eitaa logo
تجوید حفظ تفسیر تدبر ( ختم نور )
1.8هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
1.2هزار فایل
⚘﷽⚘ تقدیم محضر مولی صاحب الزمان علیه السلام #قرائت_تجوید_حفظ_تفسیر_تدبر #قرآن_ونهج_البلاغه با همکاری اساتید محترم تدبر، قرائت، تجوید و حفاظ کل قرآن کریم آیدی مدیر کانال⏬ @V012345 کانال های دیگر ما :کانال گیف استیکر⏬ https://eitaa.com/stikerrrr
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ 🌸 ✨دعای مکارم الاخلاق بند بیست و یکم «21»اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ ادْرَأْ عَنِّی بِلُطْفِکَ ، وَ اغْذُنِی بِنِعْمَتِکَ ، وَ أَصْلِحْنِی بِکَرَمِکَ ، وَ دَاوِنِی بِصُنْعِکَ ، وَ أَظِلَّنِی فِی ذَرَاکَ ، وَ جَلِّلْنِی رِضَاکَ ، وَ وَفِّقْنِی إِذَا اشْتَکَلَتْ عَلَیَّ الْأُمُورُ لِأَهْدَاهَا ، وَ إِذَا تَشَابَهَتِ الْأَعْمَالُ لِأَزْکَاهَا ، وَ إِذَا تَنَاقَضَتِ الْمِلَلُ لِأَرْضَاهَا . بار خدایا بر محمد و آلش درود فرست، و به لطفت همه شرور را از من بگردان، و مرا به نعمتت پرورش ده، و به کرمت اصلاح کن، و به احسانت مداوا فرما، و در سایه رحمتت جای ده، و خلعت خشنودیت را به من بپوشان، و چون کارها بر من دَرهم شود مرا به هدایت‌ آمیزترین آنها، و چون برنامه‌ها در نظرم مشتبه شود مرا به پاکیزه‌ترین آنها، و در اختلاف آئین‌ها مرا به پسندیده‌ترین آنها رهنمون باش. 📚صحیفه سجادیه ✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸 ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓ @KhatmeNoor ┗━━🍃🌺━━━━━━━┛
- ناشناس.mp3
7.76M
🎙دعای«هفتم صحیفه سجادیه»؛ 🔸آقای تدینی
📿 قرائت «دعای هفتم » 🗓 روز سی ام 🍃از همگی شما بزرگواران قبول باشه ان شاءالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_5391954.mp3
3.09M
صلواة بر پیامبر خاتم صلواة الله و آله و سلَّم_اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ. .. ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓ @KhatmeNoor ┗━━🍃🌺━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
03.mp3
7.44M
📚 قرآن کریم 🔰درس سوم 🎤 ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓ @KhatmeNoor ┗━━🍃🌺━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 👈كذبت قبلهم قوم نوح و اصحاب الرس و ثمود و عاد و فرعون و اخوان لوط. (سوره ق : 15) اصحاب رس : گروهى بودند كه (بعد از سيلمان بن داود) در كنار رود بزرگى سكونت داشتند كه نام آن (رس ) بود. در اطراف آن رود بزرگ كه هموازه آب فراوانى در آن جريان داشت ، آباديها و مزارعى بوجود آورند كه از هر جهت رضايت بخش بود. آب گوارا، درختان پرميوه : نعمت فراوان : هواى مطبوع و مناظر فرح آور: به زندگى آنان جلوه و طراوات خاصى مى بخشيد. در كنار آن رودخانه : درخت صنوبرى بود كه به واسطه مساعدت آب و هوا رشد فوق العاده اى نموده و سر به آسمان كشيده بود. شيطان آن قوم را فريب داد و به پرستش آن