💫روزتان را اینگونه آغاز کنید💫
🍀 بسم الله الرحمن الرحیم 🍀
بِسْمِ اللّهِ النُّور✨ِ بِسْمِ اللّهِ نُورِ النُّورِ✨ بِسْمِ اللّهِ نُورٌ عَلى نُورٍ ✨بِسْمِ اللّهِ الَّذى هُوَ مُدَبِّرُ الاُْمُور✨ِ بِسْمِ اللّهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِن َْالنُّورِ✨ اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّور✨ِ وَاَنْزَلَ النُّورَ عَلىَ الطُّورِ✨ فى كِتابٍ مَسْطُور✨ٍ فى رَقٍّ مَنْشُورٍ✨ بِقَدَرٍ مَقْدُورٍ✨ عَلى نَبِي مَحْبُورٍ✨ اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى هُوَ بِالْعِزِّ مَذْكُورٌ ✨وَبِالْفَخْرِ مَشْهُور✨ٌ وَعَلَى السَّرّاَّءِ وَالضَّرّاَّءِ مَشْكُورٌ ✨وَصَلَّى اللّهُ عَلى سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرين✨🍀
#اللهمعجللولیکالفرج
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@KhatmeNoor
#کانال_قرائات_تجوید_حفظ_تفسیر
┗━━🍃🌺━━━━━━━┛
#سلام اقای غریبم. صبحتبخیرمولایمن
#یوسف ترین
نشانہے یعقوبِ #اهل بیٺ
شد پاره پاره قَلب زلیخا
#ظهور ڪن
با پرچَمے ڪه
نام #حسین اسٺ نقشِ آن
با مَشڪ #ساقے
از دلِ دریا ظهور ڪن
#یا_صاحب_الزمان_عجل الله
#العجل_یامولاے
#روزتون_مهدوی
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@KhatmeNoor
#کانال_قرائات_تجوید_حفظ_تفسیر
┗━━🍃🌺━━━━━━━┛
هدایت شده از m.Faraji
─┅•═༅❁🌹﷽🌹❁༅═•┅─
سهم مطالعه #نهج_البلاغه ( #روز_بیست_وپنجم)
🗓 جمعه 7 آذر 1399
📖 حکمت ۲۲۳ تا حکمت ۲۳۲ 🔻
💠اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ💠
🌷ثواب نهج البلاغه خوانی تقدیم به«شهید اسماعیل دقایقی»
─┅•═༅𖣔✾🌹✾𖣔༅═•┅─
📜📜📜📜🌿🌹🌿📜📜📜📜
💠آن كس كه لباس حيا بپوشد، كسی عيب او را نبيند.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت223
📜📜📜📜🌿🌹🌿📜📜📜📜
💠 با سكوت بسيار، وقار انسان بيشتر شود، و باانصاف بودن، دوستان را فراوان كند، و با بخشش، قدر و منزلت انسان بالا رود، و با فروتنی، نعمت كامل شود، و با پرداخت هزينه ها، بزرگی و سروری ثابت گردد، و روش عادلانه، مخالفان را درهم شكند، و با شكيبایی برابر بی خرد، ياران انسان زياد گردند
📒 #نهج_البلاغه #حکمت224
📜📜📜📜🌿🌹🌿📜📜📜📜
💠 شگفتا كه حسودان از سلامتی خود غافل مانده اند!
📒 #نهج_البلاغه #حکمت225
📜📜📜📜🌿🌹🌿📜📜📜📜
💠 طمعكار همواره زبون و خوار است.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت226
📜📜📜📜🌿🌹🌿📜📜📜📜
💠 (از ايمان پرسيدند) فرمود: ايمان، بر شناخت با قلب، اقرار با زبان، و عمل با اعضا و جوارح استوار است.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت227
📜📜📜📜🌿🌹🌿📜📜📜📜
💠كسی كه از دنيا اندوهناك مي باشد، از قضاء الهی خشمناك است، و آن كس كه از مصيبت واردشده شكوه كند از خدا شكايت كرده، و كسی كه نزد توانگری رفته و به خاطر سرمايه اش برابر او فروتنی كند، دو سوم دين خود را از دست داده است، و آن كس كه قرآن بخواند و وارد آتش جهنم شود پس او از كساني است كه آيات الهی را بازيچه قرار داده است، و آن كس كه قلب او با دنياپرستی پيوند خورد، همواره جانش گرفتار سه مشكل است، اندوهی رهانشدنی، حرصی جدانشدنی، و آرزویی نايافتنی.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت228
📜📜📜📜🌿🌹🌿📜📜📜📜
💠آدمي را قناعت براي دولتمندی و خوش خلقی برای فراوانی نعمتها كافی است. و سوال شد از كلام خداوند " فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً " فرمودند:آن زندگی با قناعت است.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت229
📜📜📜📜🌿🌹🌿📜📜📜📜
💠 با آن كس كه روزی به او روی آورده شراكت كنيد، كه او توانگری را سزاوارتر، و روی آمدن روزگار خوش را شايسته تر است.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت230
📜📜📜📜🌿🌹🌿📜📜📜📜
💠(در تفسير آيه ۹۰ سوره نحل: خدا به عدل و احسان فرمان می دهد) فرمود: عدل، همان انصاف است، و احسان، همان بخشش
📒 #نهج_البلاغه #حکمت231
📜📜📜📜🌿🌹🌿📜📜📜📜
💠 آن كس كه با دست كوتاه ببخشد، از دستی بلند پاداش گيرد.
