هدایت شده از m.Faraji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─┅•═༅❁🌸﷽🌸❁༅═•┅─
سهم مطالعه #نهج_البلاغه ( #روز_نود_وهشتم)
🗓 دوشنبه 20 بهمن 1399
📜 خطبه ۲۳۶ تا خطبه ۲۳۱🔻
💎اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ💎
🌷ثواب نهج البلاغه خوانی تقدیم به
شهید مدافع حرم « شهید مهدی نوروزی»
۲۰ بهمن سالروز شهادت شهید نوروزی(شیر سامرا)
─┅•═༅𖣔✾🌸✾𖣔༅═•┅─
📣📣📣🌿🌹﷽🌹🌿📣📣📣
📣 از هجرت و پیوستن به پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم ) سخن می گوید:
🔹ياد مشكلات هجرت
♦️خود را در راهی قرار دادم كه پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) رفته بود، و همه جا از او پرسيدم تا به سرزمين (عرج) رسيدم.
(اين جملات در يك سخن طولانی آمده است، جمله 《فاطا ذكره》 در همه جا از او می پرسيدم.) يكی از سخنانی است كه در اوج فصاحت قرار دارد، يعنی خبر حركت پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) از ابتداء حركت تا پايان به من می رسيد، كه امام اين معنا را با كنايه آورده است)
📜 #نهج_البلاغه، #خطبه236
📣📣📣🌿🌹﷽🌹🌿📣📣📣
📣هنگام غسل دادن پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم )
🔹(به هنگام غسل دادن پيامبر صلّی اللّه عليه و آله و سلّم فرمود)
♦️پدر و مادرم فدای تو ای رسول خدا! با مرگ تو رشته ای بريد كه در مرگ ديگران نبريد، با مرگ تو رشته پيامبری، و فرود آمدن پيام و اخبار آسمانی گسست، مصيبت تو، ديگر مصيبت ديدگان را به شكيبایی واداشت، و همه را در مصيبت تو يكسان عزادار كرد، اگر به شكيبایی امر نمي كردی، و از بي تابی نهی نمی فرمودی، آنقدر اشك می ريختم تا اشكهایم تمام شود، و اين درد جانكاه هميشه در من می ماند، و اندوهم جاودانه می شد، كه همه اينها در مصيبت تو ناچيز است. چه بايد كرد كه زندگی را دوباره نمی توان باز گرداند، و مرگ را نمی شود مانع شد، پدر و مادرم فدای تو! ما را در پيشگاه پروردگارت ياد كن، و در خاطرات نگه دار.
📜 #نهج_البلاغه، #خطبه235
📣📣📣🌿🌹﷽🌹🌿📣📣📣
📣ذعلب یمانی از احمد بن قتبیه، از عبدالله بن یزید، از مالک بن دحیحه نقل کرد که در حضور امام علیه السلام از علت تفاوت های میان مردم پرسیدند امام علیه السلام فرمود:
🔹علل تفاوتها ميان انسانها
♦️علت تفاوت های ميان مردم، گوناگونی سرشت آنان است؛ زيرا آدميان در آغاز، تركيبی از خاك شور و شيرين، سخت و نرم،بودند، پس آنان به ميزان نزديك بودن خاكشان با هم نزديك و به اندازه دوری آن از هم دور و متفاوتند يكی زيباروی و كم خرد، ديگری بلندقامت و كم همت، يكی زشت روی و نيكوكار، ديگری كوتاه قامت و خوش فكر، يكی پاك سرشت و بداخلاق، ديگری خوش قلب و آشفته عقل، و آن ديگر سخنوری دل آگاه است.
📜 #نهج_البلاغه ، #خطبه234
📣📣📣🌿🌹﷽🌹🌿📣📣📣
📣هنگامی که «جعده بن حریره» خواهرزاده امام علیه السلام نتوانست در حضور آن حضرت سخن بگوید، فرمود:
1⃣ فصاحت و بلاغت اهل بيت (علیه السلام)
♦️آگاه باشيد، همانا زبان پاره ای از وجود انسان است، اگر آمادگی نداشته نباشد سخن نمی گويد، و به هنگام آمادگی ، گفتار او را مهلت نمی دهد، همانا ما اميران سخن می باشيم، درخت سخن در ما ريشه دوانده، و شاخه های آن بر ما سايه افكنده است.