درخت دعوت نمود. قوم هم وسوسه او را پذيرفتند و تن به عبادت درخت صنوبر دادند و پس از آن شاخه هائى از آن درخت را به آباديهاى ديگر بردند و پرورش دادند و به عبادت آنها پرداختند. رفته رفته : اعتقاد آنان به درخت صنوبر قوت گرفت و يكباره خدا را فراموش ‍ كردند. براى صنوبر قربانى مى كردند و در مقابل آن به خاك مى افتادند. جهل و نادانى آن قوم از اين درجه هم بالاتر رفت و آب آن رود بزرگ را بر خود حرام كردند و براى مصرف خودشان از آب چشمه هاى ديگر مصرف مى نمودند. زيرا مى گفتند حيات و زندگى خداى مابسته به اين آب است و جز خدا كسى نبايد از آن مصرف كند. هر انسان و حيوانى از آن آب مى آشاميد بى رحمانه او را مى كشتند. آن قوم هر سال روز عيدى داشتند كه پاى درخت صنوبر جمع مى شدند و گوسفندانى قربانى مى كردند و سپس آن قربانى ها را با آتش مى سوزاندند. چون شعله و دود آن به سوى آسمان ميرفت، همه به خاك مى افتادند و در مقابل درخت، به گريه و تضرع وزارى مى پرداختند و شيطان هم به وسائلى ، آنان را دلگرم مى نمود و از پرستش درخت خرسندشان مى ساخت . سالها به اين ترتيب گذشت و آن قوم در چنين گمراهى و ضلالت عظيمى بسر مى بردند. خداوند براى رهبرى و نجات آنان ، پيامبرى از نواده هاى يعقوب از ميان آنها بر انگيخت و او را مأمور هدايت قوم ساخت . او براى هدايت قومش ، مانند ساير انبياء، شروع به فعاليت و تبليغ كرد و گاه و بى گاه ، آنان را از پرستش درخت منع كرد و به عبادت خداى بزرگ ، يعنى آفريننده جهان و جهانيان دعوت كرد. تبليغات او، در دل آن قوم اثرى بجاى نگذاشت و ذره اى آنان را از پرستش ‍ درخت منصرف ننمود. اتفاقا ايام عيد آن قوم فرا رسيد و براى انجام مراسم عيد، هيجان و شورى در ميان آن قوم ديده مى شد. همه در تلاش بودند كه در انجام تشريفات عيد شركت كنند. آن پيامبر محترم ، وقتى سرسختى قوم را ديد، به درگاه خدا مناجات كرد و از خدا در خواست نمود كه درخت صنوبر را بخشگاند تا اين مردم بفهمند، درخت قابل پرستش نيست . دعاى او مستجاب شد و درخت يكباره خشکید و برگهاى سبز و زيباى آن ، زرد شد و بر زمين فرو ريخت . ولى اين حادثه به جاى اينكه دل مردم را تكان دهد و آنان را از عبادت درخت ، سرد كند، عكس العمل هاى ديگرى داشت . جمعى از مردم ، خشك شدن درخت را در اثر سحر آن پيامبر دانستند و گروهى آن را اينطور تفسير كردند كه چون اين مرد ادعاى پيغمبرى كرد و به خداى شما به نظر تحقير و استهزاء نگريست و شما هم او را مجازات نكرديد، خداى شما غضب كرد و به اين صورت در آمد. اينك بايد آن مرد را به سخت ترين وجه بكشيد تا خشنودى معبود خود را فراهم سازيد. به دنبال اين سخنان ، تصميم قطعى براى قتل آن پيامبر گرفته شد. چاهى عميق كندند و آن پيامبر را در آن چاه افكندند و سنگى بزرگ بر روى آن گذاشتند. ساعتها ناله پيامبرشان از ميان چاه شنيده شد و سپس براى هميشه آن صدا خاموش گرديد و آن فرستاده خدا در درون چاه از دنيا رفت . اين رفتار ظالمانه و وقاحت قوم درياى غضب الهى را متموج ساخت و هنوز ساعتى نگذشته بود كه آثار عذاب خداوند آشكار شد. باد سرخى به شدت وزيد و آنان را بر زمين كوبيد آنگاه ابر سياهى بر آنان سايه افكند و در يك لحظه آن جمعيت تبهكار به آتش غضب پروردگار سوختند و عبرت عالميان شدند. ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓ @KhatmeNoor ┗━━🍃🌺━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید عبدالحسین کیانی ، جوانمرد قصاب دزفولی
ک رحمتی: همه چیز را از زبان فرزند شهید بشنویم : پدرم از سال ۴۲ با امام خمینی (ره) آشنا و مقلد ایشان شد. او جزو مبارزان انقلابی بود که سه مرتبه از سوی ساواک شناسایی و دستگیر شد. مبلغین قم هر بار که به شهر دزفول می‌آمدند، پدرم برایشان خانه‌ای برای سکونت تامین و کارهایشان را پیگیری می‌کرد. مغازه قصابی پدرم روبروی ساختمان شهربانی سابق دزفول بود. افسران شهربانی مشتری پدرم بودند. از آنجایی که پدرم چهره شناخته شده‌ای در شهر بود، در یکی از راهپیمایی‌ها شناسایی شد. نیرو‌های ساواک آن زمان با لباس شخصی در راهپیمایی شرکت می‌کردند تا انقلابی‌ها را شناسایی کنند. پدرم هم از این طریق شناسایی شد. پس از دستگیری پدرم، یکی از اقوام به خانه‌مان آمد تا خانه را پاکسازی کنیم. اعلامیه و کتاب‌ها را از خانه خارج کردیم. از آنجایی که ساواک مدرکی علیه پدرم پیدا نکرد او را آزاد کرد. آن‌ها پدرم را شکنجه کرده بودند. از آن روز به بعد پدرم در راهپیمایی‌ها صورتش را می‌پوشاند تا شناسایی نشود. پدرم آن زمان حدود ۴۰ سال سن داشت، اما هم‌پای جوانان فعالیت می‌کرد. پس از پیروزی انقلاب، پدرم در بسیج ثبت نام کرد. او صبح‌ها در مغازه کار می‌کرد و شب‌ها در مسجد یا خیابان نگهبانی می‌داد. ۲ برادرم هم همراه پدرم بودند. پدرم به موضوع حق الناس، بیت المال و پرداخت خمس و زکات بسیار مقید بود. در فروش گوشت حواسش بود که حق مشتری پایمال نشود. همیشه بیشتر از پولی که دریافت می‌کرد، گوشت تحویل می‌داد. زمانی که گوشت ماده می‌آورد، در هنگام فروش اعلام می‌کرد تا حق الناس گردنش نماند. بعد از شهادتش متوجه شدیم که به صورت ناشناس کمک‌های نقدی و غیرنقدی به خانواده‌های بی‌سرپرست می‌کرد. پیش می‌آمد که او کالایی را بیشتر از نرخ بازار از یک فروشنده می‌خرید. معتقد بود که باید آن فروشنده نیازمند را حمایت کرد. همچنین پول نقد یا گوسفند به افرادی امانت می‌داد و سفارش می‌کرد هر زمان که مشکل‌شان حل شد، آن پول را پس دهند. پدرم بدون قید و شرط پول قرض می‌داد. مادرم کاملا با عقاید و کار‌های پدرم موافق بود. پدرم در کارهایش با مادرم مشورت می‌کرد. با وجود اینکه ما می‌توانستیم وضعیت مالی خیلی خوبی داشته باشیم، ولی هر دوی آن‌ها زندگی عادی توام با کمک مادی و معنوی به نیازمندان را انتخاب کردند. پدرم برای دختر‌ها احترام خاصی قائل بود. به مادرم سفارش می‌کرد که بیشتر از پسر‌ها حواسش به دختر‌ها باشد. دختر را رحمت خداوند می‌دانست. او همیشه ما را غیر مستقیم به حفظ حجاب سفارش می‌کرد. من و خواهر