(معنی سخن اين است كه آنچه انسان از اموال خود در راه خير و نيكی انفاق می كند، هر چند كم باشد، خداوند پاداش او را بسيار می دهد، و منظور از (دو دست) در اينجا دو نعمت است، كه امام (علیه السلام) بين نعمت پروردگار، و نعمت از ناحيه انسان، را با كوتاهی و بلندی فرق گذاشته است كه نعمت و بخشش از ناحيه بنده را كوتاه، و از ناحيه خداوند را بلند قرار داده است، بدان جهت كه نعمت خدا هميشگی و چند برابر نعمت مخلوق است، چرا كه نعمت خداوند اصل و اساس تمام نعمتها است، بنابراين تمام نعمتها به نعمتهای خدا باز می گردد، و از آن سرچشمه می گيرد)
📒 #نهج_البلاغه #حکمت232
📜📜📜📜🌿🌹🌿📜📜📜📜
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
مادر شهید می گوید : «همسرم در روستای حاج بابا شهرستان تکاب کشاورز بود. حسن فرزند اولمان بود که در آبان ماه ۱۳۳۷ به دنیا آمد. برای ما و خانواده همسرم خیلی عزیز و دوستداشتنی بود. از وقتی به دنیا آمد، بدن ورزیدهای داشت. سفیدرو و بسیار زیبا بود. به همین دلیل من خیلی میترسیدم پسرم چشم زخم بخورد و خیلی وقتها برایش اسپند دود میکردم و تخممرغ میشکستم. حسن تا کلاس دوم را در روستا درس خواند و برای ادامه تحصیل او را به تکاب نزد پدربزرگش مشهدی اصغر فرستادیم.»
«وقتی از روستا به تکاب میرفتیم، لحظهشماری میکردم تا حسن را ببینم. یکبار که رفته بودیم، پسرم منزل نبود. از پدرشوهرم سراغش را گرفتم. گفت به مسجد رفته تا اذان بگوید. کمی دیگر صدایش را میشنوی. وقتی صدای اذان حسن آمد واقعاً خوشحال شدم. پسرم تا کلاس نهم در تکاب نزد پدربزرگش بود. بعد از هفت سال من و همسرم همراه دیگر فرزندانم از روستا به تکاب نقل مکان کردیم .
«بعد از پیروزی انقلاب، سپاه تکاب تأسیس شد و تعدادی از جوانها وارد سپاه شدند که حسن هم جزو آنها بود. با توجه به درگیریهای ضدانقلاب در غرب کشور، من خیلی نگران حسن بودم، اما نمیشد کاری کرد؛ پسرم قد رشید و هیکل ورزیدهای داشت. وقتی او را با لباس پاسداری و اسلحه به دوش میدیدم، ذکر میگفتم و صلوات میفرستادم.»
مادر شهید بحری به موضوع جالبی از انصراف حاج حسن برای حضور در سپاه و اتفاقات پس از آن اشاره میکند و میگوید: «سال ۵۸ به خواستگاری عموزادهام رفتیم و پس از رضایت طرفین پسرم با خوشقدم عقد کرد. با سر و سامان گرفتن حسن به او گفتم دیگر تو صاحب همسر هستی، به سپاه نرو. خیلی اصرار کردم، چون هر روز خبر شهادت پاسداران را میشنیدم و نگران بودم که مبادا برای حسن هم اتفاقی بیفتد. تا اینکه یک روز او با ناراحتی آمد و گفت به خاطر شما دیگر به سپاه نمیروم. فردای آن روز نمیدانم چه اتفاقی افتاد که حسن انگار فلج شده بود. همین طور گذشت تا اینکه یک روز صبح دیدم حسن از جا بلند شد و با خوشحالی به طرفم آمد. به او گفتم حسن تو میتوانی راه بروی؟! گفت امام خمینی (ره) را در خواب دیدم؛ ایشان اسلحه به من دادند و گفتند که بلند شو. وقتی از خواب بیدار شدم احساس کردم میتوانم پاهایم را تکان بدهم. بعد از این جریان هیچ وقت با رفتن حسن به سپاه مخالفت نکردم.»