2⃣ علل سقوط جامعه انسانی
♦️ خدا شما را رحمت كند، بدانيد كه همانا شما در روزگاری هستيد كه گوينده حق اندك، و زبان از راستگویی عاجز، و حق طلبان بی ارزشند، مردم گرفتار گناه، و به سازشكاری هم داستانند، جوانشان بداخلاق، و پيرانشان گناهكار، و عالمشان دورو، و نزديكشان سودجويند، نه خردسالانشان بزرگان را احترام می کنند و نه توانگرانشان دست مستمندان را می گيرند.
📜 #نهج_البلاغه ، #خطبه233
📣📣📣🌿🌹﷽🌹🌿📣📣📣
📣عبدالله بن زمعه از یاران امام بود ودر خواست مالی داشت، در جوابش فرمود:
🔹احتياط در مصرف بيت المال
♦️اين اموال كه می بينی نه مال من و نه از آن توست، غنيمتی گردآمده از مسلمانان است كه با شمشيرهای خود به دست آوردند، اگر تو در جهاد همراهشان بودی، سهمی چونان سهم آنان داشتی، وگرنه دسترنج آنان خوراك ديگران نخواهد بود.
📜 #نهج_البلاغه ، #خطبه232
📣📣📣🌿🌹﷽🌹🌿📣📣📣
📣این سخنرانی در سرزمین « ذی قار» هنگام حرکت به سوی بصره در سال٣٦ هجری ایراد شده
🔹ويژگيهای پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم)
♦️پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) آنچه را كه به او فرموده شد آشكار كرد، و پيامهای پروردگارش را رساند، او شكافهای اجتماعی را با وحدت اصلاح، و فاصله ها را به هم پیوند داد، ميان خويشاوندان يگانگی برقرار كرد پس از آنكه آتش دشمنی ها و كينه های برافروخته در دلها راه يافته بود.
📜 #نهج_البلاغه ، #خطبه231
📣📣📣🌿🌹📜🌹🌿📣📣📣
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
شهیدان عبدالزهراء ، علی ، حسین ، رسول ، عباس ، کاظم ، محمدرضا و باقر عبدالزهراء کاشی ، خانواده ای که در نجف همسایه امام خمینی بودند ...
یکی از فرزندان شهید عبدالزهراء حکایت زندگیشان را چنین تعریف می کند :
ما 10 پسر بودیم و 5 خواهر. مادرم اهل سبزوار و پدرم اصالتاً تبریزی بود اما بهواسطه شغل پدربزرگم در سالهای جوانی و بعد از ازدواج با مادرم به نجف میرود و آنجا ماندگار میشود.
ما هم در نجف به دنیا آمدیم. یکزمانی پدرم تصمیم گرفت کسبوکارش را از پدربزرگم جدا کند. سرمایهای نداشت. پولش آنقدر کم بود که مجبور شد دست روی مغازهای بگذارد که هیچکسی خریدارش نبود. اما پدرم با توکل به خدا کارش را شروع کرد. ما هم از مدرسه یکراست به مغازه میرفتیم و کمکحال پدرم میشدیم.
کار پدرم رونق گرفت. آنقدر که از مغازه حبوبات فروشی به صادرات حبوبات به بحرین رسید و کمکم کارخانه نیمه تعطیلی را به مدت ۵ سال اجاره کرد. از دو دستگاه شالیکوبی شروع کرد. دو دستگاه شد سیزده دستگاه و بعد از مدتی کار و تلاش شبانهروزی، پدرم از یک مغازهدار کوچک به یک کارخانهدار بزرگ در نجف تبدیل شد.
