای نکرد. کارش شده بود گریه، بس که درد میکشید. یک شب که حسابی کلافه شده بودم، خودم هم گریهام گرفت. زینب را گذاشتم روی پایم. آنقدر تکانش دادم و برایش لالایی خواندم تا خوابش برد. خودم هم بس که خسته بودم، در همان حالت نشسته، چشمهایم گرم خواب شد. 😯یک دفعه عبدالحسین را توی اتاق دیدم، با صورتی نورانی و با لباسهای نظامی. آمد بالای سر زینب. یک قاشق شربت ریخت توی دهانش. به من گفت: «دیگه نمی خواد غصه بخوری، انشاءالله خوب میشه.» 😢در این لحظهها نه میتوانم بگویم خواب بودم، نه میتوانم بگویم بیدار بودن. هرچه بود عبدالحسین را واضح میدیدم. او که رفت، یکدفعه به خودم آمدم. نگاه کردم به لبهای زینب. لبهایش خیس بود و قدری از شربت هم روی پیراهنش ریخته بود. 🌿زینب همان شب خوب شد. تا همین حالا که چهارده پانزده سال میگذرد، فقط یک بار دیگر مریض شد. آن دفعه هم از امام رضا(ع) شفا گرفت. منبع: عقیق @khatme_quran313 💫💫💫💫💫💫💫
ختم قرآن هدیه به شهدا
🌳به نقل از همرزم شهید عبدالحسین برونسی 🌿قبل از عمليات ميمك بود. دلم آرام نداشت. عبدالحسين انگار این را فهميد. بدون مقدمه گفت: من با تمام وجود به آيه «وما رميت اذ رميت و لكن الله رمي»(انفال/ 17) اعتقاد دارم. گفت: توي عمليات مطمئنم اين خداست كه گلوله من رو به هدف مينشونه. د🌱اشتم نگاهش ميكردم. پرسيد: قرآن داري همراهت؟ يك قرآن جيبي كوچك داشتم. گفتم: آره. گفت: براي اينكه حرفم بهت ثابت بشه، همين الان قرآنت را در بيار و باز كن، اگر اين آيه نيومد. قرآن را در آوردم. بسم الله گفتم و بازش كردم. آمد: «و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمي» ☘️گفت: توي دنيا بعد از شهادت، تنها يك آرزو دارم. گفتم: چه آرزويي؟ گفت: دوست دارم يك گلوله بخوره به گلوم. تعجب كرديم. گفت: يك صحنه از روز عاشورا هميشه قلب منو آتيش ميزنه. 💦اشاره كرد به جريان بريده شدن گلوي حضرت علياصغر(ع) و اينكه امام حسين(ع) خون مقدس او را به آسمان پاشيدند و فرمودند: خدايا قبول كن. عمليات والفجر1 مجروح شد. گلولهاي به گلوش خورده بود. وقتي ميبردندش عقب، داشت از گلوش خون ميآمد. ميگفت: ديگه غير از شهادت آرزويي ندارم. منبع: راسخون @khatme_quran313 💫💫💫💫💫💫💫