همسر شهید داستان زندگیش با حاج حسن را چنین تعریف می کند :
« در شب عروسیمان در تکاب، تعدادی از همرزمان حسن به دیدنش آمدند و خبر دادند درگیری بین دموکراتهای غرب کشور و نیروهای پاسدار رخ داده است؛ ضمن اینکه دوستان حاجی تأکید کردند مراسم عروسی را ترک نکند، اما این مسئله به قدری برای همسرم مهم بود که من و مهمانها را ترک کرد و به کمک همرزمانش رفت. در پی درگیری آن شب تعدادی از همرزمان حاج حسن شهید شدند. همه منتظر آمدن او بودیم. حدود ساعت چهار صبح داماد من با پایی گلوله خورده و لباس خونی و عصا به دست وارد منزل شد. با دیدن این شرایط فهمیدم باید خود را برای یک زندگی مشترک پر فراز و نشیب آماده کنم.»
«یک سال بعد از ازدواجمان و در روز اول ماه مبارک رمضان حاج حسن همراه همرزمانش به محل درگیری در اطراف تکاب میرفتند که ماشین آنها با یک مین برخورد میکند و همه سرنشینها به شدت مجروح می شوند . حسن که راننده خودرو بود جراحت بیشتری برداشته بود؛ در واقع جراحت همسرم تا حدی بود که امیدی به زنده ماندنش نداشتیم.»
حسن را در بیمارستان طرفه تهران بستری کردند. من وقتی حسن را دیدم اصلاً او را نشناختم. چشمها، دستها و پاهایش را بسته بودند.
« بعد از دو سال درمان ، حسن به منزل آمد، مدتی با عصا آرام آرام راه میرفت؛ عادت کردن به این شرایط هم برای حسن و هم خانواده مشکل بود، اما خداوند یاریمان کرد. سال ۶۳ خداوند لیلا را به ما هدیه داد که چراغ منزلمان شد. بعد از لیلا خداوند سه پسر به ما بخشید که همدم ما شدند. در طول ۳۷ سال جانبازی، حاج حسن دردها و سختیهای زیادی را تحمل کرد. از درد ترکشها گرفته تا عفونت چشم و گوش و مهمتر از همه ندیدن فرزندانش.»
«در عید نوروز ۱۳۹۷ ما در شهرستان تکاب بودیم. حاج حسن یک روز صبح که از خواب بیدار شد، گفت خوشقدم من خوابی دیدم، برایم صبحانه بیاور تا خوابم را برایت تعریف کنم. پرسیدم خیر باشد چه خوابی؟ گفت خواب دیدم که دارم میروم. گفتم کجا انشاءالله؟ قرار است به کربلا برویم؟ گفت کربلا را شما میروی من به زودی به آن دنیا میروم. خیلی ناراحت شدم و گفتم حاجی اول صبح با این حرفها کام ما را تلخ نکن و فال بد نزن. حاج حسن دوباره گفت حاج خانم از من بپرس که چه خوابی دیدم بعد از مرگم پشیمان میشوی که چرا خوابم را برایت تعریف نکردم. گفتم حاج حسن هر وقت حرف از رفتن میزنی من تمام توانم را از دست میدهم، نمیخواهم بشنوم.»
«تا آخر تعطیلات نوروز در تکاب بودیم. بعد از تعطیلات به تهران برگشتیم. در طول مسیر
حاج حسن حال خوبی نداشت و مدام تب و لرز میکرد. در تهران او را به بیمارستان بردیم. نوار قلب و آزمایش گرفتند و گفتند همان مشکل کبد و کلیه اش است و نمیتوانیم برایش کاری انجام دهیم. از بیمارستان به منزل آمدیم. در منزل حال حاجی بدتر شد و به من گفت حاج خانم من که به تو گفتم قرار است بمیرم تو باور نکردی! گفتم خدا نکند. درد و بلای تو به جان من بیفتد. حاج حسن بلند شد وضو گرفت و نماز مغرب را خواند، اما نماز عشاء را نتوانست ایستاده بخواند و در حالت خوابیده خواند. وقتی دیدم حال حاجی خوب نیست به خودم جرئت دادم و از او پرسیدم چه خوابی دیده بودی که به یقین میگفتی من رفتنیام؟ گفت من حضرت علی (ع) را خواب دیدم که مرا به نام خواند ... بعد حاج حسن ذکر لااله الاالله را گفت. همان شب حاجی به شهادت رسید.»
📿 قرائت «دعای هفتم #صحیفه_سجادیه »
🗓 روز چهارم
🍃از همگی شما بزرگواران قبول باشه ان شاءالله