پدربزرگم رابطه خوبی با علمای نجف داشت و مسئول دفتر سید ابوالحسن اصفهانی بود. ازآنجاکه آدم دستبهخیری بود حواسش به کم و کسر زندگی طلبههای نجف بود. این حس خیرخواهی به پدرم، حاج عبد هم منتقلشده بود. پدرم حاج عبد سرش برای کار خیر درد میکرد .
اهالی نجف میدانستند که خانواده کاشی دلخوشی از رژیم بعث عراق ندارند و حتی فعالیتهایی را هم علیه این رژیم انجام میدهد.
«ازآنجاکه پدربزرگم معتمد علمای نجف بود، بعد از تبعید امام به نجف با مشورت حجتالاسلام شیخ نصرالله خلخالی، دوست قدیمی امام، ایشان برای امام دوخانه دیواربهدیوار خانه خودش اجاره کرد. این دوخانه در کنار یکدیگر قرار داشت که یکی بهعنوان اندرونی و دیگری بهعنوان بیرونی استفاده میشد. در ابتدای ورود امام، خانه بیرونی به مدت شش تا هفت روز بهطور مرتب پر بود و جمعیت برای دیدن امام به این خانه میآمدند. کمی که گذشت امام هم به دیدار طلاب می رفتند .
در اولین دیدار پدرم با امام خمینی چهره مهربان امام دل پدرم را عجیب هوایی کرد. میان او و امام رابطه جالبی شکلگرفته بود. امام (ره) آن زمان در مسجد شیخ انصاری نجف به طلبهها درس میدادند و نام طلبههایی را که اوضاع مالی خوبی نداشتند روی کاغذی مینوشتند و به دست پدرم میرساندند. حاج عبد هم حواسش به کم و کسر زندگی آن طلبهها بود و مایحتاجی را که قادر به تأمین آن نبودند تهیه میکرد. برای طلبه جوانی خانه اجاره میکرد، برای آنیکی ارزاق میفرستاد و خانه طلبهای را فرش میکرد.
«پدرم حاج عبد بانفوذی که در نجف داشت در زمان حکومت البکر بر عراق، مسئولان و مأموران امنیتی و حزب بعث را با رابطههای دوستانه و گاهی دادن رشوه از اذیت و آزار علما و اطرافیانشان منصرف میکرد. نوارهای سخنرانی آقا در نجف بعد از تکثیر و پلمپ شدن در جعبهها در مغازه پدرم به امانت گذاشته میشد و ازآنجاکه در آن مغازه محصولات غذایی بسیاری نگهداری میشد توجه کسی به کارتن نوارهای سخنرانی جلب نمیشد. هرسال که از زندگی امام در نجف میگذشت رژیم بعث متوجه نفوذ بیشازپیش امام خمینی (ره) در عراق میشد و به پدرم که علیه بعثیها فعالیت میکرد حساسیت بیشتری پیدا میکرد. اما او کارش را خیلی خوب بلد بود . سفیران انقلاب اسلامی قبل از سفر پیش پدر میآمدند، نوارهای سخنرانی آقا را از مغازه ما میگرفتند و با خود به ایران یا کویت و عمان و لبنان میبردند.»
روزهایی که امام در خانهشان در نجف سخنرانی داشتند پدرم به ما خبرمی داد و ما هم در جلسات شرکت میکردیم. در میان برادرها حسین یکجور عجیبی شیفته امام خمینی بود و دیوانهوار به امام عشق میورزید. امام هم حسین را دوست داشت و روی او حساب میکرد. یک قرار و مداری میان امام و حسین بود. حسین دست خط امام را میشناخت. آن سالها رژیم بعث عراق حساسیت خاصی به فعالیت علما و طلبهها در عراق پیداکرده بود و آنها در شرایط سختی زندگی میکردند. طلبهها کاغذهایی را که امام (ره) زیر آن را امضا کرده بودند به مغازه حاج عبد میآوردند و او هم با اذن پدر برایشان ارزاق میفرستاد. یادم میآید روزی که خبر ورود امام به ایران و پیروزی انقلاب را شنیدیم من و حسین در بازار نجف شیرینی پخش کردیم. رژیم بعث حسین را در اربعین به جرم پذیرایی از زائران حرم امام حسین (ع) دستگیر کرد و به شهادت رساند.