بزرگم تنها دانش آموزان مدرسه بودیم که با مقنعه رفت و آمد می‌کردیم. مدیر مدرسه، به خاطر حجاب ما را تحت فشار قرار می‌داد و دانش آموزان را هم تشویق می‌کرد تا ما را مسخره کنند. روزی پدرم به مدرسه رفت و با مدیر مدرسه صحبت کرد و گفت که اگر اجازه ندهد ما مقنعه سر کنیم، دیگر اجازه نمی‌دهد فرزندانش به مدرسه بیاند. آن زمان من ۱۰ ساله بودم. یک روز در کوچه می‌دویدم که از مقابل پدرم را دیدم. نگران بودم که پدرم از اینکه می‌دوم و چادرم نامرتب می‌شود، ناراحت شود. وقتی چیزی نگفت، خیالم راحت شد که من را ندیده است. شب به سمتم آمد و آرام گفت «زهرا خانم من قبلا به شما گفته بودم که در خیابان ندوید.» از این که پدرم صبر کرده بود تا هر دوی ما آرام شویم سپس در مورد این موضوع صحبت کنیم، درس بزرگی از او آموختم. همچنین از اینکه این کار را کرده بودم، شرمنده شدم. روزی پدرم چند گاو را نشان می‌کند تا روز بعد هزینه آن را پرداخت کند و گاوها را ببرد. ساعاتی بعد محل نگهداری گاو‌ها مورد اصابت موشک قرار می‌گیرد و تلف می‌شوند. روز بعد پدرم هزینه آنها را پرداخت می‌کند و می‌گوید که وقتی گاوی را خریدم سود و زیانش را باید بپذیرم. صاحب گاو اصرار می‌کند که حداقل نیمی از قیمت آن را بپردازد، اما پدرم نمی‌پذیرد. از این دست کار‌ها پدرم زیاد انجام داده است. به عنوان مثال دوست پدرم تعریف کرد که روزی مرد میانسالی به قصابی می‌آید. گوشت‌ها را نگاه می‌کند و می‌رود. پدرم به شاگردش می‌گوید که به دنبال آن مرد برو و بگو که صاحب این مغازه گوشت را به صورت نسیه هم می‌دهد. آن مرد برمی‌گردد و گوشت را نسیه می‌خرد. برادرم در دزفول گاوداری دارد. برای کاری به بانک مراجعه کرده بود. یکی از مشتری‌های بانک خطاب به برادرم می‌گوید «اگر می‌خواهی وارد بازار شوی، مثل جوانمرد قصاب باش.» سپس یک خاطره از شهید کیانی برایش تعریف می‌کند. برادرم در آن موقع نمی‌گوید که من فرزند این شهید هستم . ما هشت فرزند بودیم. بزرگترین فرزند خانواده ۱۹ ساله و کوچکترین عضو خانواده یک ساله بود. جنگ که شروع شد، پدرم، زندگی و فرزندانش را به مادرم سپرد و تصمیم گرفت به جبهه برود. خیلی‌ها گفتند که جبهه بر تو واجب نیست و باید مخارج زندگی‌ات را تامین کنی، ولی او پاسخ می‌داد که دفاع بر همه واجب است و امام راحل مجرد یا
متاهل شرط اعزام اعلام نفرمودند. ۲ برادرم بدون اجازه پدرم برای اعزام به جبهه ثبت نام کرده بودند. وقتی پدرم برای ثبت نام به پایگاه بسیج رفت، مسئول ثبت نام گفته بود که فعلا به حد نصاب ثبت‌نام کرده‌ایم. اما درخواست می‌کند تا لیست را ببیند، در آنجا نام برادرهایم را در لیست می‌بیند. پدرم می‌گوید من پدر این‌ها هستم. اسم یکی از برادرهایم را حذف می‌کند و نام خودش را می‌نویسد. فرمانده سپاه دزفول پدرم را می‌شناخت. اگر از او درخواست می‌کرد تا به جبهه اعزامش کند، می‌پذیرفت، اما پدرم می‌خواست بدون واسطه و همچون یک رزمنده عادی به جبهه برود. نهایتا او سال ۶۰ برای آموزش به پادگان