حزب بعث ایرانیان مقیم عراق را تحتفشار میگذاشت. اما پدر و برادرهایم آرامش و تجارت و رفاه و آقازادگی را دادند و آوارگی و شهادت را به جان خریدند.
همزمان با مبارزات ما کار حزب بعث از آزار و اذیتهای معمول گذشت و تبدیل شد به محصور و زندانی کردن کسانی که یا عضو حزب بعث نبودند یا ازنظر بعثیها برای حکومت خطر داشتند.
پدر و برادرهایم همگی جزو همین دار و دسته بودند و هر یک از آنها را به بهانهای دستگیر کردند. کاظم و عباس و رسول در مبارزات جدی علیه حزب بعث پیشتاز بود
ند. یکبار عباس و دوستش را به جرم داشتن کتابهای ممنوعه بازداشت کرده بودند و تمام ناخنهای دستوپایش را کشیده بودند. کاظم در عملیات مختلفی علیه حزب بعث شرکت کرد و متواری بود و طولی نکشید که حزب بعث آنها را به شهادت رساند.
بعد نوبت به دیگر برادرانم رسید. بعد از آغاز جنگ ایران و عراق حزب بعث نامهای به دست پدرم رساند که در آن نامه مهلت سهروزهای برای پیوستن من به ارتش و جنگیدن در مقابل ایران داده بودند. من ایرانیالاصل بودم. چطور میتوانستم در برابر شیعیان بجنگم. با پدرم نقشه فرار را کشیدیم و من شبانه از نجف خارج شدم و بعد از ماجراهای بسیار وارد ایران شدم. از پدر و مادر و خانوادهام بیخبر بودم. چند ماه بعد یکییکی خبر شهادت آنها را به من دادند. بهجز عباس و کاظم و رسول، چهار برادر دیگر را به شهادت رساندند.
«مادرم هر بار که خبر شهادت یکی از برادرها را میشنید چادر سر میکرد و دور از چشم ما خودش را میرساند به حرم حضرت علی، آنجا دلی سبک میکرد و برمیگشت. عصمت خامه چین مادری را در حق بچهها تمام کرده بود و آنها را طوری بار آورده بودکه هیچکدام از فرزندانش سکوت در برابر ظلم را طاقت نمیآوردند، حتی اگر قرار بود این دادخواهی به قیمت جانشان تمام شود.
فشارهای حزب بعث که زیاد شد مادرم و خواهرها و دو برادر کوچکم توسط دوستان پدرم از نجف فرار کردند و وقتی به ایران رسیدند شنیدم که حزب بعث پدرم را هم به شهادت رسانده است...
پس از پیروزی انقلاب اسلامی؛ «من، مادرم و برادرم حیدر برای ملاقات با امام به جماران رفتیم. نمیدانیم بیت امام (ره) نشانی ما در تهران و محله دولتآباد را چطور پیداکرده بودند. آن روز انگار همه دنیا به کام من و مادرم بود. آنقدر از دیدن دوباره امام (ره) به وجد آمده بودیم که غم از دست دادن پدر و برادرها را از یاد برده بودیم.
امام خمینی (ره) بعد از احوالپرسی از مادر، سراغ حاج عبد، پدرمان را گرفتند ، همان وقت بود که ما فهمیدیم آقا نمیدانستند علاوه بر عباس و کاظم و رسول، پنج برادر دیگر و پدرم هم توسط حزب بعث به شهادت رسیدند. بعد از شنیدن خبر شهادت، سکوت در فضای دلنشین خانه امام خمینی (ره) در جماران برقرار شد و این صدای زمزمه امام بود که سکوت را شکست؛ «انالله و اناالیه راجعون.... انالله و انا الیه راجعون....» بغض مادرم ترکید و اشک، بیامان از چشمهایش جاری شد. امام به مادرم گفت: «خدا رحمتشان کنند. شما بر گردن ما حقدارید.»