دو کوهه رفت. دوستان پدرم بعد از شهادت برایمان تعریف کردند که رزمندگان در هنگام بیکاری، دور پدرم جمع می‌شدند و زیارت عاشورا می‌خواندند. پدرم علاقه زیادی به زیارت عاشورا داشت و با آن مانوس بود. او همیشه می‌گفت که غبطه می‌خورم چرا سرباز امام حسین (ع) نبودم. حالا که موقعیت سربازی امام عصر فراهم شده است باید به جبهه بروم. برادر کوچکم که ۱۴ سال داشت، همزمان با پدرم در دوکوهه بود. پدرم از او می‌خواهد به خانه برگردد و مراقب مادر و خواهرهایش باشد. برادر نمی‌پذیرفت، ولی سرانجام در شب عملیات پدرم او را به خانه می‌فرستد. پدرم در این عملیات (فتح‌المبین) به شهادت رسید. بعد از شهادت وی، برادرهایم به جبهه رفتند. مراسم تشییع باشکوهی برای پدرم برگزار کردند. بعد از شهادت پدرم، عمو و دامادمان به جبهه رفتند و هر دو به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. روح همه شان شاد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از امروز تا روز شهادت سردار سلیمانی و ابو مهدی ازاین دو عبد مقرب خدا سخن میگوییم
هر روز یک خاطره 🌷 خاطره یک خبرنگار از حاج قاسم : در جریان سیل خوزستان وقتی به روستایی دورافتاده در اهواز رسیدیم، همراهِ اهوازی ما گفت: « حاج قاسم اینجاست!» دور و بر را نگاهی انداختیم. همه چیز عادی بود. باورمان نشد ولی دستپاچه شدیم. سریع دوربین‌ها را برداشتیم و دوان دوان حرکت کردیم. وسط‌های راه یادم افتاد چکمه هم نپوشیدم! با ابومهدی المهندس بر روی کیسه گونی هایی نشسته بودند و با مردم خوش و بش می‌کردند. کُپ کرده بودیم که ایشان حاج قاسم سلیمانی باشد. چه‌قدر خودمانی و دوست‌داشتنی! در کنار مردم و با مردم! بدون هیچ محافظ و یار و کوپالی در اطرافشان! چه‌قدر آرام و متین! چه‌قدر مهربانانه دستی به سر و روی کودکان و نوجوانان می‌کشیدند! در همین حال و هوایمان سعی داشتیم تمام لحظات را ثبت کنیم. چلیک چلیک عکس می‌گرفتیم که ایشان تکه سنگی برداشتند و به نشانه پرتاب کردن گرفتند و با لبخند گفتند: «عکس نگیرید عزیزانم!» یکی از لباس شخصی‌ها به سمتمان آمد و تذکر داد: «عکس نگیرید! حاجی از عکس خوشش نمی‌آید!» ولی ما گوشمان بدهکار نبود. چه توفیقی بزرگتر از این تا مموری هایمان از عکس‌های حاج قاسم پر بشود. آن هم چنین آزادانه بدون هیچ مجوزی، نظارتی و حفاظتی! در حین عکاسی سعی می‌کردیم حواسمان به صحبت‌های حاجی و گپ و گفته‌هایشان باشد. به همراهشان با اقتدار و جدیت گفتند: «تا ماشین‌ها برای سیل بند نیایند از اینجا بلند نمی‌شوم!» رئیسمون گوشی را داد دستم و گفت: «برو کارهامون رو به حاجی نشون بده.» تا گوشی را گرفتم کنارشان خالی شد. سریع خودم را جا دادم. دست دادم و احوال‌پرسی گرمی کردند. طوری که انگار چندین سال است مرا می‌شناسند. کلیپ را پلی کردم و موبایل را به دست ایشان دادم و عنوان و موضوع نماهنگ را توضیح دادم. چند ثانیه‌ای که از فیلم گذشت حاجی گفت: «کی این رو درست کرده؟» پاسخ دادم: «دوستانمون» تأکید کردند: «دقیقاً کی؟ اینجا هستند؟ نشونشون بده» در لابه‌لای جمعیت یکی‌یکی بچه‌ها را نشان دادم. حاج مسعود، شاه حبیب، داش محسن و آقا مصطفی! به هر کدام نگاهی می‌انداختند و سری تکان می‌دادند و احسنتی به لب داشتند! بعد از آن ماشین‌های سنگین برای کمک به ساختن سیل بند آمدند و حاج قاسم بلند شدند و به درون خانه‌های آب گرفته رفتند. با لهجه و زبان خود اهوازی ها صحبت می‌کردند و از مشکلاتشان می‌پرسیدند و دلداری می‌دادند. چه فضایی شده بود روستا. دل مردم روستا مثل خانه‌هایشان زیر و رو شده بود. این را از نگاه‌ها و رفتارهایشان، از صحبت‌ها و ابراز محبتشان میشد فهمید. در حین همین رفت و آمدها در کوچه پس کوچه‌ها ابومهدی مهندس (فرمانده حشدالشعبی عراق) را تنها گیر آوردیم و فرصت را غنیمت شمردیم و از او مصاحبه‌ای گرفتیم. از او پرسیدم: «چرا در وضعیت فعلی که خود کشور عراق با مشکلاتی مواجه هست به کمک ایران آمدید؟» جواب دادند: «... مردم ایران و عراق یکی هستند. این وظیفه شرعی و انسانی و دینی ماست.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔎 🙏🏻 👈 قرار نیست سهم من و تو یکی باشه! ▫️إنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً ✍️ همانا پروردگارت رزق را برای هرکس که بخواهد گشایش می دهد، و [برای هرکه اراده کند] تنگ می گیرد؛ زیرا او به [وضع] بندگانش آگاه و بیناست ▫️قبض و بسط روزیِ هر کدوم از ما، حکمت داره. حواسم باشه نه با زیادش مغرور بشم نه با کمش مایوس و ناشکر. وظیفه من باید تلاش زیاد برای رزق مادی و معنوی باشه ولی یادم باشه هرچی خودش مقدّر کنه همونه. 📖 سوره اسراء آیه 30 💠ترجمه استاد حسین انصاریان💠 ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓ @KhatmeNoor ┗━━🍃🌺━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕋 إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُولَٰئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ۗ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا 🌟محققا خدا توبه آنهایی را می‌پذیرد که عمل ناشایسته را از روی نادانی مرتکب شوند و پس از آن به زودی توبه کنند، البته خدا آنها را می‌بخشد و خدا (به مصالح خلق) دانا و آگاه است. سوره نساء /آیه۱۷ 💠 شرایط قبول توبه: این آیه برای قبولی توبه دو شرط قرار داده است : 1⃣ جهالت و نفهمی در حال ارتکاب گناه 2⃣ زود توبه کردن توضیح ⬇️ ☑️منظور از در این آیه ،انجام دادن کاری از روی هوای نفس وآشکار شدن شهوت وغضب است ،بدون اینکه فرد ،با حق لجاجت و دشمنی داشته باشد. 🔶 دلیل این که اینکارها از روی جهالت است این است که 👈 پس از خاموش شدن شعله شهوت و غضب، شخص از عمل خود احساس پشیمانی می کند . 🔶در حقیقت، اکثر گناهان از روی نفهمی و نادانی انجام می شوند. 🔻زیرا هنگام گناه، پرده های شهوت و غضب، عقل و علم انسان را می پوشاند. ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓ @KhatmeNoor ┗━━🍃🌺━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا